eitaa logo
مه‌شکن🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
527 ویدیو
75 فایل
✨﷽✨ هرکس‌می‌خواهدمارابشناسد داستان‌کربلارابخواند؛ اگرچه‌خواندن‌داستان‌را سودی‌نیست‌اگردل‌کربلایی‌نباشد. شهیدآوینی نوشته‌هایمان‌تقدیم‌به‌ اباعبدالله‌الحسین(ع)‌وشهیدان‌راهش..‌. 🍃گروه‌نویسندگان‌مه‌شکن🍃 💬نظرات: https://payamenashenas.ir/RevayatEshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 145 عروسک هلوکیتی روی میز نشسته و با نگاه و سکوتش به من هشدار می‌دهد وارد محدوده ممنوعه نشوم. انگار صدای هاجر را از دهان نداشته‌ی عروسک می‌شنوم که برایم خط و نشان می‌کشد: کنجکاوی الکی نکن. سعی نکن عوامل شهادت عباسو پیدا کنی. سرخود کاری انجام نده. الکی خودتو با آدمای خطرناک درننداز. کسی رو نسبت به کارت حساس نکن. نمی‌تونی تنهایی انتقام بگیری، پس کاری که بلد نیستی رو شروع نکن و به کاری که بهت گفتیم برس. من همان موقع که هاجر داشت این‌ها را می‌گفت هم تصمیم نداشتم به حرفش گوش کنم. فقط می‌خواستم از بابت من خیالش راحت شود و بفرستدم اینجا تا به کارم برسم. البته نقشه او هم برایم مهم است، چون بخشی از عملیات انتقام حساب می‌شود، ولی کافی نیست. من واقعا دارم از خشم می‌ترکم که نتوانستم ناعمه را با دوتا دست خودم خفه کنم. هماورد عباس و اسرائیل نباید نتیجه‌اش یک-یک باشد. می‌خواهم از طرف عباس یک امتیاز دیگر هم بگیرم و پیروزی قطعی به نفع او باشد. غلتک موشواره را زیر انگشتم می‌چرخانم و تصاویری که دانیال گذاشته را بالا و پایین می‌کنم، بلکه چشمم به نام گالیا لیبرمن بخورد. چشمانم دارند گرم خواب می‌شوند و مقاومتم دربرابر خواب بی‌فایده است. سرم روی دست چپم که زیر چانه‌ام بود رها می‌شود و دربرابر لپ‌تاپ روشن به خواب می‌روم. *** هوا سرد است. تاریک است همه‌جا و سکوت مطلق؛ سکوتی وهم‌انگیز که دارد پرده گوش‌هایم را پاره می‌کند. یک نفر دنبالم است. به سختی فقط چند قدم دور و برم را می‌بینم. باید بروم؛ نمی‌دانم به کجا. فقط حس می‌کنم باید فرار کنم. از سرما و ترس همه بدنم دارد می‌لرزد. چند قدم جلوتر، مردی پشت به من دارد راه می‌رود. مردی بلند بالا که می‌دانم عباس است، هرچند صورتش را ندیده‌ام. صدایش می‌زنم، جواب نمی‌دهد. اصلا نمی‌شنود. تندتر می‌دوم، نمی‌رسم. صدای دویدن کسی را از پشت سرم می‌شنوم. برمی‌گردم و قبل از این که ببینمش، از ضربه سنگین دستش، با صورت زمین می‌خورم.‌ حس وقتی را پیدا می‌کنم که داشتم در کوچه، پابرهنه می‌دویدم از ترس و هیچ‌کس صدایم را نمی‌شنید. سرم را بلند می‌کنم. کسی را که به سمت عباس می‌دود می‌شناسم؛ یک زن است، ناعمه. آتش در جانم شعله می‌کشد و با وجود درد از جا بلند می‌شوم. به سمتش خیز برمی‌دارم و به شال سیاهی که روی سر انداخته چنگ می‌اندازم. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
🌙رمضان امسال قصد دارم ان‌شاءالله این سه تا کتاب رو بخونم؛ البته بجز «رابطه عبد و مولا» دوتای دیگه رو قبلا خوندم. مخصوصا «چگونه یک نماز خوب بخوانیم» کتابیه که باید چندین بار خوندش و اصلا باید دائم دم دستت باشه... http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام نیاز نیست به ترتیب خونده بشه.
