✨السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
🌴سلاااام_یابن_الزهرا_مولاجاااانم
خالقم قلب مرا
وقف شمــا کرده و من
خانه وقفی خود
از همه پس میگیرم
تا سلامت نکنم
زندگیم تعطیل ست
با سلامی به شمــا
اذنِ نفس میگیرم
اللهمعجللولیڪالفرج✨
🌺 @IslamLifeStyles_fars
#پنجشنبه
#فاتحهای_برای شادی روح مطهر شهدا و در گذشتگان
🌷 آیت الله بهجت میفرماید:
– سوره حمد یک مرتبه
– چهار قل هر کدام یک مرتبه (سورههای توحید، کافرون، ناس و فلق)
– سوره قدر هفت مرتبه
– آیت الکرسی سه مرتبه
👈سپس آیت الله بهجت میفرماید:
هرکس برای میتی اینگونه فاتحه بخواند، هم رفع گرفتاری از خودش میشود و هم گنجی است برای میت.✨
#گنجی_برای_اهل_خاڪ
━⊰✾ 🦋 ✾⊱━━━━─━
🌺 @IslamLifeStyles_fars
━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━
•| #پیامکیازبهشت |•
🌿 #شهیدمحمدابراهیمهمت
✍ #یادخدا را فراموش نکنید
مرتب بسمالله بگویید...
با یاد و ذکر خدا و عمل برای #رضایخدا
خیلی از مسائل حل مےشود...
˹ @Islamlifestyles_fars ˼
تنهامسیریهایاستانفارس💕
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی) #جلسه_بیست_ودوم #بخش__5 ❗️لذا اگه یه خان
⇦سلسله مباحث #تنها_مسیر :(راهبرد اصلی در نظام تربیت دینی)
#جلسه_بیست و دوم
#بخش__6
🔸آدم یه وقتایی باید کوتاه هم بیاد.
بعد آدم سرپرست ضعیف هم پیدا کنه، میتونه با تواضع اون رو تقویت کنه.
✅زن با تواضع خودش میتونه سرپرست خودش رو هم اصلاح کنه. بله با تواضع میشه. بله مرد خودش هم درست میکنه با تواضع.نه با داد و فریاد!
🔰چون بالأخره ما فوقه، توی همون مقدار ی که مافوقه...
👈(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ )
✅این راه مبارزه با هوای نفس.اول انقلاب میگفتن حجاب زن، به غیرت مردِ
مردی که رئیس باشه!
‼️رئیس نباشه، تو سری خور باشه، چه غیرتی ؟! زن غیرت داره نسبت به او ...فلان، فلان شده اونور رو نگاه نکنی ها!!!
⚜(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ )مدیریت مبارزه با هوای نفس تو با مافوق توست و مخالفت میکنه با هوای نفس تو.خیلی روشنه....
♨️مثلا یه زنی که میگه من مخالفت میکنم با هوای نفس خودم،
چی، حجاب رو رعایت میکنم
خب، بعد این زن، شوهر خودش رو ذلیل کنه مقابل خودش..
⁉️شما فکر میکنید خدا ازش میپذیره!!برو آقا جون این دکان بازار رو جمع کن .
👈نمونه ی عالی شما، ابلیسه.! که یه دونه مافوق پیدا کرد، نسبت به مافوقش تواضع نکرد، بعد جاش میخواست دو هزار سال نماز بخونه!
@IslamLifeStyles_fars
🔰مذهبی بودن خانم که برخی از تظاهرات معنوی نیست که. به اینکه اصل محوری و مسیر اصلی مخالفت با هوای نفس رو پذیرفته باشه.
‼️بقیه اش بازیه!!!گولش رو نخور ....و بعد میگه: آقا، به شرطی که مافوق مخالفت نکته با هوای نفس من .
عه،،عه،،ببخشید...
⁉️مافوق مخالفت نکنه با هوای نفس تو؟!پس دیگه چه مافوقیه؟!پس چه مدیریت مبارزه با هوای نفسه؟!
💠اصلا بحث سر مبارزه با هوای نفسه..
نه اینکه مافوق یه دستوراتی بده که من بپسندم، اون دیگه از بحث ما خارج که.
😕آقا اینجوری محبت از بین میره.بله تو آدم خودخواه محبت از بین میره دیگه.
‼️مگه خیلی محبت شون نسبت به خدا از بین نرفته، به خاطر دستورات دین؟!
