مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #روایت_زیبایی ✍️ #معصومه_سادات_رضوی ساعت ۳:۳۸ بامداد است و ما وسط ترافیک ح
یاد این شعر افتادم:
من از مشهد، من از تبریز، من از شیراز و کرمانم...
من از ری، اصفهان، از رشت، من از اهواز و تهرانم...
نمیدانم کجایی هستم؛ اما خوب میدانم...
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم...
اگر آوارهام قلبم در ایوان تو جا مانده
دلم با هر نفس با هر قدم، اسم تو را خوانده....
😭😭
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
بین راه اتوبوس نگه میدارد برای به قول خودشان" طعام و استراحه". موکبها در عراق حساب کتاب خاصی دارند. دارایی موکبدار مهم نیست، او تمام تلاشش را میکند تا به شما بهترین خدمات را بدهد و میگوید انا خادم الحسین. در موکب کنار جاده، غذایی کاملا عراقی میخوریم که معادلی در ایران برایش پیدا نمیکنم. فکر کنید در خوراک، گوشت و سیب زمینی و فلفل دلمه ریخته باشند و شده باشد چیزی شبیه به خورشت و روی برنج ریخته باشند، یک چیزی تو همان مایهها با ادویه هایی که تندی جذابی را به غذا هدیه کرده است. اولین چای عراقی را مهمان این موکب میشویم و وه که چه طعم جذابی دارد این نوشیدنی شگفت انگیز! طعم بهشت میدهد...
اینجا اولین جایی بود که حرصم گرفت از اینکه عربی را خوب بلد نیستم و دست و پا شکسته حرف میزنم. عراقیها در برهه زمانی اربعین در رابطه با زوار حسین مهربانترین مردم دنیایند. انتساب تو به حسین کافی است برای اینکه تمام محبتشان را خرجت کنند. اربعین تجلی همین محبت است...
بعد چند ساعت بالاخره به کاظمین رسیدیم. تصمیم گرفتیم قبل از رفتن به حرم، در منزل یکی از دوستان عراقی ساکن شویم. واقعا مهماننوازی عراقیها مثال زدنی است. آدم خجالتزده میشود و"شکرا " گفتن از دهانش نمیافتد. تو را به واسطه زائر حسین بودن آنقدر اکرام میکنند که تصورشدنی نیست. باید چشید...
با تاریکی هوا راهی حرم میشویم تا برای اولین و آخرین بار در این سفر دو امام عزیزمان را زیارت کنیم و این مهلت چقدر کم است برای رفع دلتنگی چند ساله و مفصل حرف زدن...
از اول خیابان دو گنبد را میبینم. نفس عمیق میکشم. پشت سر هم میگویم:"دورتان بگردم." جلو میروم. تفتیش، تحویل گوشی، کفش را گوشهای گذاشتن، بوسیدن در...
قدم در صحن حرم میگذارم. حرم یعنی آرامش، یعنی آغوش باز پدری مهربان. دو رکعت نماز زیارت میخوانم و به سمت ضریح میروم. از طرف امام رضا سلام میرسانم. دستم را در شبکه نقرهای ضریح این پدربزرگ و نوه گره کردهام. جمعیت مرا هل میدهد، به ضریح میچسبم. همان لحظه نوایی از سمت مردانه دلم را هوایی میکند. یک همخوانی زیبا:"ای صفای قلب زارم، هر چه دارم از تو دارم، تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت برندارم..."
و بعد صدای لبیک یا حسین ولبیک یا مهدی توی گوشم میپیچد. حال دلم خوب است. از محوطه ضریح بیرون میآیم. کنار زنی روستایی قدم برمیدارم. زن عراقی میفهمد ایرانی هستیم. رو به زن روستایی به عربی میگوید:"سلام مرا به امام رضا برسان."؛ با همان بغضی که ما به راهی کربلا میگوییم سلام ما را برساند. دوباره به سمت ضریح میروم. اذن دخول حرم را کنار ضریح میخوانم، خیلی شبیه به اذن دخول حرم امام رضاست. عجیب دلتنگ مشهد میشوم؛ دلتنگ صحن انقلاب...
