حرِّ پشیمانِ توام یا حسین[؏
دست بهـ دامانِ توام یا حسین[؏
یک نگهـ افکن همهـ هستمُ بگیر
ای پسرِ فاطمهـ دستمُ بگیر . .
➜•🌿
「 Eitaa.Com/Isra_F 」
- إسـراء -
حرِّ پشیمانِ توام یا حسین[؏ دست بهـ دامانِ توام یا حسین[؏ یک نگهـ افکن همهـ هستمُ بگیر ای پسرِ فاط
پارسال همین موقع توبهـ کردم حسین[؏]
ولی باز گنهـ کار شدم . .
میشهـ یهـ کارے کنی بعدِ توبهـ ی امسالم
دیگهـ گنهـ کار نباشم ؟!
مثلِ حُر پاکِ پاک عزمِ میدان شوم ؟!
12-Shoor 9-Ali Heydari-1401.02.28 Shahadat Hazrat Hamze va Vafat Hazrat AbdolAzim.mp3
5.45M
من اومدم فقط با آقاے خودم کار دارم . .
اندڪے طَراوَٺ روح:))
- إسـراء -
#محرم | #شب_چهارم | #حر_بن_ریاحی امروز همان روزیست کهـ . . معروف است بهـ توبهـ ! گر گناهی کردیم تو
#محرم | #شب_پنجم | #عون_و_محمد
یهـ زینبی میگیم . .
یهـ زینبی میشنویم . .
دیدے مادراےِ شهدا تا میفھمن شهید آوردن عکسِ بچشو میگیرھ بغلش و میرھ استقبالِ شھید . .
من یهـ مادر سراغ دارم کهـ برایِ همهـ ی شھدا مادرے کرد . .
برای همهـ ی شھیدا دوان دوان رفت؛
اما نوبت بهـ بچهـ های خود کهـ رسید . .
تو خیمهـ ها موند و جلو نیومد !
نقل اینهـ :
خانم زینب؛ دستِ گل پسراشو گرفت و سویِ خیمهـ ی ارباب رفتن 💔
بهـ خیمهـ کهـ رسیدن رو بهـ بچهـ هاش کرد و گفت :
من تو نمیآم؛ شما برید از داییتون اجازھ بگیرید . .
زینب ایستاده پشتِ خیمهـ
منتظرِ کهـ گل پسراش از خیمهـ بیان بیرون
دلش آروم و قرار نداره . .
بیتابهـ
هی میگهـ خدایا، نکنهـ من سھمی نداشتهـ باشم . .
بچه ها برگشتند . .
بی بی زینب دید بچهـ ها اشک تو چشماشون حلقه زدھ سرشون پایینهـ
پرسید : چی شدھ ؟
گفتند : دایی اجازھ ی رفتن بهـ میدانو نداد . .
دستِ بچه ها رو گرفت اومد تو خیمهـ ی أبیعبدالله . .
رو بهـ ارباب کرد و فرمود :
برادر چرا نمیزاری بچهـ هام فدات شن ؟
چرا نمیزاری بهـ قیامت لبیک بگن ؟
چرا مانعِ رفتنشون میشی ؟
ارباب با شنیدنِ حرف های خانم زینب شروع بهـ گریهـ کردن کرد
و اجازھ ی رفتنِ طفلان زینبو داد
بچهـ ها از مادر وداع کردند و رفتند . .
وقتی خبرِ شھادتِ بچهـ های زینب اومد . .
سیدالشھداء شتابان رفت سوی خواهرزادھ هاش
دوان دوان !
از خدا طلب کمک میخواست؛
جوابِ خواهرش خانم زینب رو چی بدھ
اما هر چی منتظر موند زینب از خیمهـ خارج نشد
از خانم زینب پرسیدند :
چرا بهـ استقبال بچهـ هات نیومدی ؟
خانم فرمودند :
خوف از این داشتم برادرم حسین از من شرم کند . .
امان از دل زینب یعنی همین . . 🌱
نویسندھ : م.جعفرے
[ https://eitaa.com/joinchat/2775515320Ce97d0e60f8 ]
هر شب با روضھ هامون همراھ باشید ↻!