شما هم یکیش!!!
❇️برای اینکه خدا هم پیش ما محبوب بشه، دستور مخالف هوای نفس من نده!!!!
🙄نه، خدا بده.کس دیگه نده.خب بله دیگه، ابلیس هم همین رو میگفت. خدا بگه من ذلیل این آدم نشم.
👈تو سلسله مراتب، مافوق هر کی داره، دَمِش رو میبینه.آقا شما پدر و مادر رو که گفتی.زن و شوهر که گفتی.
⚠️دیگه بفرمائید، دیگه امام و امام زمان رو هم که گفتی.پیغمبر رو هم که گفتی.فقط اون وسط موند، ولی فقیه، دیگه اون هم بگو دیگه!
❇️برای آدم باهوشی مثل شما نیازی نیست دیگه آدم چیزی بگه! حرفی بزنه.
حالا یه حرفایی هم میزنیم....
👈(ذَلِّلْ نَفْسَكَ بِاحْتِمَالِ مَنْ خَالَفَكَ مِمَّنْ هُوَ فَوْقَكَ وَ مِمَّنْ لَهُ اَلْفَضْلُ عَلَيْكَ )
⚡️و کسی که فضلی بر تو داره، خدا یه برتری نسبت به تو، به او داده، اطاعتش کن.
⚡️ادامه دارد...
@IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ظلم اثباتی»
👤 استاد #عالی
⁉️ چرا حضرت تشریف نمیارن؟
🔥 ظلم بعد از سقیفه همه جا رو گرفت، اما خیلیا نفهمیدند که تو ظلمن...
📥 دانلود با کیفیت بالا
https://aparat.com/v/vqbkn
🌺 @IslamLifeStyles_fars
12-Alajalyamontaghem.mp3
6.64M
🔊 #صوتی | تنظیم #استودیویی
📝 العجل یامنتقم
👤 حاج #محمدرضا_طاهری
▪️ #امام_حسین ؛ #امام_زمان
▪️ #شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
📌 #السلام_علیک_یا_امام_حسین
@IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_ششم وارد اتاقم شدم گوشیمو برداشتم شماره خانم قاجاری گرفتم تو دیدار از خا
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_هفتم
اسم برادر زادتون آوردم تا بچه ها فکر دیگه نکند
- اشکال نداره
•• خانم موسوی اگه من دارم از دانشگاه دور میشم، فقط برای اینکه با نگاهی شاید یه بار دست خودم نباشه آزارتون ندم و اینکه تحمل ندارم ببینم فردا پس فردا دست تو دست دیگری جلوی من هستید، ازتون میخوام حلالم کنید
ان شاالله موفق و مؤید باشید
یاعلی
ترم سوم دانشگاه هم تموم شد
سه روز بعداز اتمام ترم بسیج دانشگاه همه اعضای شورای خواهران و برادران جمع کرد
گویا برنامه ای مهمی در پیش بود
حالا من جانشین فرمانده بسیج خواهران دانشگاه بودم
مسئول کل بسیج دانشجویی استان قزوین، مسئول جلسه بودن
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرامون نامه ای چندروز پیش به بنده ابلاغ شد
خواهان حضور کلیه حضورمسئولین بسیج دانشگاه شدم
محتوای نامه دستور انجام یک جشن حجاب در ترم پاییز
همزمان با روز حجاب - عفاف در مهرماه شده
دراین جشن باید بانوی محجبه معرفی و ازشون تقدیر بشه
بنده یکی از خواهران درنظرم هست اما باز شما نظرتون بگید
یکی از دخترا که دانشجوی رشته حقوق بود
ببخشید بهترین شخص برای معرفی بانوی محجبه تو دانشگاه ما خواهرموسوی هستن
اتفاقا نظربنده رو ایشان بود
آیا همه موافقند، همه موافقت کردند
قرارشد دیگه سایر برنامه خودمون انجام بدیم
سه هفته از جلسه میگذره و همه بچه ها شدیدا مشغولند داشتم با یکی از خواهران صحبت میکردم
که مرتضی صدام کردم
خانم موسوی میشه یه چندلحظه وقتتون بگیرم
- بله بفرمایید