سلام ویکی‌پدیا در زمینه‌های اعتقادی و سیاسی قابل اعتماد نیست و از این خطاهای مغرضانه زیاد داره. مخصوصا درباره بهائیت چرت و پرت زیاد نوشته. اگه می‌خواید بهائیت رو بشناسید، کتاب‌های خانم مهناز رئوفی رو بخونید، مخصوصا کتاب «سایه شوم». ایشون خودشون یه زمانی بهایی بودن و بعداً مسلمان شدند و دارن علیه بهائیت روشنگری می‌کنند.
سلام بله، اتفاقا ماه رمضان مصادف شده بود با امتحانات نهایی. یادمه تا نزدیک سحر درس می‌خوندم، یکم مونده به سحر می‌خوابیدم، بعد دوباره بیدار می‌شدم برای سحری و بعدش نماز. بعد هم می‌خوابیدم تا یه ساعت مونده به امتحان و می‌رفتم سر جلسه، امتحان میدادم و می‌اومدم می‌خوابیدم تا ظهر و بعد از ظهر. و درس‌خواندن رو از بعد افطار شروع می‌کردم. من مجتهد نیستم، باید حکمش رو از مرجع تقلیدتون بپرسید. عذاب وجدان مهم نیست، این که روزه‌های قبلی رو گرفتید هم مهم نیست، مهم اینه که ببینید حکم شرعی چیه و طبق اون عمل کنید.
🌙ماه خدا با فرشتگان✨ برای نمازش لباس جداگانه‌ای داشت و هر وقت از او می‌پرسیدم که چرا موقع نماز، لباست را عوض می‌کنی، می‌گفت: چطور موقعی که می‌خواهی به مهمانی بروی لباس آراسته می‌پوشی؟ چه مهمانی و دعوتی بالاتر از گفت‌وگو با خدا؟ نماز مهمانی بزرگی است که خداوند بندگانش را در آن می‌پذیرد. پس بهترین وقت برای مرتب و پاکیزه و منظم بودن است. 🥀شهید شهناز حاجی‌شاه http://eitaa.com/istadegi
چرا نسل این آدم‌های ... که سنت اصیل ایرانیِ چهارشنبه‌سوری رو به یه مراسم بی‌معنی و مردم‌آزارانه و ضداجتماعی تبدیل کردن منقرض نمی‌شه؟😒
مه‌شکن🇵🇸
چرا نسل این آدم‌های ... که سنت اصیل ایرانیِ چهارشنبه‌سوری رو به یه مراسم بی‌معنی و مردم‌آزارانه و ضد
هربار صدای ترقه می‌شنوم به سختی خودمو کنترل می‌کنم که از کلمات مغایر با ادب و اخلاق استفاده نکنم😑
ممد نبودی ببینی...🙄 ولی دقت کردید که باید خدا رو شکر کنیم که این صداهای انفجار فقط صدای ترقه‌ن؟ حواستون هست باید خدا رو شکر کنیم که این فقط تفریح بی‌مزه‌ی بخشی از مردمه؟ حواستون هست باید خدا رو شکر کنیم که با آرامش نشستیم توی خونه و به این اتفاقات می‌خندیم؟ حواستون هست بیخ گوشمون، دورتادورمون صدای انفجار از این بلندتره و به معنی کشته شدن مردم بی‌گناهه؟ حواستون هست که چقدر مدیون حاج قاسم و شهداییم؟
یه توصیه مهم درباره چهارشنبه سوری: اگه اطراف‌تون کسی خدای نکرده آسیب دید، فقط با ۱۱۵ تماس بگیرید. به هیچ وجه زخمش رو دست‌کاری نکنید، هرچی دم دستتون رسید روی زخم سوختگی نزنید، درمان‌های من درآوردی خانگی رو روش اجرا نکنید. فقط زنگ بزنید اورژانس، موقعیت رو درست توضیح بدید، اپراتور اورژانس راهنمایی‌تون می‌کنه که چکار کنید تا آمبولانس برسه.
