🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 433
از آدمهایی که حدس میزنند در ذهنم چه میگذرد، کمی میترسم. هاج و واج به مسعود خیره میشوم و در انبوه مجهولات، دست و پای بیهودهای میزنم تا معلوم شوند؛ که نمیشوند. سعی میکنم رفتار بعدی مسعود را حدس بزنم... یک ایکسِ بزرگِ ناشناخته. میگوید:
- باید از بیمارستان ببریمشون بیرون.
الان جمع بست؟ یعنی من و او؟ مار سیاهی که در سینهام بود، از خواب بیدار شده و با آرامشِ تهدیدآمیزی به سمت مسعود میخزد. میگویم:
- چرا؟
- خودتو به اون راه نزن. مطمئنم همین نقشه رو داری.
- پرسیدم چرا؟
کلافه مقابلم قدم میزند:
- یک... ممکنه حذفشون کنن. دو... میخوای ازشون بازجویی کنی.
دوست ندارم به این راحتی تسلیمش شوم. مار سیاه حالا دارد بدن نرم و براقش را دور مسعود میپیچد. میگویم:
- چرا باید بهت اعتماد کنم؟
دوباره با چشمان سبزش، نگاه تهدیدآمیزی به من میکند و میگوید:
- چون چارهای نداری.
جملهاش چندبار در ذهنم تکرار میشود. از این جمله متنفرم. واقعا چاره ندارم؟ شاید... سینهام تیر میکشد. اگر مسعود فهمیده باشد چه در سرم هست، حتما موی دماغمان میشود. میگوید:
- حق داری بیاعتماد باشی. ولی باید به من اعتماد کنی.
عاقلاندر سفیه نگاهش میکنم و حواسم به انعکاس تصویرمان در شیشه آیسییو هست؛ به پشت سرم. مسعود نمیتواند اینجا کاری بکند... میگوید:
- چند وقته سعی کردم سایهبهسایه دنبالت باشم؛ البته ضد زدنای کوفتیت خیلی کارم رو سخت میکرد. میدونم بو بردی.
بو بردهام؟ یک ماه است که من را خفه کرده با تعقیب کردنش! چشمانم را تا حد ممکن تنگ میکنم و خیره میشوم به چشمان سبزش. میگوید:
- اینطوری نگام نکن. میدونم داری خودت پرونده رو ادامه میدی، ولی تنها نمیتونی. چندبار خواستن حذفت کنن.
ادامهاش را میدانم؛ این که آخرین بار مسعود رسید و کمک کرد دو متهم را دستگیر کنم. یک قطعه دیگر از پازل... البته هیچکدام از توضیحاتش جوابگوی این سوال نیستند که: چرا باید به او اعتماد کنم؟
او فقط کسی ست که خیلی چیزها میداند. کسی که ممکن است برایم دام پهن کرده باشد.
- اون نفوذیای که تو فکرشو میکنی من نیستم. بهم اعتماد کن.
عاقل اندر سفیه نگاهش میکنم تا به زبان بیزبانی بگویم:
- خودت جای من بودی باور میکردی؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت 434
و با چشم، اشاره میکند به دو متهمی که روی تخت خوابیدهاند. نه... لزوما اینطور نیست. ممکن است نقشه تیمی که قرار بود ترورم کند تغییر کرده باشد... و هزار چیز ممکن دیگر. مثلا ممکن است نقشهشان این باشد که مسعود به من نزدیک شود و بفهمد دقیقا چه در ذهنم میگذرد و تا کجا پیش رفتهام.
دکتر سلانهسلانه خودش را رسانده به ما و با تعجبی آمیخته با خشم، تشر میزند:
- چه خبرتونه؟
صدایش آرام و خفه است؛ همانطوری که باید در بخش مراقبتهای ویژه باشد. نگاهی به سرتا پای مسعود میاندازد و ابرو در هم میکشد:
- تو رو کی راه داده؟
مسعود بدون این که از من چشم بردارد، کارت شناساییاش را به دکتر نشان میدهد. دکتر رو میکند به من:
- چی شد یهو رفتی؟ بالاخره میخوای اینا رو ببری یا نه؟
مسعود نگاه پیروزمندانهای به من میکند و از چهرهام میفهمد به او اعتماد ندارم. سرش را تکان میدهد:
- هوم... البته اگه باور میکردی عجیب بود. ولی خب فعلا چارهای نداری. این دوتا رو کجا میخوای ببری؟
باز هم اخم؛ این بار نه از سر شک که از سر استیصال. دکتر منتظر و بیقرار نگاهم میکند. فرض که مسعود آدمِ خوب داستان باشد و من به او اعتماد کنم... آن وقت با هم این دوتا را ببریم کجا؟ مسعود میگوید:
- حدس میزدم جایی رو سراغ نداشته باشی.