- من در خدمتم آقای کرمی
+ میشه بریم داخل محوطه دانشگاه صحبت کنیم؟
- بله بفرمایید
بافاصله ازهم قدم برداشتیم رفتیم داخل محوطه
+ بریم پیش شهدای گمنام؟
- بله
طوری کنار شهداء نشستیم
سرش انداخت پایین تسبیحش گرفت دستش
+ خانم موسوی
من
- شما چی
+ میخواستم اجازه بدید مادرم زنگ بزنن منزلتون برای امرخیر
- آقای کرمی اجازه بدید من فکرام بکنم با پدرم مشورت کنم
+ بله حتما اما تاچه زمانی
- آخرتابستان
مرتضی با صدای بزور درمیومد و
سراسراز شرم بود گفت: خانم موسوی زیاد نیست؟
-اجازه بدید فکرکنم
بااجازتون، یاعلی
+ یاعلی
وارد خونه شدم
هیچکس خونه نبود
با خودم إه عزیز و آقاجون کجا رفتن
شماره آقاجون گرفتم
سلام آقاجون من اومدم خونه کجایید؟
آقاجون: سلام باباجان با مادرت اومدیم یه سر به پدر و مادرمون بزنیم
داریم میایم خونه
گوشی قطع کردم آقاجون اینا رفته بودن بهشت زهرا
صدای زنگ در بلند شد
بعد از خوردن ناهار رفتم سمت آقاجون گفتم
-بابایی، بریم مزارشهدا
آقاجون گفت خدا به خیر کنه چی باز میخواد بگه
رفتیم مزارشهدا، خیلی خجالت میکشیدم
موضوع خواستگاری آقا کرمی بگم
آقاجون: نرگس بابا من منتظرم دخترم بگی
-خیلی خجالت میکشم
آقاجون: کسی ازت خواستگاری کرده
-پسر حاج کمیل
آقاجون: خوب به سلامتی
تو چی گفتی؟
-لپهام قرمز شد و سرم انداختم پایین
مبارکت باشه بابا
یهو هول شدم و گفتم نه آخر تابستان میخوام جواب بدم
یهو گفتم خاک بر سرم
آقاجون خندید گفت: باشه وروجک بابا
بچهها شدیدا مشغول کارهای مربوط به جشن بودن
تو آمفی تائتر همه جمع بودیم، بچهها داشتن تمرین تائتری درمورد مدافع حجاب میکردن
منو زهراهم داشتیم درمورد
دکور صحنه صحبت میکردیم
با صدای مرتضی و آقای صبوری همگی دست از کار کشیدیم
√ سلامممممم خدمت تمامی بسیجان امام خامنهای
همه با لبخند جوابش دادیم
+ خانم موسوی
یه سوپرایز براتون دارم
- برای من؟
+ بله
- خوب چی هست
+ بچهها همه بیاید
همه بچه ها دورم جمع شدن
فقط همتون آرامشتون حفظ کنید مخصوصا خانم موسوی
بسم تعالی
دخترم طی جلسه پیرامون حجاب ملی بانوی مسلمان ایرانی از جریان محجبه شدن شما باخبرشدم به داشتن فرزند نخبه و باایمانی چون شما افتخار میکنم
و برای حضرتعالی توفیقات روز افزون را از خداوندمتعال و بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه زهرا خواستارم
سیدعلی حسینی خامنهای
خانم موسوی حضرت آقا همراه نامه هدیه هم براتون فرستادن چفیه خودشون و یه قواره چادرمشکی و یه انگشتر
سکوت تمام آمفی تائتر فرا گرفته بود
اشکام همینطوری میرخت
با لکنت زبان و صدای لرزان گفتم
- واقعا، این، نامه، برا، منه...
+ بله
یک ساعتی گذشت یه ذره از شوک نامه و هدیه در اومدم
اما صدام به شدت بغض آلود رفتم سمت مرتضی با صدای گرفته
- آقای کرمی، چطوری شده حضرت آقا از جریان محجبه شدنم باخبر هستن؟ من اصلا نمیتونم باور کنم
+خانم موسوی، حضرت آقا بیشتر از چیزی من و شما فکرش میکنیم حواسشون به کشور هست
همین الان ببینید بزرگترین کشورهای جنگ درگیر داعش هستن ولی ما تو کشورمون امنیت کامله
با اونکه همسایهای نزدیک ما همه تو آتش جنگ با داعش هستن
#ادامه دارد...
