سلام
شاید باورتون نشه اما تصور مشخصی از چهره بشری ندارم؛ چون اصلا برام مهم نبود که ظاهرش چطوری باید باشه.
اما دوستانم معتقدن مثل خودمه.🙂
#پاسخگویی_فرات
سلام
خیلی دوست داشتم یک مامور خانم هم بذارم؛ اما این شرایط پرونده هست که ایجاب میکنه مامور خانم داشته باشیم یا نه؛ و توی این پرونده حداقل تا الان لازم نشده.
#پاسخگویی_فرات
سلام
سپاس از لطف شما. البته همه نقدها نوشته بنده نیست و بعضی از سایت نمکتاب هست.
درباره نقد فیلم، حقیقتا در این زمینه تخصصی ندارم و خیلی اهل فیلم و سریال دیدن نیستم.
#پاسخگویی_فرات
سلام
زیارتتون قبول درگاه حق؛ هنوز هم برای شهادت وقت هست، دل را باید صاف کرد...
#پاسخگویی_فرات
سلام
راستش اینطور نیستم که مداحیهای یک مداح رو همه رو گوش بدم یا طرفدار مداح خاصی باشم؛ هر مداحیای که به دلم بنشینه رو گوش میدم اون هم نه زیاد. به همین دلیل هم شناختی از شخص آقای مطیعی ندارم که بخوام درباره ایشون نظر بدم؛ اما معمولاً شعرهاشون زیبا، پرمحتوا و انقلابی بوده و شعرخوانی سیاسی ایشون در عید فطر و سایر اعیاد هم کار خیلی قشنگیه که واقعا بهش نیاز بود.
#پاسخگویی_فرات
سلام 🌿
نظرات شما عزیزان 🙂
پ.ن: واقعا انتظار این حجم احساسات منفی علیه مسعود رو نداشتم!
پ.ن۲: عباس بیشتر شبیه شهید محسن فرجاللهی هست توی ذهن بنده.
#پاسخگویی_فرات
#مه_شکن🌷دعای روز هفتم #ماه_رمضان 🌷
چند روزی آسمان نزدیک است؛
لحظهها را دریاب...✨🌙
التماس دعا
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
🎞 مستند آقا مرتضی
🔗 روایتی از زندگی و فعالیتهای سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی
📌 تهیهکننده: مهدی مطهر و کارگردان سیدعباس سید ابراهیمی
✅ شنبه ۲۰ فروردین، ساعت ١٥:٠٠، شبکه افق
دانلود مستند:
https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://snn.ir/fa/news/925314/%25D9%2585%25D8%25B3%25D8%25AA%25D9%2586%25D8%25AF-%25D8%25A2%25D9%2582%25D8%25A7-%25D9%2585%25D8%25B1%25D8%25AA%25D8%25B6%25DB%258C-%25D9%2582%25D8%25B3%25D9%2585%25D8%25AA-%25D8%25A7%25D9%2588%25D9%2584&ved=2ahUKEwi344yavIb3AhUBjqQKHS6hDxIQtwJ6BAhEEAE&usg=AOvVaw25tHTa5W1xmpyzFSBzssNw
#ماه_مبارک_رمضان #شهید_آوینی
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | بخاطر هستهای، ملت رو بیچاره کردین؟!
⁉️ اصلا #انرژی_هستهای به چه درد میخوره؟!
_____________________
📚 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی نویسنده کتاب #هسته_ای_چرخ_زندگی
🔸 به مناسبت ۲۰ فروردینماه، روز ملی فناوری هستهای
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📚
کتاب #ماجرای_فکر_آوینی 📔
✍️نویسنده: #وحید_یامین_پور
#نشر_معارف
«خودآگاهی تاریخی» و «وقت شناسی» امتیاز اهل حکمت از دیگرانی است که گرفتار عادات روزمره شدهاند. اهل حکمت و فضیلت، به «وقت» که همانا باطن زمان است، وقوف پیدا می کنند و مختصات تاریخی و تمدنی خود و ماهیت حقیقی رخدادهای پیرامون خود را بهتر از هر کسی باز میشناسند؛ آنگاه حکمت از زبان و قلم آنها میتراود و «معلم» دیگران میشوند.