هدایت شده از - إسـراء -
بسمِربِالحسین؏🌱!
السلامُعلیالحسین؛
وعلیٰعلیبنالحسین؛
وعلیٰاولادِالحسین؛
وعلیٰاصحابالحسین؛
زینب همان بآنویی بود
کھ وقتی پسرانش فداے برادر شدند
اشک نریخت !!
تا مبادا برادر شرمندھ ی او شود؛
اشک هایش را نگهـ داشت براے
علیِ حسین :)!💔
چقدر دلم واست تنگ شدھ . . !
حاجی جآنم :))
12_Akbari_shab_4_Moharam_93-02_(www.rasekhoon.net).mp3
4.68M
حبیبی حبیبی ؛ نبینَم غریبی 💔
مگه من مردم داداش ؟ ..
اندڪے طَراوَٺ روح:))
- إسـراء -
#محرم | #شب_پنجم | #عون_و_محمد یهـ زینبی میگیم . . یهـ زینبی میشنویم . . دیدے مادراےِ شهدا تا میفھم
#محرم | #شب_ششم | #حضرت_قاسم
رسم هست شبِ ششم گل پخش کنند . .
آخهـ یهـ دستهـ گل رفت میدان ولی پرپر برگشت . . 🥀
هرچقدر قاسم اصرار میکرد عمو رو تا بهـ میدان رود امام حسین اجازھ نمیدادند . .
اخر یک نامهـ با دست خطِ
پدر آورد و برد سویِ عمو . .
تا آقا دست خطِ برادرش را دیدند شروع کردند بهـ گریهـ کردن . .
و اجازھ دادند کهـ قاسـم بهـ میدان برود 💔
بهـ حضرت ابالفضل فرمودند :
لباس جنگی بر تن قاسم بکنید . . 💔
هر کاری کردند این لباس های جنگی
تنِ این نوجوون نشد😭
شمشیرش بر زمین کشیده میشد...💔
این سربازِ سیزدھ سالھ . .
با رجزخوانی واردِ میدان میشود . .
نا نجیبی فریاد زد !!
بخدا قسم من این پسر بچھ را میکشم 💔
چنان با چکمهـاش محکم بهـ
کمرِ قاسم زد کهـ با شتاب بهـ زمین خورد . . 😭
نالهـاش بلند شد . .
الغثنی یا عمّی !!
یعنی عمو بهـ فریادم برس '!
ای عمو زود برس بر سرِ من
تـا نگردید خبرِ مادرِ من
تنِ من زیرِ سم اسـبِ سپاھ
مادرم منتظر و چشم بهـ راھ
بشتاب و تنِ منو پیدا کن
برگِ سربـازےِ منو امضاء کن . .
حضرت قاسم قبل رفتن بهـ میدان
بهـ عمو گفتهـ بود . .
دوسـت دارم وقت شھید شدم؛
تشریف بیارید و سرم رو پاهایتان بزارم 💔
دوست ندارم لشکریان بگن
من یتیم و بیپدرم . . 😭
عمـو وارد میدان شد
میدَوید تا بهـ قاسم برسد
تا عمو برسد دوباره یک نانجیبی
از میان جمع رسید . .
آقا رسید بالا سرِ حضرت قاسـم
سر او را بهـ سینهـ اش چسباند و گریهـ کردند . . 😭
مولا فرمودند : قاسـم جآن
من چطور بهـ مادرت بگویـم ؟!
بهـ پدرت چهـ بگویـم ؟!
او تو را پیشِ من امانت گذاشتهـ بود . . 😭
قاسمم چشمانت رو باز کن
عمو رو ببین . . 😭
حضرت قاسم فرمود :
عمو جان این شهادت از عسل هم برایم شیرین تر بود . . 💔
آقا تا خواستن کلمهـای بگویند:
دیدند دیگر قاسم نیست . .
او هم رفت . .😭
رفت پیش پدر . .💔
نویسندھ : م.جعفرے
[ https://eitaa.com/joinchat/2775515320Ce97d0e60f8 ]
هر شب با روضھ هامون همراھ باشید ↻!