🎋جوانان انقلابی
عاقبت ابراهیم مالک اشتر چیشد؟😳 قسمت اول @istadeh_tashahadat
عاقبت مالڪاشتر.....
از قَـدیـم گفته اند ...
جلویِ ضرر را ،
از هرجا بگیری منفـعت است❗️
تا به امروز ،
#ضرر زیاد داده ای دخترجان ...❌
دل بردی 💔
زندگی ویران کردی ... 🔨
روح اشفته کردی ... 🌪
ایمان اتش زدی ...🔥
از امروز کمی جلو بِکش روسری ات را... ❕
جلوی ضرر را هرجا بگیری منفعت است ....
🆔 @istadeh_tashahadat
دانشجویی به داداشش گفت:
برو تو سايت دانشگاه نمره هامو نگاه کن
فقط جلوی بابا تابلو نکن، اگه يک درس افتاده بودم بگو سلام عليکم
اگه دو تا درس بود بگو سلام عليکم و رحمت الله
اگه سه تا درس بود بگو سلام عليکم و رحمت الله و برکاته!!
خلاصه يه جور که بابا متوجه نشه.
خان داداش ماهم رفت چک کرد به حالت شوک زده زنگ زد بهم گفت:
السلام عليکم و رحمت الله و برکاته ان الله و ملاءکته يوصلون علی النبی يا ايهاالذين امنو سلو عليهم وسلمو تسليما !!! 👌😂😂
16 آذر روز دانشجو مبارک 🌺
@istadeh_tashahadat
🔻 #راهی_برای_شهادت👇👇
⚜اگر میخواید شـــ🌹ــهید بشید
اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید
آرزوی شـــ🌷ــهادت دارید
دعا نکنید جنگ بشه!
🚫❌🚫
برید مثل شهدا #گناه کنید ...!!!
🔻گناه کنید تا زمینه ی شهادت براتون فراهم بشه....!
ولی مثل شــ🌹ـــهدا گناه کنیم !....
نه مثل من!😥 نه مثل رفیقا مون تو خیابون!😔
⚜شهید حسین ...... فرمانده گردان سلمان یه دفتر داشت گناهاشو توش می نوشت ..
💠یه مدت دفترش دست من بود...
🔻نگاه کردم یه روز یکی دو خط زیادتر نوشته بود .گفتم چه گناه بزرگی کرده که این جا نوشته ...
🔸دیدم نوشته .. می خوام برم دو رکعت نماز بخونم استغفار کنم ...
از ساعت ۱۰ تا ۱۰.۱۰دقیقه با بچه ها الکی خندیدیم ....
۱۰دقیقه وقت خدا رو ضایع کردم ...وقت خدا رو تلف کردم.
💠حالا ما در روز چقدر جوک می گیم؟
⁉️⁉️
پی ام می زنیم همین جوری چت می کنیم ...همه چی...
چه قدر از این ۱۰ دقیقه های وقت خدا رو ما داریم تلف می کنیم؟😭 بیایم مثل شهید حسین ...... گناه کنیم دیگه
نه؟!
⚜مثل اون بچه ۱۵ ساله که تازه نماز بهش واجب شده بود تو اردوگاه کارون ...
🍁شب نمی تونستی راه بری از بس قبر کنده بودن بچه ها تو اردوگاه ...شب می رفتن می نشستن تو این قبر ها زیارت عاشورا می خوندن نماز شب ...گریه زاری ...که چی؟
که خدایا گناهان من رو ببخش آخه یه بچه ۱۵ساله مگه چه گناهی داره؟
🔻گیر می دادی بهشون که مگه گناه تو چیه که این قدر گریه می کنی؟ .... زار می زنی خدایا من رو ببخش.
✨ گفت : دیشب می خواستم نماز شب بخونم خواب موندم ... نماز ظهرم رو اول وقت نخوندم .
این گناه یه بچه بسیجی خط مقدمه دیگه، نه؟😔😔
💠بیایم مثل اونا گناه کنیم اگر می خوایم گناه بکنیم مثل اونا گناه کنیم
مث جوون پونزده ساله...
⚜اگه تا الان نخواستیم مثل شـهدا باشیم
لابد بهونه میاریم که اون موقع اینقدر شرایط گمراهی فراهم نبود؛
اره درسته
اون موقع جنگ بود و ویرانی
اصلا جوون فکر گناه سمتش نمیومد.
🌷اما ما داریم جوونایی که از نسل خودمونن هم سن خودمون
شهدایی مثل
#شهید_علی_خلیلی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دهه_هفتادی
#شهید_محسن_حججی
#و...
که نشون دادن میشه با خدا #آشتی کرد
اونقدری عاشق خدا شد تا شهید بشیم...😍😍
💠راه شــ🌷ـــهادت راه شهیده
گمش نکنیم...