صورت دکتر بدجور درهم میرود. آخ یکی بزنم وسط صورت استخوانی مسعود تا دلم خنک شود... اصلا حاضرم خودم و دو متهم برویم کنار خیابان بخوابیم. مسعود چندلحظهای فکر میکند و میگوید:
- من یه جایی سراغ دارم. زود باش، چون توی ساعت تغییر شیفت اینجا یکم شلوغ میشه.
بعد رو میکند به دکتر:
- این دونفر رو از در پشتی بیمارستان خارج کنید. یه طوری که بجز یکی دونفر پرسنل، کسی خبردار نشه.
دکتر سرش را تکان میدهد و دوباره به من چشمغره میرود. میگویم:
- هرچیزی که لازمه برای به عهده گرفتن مسئولیتش امضا میکنم.
زیر لب میگوید:
- امیدوارم...
و میرود برای آماده کردن متهمها. مسعود میگوید:
- قبول کنی یا نکنی، بدون من نمیتونی انجامش بدی.
نفسم تنگی میکند و آن مار سیاه، دندانهای نیشش را به مسعود نشان میدهد. یک سمت یقه کاپشن مسعود را میگیرم و قاطعانه در چشمانش زل میزنم. هرچه خشم دارم در صدای خفهام میریزم و انگشتم را مقابلش در هوا تکان میدهم:
- به ولای علی قسم... مسعود به ولای علی قسم بخوای دست از پا خطا کنی، بیخیال همهچیز میشم و میکشمت. فکر نکن بهت اعتماد کردم، فقط از سر اجباره.
و دستم را آرام از یقه کاپشنش برمیدارد و نیشخند میزند:
- با ما به از این باش که با خلق جهانی، جناب سیدحیدر. انقدر به ریههای داغونت فشار نیار.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام
شاید باورتون نشه اما تصور مشخصی از چهره بشری ندارم؛ چون اصلا برام مهم نبود که ظاهرش چطوری باید باشه.
اما دوستانم معتقدن مثل خودمه.🙂
#پاسخگویی_فرات
سلام
خیلی دوست داشتم یک مامور خانم هم بذارم؛ اما این شرایط پرونده هست که ایجاب میکنه مامور خانم داشته باشیم یا نه؛ و توی این پرونده حداقل تا الان لازم نشده.
#پاسخگویی_فرات
سلام
سپاس از لطف شما. البته همه نقدها نوشته بنده نیست و بعضی از سایت نمکتاب هست.
درباره نقد فیلم، حقیقتا در این زمینه تخصصی ندارم و خیلی اهل فیلم و سریال دیدن نیستم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
زیارتتون قبول درگاه حق؛ هنوز هم برای شهادت وقت هست، دل را باید صاف کرد...
#پاسخگویی_فرات
سلام
راستش اینطور نیستم که مداحیهای یک مداح رو همه رو گوش بدم یا طرفدار مداح خاصی باشم؛ هر مداحیای که به دلم بنشینه رو گوش میدم اون هم نه زیاد. به همین دلیل هم شناختی از شخص آقای مطیعی ندارم که بخوام درباره ایشون نظر بدم؛ اما معمولاً شعرهاشون زیبا، پرمحتوا و انقلابی بوده و شعرخوانی سیاسی ایشون در عید فطر و سایر اعیاد هم کار خیلی قشنگیه که واقعا بهش نیاز بود.
#پاسخگویی_فرات
سلام 🌿
نظرات شما عزیزان 🙂
پ.ن: واقعا انتظار این حجم احساسات منفی علیه مسعود رو نداشتم!
پ.ن۲: عباس بیشتر شبیه شهید محسن فرجاللهی هست توی ذهن بنده.
#پاسخگویی_فرات
#مه_شکن🌷دعای روز هفتم #ماه_رمضان 🌷
چند روزی آسمان نزدیک است؛
لحظهها را دریاب...✨🌙
التماس دعا
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
🎞 مستند آقا مرتضی
🔗 روایتی از زندگی و فعالیتهای سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی
📌 تهیهکننده: مهدی مطهر و کارگردان سیدعباس سید ابراهیمی
✅ شنبه ۲۰ فروردین، ساعت ١٥:٠٠، شبکه افق
دانلود مستند:
https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://snn.ir/fa/news/925314/%25D9%2585%25D8%25B3%25D8%25AA%25D9%2586%25D8%25AF-%25D8%25A2%25D9%2582%25D8%25A7-%25D9%2585%25D8%25B1%25D8%25AA%25D8%25B6%25DB%258C-%25D9%2582%25D8%25B3%25D9%2585%25D8%25AA-%25D8%25A7%25D9%2588%25D9%2584&ved=2ahUKEwi344yavIb3AhUBjqQKHS6hDxIQtwJ6BAhEEAE&usg=AOvVaw25tHTa5W1xmpyzFSBzssNw
#ماه_مبارک_رمضان #شهید_آوینی
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | بخاطر هستهای، ملت رو بیچاره کردین؟!