کتاب "ماجرای فکر آوینی" مجموعه درسگفتارها و مصاحبههایی است که نویسنده، طی چند سال اخیر در تبیین اندیشه و چارچوب نظری شهید آوینی داشته است. درسگفتارها در «موسسه طلوع حق» ارائه شده و سیری است کوتاه و فشرده از مهمترین مفاهیمی که مقالات تحلیلی، تبیینی و انتقادی شهید آوینی بر آنها استوار شده است. طبعاً درسگفتار، استحکام و نظم یک کتاب مستقل را ندارد ولی متن پیش رو سه بار ویراستاری شده تا مباحث یکدستتر و منسجمتر باشند.
مخاطبان اصلی کتاب ماجرای فکر آوینی جوانانی هستند که در آغاز راه مطالعات فرهنگی و تمدنی هستند و غالبا دغدغه این را دارند که فهم و تحلیل رخدادها و تحولات سیاسی، تاریخی و تمدنی را از چه نقطهای باید آغاز کنند. تلاش شده حتی المقدور از ذکر مباحث فلسفی پیچیده که مورد اشاره شهید آوینی بوده پرهیز شود و با ذکر مثال و تطبیق مباحث بر برخی مسائل روز، طرح کلی فکر شهید آوینی توضیح داده شود.
بخشی از مقالات و یادداشتهای شهید آوینی به تناسب موضوعات در کتاب آمده و همچنین به فراخور مباحث تعدادی کتاب برای مطالعه بیشتر معرفی شدهاند.
#ماه_رمضان
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
1_968205006.mp3
7.76M
🎤 مجموعه سخنرانی بسیار زیبای
#حال_خوب🌱
جلسه هفتم
✨استاد پناهیان✨
به مناسبت #ماه_مبارک_رمضان 🌙
#ماه_رمضان
http://eitaa.com/istadegi
#معرفی_کتاب 📖
🇮🇷به مناسبت روز ملی فناوری هستهای🇮🇷
مجموعه کتاب #به_وقت_نوترون 📚
✍️نویسندگان: حسین ابراهیمی، نعیمه منتظری، مریم نصر اصفهانی، هاجر صفائیه.
#نشر_حدیث_راه_عشق
💫به وقت نوترون، کتاب خاطرات یک نفر نیست که با شادیهایش بخندی و در غمهایش، همدردی کنی. شاید زره زردی باشد از جنس شکرگزاری که موقع نوشتن این مجموعه روی دلت سنگینی میکند. روایت شهدای هستهای، تکرار قصههای مکرر نیست؛ روایت یک درد است.
🇮🇷به وقت نوترون، روایت زندگی چهار شهید هسته ای کشورمان، مسعود علی محمدی، مجید شهریاری، داریوش رضایینژاد و مصطفی احمدیروشن است.
☢️نوترون اول، صد و ده پرتو از زندگی شهید مسعود علیمحمدی، اولین دکترای فیزیک هستهای ایران، استاد و هیئت علمی دانشگاه تهران است.
☢️نوترون دوم، یکصد مدار از زندگی شهید مجید شهریاری، دکترای فیزیک هستهای و استاد دانشگاه شهید بهشتی ست.
☢️نوترون سوم، نود و هشت پالس از زندگی شهید داریوش رضایینژاد، نابغه هستهای و دانشجوی دکترای مهندسی برق است.
☢️نوترون چهارم، روایت زندگی مردی است که سانتریفیوژهای زندگی اش با سرعت شهادت چرخید؛ شهید مصطفی احمدی روشن.
