امروز روز تولد شهید ابومهدی المهندس هست. ولادتت مبارک سردار دلها❤️
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
✍ فرض کنید دختر یک خانواده ثروتمند هستید در تبریز ...
با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و به خاطر ادامه تحصیل همان طلبه ی ساده راهی نجف میشوید ...
گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید خدا به شما فرزندی میدهد بعد این فرزند می میرد .
بعد دوباره فرزند می دهد دوباره در همان بچگی میمیرد .
دوباره فرزند می دهد ، دوباره ...
در حالی است که فقر گریبان تان را گرفته ، در حدی که یکی یکی از اسباب خانه را می فروشید حتی رختخواب ...
همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر می برد، علامه درباره ایشان گفته بودند : " من نوشتن المیزان را مدیون ایشان هستم " و نیز گفتهاند : " اگر صبر حیرت انگیز همسر من نبود، من نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم " .
#صبر_حیرت_انگیز
علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند ...
علامه در جایی فرموده بودند ایشان وقتی در قم رو به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم ...
و همچنین هنگامی که زیارت عاشورا می خواندند من جواب سلام امام حسین علیه السلام را میشنیدم ...
همیشه به جایگاه او حسرت میخورم با خودم فکر می کنم وقتی که او داشته خانه را جارو می زده یا وقتی برای علامه چایی می ریخته می دانست در آسمان ها آنقدر معروف است ... میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ آنقدر موثر است ...
کاش کتابی از زندگینامه او چاپ شده بود ...
کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت ...
کلاس اخلاق و اخلاص ...
کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی ...
کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم ؟!
کلاس چگونه بدون قلم به دست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم ؟!
کلاس چگونه ما مهم باشیم اما مشهور نه ؟!
کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم، او را در بدترین شرایط یاری دهم ؟!
✅ همه ی این ها چند واحد میشود ؟!
✅ چقدر واحد پاس نکرده ام خدا میداند ؟!
#علامه_طباطبایی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
4_199560102015927186.mp3
7.46M
💢همه سهمیهها مال شما
🍂 #بابای قشنگمو بهم بدین
💢تا منم سر روی #شونش بزارم
🍂دیگه چیزی نمیخوام
فقط #همین😭
👈تقدیم به #فرزندان_شهدا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🏴 @karevaneshgh
#السلامعلیڪ_یا_امام_حسن
جگر سوزد براے غربٺ تو
حسن بودن نشان هیبٺ تو
یقین دارم ڪہ مادر روز محشر
شفاعٺ مےڪند با تربٺ تو☝️
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
#آخریهروزشیعهبراتحرممیسازه😍
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
🔻دوست شهید:
💢یک بار موتورش🏍 را دزدیدند. ملامتش کردم که آخر مرد حسابی، چرا یک #قفل درست و درمان نمی بندی به بدنه این زبان بسته⁉️ می گفت: #بیخیال!
💢صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور🏍 به آن سنگینی را #هل میداد و می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، #همسایگان را از خواب بیدار کند📛
💢 #دو_سال همسایه بودیم🏘به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را #رعایت می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت⏱ زباله ها را به دم در آوردن و #تحویل نیروهای شهرداری دادن.
💢آدم ها را باید از #سبک زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به #سوریه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم، خاص بود👌 و خاص زیست و برای #شهادت، انتخاب شد✅
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ *شما یک تماس از حاج قاسم دارین لطفا گوشی را بردارین*📞
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
برای دختران مظلوم شهدای مدافع حرم | حاج میثم مطیعی - @MeysamMotiee_ir.mp3
3.16M
#مدافعان_حرم
#دختر_شهید_مدافع_حرم
✨پدر ها به شوق تو اي مولا
✨تو ميدان كمر بسته اند
✨ببين دختران شهيدان را
✨كه چشم انتظار پدر هستند
🔻با نوای حاج #میثم_مطیعی
#شهدا_گاهی_نگاهی
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نشر حداکثری
↩ کارهایی که مراقب بیمار کرونایی باید انجام دهد😷
#بسیج_علیه_کرونا
#درچه_همصدا_علیه_کرونا
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
✧جَـواݩـانِ اِنقـِلابـے✧
↓●ڪلیڪ ڪن●↓
http://eitaa.com/joinchat/176947216C4c94613ff4
♨️#اطلاعیه♨️📢
ستاد اجرایی فرمان امام (ره) در سایت هست اینجا؛ اقدام به پیش فروش *تبلت* نموده است.
حدود قیمت ۳/۵ تا ۴ میلیون
که مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بصورت پیش پرداخت ومابقی در ۶ قسط اخذ میگردد.
لطفا اطلاع دهید تا دانش آموزان نیازمند بتوانند از این طریق مشکل تهیه تبلت را حل نمایند.