خیلی حرف میزنم، خیلی دعا میکنم، از گذشته و آینده میگویم. التماس دعاها را میرسانم. برای بار آخر ضریح را لمس میکنم و از جمعیت بیرون میآیم. در حرم با حال پریشان میروی و آرام و زلال برمیگردی. روی زمین مینشینم و در گوش سنگهای خنک مرمر زمزمه میکنم:"خوش به حالتون، خوش به حالتون که اینجایید."
به آینهکاریها خیره میشوم. آینههای شکسته را کنار هم چیدهاند. اینجا هیچکس نمیتواند عکس کامل خودش را در آینهها ببیند، اینجا "من" میشکند...
موقع وداع زود میرسد. عقب عقب از حرم بیرون میآیم.
یک به امید دیدار میگویم و دست روی قلبم میگذارم و از حرم بیرون میزنم.
زیارت مثل یک رویا زود تمام شد...
به خانه که میرسیم، میزبان جای خوابمان را انداخته است. باید زود بخوابیم. سحر قرار است برویم سمت سامرا...
" کی میتونه غیر توبفهمه حالمو؟ کی میتونه بشنوه صدای قلبمو؟..."
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
🚩 همه جا کربلاست...
🏴پیاده روی مردمی اربعین حسینی
🔹از منازل، مساجد و حسینیه ها
🔸به سمت گلستان شهدای اصفهان
⏱از اذان صبح تا شام اربعین
🔻الی اصحاب الحسین(علیه السلام)
#اربعین
#الی_اصحاب_الحسین
#کربلا
http://eitaa.com/istadegi
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
بسم الله
سامرا برای من به معنی غربت بود. چهار، پنج سال پیش که به زیارت حرم سامرا آمده بودم، جز کاروان خودمان و چند نفر کسی نبود. آن خلوتی و غربت توی ذهنم حک شده بود. اما این روزها سامرا شلوغ است. با دیدن جمعیت دلم قرص میشود. جمعیت سیاهپوش به سمت مقصدی مشترک میروند و دور و بر حرم پر از موکب است. در تفتیش اول، بازار صلوات فرستادن داغ است؛ از سلامتی امام زمان تا شادی روح سردار دلها و ابومهدی المهندس. خانمی بلند پیشنهاد میدهد:"دعای فرج بخوانیم؟" و جمعیت منتظر هم صدا شروع میکنند:"الهی عظم البلا..." از تفتیش که بیرون میآییم و به سمت حرم میرویم، صدای همخوانی جمعیتی میآید. آنها هم دعای فرج میخوانند...
بعد از روضه حسین دعای فرج زبان مشترک شیعههاست از هر شهر و دیاری؛ تمنای بودن عزیزی که نبودنش هزار و چندین سال است ادامه پیدا کرده...
در طلابی حرم را میبوسم و وارد میشوم. از این در مستقیم وارد محوطه ضریح میشوی. بوی خوشی در فضا پیچیده. دلم میخواهد تا ابد اینجا بمانم و عمیق نفس بکشم. امام هادی، امام حسن عسکری، حکیمه خاتون و نجمه خاتون همه اینجا هستند. خودم را به ضریح میرسانم و دعا میکنم، برای تعجیل پسرشان...
زمان زیادی نداریم. کفشم را به خانواده میسپارم و دوان دوان به سرداب میروم. بعد از این همه سال آمدن، سرداب را زیارت نکرده از اینجا نمیروم. از پلهها پایین میروم و شبکههای نقرهای ضریح نصب شده نزدیک دیوار را میگیرم. سالها پیش این نقطه از عالم شاهد واقعهای بزرگ و سرنوشتساز بوده؛ غیبت صغری. و از آن روز شیعهها "اللهم عجل لولیک الفرج" میگفتند. هزار و صد و اندی سال زمین و آسمان چشمان انتظار ظهور است و امام منتظر سیصد و اندی مرد میدان...
از پله ها که بالا میآیم، زنی شروع میکند به خواندن دعای فرج..." بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد..."
از حرم بیرون میزنیم و به سمت محل قرار میرویم... پدرم تا مرا میبیند قهوه تعارف میکند. ذوق میکنم. با دست خانوادهای را نشان میدهد. پدر خانواده روی زیرانداز نشسته و با یک قابلمه، کمی نبات و قهوه و یک گاز تک شعله کوچک، قهوه درست میکند و دست مردم میدهد. زائر خلاق تهرانی است اینجاست که با عمق وجود میفهمم خدمت به زائر حسین زمان و مکان و ملیت نمیشناسد. خلاقیتش را تحسین میکنم. ناهار را از موکبهای اطراف میگیریم و بعد از خوردنش سمت ماشینها میرویم. مقصد بعدی نجف است. خیلی وقت است دلتنگ نجفم. پیامبر رحمت فرمودهاند: من و علی پدران این امتیم.
خیلی وقت است اميرالمؤمنين را باباعلی خطاب میکنم و هر شب قبل از خواب برنامه فردایم را برایش تعریف میکنم و کمک میخواهم. همانطوری که خیلی وقت است حضرت فاطمه برایم مادر است. نجف برای من یعنی خانه پدری و من عجیب دلتنگ پدرم...
"دل من تنگِ علی، تنگِ اذان نجف است..."
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
ما به لطف شغل پدرانمان همیشه زیر سایه یک تهدید زندگی کردهایم. تهدیدی که وادارمان میکند شغل پدرمان را، نامش را، عکسش را و گاه حتی نام خانوادگیمان را پنهان کنیم، ارتباطاتمان را محدود کنیم، محل زندگیمان را عوض کنیم و خیلی رفتارهای احتیاطآمیز دیگر. این که یک روز، یک اتفاق ناگوار برای پدرم، مادرم یا خودم بیفتد، اتفاقی بود که تمام عمر با احتیاط از آن فرار کرده بودم. هیولایی که تا قبل از ترور دانشمندان هستهای، در هالهای از ابهامِ غیرممکن بودن فرو رفته بود و بعد از آن، چنگ و دندانش را به خانوادههای کارمندان صنایع دفاعی هم نشان داد. من مدتها بود که با این کابوس خو کرده بودم؛ اما فکر نمیکردم این کابوس انقدر سریع تعبیر شود و در جهان واقعی، مقابل چشمانم رژه برود.
#بریده_کتاب
#به_زودی ...
(بازنویسی شاخه زیتون)
#فاطمه_شکیبا
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
ساعت چهار صبح از خواب بیدار میشوم. گیج گیجم. از چهارشنبه تا حالا درست و حسابی نخوابیدهام. یا در ماشین چشم بر هم گذاشتهام، یا در خانه ی دوستان عراقی حداکثر شش ساعت خوابیدهام(دیشب شش ساعت خوابیدم وگرنه کاظمین هم همان سه چهار ساعت بود). اصلا اربعین همه چیزش فرق میکند. در این راه کسی کسی که حداقل هشت ساعت در روز میخوابید، اگر در چند روز درست و حسابی نخوابد هم اعتراضی نمیکند چون از راه دیگری شارژ میشود...
بعداز بیدار شدن، شورای تصمیمگیری برگزار میشود با موضوع مهم: کی بریم حرم بهتره؟
بعد از بحثها و مذاکرات فراوان، بعد نماز همه بیرون از خانه ابوفاطمه ایستادهایم. اصرار کردند حتما ظهر خانهشان باشیم چون هوا خیلی گرم است. چند قدم که از خانه دور میشویم، خیابان شلوغ میشود و آدمها کوله به دوش به مقصد کربلا راهی پیادهروی میشوند. ساعت پنج صبح است، ولی موکبها دارند به مردم صبحانه میدهند. چون خیلی تا حرم راه است، سوار وسیله نقلیهای میشویم که انگار نصف جلویی موتور را وصل کردهاند به چیزی مانند نصف عقبی نیسان که کمی از آن کوچکتر و دیوارههایش کوتاهتر است. با موتور-نیسان به حوالی وادیالسلام میرویم.
وادیالسلام بزرگترین قبرستان جهان است و ظاهر عجیبی دارد. مثل بهشت زهرا نیست که همه قبرها یک اندازه و با نظم و ترتیب و تقریبا همشکل باشند. مقبرههایی که هر چند قدم دیده میشود، قبرهای کوتاه و بلند، بنرهای بزرگ با عکس متوفی و... وادی السلام را از قبرستانهای ایران متفاوت میکند. دوست دارم در وادیالسلام قدم بزنم. اینجا محل عبرت گرفتن است، محل بیدار کردن فطرت... اما نمیشود. باید زودتر به حرم برویم و با بابا علی دیداری تازه کنیم.
مسافتی را پیاده میرویم و از تفتیشها رد میشویم. قرار میگذاریم و وارد حرم میشویم. حرم شلوغ است، خیلی شلوغ. با بطری همراهمان یک وضوی فوری میگیریم و به سمت ضریح میرویم. سال ۹۸ هم که آمدیم بر اثر اتفاقات آنقدر سریع زیارت کردم و دستم به ضریح نرسید و فقط گوشهای از ضریح را دیدم که از همان روز حسرت یک زیارت حسابی در حرم بابا علی به دلم مانده است. هر کس از سمت ضریح برمیگردد به ما نصیحت میکند: نروید، خفه میشوید، ازدحام خیلی زیاد است.
خودمان که کمی نزدیک به در ورودی ضریح میشویم، با تکتک سلولهای بدن حس میکنیم ازدحام را. پشیمان میشویم برمیگردیم. روا نیست مردم را هل بدهیم و اذیت شوند، مادر هم گفت: معصومه نریا، راضی نیستم.
دلم برای در آغوش کشیدن ضریح و عطر خوشش را استشمام کردن پر میکشد؛ اما خودم را راضی میکنم که حرم فقط ضریح نیست و امام به کل حرم توجه ویژه دارند. ده قدمی از در ورودی راهرویی که میرسد به ضریح دور میشوم. دلم میخواهد ضریح را ببینم و دنبال راهی میگردم. برمیگردم و روی پنجه پا بلند میشوم و میبینمش. گوشه بالای ضریح قسمت مردانه از اینجا مشخص است. شروع میکنم با پدر حرف زدن. حرفهایم که تمام میشود، به صحن حضرت زهرا میروم و گوشهای جاگیر میشوم. بعد از خواندن زیارت عاشورایی که رفیقم سفارش کرده بود حرم امیرالمومنین برایش بخوانم، نظرم به ضریحی میافتد مثل پنجره فولاد در مشهد. میروم ببینم چه خبر است. ضریح از اینجا کامل مشخص است، ضریح زیبای بابا علی ، پدر عالم، همسر زهرا، امیرالمومنین از اینجا پیداست. الهی دورش بگردم که دلش نمیآید کسی ناراحت از حرمش برود (تجربه دومی که به کارتون میاد اینه: خانمها در انتهای صحن حضرت زهرا میتونین اگر به هر دلیلی نمیخواید وارد محوطه ضریح بشید، دل سیر ضریح رو ببینید).
حین رفتن به سمت مامان، میبینم خانمی دارد برای جمعی کوچک درباره حجاب و انقلاب حرف میزند. آنقدر شیرین و دلچسب حرف میزند که پای حرفهایش مینشینم و در کمال ناباوری میفهمم که خواهر شهید خادم صادق است، همان شهیدی که چندی پیش دختر و همسرش برای امر به معروف در اصفهان کتک خوردند، بعد از اتمام صحبتهایش جلو میروم و در آغوشش میکشم...
ازدحام در حوالی ضریح آنقدر زیاد میشود که درهایی که صحن را به محوطه نزدیک ضریح وصل میکند میبندد. چند دقیقه بعد چند مرد دواندوان میآیند و برانکارد را به سمت آنجا میبرند. نگران میشوم. آیتالکرسی میخوانم و فوت میکنم سمت درهای بسته. فرصت نداریم، باید برویم. ابوفاطمه منتظر است...
"ایوان نجف عجب صفایی دارد..."
#اربعین
http://eitaa.com/istadegi
سلام
ممنونم از لطف شما
فقط رمان رفیق مربوط به فتنه ۸۸ هست. و اهمیت این حادثه تاریخی و عبرتهاش نباید کمرنگ بشه.
#پاسخگویی_فرات
سلام
آمار دقیقی که در دست نیست ولی تخمین روی حدود هفت هزار نفره و شاید بیشتر.
#پاسخگویی_فرات
سلام
نابود که نه، قراره از نو نوشته بشه.
توصیه میکنم فعلا نسخه قبلی رو منتشر نکنید.
و فعلا اگر نخوندید این رمان رو، مطالعهش نکنید.
#پاسخگویی_فرات
🚩 همه جا کربلاست...
🏴 پیادهروی مردمی اربعین حسینی
📍از منازل، مساجد و حسینیهها
🚩 به سمت گلستان شهدای اصفهان
⏱ از اذان صبح تا شام اربعین
🔻 الی اصحاب الحسین(علیهالسلام)
_________________
☎️ شمارههای تماس برای برپایی موکب در مسیر پیادهروی:
03134490011
09376075610
#الی_اصحاب_الحسین
#اربعین
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
@rabteasheghi⏪
مهشکن🇵🇸
🚩 همه جا کربلاست... 🏴 پیادهروی مردمی اربعین حسینی 📍از منازل، مساجد و حسینیهها 🚩 به سمت گلستان شه
انشاءالله در سالن اجتماعات گلستان شهدا منتظر عزیزان اصفهانی هستیم...
مهشکن🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #روایت_زیبایی ✍️ #معصومه_سادات_رضوی ساعت چهار صبح از خواب بیدار میشوم. گی
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
ساعت ۳:۳۸ دقیقه، به مقصد طریق الحسین از خانه ابوفاطمه بیرون میزنیم. دیشب با اهل خانه خداحافظی کردیم. عمیق دلتنگ خانواده ابوفاطمه و مهربانیشان میشوم. از آنجا تا عمود اول باید مسافتی را پیاده برویم و عجبا که در این مسیر موکبها در این ساعت شب فعالند. به این نتیجه رسیدم که موکبها هیچگاه تعطیل نمیشوند و فقط خدماتشان از حالتی به حالت دیگر تغییر میکند. صدای «هلابیکم» موکبدارها حالم را خوش میکند. آفتاب آرام آرام از پشت ساختمانها سرک میکشد که به عمود اول میرسیم. اولین قدم در مسیر نجف_کربلا را برمیدارم. بالای هر عمود عکس یک شهید را زدهاند. در عمود دوم عکس حاج قاسم را میبینم که دارد لبخند میزند و انگار ورودم را به مسیر خوشامد میگوید. بیشترین نوشتهای که رو کولهها دیده میشود، "تکتک قدمهایم را نذر ظهورت میکنم" است و هر لحظه این برگهها یادآوری میکنند اینجا اتفاقی رخ میدهد که زمینهساز ظهور است. زن و مرد، پیر و جوان، نوزادهای توی کالسکه، دختران کوچک همه دارند در این مسیر قدم برمیدارند. پیرمردی را با موهای سپید میبینم که روی زمین نشسته است و دستمالی در دست دارد. به سرعت خم میشود و کفشهای خاکآلود هر کسی را رد میشود یک دستمال سریع چند ثانیهای میکشد، آنقدر سریع که زائر نمیتواند واکنشی نشان بدهد.
"این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست؟"
در این مسیر فرشتههای کوچک عراقی به شما دستمال کاغذی تعارف میکنند و به کف دستتان عطر میزنند. زنی دختر را در جعبه پلاستیکی میوه گذاشته و با تکه پارچه ای به دنبال خود میکشد فردی با صدای خوش بلند بلند حسین حسین میگوید روضه میخواند. پیادهروی اربعین روضه است؛ دخترهای کوچک، نوزادان شش ماهه، آب فراوان، گرما، سرما، سوز آفتاب، خادمان عراقی، جمعیتی که اگر عاشورا بودند، نمیشد آنچه که شد... اینجا روضه مجسم در جریان است...
چند ده عمود دیگر باید به یک موکب برویم. هوا گرم است و کودک و نوزاد همراهمان است. عصر دوباره به این رودِ همیشه در جریان ِخروشان میپیوندیم...
"پشت سر مرقد مولا، روبرو جاده و صحرا، بدرقه با خود حیدر، پیشِ رو حضرت زهرا..."
#حب_الحسین_یجمعنا
http://eitaa.com/istadegi
بسم الله الرحمن الرحیم
#روایت_زیبایی
✍️ #معصومه_سادات_رضوی
عصر که از موکب بیرون میزنیم، بدجور ضعف کردهام. از خانواده جدا میشوم و دنبال چیزی میگردم که بخورم. یک بامیه داغداغ و یک کتلت نجاتم میدهد. آرام آرام راه میروم. در این سیصد عمود تا محل قرار مشخص شده از خانواده جدا شدم و خودم میان شلوغیها عمود به عمود میروم و کسی نمیداند که هستم و از کجایم و ایرانیام یا عراقی. یک گم بودن میان شلوغی قشنگ...
اذان که میدهند راهم را کج میکنم و داخل یک موکب کوچک میروم. گوشهای پیدا میکنم و با بطری همراهمان وضو میگیرم تا بایستم به نماز. دختری لواشک باز میکند و به دوست هایش تعارف میکند، به من هم. موقع رفتن روسری را مرتب میکنم که زنی میگوید: عینکی هستی؟
و با جواب مثبتم یک بند عینک زیبا به من هدیه میدهد.
"حب الحسین یجمعنا"
مسیر نجف کربلا در مدتی مدت پیادهروی سه لاین است. یک لاین ماشینرو، یک لاین که دو طرف موکب است و یک لاین بین این دو که موکب در آن وجود ندارد و مخصوص پیاده روی تند است. به لاین تندرو میروم که برق جاده چند دقیقهای قطع میشود. تاریکی عاشقان مشکی پوش حسین را در آغوش میکشد اما لحظهای این جریان پرخروش صبر نمیکند و به حرکت ادامه میدهد.
«تاریخ نشان داده قافله حسینی معطل هیچکس نمیماند.»
به محل قرار میرسم. دیگر توان ادامه ندارم. تصمیم بر این میشود امشب در موکب بخوابیم و فردا صبح به حرکت ادامه دهیم...
در موکب جاگیر میشویم و به لطف خاله جان، سر حرف با صاحبان موکب باز میشود. یکی دو ساعتی با عربی دست و پا شکسته با آنها حرف میزنیم میزنیم میخندیم. میخوابیم تا بعد از اذان صبح چند صد عمود خود را به حرم نزدیک کنیم...
"عشق تو هدیهای است از طرف خدا به بنده، انسان ذاتا به حسین بن علی علاقه منده، هر کی سر خم کنه پای علم تو سربلنده..."
#حب_الحسین_یجمعنا
http://eitaa.com/istadegi