مولامون امام خامنه ای فرمود : در باغ
شه❣ادت هنوز بازه
هنوزم کوره راهی هست
هنوزم معبری هست
#دل را باید صاف کرد...
بیا یه بارم که شده دلــ❤️ــتو صافـــ کن تا نتیجه رو ببینی✌️
بیا به قول #شهید_حججی🌹جوری زندگی کن که خدا عاشقت بشه وقتی خدا عاشقت بشه خوب میخرتت.😍😭
⚜اللهم ارزقنا توفیق الشهادة بحق الزهـــــرا سلام الله علیها
🌹🍃🌹🍃
@istadeh_tashahadat
#عشق_واقعی
ماها واقعا عاشقیم یا ادا عاشقا رو در میاریم؟؟🤔
داریم تو مسیری حرکت میکنیم که تهش پوچه،سیاهه،هیچه....
تا ساعت ۳شب بیداریمـ
پست کربلا میخوام
اربعین کربلا نبینم میمیرم
امام حسینو
فلانو این حرفا میذاریم اما
#نماز_صبحمون قضا میشه...
🤔چطــور ادعای امام حسینی بودنو داریم اما اینو نمیفهمیم که امام حسینی که وسط جنگ هم نمازشو میخونه فقط و فقط و فقط میخواد این درسو به ماها بده که حتی در بدترین و سختترین شرایط #نمازتونو بخونید..
دخترای ما ادعای زینبی بودنو میکنن اما نمیدونن که حضرت زینب #نماز شبش قضا نشد..
حتی شب شام غریبان نشسته خوندن #نماز شبشونو😭
تا ساعت ۳ شب پست عاشقانه و شعر میذاریم
اونوقت #نمازمونم قضا میشه😕
تو روایت هست که اگر هررر چی تو دنیا هست رو اگر برای تو بود و در راه خدا انفاق میکردی جبران قضا شدن یک #نماز_صبح رو نمیکرد
لطفا
#نماز صبحمون قضا نشه
#نماز صبحمون قضا نشه
#نماز صبحمون قضا نشه
ادعا میکنیم حسینی هستیم😔
ادعا میکنیم زینبی هستیم😔
ادعا میکنیم #شیعه هستیم😔
قبول کنیم که راه رو داریم اشتباه میریم
هر قدم که برمیداریم از خدا دورتر میشیم
وقتش نیس به خودمون بیایم؟؟؟
@istadeh_tashahadat
هدایت شده از فاطِمه شَعبانلو ^^
#معرفے یہ ڪانال خاص:)
|• #ڪانال شیـریـن🍃ترازعـسـل •|
در جدالِ عقل و عشــق
#عشـ❤️ــق
پیـــروز میـدانּ استـــــ🌈
و عشـ❤️ـق یعنـے رسیـدنּ بہ خـدا، و
عشــق یعنـے
#شهادت...
اهل شهدا هستے وعضواین کانال نیستے؟!
کانالے براےپاڪ دختران، وپاڪ پسران سرزمینـم🍃
#ڪانالے از جنس شہدا
#اینجامیہمان مادرمان هستیم...
http://eitaa.com/joinchat/2985492493C10e3c19341
خدایا روسفیدم کن با سربند یا زهرا شهیدم کن:
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری
#قسمت_اول
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با
احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد با
شنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت
و به طرف در خروجی خانه رفت
مهلا خانم نگاهی به دخترکش کرد
ــــ کجا میری مهیا
ـــ بیرون
ـــ گفتم کجا
مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت
ـــ گفتم کہ بیرون
مهلا خانم تا خواست با اون بحثی کند با شنیدن صدای سرفه های همسرش بیخیال شد
مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد در خانه را بست که با دیدن پسر
همسایه ای بابایی گفت نگاهی به آن انداخت پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است
و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبور ماشین پرس همسایه
از کنارش به خودش آمد..
╭─┅═ঈ🌺
@istadeh_tashahadat ┅╮
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
خدایا روسفیدم کن با سربند یا زهرا شهیدم کن:
#رمان_جانم_میرود
#به_قلم_فاطمه_امیری
#قسمت_دوم
به. سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت
نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم
مهیا یکی زد تو سر نازی
ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد
با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد
زهراتو اکیپ سه نفره اشان ساکرتین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر
ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ??
زهرا موهای طلاییشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت
ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم
تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن
ــــ اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای
زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت
ـــ اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه
با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند
وارد مغازه ای شدند که یک پرس بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد
نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت
تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با
صدای زهرا به خودش امد
ـــ قشنگه
ـــ اره خیلی
زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم
پسر مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج
شدند چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد
ـــ نگا نگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
@istadeh_tashahadat
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