لینک اتصال ://
https://hastinja.ir/pre-order
●➼┅═❧═┅┅───┄
✅کانال رسمی محله دینان
🆔@avayedinan
✅https://eitaa.com/joinchat/1693319236C6561dadc0a
✨﷽✨
🔰 در ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳ سردار شهید مهدی زین الدین به همراه برادرش شهید #مجید_زین_الدین در حال برگشت از کرمانشاه به سوی مقر لشکر ۱۷ [در آن مقطع لشکر ۱۷ در حال تدارکات برای عملیاتی در غرب بود] حوالی غروب در جاده #سردشت #دارساوین مورد تهاجم و کمین گروهکهای ضدانقلاب قرار گرفت و بعد از مقاومتی عاشورایی و طولانی با بدنی مجروح و زخمی به مقام والای شهادت رسیدند.
🔸ضدانقلاب قصد داشت سر ایشان را غنیمت ببرد اما با مقاومت ایشان که تا حوالی صبح طول میکشد، دشمن ناکام میماند و با آگاهی نیروهای خودی، پیکر مطهر او و برادرش به سردشت منتقل میشود...
✍خوابی که سردار سلیمانی پس از شهادت سردار مهدی زینالدین دیدن :👇
هیجانزده پرسیدم «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟همین چند وقت پیش، توی جادهی سردشت...» حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندهن.» عجله داشت. میخواست برود. یك دیگر چهرهی درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یك برگهی كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم.» بنویس: «سلام، من در جمع شما هستم»
📣همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: «بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: «سیدمهدی زینالدین» نگاهی بهتزده به امضا و نوشتهی زیرش كردم. باتعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی!» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ «سلام، من در جمع شما هستم» 📚برشی از کتاب "تنها؛ زیر باران" روایتی از حاج قاسم سلیمانی درباره شهید مهدی زین الدین...
🌷 شهید مهدی زین الدین:
💥 ما باید حسینوار بجنگیم
حسینوار جنگیدن یعنی
مقاومت تا آخرین لحظه
حسینوار جنگیدن یعنی دست
از همه چیز کشیدن در زندگی...
💥 اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته که به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد به واسطه عشق،علاقه و محبت به امام حسین(ع) است...
💥 در زمان غیبت کبری به کسی منتظر گفته میشود که منتظر #شهادت باشد...
💥معلوم نیست که فردا چه کسی شهید بشه چه کسی بمونه، ولی شما خواهید دید، ما آینده در مرزهای دیگر خواهیم جنگید...
✨مهدی جان امروز شاهدیم که مرزهای انقلاب در کجاست....
🌺هرگاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید ، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.🌺
📣همسر شهید:🌻
ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم.چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. این قدر کارش برام زیبا بود که تا الان تو ذهنم مونده ...
💥ظرف شستن:👇
ظرف های شام، دو تا بشقاب و لیوان بود و یک قابلمه.رفتم سر ظرف شویی،گفت:انتخاب کن،یا تو بشور من آب بکشم ،یا من می شورم توآب بکش گفتم: "مگه چقدر ظرف هست؟گفت: "هر چی هست, انتخاب کن... 🌹
منبع – کتاب تو که آن بالا نشستی
📣 ماجرای٢٠٠روز 👈 روزه قضاىآقامهدی!
🌷از سردشت می رفتیم سمت باختران، من و شهیدان زین الدین و محمد اشتری. آقا مهدی خودش پشت فرمان نشسته بود. از هر دری می گفتیم. بین صحبت ها آقا مهدی گفت: قریب دویست روزه به خدا بدهکارم! ما اول حرفش را جدی نگرفتیم. برایمان قابل باور نبود. آقا مهدی و این حرفا! وقتی این را دید، گفت: جدی می گویم، دویست تا روزه بدهکارم. بعد توضیح داد: شش سال تمام چون دائم در مأموريت بودم و نشد که ده روز یک جا بمانم، روزه هایم ماند!
🌷درست پنج روز بعد به لقای دوست شتافت. در آن زمان لشگر ۱۷ در مهاباد مستقر بود. من این حرف توی ذهنم مانده بود که بعداً با برادر بزرگوار اسماعیل صادقی (مسئول ستاد لشکر) در میان گذاشتم. آن روز برادر صادقی تمامی بچه های لشکر را جمع کرده بود. چند هزار نفری می شدیم؛ یک دریا بسیجی متلاطم. خبر را که دادند، صدای ضجه و زاری، همه میدان را پر کرد. اشک و آه به میدانداری معرکه ماتم ایستاد. دستهای سوگوار بود که بر سر و سینه فرود آمد. دیگر کسی حال خود را نمی فهمید.
🌷اسماعیل نیز پای انفجار بُغضی شگفت آور زانو زده بود و جانانه می گریست. جمعی به خاک غلتیده، به خود می پیچیدند. بعضی غریو حسین حسین شان عنان اختیار از کف فرشتگان نیز ربوده بود. ساعتی در سوگ، پریشانی، بهت و ناباوری گذشت که صدای سوخته ای در میدان بال گشود.