من هنوز نمیتونم برای اینکه مدل موهام چجوری باشه تصمیم بگیرم بعد این دنیا و آدماش ازم توقع دارن تو این سن تصمیم هایی بگیرم که آیندهم رو مشخص میکنه
امروز اولین خونهم رو کامل طراحی کردم ( هیچ حسی نداشت ) و نیاز به اسپانسر دارم تا برام بسازتش و برم توش و دیگه بیرون نیام
زندگی رو فقط به خاطر بارون های شدیده بعد از غروب آفتاب توی پاییز دوست دارم
مهدیه بهم گفت حالا که موهامو آبی کردم وایب میا رو میدم منم دیگه از این خوشحال تر نمیتونم باشم👯♀
نمیتونم کنار آدمایی که از کنار احساسات و کلمات راحت میگذرن و فشار کلمات رو فراموش میکنن زندگی بکنم
جزئیاته که به زندگی معنا میده حالا میخواد بوی رول دارچینی توی خونه وقتی برف میباره باشه یا ذوق داشتن برای جوراب های کریسمسی و یا یه مدت طولانی خیره شدن به چهره کسی که دوستش داری یا اون گرمای ماگ هات چاکلت و بافت های گشاد و رنگ روشن
چیزی که راجب این روزا وجود داره اینکه میدونم خیلی دارم برای خودم تلاش میکنم با وجود تمام دیوار هایی که جلوم گذاشتن میشن و شاید روز به روز بزرگتر بشن
Anyway this is me and I can't go on like before , there has to be a change