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_هشتم
این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم
اما مسئله حجاب شما چند هفته پیش بنده و سایر دوستان توفیق زیارت حضرت آقا داشتیم اونجا مطرح شد
بعداز ماجرای حضرت آقا احترامم تو دانشگاه دوچندان شده بود
۱۰روز مونده بود به آخر تابستان
تواین سه ماه خیلی به خواستگاری مرتضی فکر کردم
میخوام فردا بهش جواب مثبت بدم
به نظرم میتونم تو سراسر زندگی بهش تکیه کنم
ساعت ۷ باید دانشگاه باشم
قراره امروز یه بار برنامه اجرا کنیم
هرقسمتی که اشکالی داشت رفع کنیم
سوار ماشینم شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
بعداز یه مسیری متوجه شدم یه موتوری پشت سرمه
با خودم گفتم شاید هم مسیره هستیم
رسیدم دانشگاه ماشین پارک کردم
کیفم برداشتم
اومدم حرکت که کنم همون موتوریه با یه چاقو به سمتم اومد
پارکینگ دانشگاه یه جای کاملا پرت بود
شروع کردم به دویدن که بهم رسید چاقو گرفت سمتم گذاشت رو بازوم
و گفت کیفت بده عمو ببینه
گوشیم تو کیفم بود پربود از عکسای بی حجاب شروع کردم به کشیدن کیفم از دست
من بکش اون بکش آستین چادرم پاره شد
تو همین مرتضی رسید و ماشینش پارک کرد، انگار فرشته نجاتمو دیدم
داد زدم
- کـــــــــمــــــــک
مرتضی سریع رسید
دزده در برابر مرتضی جوجه بود
وقتی دید نمیتونه کاری پیش ببره کیفم ول کرد
اما چاقو فرو کرد کف دست مرتضی فرار کرد
- وای خاک تو سرم، آقای کرمی چی شد
داره از دستتون خون میاد
باید بریم بیمارستان
+ آروم باشید، چیزی نشده
- توروخدا سواربشید
داشت از دستش خون میرفت الان همه لباسش خونی میشه
یادم افتاد دیروز یه شال سفید خریدم
دستم بردم سمت داشبورد شال درآوردم
یه دقیقه ماشین پارک کردم
- دستون بدید اینو ببندم بهش
دستش بستم
چندقطره از خون روی چادر و شلوار لی منم ریخته شد، رسیدیم بیمارستان
پرستاره گفت کجا اینطوری شده؟
چه نسبتی باهم دارید؟
داشت دست مرتضی بخیه میزد
گفتم نامزدمه با دزد کیفم درگیرشد
گوشی مرتضی دست من بود
گوشی مرتضی زنگ خورد
شماره زهرا بود جواب دادم
- الو سلام زهرا
* نرگس سادات توی
- آره
* گوشی داداشم دست تو چیکار میکنه
- بیاید بیمارستان
* باشه الان میایم
پرستار صدام کرد خانم بیا سرم همسرت تموم شد، برو صندوق حساب کن
یه آبمیوه برای خودت بخر، معلومه خیلی دوسش داری، رنگ به روت نمونده
- باشه ممنون
با رسیدن زهرا اینا مرتضی مرخص کردن
اما من ازش خجالت میکشیدم
چرا گفتم نامزدمه
حرف پرستارم شنیده
اونروز کار کنسل شد
قرارشد آقای صبوری بره ماشین مرتضی ببره خونشون
منم زهرا و مرتضی بردم خونشون رسوندم
رسیدم خونه
تا واردشدم
عزیزجون منو دید هول کرد گفت
خاک توسرم نرگس کجا بودی
چرا آستین چادرت پاره شده؟ چرا شلوارت خونیه؟ چه بلای سرت اومده؟
همه چیز برای عزیزجون و آقاجون تعریف کردم
آقاجون: خداشکر آقامرتضی رسیده و اگرنه معلوم نبود چی میشد، باباجان تایم رفتنتون تغییر بدید
- آره تغییر میدیم
عزیزجون: حاج آقا شما پاشو یه زنگ بزن خونشون ازش تشکرکن بعدهم بگو شب یه سر میریم دیدنش
آقاجون: باشه چشم حاج خانم
رفتم تو اتاق، از زهرا یه پیام داشتم
پیامو باز کردم
نرگس سادات آجی
از فردا ساعت ۱۰ بیا دانشگاه
- باشه چشم خواهری
زهرا: شب میاید خونه ما
- آره
زهرا: برو استراحت، خیلی ترسیدی امروز
عزیزجون: نرگس دخترم بده چادرت بندازم بیرون از امروز به بعد
چادرمهندسی تو سر کن