🇮🇷مجموعه به وقت نوترون، تو را در مسیر بیست درصدی قرار میدهد که از پیچ و خمهایش بگذری و به حقیقت نهفته در ثریا برسی.
#ماه_رمضان #انرژی_هسته_ای 🇮🇷
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
📙رمان امنیتی سیاسی#عالیجنابان_خاکستری
✍🏻به قلم #محدثه_صدرزاده
قسمت۴۸
پیکان نارنجی رنگی که نشان تاکسی دارد مقابل پایش میایستد. بی هیچ درنگی صندلی عقب مینشیند و راه میافتد.
_حالا چطور میخوای دستگیرش کنی؟
دستی لابهلای موهایم میکشم. خودم هم هنوز نمیدانم میخواهم چه کاری انجام بدهم. مسیر کوتاهی را طی میکند و متوقف میشود. امیر ماشین را کناری پارک میکند. نگاه به موسوی میاندازم که پیاده میشود.
_یکم برو جلو.
جلوتر که میرود موسوی را میبینم که وارد ساختمانی میشود. ساختمان نه تابلویی دارد نه نشانهای.
_امیر برو یه سر و گوشی آب بده ببین اینجا کجاست؟
نفسش را محکم بیرون میدهد و دستی به یقهاش میکشد و پیاده میشود. سرم را به صندلی تکیه میدهم و به در ساختمان نگاه میکنم. امیر هم وارد میشود. لبههای کاپشنم را به هم نزدیک میکنم و آهی میکشم که از دهانم بخار خارج میشود. دستم را به سمت رادیوی ماشین میبرم و آن را روشن میکنم؛ اما چیزی جز صدای خشخش نصیبم نمیشود. دکمهها را یکییکی میزنم بلکه صدایی از این رادیو در بیاید اما دریغ. رادیو را خاموش میکنم. یک نفر از ساختمان خارج میشود و پشت به من راه میافتد. چشمانم را ریز میکنم. کت و شلوار سورمهای با کیف سامسونت. با دست به پیشانیام میکوبم. خداراشکر امیر سوییچ را روی ماشین گذاشته بود. با بدبختی از سمت کمکراننده به جای راننده مینشینم و ماشین را روشن میکنم. از کنار آرام حرکت میکنم. سرم را کمی خم میکنم تا از شیشه بغل موسوی را بهتر ببینم. به سمت خیابان میآید و دستش را بلند میکند. با یک تصمیم ناگهانی دنده عقب میگیرم و جلوی پای موسوی که دست بلند کرده است ترمز میگیرم. زیر لب شروع میکنم به خواندن وجعلنا. اگر نگاهش به تیپ و قیافهام بیوفتد. متوجه میشود ظاهرم به راننده تاکسیها نمیخورد. درب عقب را باز میکند و مینشیند.
_برو سمت پاستور.
سری تکان میدهم و چشمی میگویم. ترجیح میدهم حرفی نزنم که نگاهش را به خودم جلب کنم. آیینه جلو را طوری تنظیم میکنم که کارهایش را زیر نظر داشته باشم.
🖇لینک قسمت اول رمان👇🏻
https://eitaa.com/istadegi/4522
💭ارتباط با نویسنده👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16467617947882
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #محدثه_صدرزاده
#مه_شکن✨
https://eitaa.com/istadegi
سلام ممنون.
من واقعا شرمنده شما هستم. یک مشکلی پیش اومد نشد رمان را بزارم. تمام نوشتههای من توی کانال مه شکن گذاشته میشه.
#پاسخگویی_صدرزاده
aviny-01.mp3
289.1K
🍃🥀🍃
هنر متعهد، یعنی آوینی.
یعنی دوربینت را ببری جایی که همه دوربینهایشان را خاموش میکنند.
یعنی حواست باشد استعداد و هنرت امانتیست از سوی خدا.