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 146 به سمتش خیز برمی‌دارم و به شال سیاهی که روی سر انداخته چنگ می‌اندازم. شال از دور سرش باز می‌شود، ولی به آن توجهی نمی‌کنم. دوباره چنگ می‌زنم به شانه‌اش، پیراهنش را می‌گیرم و می‌چرخانمش به سمت خودم. قبل از این که صورتش را ببینم، صدای لرزش و زنگ تلفن همراهم تمام تصاویر پیش رویم را بهم می‌ریزد. سرجایم تکان می‌خورم و چشمانم را باز می‌کنم. همراهم دارد روی میز می‌لرزد و خودش را این سو و آن سو می‌کشاند. روی صفحه تلفن همراه، نام ایلیا را می‌بینم و زیر لب غر می‌زنم: می‌مُردی یکم دیرتر زنگ بزنی خروس بی‌محل؟ تماس را رد می‌کنم و چشمانم را با فشار انگشت می‌مالم. خمیازه می‌کشم و ساعت دیواری را می‌بینم که هفت صبح را نشان می‌دهد. لپ‌تاپ هنوز روشن است، اما در حالت محافظ صفحه. موشواره را تکان می‌دهم. صفحه روشن می‌شود و رمز می‌خواهد. رمز را که وارد می‌کنم، اولین چیزی که می‌بینم نام گالیا لیبرمن است؛ جایی میان یادداشت‌های دانیال. گالیا لیبرمن آمی را کشته بود؛ دوست دانیال را. او از نیروهای رده پایین شبکه فساد مالی در نیروهای امنیتی اسرائیل بود که در ازای همین کارها توانسته بود رشد سازمانی سریع‌تری داشته باشد؛ تا جایی که در زمان نوشته شدن این یادداشت، گالیا معاون رئیس موساد بود. دانیال هم به تلافی کشتن آمی، علیه گالیا مدرک‌سازی کرده بود و اختلاس‌های خودش را پای او نوشته بود. گالیا نه فقط دشمن من و عباس، که دشمن دانیال هم بوده و هست. به احتمال زیاد دانیال به دست گالیا یا عوامل او کشته شده. این واقعا خنده‌دار است که عباس و دانیال دشمن مشترک داشته باشند! من البته هیچ‌وقت نمی‌خواستم انتقام دانیال را بگیرم، چون مرگ دانیال به خودش مربوط است. اما حالا که فکرش را می‌کنم، می‌بینم کشتن دانیال به معنای بلاتکلیف ماندن من توی گرینلند بود؛ چیزی که رفته بود روی اعصابم. پس الان دلایل محکم‌تری دارم که حال لیبرمن را بگیرم. همراهم دوباره روی میز می‌لرزد و دوباره ایلیاست. خمیازه می‌کشم و با دهان کج و کوله، به اسمش روی صفحه گوشی خیره می‌شوم. -چقدر تو اضافه‌ای آخه! نزدیک است قطع شود که جواب می‌دهم. خمیازه‌ای عمدی و ساختگی می‌کشم که بفهمد مزاحم خواب نازم شده و می‌گویم: الو؟ -سلام... ببخشید فکر کنم بیدارت کردم. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکم هزینه بالایی داره...😐 امسال ۱۴ نفر جان باخته، ۱۵۲ نفر دچار قطع عضو، ۷۰۰ نفر با آسیب چشمی و ۶۸۱ نفر نیز دچار سوختگی... انگار خودمون به خودمون حمله کردیم!😐 این وضعیت بیشتر نشون دهنده حماقت یه عده ست! نه شجاعت! آدم عاقل هم با احمق در نمی‌افته!!!
سلام www.leader.ir این سایت اصلی و رسمی رهبری هست، فتاوا و استفتائات آقا داخلش هست. می‌تونید وارد سایت بشید و خودتون هم استفتا بگیرید(یعنی سوال شرعی‌تون رو بفرستید و معمولا بعد یکی دو روز پاسخ می‌گیرید). پ.ن: برای پرداخت وجوهات شرعی و کمک به مردم غزه هم درگاه داره. توی ایتا هم کانال دارند: https://eitaa.com/leader_ahkam برای پرسش احکام شرعی از طریق تلفن، شماره تلفن دفتر مقام معظم رهبری: ۰۲۵-۳۷۴۴۴ جهت پاسخگویی به احکام شرعی برادران: عدد ۱ جهت پاسخگویی به احکام شرعی خواهران: عدد ۲ بخش خمس و وجوهات: عدد ۳ را شماره گیری فرمایید.
🌙ماه خدا با فرشتگان✨ صدای قرآن خواندنش وقتی تو خونه می‌پیچید به ما آرامش می داد. همیشه به من می‌گفت: مامان بیا برات قرآن بخونم تا خستگیت در بره. بعد از شهادتش، خواب دیدم، در یک جای بلندی که پایین اون مردم هستند، یکدفعه صدایی بلند شد، در خواب حس کردم صدای خداست. فرمود: کسی هست بتونه قرآن بخونه؟ یک دفعه در بین جمعیت، راضیه دستش رو بلند کرد و به من گفت: مامان من میرم سوره بقره بخونم. و رفت و قرآن رو با صوت بسیار زیبایی خوند و من آرامش عجیبی گرفتم و گفتم راضیه خیلی خوب خوندی؛ بهت قول می‌دم دیگه دلتنگت نشم. 🥀شهید راضیه کشاورز http://eitaa.com/istadegi
🌙رقت قلب را در گرسنگی و تشنگی باید جست...✨ این رو واقعا تجربه کردم... http://eitaa.com/istadegi
مه‌شکن🇵🇸
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند #خورشید_نیمه_شب جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️ب
🔰 بسم الله قاصم الجبارین 🔰 📚 داستان بلند جلد دوم شهریور (درام، معمایی، تریلر) ✍️به قلم: فاطمه شکیبا قسمت 147 نزدیک است قطع شود که جواب می‌دهم. خمیازه‌ای عمدی و ساختگی می‌کشم که بفهمد مزاحم خواب نازم شده و می‌گویم: الو؟ -سلام... ببخشید فکر کنم بیدارت کردم. -هوم، دیگه کاریش نمی‌شه کرد. چند ثانیه سکوت می‌کند. دارد توی دلش به خودش فحش می‌دهد شاید. می‌گویم: بیدارم کردی که سکوت کنی؟ -نه نه... ساعت هشت و نیم با خانواده یکی از قربانی‌ها قرار داریم. بلند غرغر کردم. -خب مگه نمی‌گی هشت و نیم؟ چرا انقدر زود بیدارم کردی؟ -خونه‌ش رِحووته، از خونه تو حداقل چهل دقیقه راهه. -خب به تو چه؟ و یک خمیازه دیگر کشیدم، این‌بار واقعی بود. ایلیا باز هم سکوت کرد. فکر کنم واقعا بهش برخورده بود. آرام گفت: می‌خواستم بگم تا نیم‌ساعت دیگه میام دنبالت تا با هم بریم. اوه... چه جنتلمن! سعی کردم کمی مهربان‌تر باشم. -خیلی خب. باشه. و کوبیدم روی نشان قرمز قطع تماس. وقتی تماس قطع شد، یادم افتاد ادب اجتماعی حکم می‌کند اینجور وقت‌ها تشکر کنم، حتی اگر واقعا از ته قلب متشکر نباشم. الان بی‌ادب‌تر از آنچه هستم به نظر می‌رسم، شاید هم از خود راضی. از روی صندلی بلند می‌شوم و دستانم را در دو جهت مخالف می‌کشم. صدای تق‌تق مفصل‌هایم درمی‌آید و حالم را جا می‌آورد. با حوصله لباس می‌پوشم و وقتی ماشین ایلیا را از پنجره می‌بینم که جلوی خانه‌ام پارک شده، از عمد پنج دقیقه معطل می‌کنم و جلوی آینه الکی با موهایم بازی می‌کنم. منتظرم ایلیا بوق بزند، یا تماس بگیرد، ولی خبریش نمی‌شود. فقط همان موقع که رسید یک پیام داد که دم در است. سلانه سلانه از پله‌ها پایین می‌روم، خرامان خرامان حیاط را طی می‌کنم و به ماشین ایلیا می‌رسم. سفید است؛ اما شیشه‌هایش دودی ست. قسمت اول رمان: https://eitaa.com/istadegi/9527 ⛔️کپی بدون هماهنگی و ذکر منبع، مورد رضایت نویسنده نمی‌باشد⛔️ ✨ 🌐https://eitaa.com/istadegi