⁉️ اصلا #انرژی_هستهای به چه درد میخوره؟!
_____________________
📚 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی نویسنده کتاب #هسته_ای_چرخ_زندگی
🔸 به مناسبت ۲۰ فروردینماه، روز ملی فناوری هستهای
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #ماجرای_فکر_آوینی 📔
✍️نویسنده: #وحید_یامین_پور
#نشر_معارف
«خودآگاهی تاریخی» و «وقت شناسی» امتیاز اهل حکمت از دیگرانی است که گرفتار عادات روزمره شدهاند. اهل حکمت و فضیلت، به «وقت» که همانا باطن زمان است، وقوف پیدا می کنند و مختصات تاریخی و تمدنی خود و ماهیت حقیقی رخدادهای پیرامون خود را بهتر از هر کسی باز میشناسند؛ آنگاه حکمت از زبان و قلم آنها میتراود و «معلم» دیگران میشوند.
کتاب "ماجرای فکر آوینی" مجموعه درسگفتارها و مصاحبههایی است که نویسنده، طی چند سال اخیر در تبیین اندیشه و چارچوب نظری شهید آوینی داشته است. درسگفتارها در «موسسه طلوع حق» ارائه شده و سیری است کوتاه و فشرده از مهمترین مفاهیمی که مقالات تحلیلی، تبیینی و انتقادی شهید آوینی بر آنها استوار شده است. طبعاً درسگفتار، استحکام و نظم یک کتاب مستقل را ندارد ولی متن پیش رو سه بار ویراستاری شده تا مباحث یکدستتر و منسجمتر باشند.
مخاطبان اصلی کتاب ماجرای فکر آوینی جوانانی هستند که در آغاز راه مطالعات فرهنگی و تمدنی هستند و غالبا دغدغه این را دارند که فهم و تحلیل رخدادها و تحولات سیاسی، تاریخی و تمدنی را از چه نقطهای باید آغاز کنند. تلاش شده حتی المقدور از ذکر مباحث فلسفی پیچیده که مورد اشاره شهید آوینی بوده پرهیز شود و با ذکر مثال و تطبیق مباحث بر برخی مسائل روز، طرح کلی فکر شهید آوینی توضیح داده شود.
بخشی از مقالات و یادداشتهای شهید آوینی به تناسب موضوعات در کتاب آمده و همچنین به فراخور مباحث تعدادی کتاب برای مطالعه بیشتر معرفی شدهاند.
#ماه_رمضان
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
1_968205006.mp3
7.76M
🎤 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای
#حال_خوب🌱
جلسه هفتم
✨استاد پناهیان✨
به مناسبت #ماه_مبارک_رمضان 🌙
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📖
🇮🇷به مناسبت روز ملی فناوری هستهای🇮🇷
مجموعه کتاب #به_وقت_نوترون 📚
✍️نویسندگان: حسین ابراهیمی، نعیمه منتظری، مریم نصر اصفهانی، هاجر صفائیه.
#نشر_حدیث_راه_عشق
💫به وقت نوترون، کتاب خاطرات یک نفر نیست که با شادیهایش بخندی و در غمهایش، همدردی کنی. شاید زره زردی باشد از جنس شکرگزاری که موقع نوشتن این مجموعه روی دلت سنگینی میکند. روایت شهدای هستهای، تکرار قصههای مکرر نیست؛ روایت یک درد است.
🇮🇷به وقت نوترون، روایت زندگی چهار شهید هسته ای کشورمان، مسعود علی محمدی، مجید شهریاری، داریوش رضایینژاد و مصطفی احمدیروشن است.
☢️نوترون اول، صد و ده پرتو از زندگی شهید مسعود علیمحمدی، اولین دکترای فیزیک هستهای ایران، استاد و هیئت علمی دانشگاه تهران است.
☢️نوترون دوم، یکصد مدار از زندگی شهید مجید شهریاری، دکترای فیزیک هستهای و استاد دانشگاه شهید بهشتی ست.
☢️نوترون سوم، نود و هشت پالس از زندگی شهید داریوش رضایینژاد، نابغه هستهای و دانشجوی دکترای مهندسی برق است.
☢️نوترون چهارم، روایت زندگی مردی است که سانتریفیوژهای زندگی اش با سرعت شهادت چرخید؛ شهید مصطفی احمدی روشن.