هنر برای هنر معنی ندارد. هنر یا برای خداست، یا برای غیر خدا. و هرآنچه خدایی نباشد، نابودشدنیست.
هنرمند واقعی، روحش را گره میزند به هنرمندترینِ عالم؛ به خدایی که زیباست و زیبایی را دوست دارد.
هنرمند واقعی، آن است که زیباییها از دل پاکش میجوشد و اثر هنری خلق میکند...
روح هنرمند باید انقدر لطیف و خالص باشد که جز با شهادت از دنیا نبرندش.
اصلا شهادت، تنها مرگِ شایسته یک هنرمند است.
همان که گفتم: هنر متعهد یعنی آوینی؛ سید شهیدان اهل قلم.
🖋آسِدمرتضا!
ما اگر قلم به دست گرفتهایم، روایت فتح تو را دیدهایم و صدای تو را شنیدهایم...
ما دنبال شما راه افتادهایم؛ برای روایت فتح؛ فتحی که ادامه دارد.
سید شهیدان اهل قلم! نام ما را هم در فهرست شهیدان اهل قلم بنویس...🌿🥀
✍️فاطمه شکیبا #فرات
#ماه_رمضان
#مه_شکن
http://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت ۴۳۵
***
تیک... صدای روشن شدن چراغ اتوماتیک راهپله که جلوی پایمان را روشن میکند. نورش کم و زیاد میشود؛ مثل چراغی که پیش از این در پارکینگ دیدم. هردو چراغ دارند آخر عمرشان را میگذرانند و از بیکاری فرسوده شدهاند. مسعود کلید میاندازد در قفلِ درِ طبقه همکف و صدای باز شدن در، در راهپله ساکت و خاک گرفته میپیچد. خانه نه چندان نوسازِ دوطبقهای ست خالی از سکنه؛ البته به ادعای مسعود.
دستم را تمام مدت، از وقتی که راه افتادیم تا همین الان، گذاشتهام روی اسلحهام. میدانم خشابش پر است؛ اما این را نمیدانم که اگر مسعود برایمان دام پهن کرده باشد، با وجود یک پزشک و دو مرد جوانِ پرستار و دو متهم بیهوش، چه کاری از دستم برمیآید. نه ربیعی و نه هیچکس دیگر، از کاری که کردهام خبر ندارد و قرار نیست خبردار بشود... یعنی کارم غیرقانونی ست؟ شاید... چارهای نبود. تا وقتی یک نفوذی در سیستم باشد از هر حرکت من آگاه شود، نمیتوان کاری از پیش ببرم. برای همین است که میخواهم هیچکس نفهمد...
گاه هیچ کاری از دستت برنمیآید جز این که چشم ببندی و از دست و پا زدن دست بکشی تا شناور شوی در دریای تدبیر خدا. نه این که الان به این نتیجه رسیده باشم، همیشه آغاز و پایان هرکاری را به خدا واگذار کردهام؛ اما هیچگاه اینطور در تاریکی قدم برنداشتهام.
کمیل دستم را میگیرد و فشار میدهد:
- نترس.
از میان انگشتانش، آرامش میرسد به سلولهای عصبیام و در تمام بدنم پخش میشود. دست دیگرم را از روی سلاح برنمیدارم. مسعود در را باز میکند و چند لحظه اول، پشت در چیزی جز سکوت و تاریکی نمیبینم؛ آرامشی پیش از طوفان. مسعود جلوتر از من وارد خانه میشود و پیش از آن که چشمانم عادت کنند به تاریکی و چیزی ببینند، چراغی روشن میکند. چراغی با نور زرد و بیرمق.
خانه خالی ست از اثاثیه و تنها یک گوشه آن، کمی مبل و خرت و پرت و جعبه گذاشتهاند. بوی غبار میدهد اینجا. در نگاه اول، آشپزخانه اپن را میبینم و دو اتاق. مسعود وسط خانه میایستد، دستانش را باز میکند و آرام دور خودش میچرخد:
- هیچکس نمیاد اینجا. راحت باشید.
رو به یکی از اتاقها متوقف میشود و به آن اشاره میکند:
- دوتا تخت قدیمی اونجا هست که باید برم از بالا براش تشک و ملافه بیارم.
برانکاردها را با کمک دو پرستار، کنار سالن میگذاریم. گلنگدن اسلحهام را میکشم و بدون توجه به مسعود، تمام سوراخ و سنبههای خانه را میگردم؛ هرچند خیلی بزرگ نیست. از اتاق دوم که بیرون میآیم و از امنیت خانه مطمئن میشوم، مسعود با پوزخند نگاهم میکند:
- مطمئن شدی جز من کسی اینجا نیست؟
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi
🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰
یا علی مددی...💚
📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️
✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا
قسمت ۴۳۶
اسلحه را غلاف نمیکنم و آن را با دو دست، رو به پایین میگیرم:
- آره ولی مطمئن نیستم بعد از این هم کسی نیاد.
چشمانش را تنگ میکند و فکش منقبض میشود. میگوید:
- بیا بریم بالا، برای تختها تشک و ملافه بیاریم.
باید بروم بقیه خانه را هم بگردم تا مطمئن شوم؛ و البته تمام راههای ورود و خروجش را ببینم؛ اما نمیتوانم پزشک و پرستار و متهمها را رها کنم به حال خودشان. این خانه از خانههای امن ما نیست؛ هیچ سیستم امنیتیای فراتر از قفل ساده درهایش ندارد. تشویش و ندانستن، مثل خوره به جانم افتاده است.
مسعود حالا در آستانه در ایستاده و منتظر است من دنبالش بروم. حتما علت نیامدنم را فهمیده که میگوید:
- نترس. اگه بخوام کار اینا رو تموم کنم، از پس تو برمیام. مخصوصا اگه به خیال خودت، چندتا همدست هم داشته باشم.
و به حرفهایش میخندد؛ بیصدا. دستم را محکمتر روی بدنه اسلحه فشار میدهم:
- خیلی مطمئن نباش.
-تو تنهایی.
میمانم چه جوابی بدهم؛ اما فقط چند لحظه. کمیل دستش را روی شانهام فشار میدهد. قدمی به جلو برمیدارم:
- نیستم.
کمیل آرام و ملایم، در گوشم میگوید:
- این بندههای خدا رو بذار اینجا به امان خدا. نترس.
لبانم را روی هم فشار میدهم و دستم را به سمت مسعود دراز میکنم:
- اسلحهت!
مسعود دوباره فکش را منقبض میکند و با خشمی فروخورده، اسلحهاش را از غلاف بیرون میکشد. آن را میکوبد کف دستم. میدانم اگر بفهمم شکام به او اشتباه بوده، شرمنده خواهم شد؛ اما نمیتوان سر یک شرمندگی، پرونده را و از آن مهمتر، جان پنج نفر آدم را به خطر انداخت.
از پر بودن خشاب اسلحهاش مطمئن میشوم و آن را میگیرم به سمت دکتر. خودش را عقب میکشد و با صدای لرزان میگوید:
- این دیگه برای چیه؟ قرار نبود...
- خودتونم میبینید که وضعیت عادی نیست. برای دفاع از خودتونه. امیدوارم کار باهاش رو بلد باشید.
با تردید آن را از دستم میگیرد و نگاهش میکند. میگویم:
- خیلی حواستون باشه. به سمت زمین بگیریدش که سهوا به کسی آسیب نزنید. تا وقتی صدای من رو نشنیدید، در رو باز نکنید.
🔗لینک قسمت اول رمان 👇
🌐https://eitaa.com/istadegi/1733
⚠️ #ادامه_دارد ⚠️
🖋 #فاطمه_شکیبا
#مه_شکن ✨
https://eitaa.com/istadegi