- باشه
شام خوردیم به سمت خونه مرتضی اینا حرکت کردیم
پدرم سرراه براش چندتا آبمیوه خرید
چشمای مرتضی خیلی خوشحال بود
یه ساعتی نشستیم بعد اومدیم خونه
ساعت ۹ صبح بود
چادر مدل مهندسی از داخل کمد برداشتم، لباسام پوشیدم به سمت دانشگاه راه افتادم، رسیدم دانشگاه
اومدم برم سمت بسیج دانشگاه
که صدای مرتضی مانع از ادامه حرکتم شد
+ خانم موسوی
برگشتم سمت صداش
- سلام آقای کرمی
بابت دیروز واقعا شرمندام
+ دشمنتون شرمنده، وظیفهام بود
- ممنونم
+ خانم موسوی، دیروز یه حرفی
تو بیمارستان زدید منظورتون این بود
که پاسختون مثبته؟
سرم انداختم پایین
-آقای کرمی من خیلی کاردارم
با اجازتون میگم مادرم امشب
با حاج خانم تماس بگیرن
رفتم سمت بسیج دانشجویی
برنامه انجام دادیم وتا ساعت ۶ غروب طول کشید، رسیدم خونه
عزیزجون: سلام دخترگلم
- سلام عزیزجون خسته نباشید
عزیزجون: برو لباستو عوض کن بیا باهات حرف دارم
- بفرمایید من درخدمتم
عزیزجون: نرگس سادات امروز همسر حاج کمیل زنگ زده بود اینجا
خوب به سلامتی
عزیزجون: زنگ زده بود تو برای آقامرتضی خواستگاری کنه
نظرتو چیه نرگس سادات؟
عزیز من درس دارم
عزیزجون: مادر فدای شرم و حیات بشه
پس مبارکه
#ادامه دارد...
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 222
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:
✍️ العِلمُ يَحفَظُ صاحِبَهُ
🔴 دانش، دارنده خود را نگهبان است.
📚منية المريد صفحه ۱۱۰
#حدیث_روز
🌺 @IslamLifeStyles_fars
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺سلام مولا من مهدی جان
🌅صبح چه دل انگیز است وقتی طلوع با سلام بر شما آغاز میشود
❤️السلام علیک یاحجهْْ الله علی خلقه.
❤️السلام علیک یابقیهْْ الله.
🤲اللهم عجل الولیک الفرج
🌷 @IslamLifeStyles_fars
•| #حدیثمهدوی |•
🌿 #امامصادقعليهالسّلام
✨ إِنَّ قائِمَنا إِذا قامَ مَدَّ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ لِشِيعَتِنا فِي أَسْماعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ حَتّي (لا) يَكونَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقائِمِ بَرِيدٌ يُكلِّمَهُمْ فَيَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَهُوَ فِي مَكانِهِ.✨
✍ همانا آنگاه كه #قائم ما #ظهور كند، خداوند نيروي شنوايي و بينايي #شيعيان و پيروان ما را آن چنان تقويت خواهد كرد كه از فاصله بسيار دور صداي امام را ميشنوند و آن حضرت را ميبينند و با او صحبت ميكنند، در صورتي كه امام در جايگاه خويش مستقر است...
📚 الكافي، ج ۸، ص ۲۴۰
‹🌻› @Islamlifestyles_fars
💠نسخه شفابخش
❇️امام علی (ع) می فرمایند : هر کس بخواهد هیچ غذائی به او ضرر نرساند (این چند دستور را باید رعایت نماید):
🔸هر وقت گرسنه شده و معده اش خالی شد غذا بخورد.
🔹وقتی که شروع به غذا خوردن می کند نام خدا را ببرد.
🔸وقتی که شروع به غذا خوردن می کند، آن را خوب بجود.
🔹قبل از سیری کامل و زمانی که هنوز میل به غذا دارد، دست از خوردن بردارد.
📚 طب الأئمة علیهم السلام ص ۲۹
#اصول_تغذیه
#طب_المعصومین
🌺 @IslamLifeStyles_fars
🔴🔵 نام و یاد حضرت مهدی مایه آرامش حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹یاد حضرت مهدی (عج) تسلای حضرت زهرا (س) بود
🔸 در روایت است که پیامبر (ص) در بستر مرگ بودند که حضرت زهرا(ع) وارد شدند. حال پدر را که دیدند، شروع به گریه کردند.
کمکم صدای زهرا (ع) بلند شد. پیامبر(ص) سرشان را بلند کردند و علت را سؤال کردند.
🔺حضرت زهرا(س) عرض کردند: از تباهی و ضایع شدن دین و عترت، بعد از شما میترسم. اینجا بود که او را دلداری دادند به اینکه مهدی امت از نسل تو ظهور میکند و ریشه ضلالت و گمراهی را میکند.
#شناخت_امام_زمان
#ایام_فاطمیه
🌺 @IslamLifeStyles_fars
تنهامسیریهایاستانفارس💕
#علمدار_عشق #قسمت_بیست_و_هشتم این آرامش و امنیت مدیون رهبری سیدعلی خامنه ای هستیم اما مسئله حجاب
#علمدار_عشق
#قسمت_بیست_و_نهم
قراره ساعت ۶ غروب مرتضی اینا بیان خونمون
یه کت و شلوار مجلسی کرم رنگ پوشیدم با یه روسری بلند سفید طلاکوب
روسریم مدل لبنانی سرم کردم
چادر سفید رنگ سرکردم اومدم تو پذیرایی
عزیزجون: مادر فدات بشه ک مثل فرشتهها شدی
ساعت ۶ بود صدای زنگ در بلند شد
آقاجون در بازکرد
سلام حاج کمیل خوش اومدی
همه نشسته بودند
عزیزجون: نرگس دخترم چای بیار
اول چای جلو حاج کمیل و خانمش گرفتم بعد مامان و بابام، زهرا
به مرتضی رسیدم
یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید پوشیده بود
حاج کمیل: حاجی اگه اجازه میدید این دوتا جوان برن حرفاشون باهم بزنن
بابا: حاجی صاحب اختیاری
نرگس بابا، با آقامرتضی برید حیاط حرفاتون بزنید
جلوتر از مرتضی رفتم توحیاط
+چه حیاط خوشگلی دارید
- ممنونم
+ خانم موسوی اینا ادعا نیست
خودتون ۳ ترم بامن هم دانشگاهید
زندگیم فدای حضرت علی و بچههاش
از لحاظ مالی هم خودتون میدونید که مشکلی ندارم
یه ۴۵ دقیقه حرف زدیم
وارد اتاق شدیم
مادر مرتضی: دخترم دهنمون شیرین کنیم
- هرچی آقاجونم بگه
آقاجون: مبارک باشه
حاج کمیل: حاجی محرمشون کنیم تا عقد تو محیط دانشگاه راحت باشند
آقاجون: بله
ان شاالله آزمایشهاشون انجام بدن
مبعث آقارسول الله صیغه شون کنیم
که میشه ۵ روز دیگه
حاج کمیل: تاریخش عالیه
زندگیشون ان شاءالله سیره رسول الله باشه
مرتضی اینا که رفتن دیدم گوشیم داره ویبره میره
اس مس بود
باز کردم از طرف زهرا بود
زنداداش جونم، داداشم میگه
فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه
- چشم خواهرشوهر جان
از خواب بیدارشدم
- مامان، مامان... من کدوم مانتو و روسریم بپوشم
عزیزجون: الان میام کمکت، چی شده نرگس جان
- مامان الان میان، من چـــــــــــی بپوشم
عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی با ساق دست سفید و روسری سفید
داشتم حاضر میشدم
صدای زنگ دراومد
عزیزجون: پسرم بیاید بالا
+ ممنونم مادرجان
به نرگس خانم میگید بیان
یهو رفتم بیرون باخجالت گفتم من حاضرم
قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان
آزمایش دادیم، گفتن فردا جواب حاضره
قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچهها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه
خیلی استرس داشتم، گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم
شماره زهرا نمایان شد.
- جانم زهرا
√ حاضرباش میایم دنبالت
- باشه
وارد پاساژ شدیم
زهراگفت: علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین
بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید
با مرتضی آروم و خجول به حلقهها نگاه میکردیم
+ نرگس خانم اگه از حلقه ای خوشتون اومد حتما بگید
- بریم داخل
دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم
داشتم از مغازه میومدم بیرون
که مرتضی صدام کرد
+ نرگس خانم یه لحظه بیا
این انگشتر زمرد ببین
انگشتر گرفت سمتم
قشنگه خانم؟
- بله قشنگه
+ مبارکت باشه
-آخه این خیلی گرون آقای کرمی
+نرگس خانم دیگه از این به بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان
دیگه اون طوری صدام نکن
-چشم اما این گرونه
+ نه نیست مبارکت باشه
#ادامه دارد...
#علمدار_عشق
#قسمت_سیام
چندساعت دیگه منو مرتضی محرم میشیم، قرارمون این شد که یه صیغه ای موقت محرمیت بینمون خونده بشه
تا روزجشن حجاب خطبه عقدمون تو دانشگاه خونده بشه
همه مهمونا تو پذیرایی بودن
منم با لباس سرتاسر سفید تو اتاقم
مادر آقامرتضی که دیگه مادرجون صداش میکردم با زهرا اومدن تو اتاق
مادرجون: ماشاالله عروسم چقدر نازشده
عزیز مادر این چادر سرت کن، مرتضی بیرون منتظره
- چشم مادرجون
چادرم سر کردم چون آقایون هم شامل دامادمون بودن تو اتاق بودن من کت وشلوارسفید پوشیده بودم
دو صندلی کنار بود، یه سفره عقد روبرمون، یه طرف قرآن من گرفته بودم
یه طرفش مرتضی، عاقد واردشد، شروع کرد به خوندن خطبه عقد
منو زهرا از قبل هماهنگ کرده بودیم
زهرا بجای گل چیدن بگه عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: عروس خانم
دوشیزه محترم مکرمه
خانم سیدنرگس موسوی
آیا وکیلم شما
عقدموقت به مدت ۲۵ روز
به عقد آقای مرتضی کرمی دربیاورم؟
زهرا: عروس رفته کربلا گل بیاره
عاقد: برای باردوم آیا وکیلم عروس خانم؟
زهرا: عروس رفته کربلا گلاب محمدی بیاره
عاقد: به سلامتی
برای بار آخر آیا وکیلم
- با استناد از حضرت صاحب الزمان و بااجازه پدر و مادرم و بزرگترا بله
عاقد: به پای هم پیر بشید
آقای مرتضی کرمی وکیلم؟
+ بله
عاقد مبارک باشه
مادرجون: پسرم انگشتر حلقه دست عروست کن
مرتضی دستمو گرفت تو دستش و حلقه تو دستم کرد
+ مبارکت باشه خانم گل
- ممنونم آقا مبارک شماهم باشه
و تک تک بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن
هدایا تمام شد
مرتضی آروم زیر گوشم گفت: ساداتم برو چادرتو با چادرمشکی عوض کن
بریم امامزاده حسین و مزارشهدا
- چشم
چادرم تعویض کردم، سوارماشین شدیم
دست تو دست هم وارد مزارشهدایم
باهم سرمزار چندتا شهید رفتم
- مرتضی( برای اولین بار اسمش گفتم )
+ جانم ساداتم
- بریم سرمزار شهید ململی
+ بریم خانم گل
حدود ۱ ساعتی مزار شهدا بودیم
بعد رفتیم خونه
تو خونه پدرم اعلام کرد بچهها تصمیم گرفتن عقدشون تو دانشگاه به صورت ازدواج دانشجویی بگیرن
ساعت ۱ نصف شب بود مهمونا رفتن
همه رفته بودن فقط خودمون بودیم
مادرجون اینا بلندشدن برن
- خیلی خسته شدی آقا
+ نه عزیزم فردا میام دنبالت بریم دانشگاه
دوست دااااااارررررممممم
سرم انداختم پایین
+حرف من جواب نداشت خانم گل
- منم دوست دارم
#ادامه دارد...
🔅 #هر_روز_با_قرآن
صفحه 223
🌷هدیه به 14 معصوم علیهمالسلام
و ثواب آن برسد به جمیع مؤمنین و مؤمنات انشاءالله.
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🔅 امیرالمؤمنین #امام_علی عليه السلام:
✍️ نِعمَ الطّارِدُ لِلهَمِّ الاِتِّكالُ عَلَى القَدَرِ
🔴 نيكوترين برطرف كننده اندوه، تكيه بر تقدير[الهى] است.
📚 غررالحكم حدیث ۹۹۲۱
#حدیث_روز
🌺 @IslamLifeStyles_fars