🇮🇷مجموعه به وقت نوترون، تو را در مسیر بیست درصدی قرار میدهد که از پیچ و خمهایش بگذری و به حقیقت نهفته در ثریا برسی.
#ماه_رمضان #انرژی_هسته_ای 🇮🇷
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۴۸
پیکان نارنجی رنگی که نشان تاکسی دارد مقابل پایش میایستد. بی هیچ درنگی صندلی عقب مینشیند و راه میافتد.
_حالا چطور میخوای دستگیرش کنی؟
دستی لابهلای موهایم میکشم. خودم هم هنوز نمیدانم میخواهم چه کاری انجام بدهم. مسیر کوتاهی را طی میکند و متوقف میشود. امیر ماشین را کناری پارک میکند. نگاه به موسوی میاندازم که پیاده میشود.
_یکم برو جلو.
جلوتر که میرود موسوی را میبینم که وارد ساختمانی میشود. ساختمان نه تابلویی دارد نه نشانهای.
_امیر برو یه سر و گوشی آب بده ببین اینجا کجاست؟
نفسش را محکم بیرون میدهد و دستی به یقهاش میکشد و پیاده میشود. سرم را به صندلی تکیه میدهم و به در ساختمان نگاه میکنم. امیر هم وارد میشود. لبههای کاپشنم را به هم نزدیک میکنم و آهی میکشم که از دهانم بخار خارج میشود. دستم را به سمت رادیوی ماشین میبرم و آن را روشن میکنم؛ اما چیزی جز صدای خشخش نصیبم نمیشود. دکمهها را یکییکی میزنم بلکه صدایی از این رادیو در بیاید اما دریغ. رادیو را خاموش میکنم. یک نفر از ساختمان خارج میشود و پشت به من راه میافتد. چشمانم را ریز میکنم. کت و شلوار سورمهای با کیف سامسونت. با دست به پیشانیام میکوبم. خداراشکر امیر سوییچ را روی ماشین گذاشته بود. با بدبختی از سمت کمکراننده به جای راننده مینشینم و ماشین را روشن میکنم. از کنار آرام حرکت میکنم. سرم را کمی خم میکنم تا از شیشه بغل موسوی را بهتر ببینم. به سمت خیابان میآید و دستش را بلند میکند. با یک تصمیم ناگهانی دنده عقب میگیرم و جلوی پای موسوی که دست بلند کرده است ترمز میگیرم. زیر لب شروع میکنم به خواندن وجعلنا. اگر نگاهش به تیپ و قیافهام بیوفتد. متوجه میشود ظاهرم به راننده تاکسیها نمیخورد. درب عقب را باز میکند و مینشیند.
_برو سمت پاستور.
سری تکان میدهم و چشمی میگویم. ترجیح میدهم حرفی نزنم که نگاهش را به خودم جلب کنم. آیینه جلو را طوری تنظیم میکنم که کارهایش را زیر نظر داشته باشم.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام ممنون.
من واقعا شرمنده شما هستم. یک مشکلی پیش اومد نشد رمان را بزارم. تمام نوشتههای من توی کانال مه شکن گذاشته میشه.
#پاسخگویی_صدرزاده
aviny-01.mp3
289.1K
🍃🥀🍃
هنر متعهد، یعنی آوینی.
یعنی دوربینت را ببری جایی که همه دوربینهایشان را خاموش میکنند.
یعنی حواست باشد استعداد و هنرت امانتیست از سوی خدا.
هنر برای هنر معنی ندارد. هنر یا برای خداست، یا برای غیر خدا. و هرآنچه خدایی نباشد، نابودشدنیست.
هنرمند واقعی، روحش را گره میزند به هنرمندترینِ عالم؛ به خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد.
هنرمند واقعی، آن است که زیباییها از دل پاکش میجوشد و اثر هنری خلق میکند...
روح هنرمند باید انقدر لطیف و خالص باشد که جز با شهادت از دنیا نبرندش.
اصلا شهادت، تنها مرگِ شایسته یک هنرمند است.
همان که گفتم: هنر متعهد یعنی آوینی؛ سید شهیدان اهل قلم.
🖋آسِدمرتضا!
ما اگر قلم به دست گرفتهایم، روایت فتح تو را دیدهایم و صدای تو را شنیدهایم...
ما دنبال شما راه افتادهایم؛ برای روایت فتح؛ فتحی که ادامه دارد.
سید شهیدان اهل قلم! نام ما را هم در فهرست شهیدان اهل قلم بنویس...🌿🥀
✍️فاطمه شکیبا #فرات
#ماه_رمضان
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi