eitaa logo
خاطرات‌ِشهدا🌹ورزمندگان‌ِایور
165 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
144 ویدیو
5 فایل
کانالی خودجوش و مردمی از خاطرات، تصاویر و مستندات از افتخار آفرینانِ #دفاع_مقدس #ایور 🇮🇷 شهرستان گرمه (خراسان شمالی) ارتباط با مدیر جهت ارسال مطالب: 👉 @ivar_defae_moghaddas 🏵 09157684588 فعال در صفحات مجازی ایتا، تلگرام و گپ 👇📿 لینک‌کانال‌:
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ سخنران یادواره: سردار محمد علی قاسم زاده نداف 🗓 جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۱۶ 📿 مسجد صاحب الزمان (عج) شهر ایور ستاد مردمی یادواره شهدای شهر ایور ╭─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╮ 🌹 @ivar_razmandegan 🕊 ╰─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╯ ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandeganeitaa.com/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎  «کانالِ‌خاطراتِ‌شهداورزمندگانِ‌ایور»
✨ اجرای تئاتر هناس در یادواره شهدای ایور 💠 تئاتر هناس، داستان مردی به نام هیوا که در یکی از روستا های مرزی استان کرمانشاه زندگی می‌کنند با کیک تولدی به میانه جمعیت می آید و می‌گوید تولد ۷ سالگی دخترش هناس است. داستان زندگیش را توضیح می‌دهد و متوجه می‌شویم در روز عروسیش عراق تنجا را بمباران شیمیایی میکند و عارضه شیمیایی در فرزند آنها بروز کرده که دچار مرگ او می‌شود در پایان نمایش متوجه می‌شویم که مرد با خیال دخترش زندگی می‌کند. 🗓 جمعه ۱۴۰۱/۱۰/۱۶ 📿 مسجد صاحب الزمان (عج) شهر ایور ستاد مردمی یادواره شهدای شهر ایور ╭─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╮ 🌹 @ivar_razmandegan 🕊 ╰─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╯ ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandeganeitaa.com/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎  «کانالِ‌خاطراتِ‌شهداورزمندگانِ‌ایور»
پخش سی امین یادواره شهدای شهر ایور از صداوسیمای استان ساعت ۱۱ شنبه ۱۷ دی شبکه اترک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ پخش سی امین یادواره شهدای شهر ایور از صداوسیمای استان اخبار ساعت ۱۱ شنبه ۱۷ دی ╭─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╮ 🌹 @ivar_razmandegan 🕊 ╰─•─═ঊــــــــــঈ═─•─╯ ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandeganeitaa.com/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎  «کانالِ‌خاطراتِ‌شهداورزمندگانِ‌ایور»
📜 🅱🌹 📝 نگارش به تاریخِ ۶۴/۰۹/۱۵ «انالله و انا الیه راجعون» «می روم تا به گفته امامان یا کشته شوم و یا بکشم در ۲حالت به سعادت دست یافته ام. اکنون که آماده هجرت شده ام و خود را آماده جهاد اصغر کرده ام، امیدوارم بتوانم در جهاد اکبر نیز، پیروز شوم. مادرم، می دانم که فراقم برای شما خیلی سخت است، اما چه کنم که اسلام بزرگتر از آن است و من چیزی نداشتم که در راه اسلام بدهم به جز یک جان ناقابل و آن را هم فدای اسلام کردم. مادرم برای من گریه نکن، شهادت گریه ندارد. مسلمانان، ما در عصری زندگی میکنیم که ظلم سراسر جهان را گرفته است آنقدر باید خون بدهیم تا اینکه اسلام عزیز را با ظهور مولا و آقایمان مهدی موعود (عج) به پیروزی کامل برسانیم، تا اینکه قسط و عدل الهی را برقرار کنیم و ریشه های ظلم و فساد را بخشکانیم و باید بگویم که نه تنها پشیمان نیستم بلکه آرزو می کنم که ای کاش صدها جان داشتم تا دوباره زنده میشدم و فریاد میزدم: رهبرم خمینی است. 📷 خانم قربعلی 📿 56 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«اکنون که آماده هجرت شده ام و خود را آماده جهاد اصغر کرده ام، امیدوارم بتوانم در جهاد اکبر نیز پیروز شوم.» 🌺 چهاردهمین شهید گلگون کفن شهر ایور 🅱🌹 شهدای ماه 🟢 تولد: ١٣۴٧/٠٧/١٧ 🔵 زادگاه: شهر ایور از توابع شهرستان گرمه 🟡 شهادت: ١٣۶۵/١٠/١٩ 🔴 محل شهادت: 🌱 هنگام شهادت: ١٨ ساله «شهید بزرگوار، تا پایه ی چهارم ابتدایی درس خواند و شغل ایشان جوشکاری بود. وی به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت. در نهایت در تاریخ ١٣۶۵/١٠/١٩، در بر اثر اصابت ترکش به دست، به فیض نائل آمدند.» ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۱ و ۲ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس بسمه تعالی ١٩ دی ۶۵ سالروز آغاز عملیات (حمله) سرنوشت ساز کربلای۵ است، امان از کربلای۵ و سلام و درود بی پایان بر🌷شهدای شجاع و با ایمان و رزمندگان دلیر این عملیات. تعداد رزمندگان شرکت کننده از شهرهای جاجرم، گرمه، درق و وطنم شهر ایور ماشاءالله زیادبودند. در لشکرهای ۵نصر، امام رضا (ع) و ویژه شهداء از سپاه از خراسان، از شهر ایور مجموعا" بالغ بر ٣٠ نفر شرکت داشتند که از ذکر نام که شاید کسی از قلم بیفتد معذورم. محل استقرار و آموزش ما نزدیک حمیدیه پادگان ثامن الائمه (ع) بود که با قبضه موشک انداز مینی کاتیوشا کار می کردم که بچه های وطنم شهر ایور هم ۶نفربودیم. بعدازظهر ١٨ دی مرخصی رفتم به شهر اهواز و نزدیک غروب برگشتم پادگان. دیدم تعداد زیادی کامیون باری داخل پادگان هستند. نماز مغرب و عشاء به جماعت خوانده شد. شام دادند. فرماندهان همگی را جمع کردند و دستور آماده شدن با تجهیزات کامل را در فرصتی نیم ساعته و به خط شدن را دادند. همگی با شور و شوق وصف ناشدنی عمل کردند. به خاطر محرمانه بودن واصل غافل گیری و تجربه تلخ کربلای۴ به کسی از علت و مقصد چیزی نمی گفتند. ساعت تقریبا ٧شب بود، رزمندگان را با تجهیزات کامل سوار کامیون ها که ماشین سهم ما یک ولوو سوسماری ده چرخ بود سوار کردند و با چراغ خاموشی حرکت کردند. تعداد ما در داخل ماشین زیاد بود و چون با تجهیزات کامل جنگی کوله پشتی و... بودیم کاملا" سرپا بودیم. اگر به دست انداز برخورد می کرد که خیلی هم زیاد، روی هم می ریختیم. وقتی از حمیدیه و اهواز عبورکردیم، من که قبلاً این جاده را دیده بودم گفتم رفقا ما به سمت خرمشهر می رویم. بالاخره تا دژ خرمشهر (ساختمان های دیوار سیمانی اول شهر) با چراغ خاموشی رفتیم. آنجا پیاده و بلافاصله سازماندهی مجدد شدیم، فرمانده در همان دل تاریکی شب برایمان صحبت کرد و از سختی و فشار راه معذرت خواهی کرد و خبر عملیات جدید را داد و توضیحات و توجیهات لازم رادادند. چه شور و شعفی ایجادشده، بچه ها همدیگر را در بغل می گرفتند، توصیه و سفارش ها و... به همدیگر می کردند و چه اشک هایی بود که هرگز تکرار نخواهد شد. دقیقا یادم است چند تا ظرف استنبلی بنّایی حنا درست کرده بودند. هرکس دوست داشت سرانگشتان و کف دستانش را حنایی می کرد. بعد خیلی سریع ما را با ماشین تویوتا چراغ خاموش تا چند صد متری سنگرها و قبضه های مینی کاتیوشا در مقر خودمان بردند و از آنجا تقریبا ٢٠ دقیقه پیاده رفتیم. تارسیدیم به سنگرها و قبضه های مینی کاتیوشا که از قبل برده بودند و آماده شدیم برای شلیک و اجرای آتش در ساعت عملیات (حمله). ساعت تقریباً یک بامدادبود، لحظه موعود فرا رسید از پشت بیسیم صدای دلنواز دیده بان ما که هرگز او را ندیدیم؛ چشم تیزبین لشکر یا زهرا یا زهرا س و گرا داد و تقاضای شلیک کامل (١٢) موشک (گلوله) را داشت. فرمانده رسماً دستور آتش و شلیک را با جواب الله اکبر یا زهرا یا زهرا به گوشم را صادر و رسماً عملیات کربلای۵ با نام مبارک یازهرا آغاز و کار ما شروع شد. تمام قبضه های ما (۶تا) و سایر جنگ افزارها و آتشبارهای منحنی زن ازجمله توپخانه ها کاتیوشاها خمپاره هاو... شروع به ریختن آتش تهیه بسیار سنگین بر سر دشمن کردند تا نیروهای خط شکن بازحمت کمترخط دفاعی دشمن بعثی رادرهم بکوبندوتسخیرنمایند. ازآسمان منطقه آتش می بارید درعوض ستاره آتش دهنه وعقبه جنگ افزار و آتشبارها وتیرهای رسام ومنورها و... رافقط می دیدی وصدای غرّش انواع جنگ افزارها دشت شلمچه فراگرفته بود و زمین زیر پاها میلرزید. دوستان، آتشبارها هماهنگ می کردند پشت سرهم شلیک می کردند به حالت رگبار در می آمد. من که سابقه شرکت در ٢عملیات دیگر را از قبل داشتم چنین حجم آتش سنگین راازسوی خودمان ندیده بودم و برایم تعجب آوربود. انگار می خواستیم تلافی کربلای۴ راازدشمن بگیریم. که همانجورهم بود. تاطلوع آفتاب همین روش ادامه داشت دیده بان ما بنده خدا (که هرگزاوراندیدیم) خواب قرارنداشت پشت سرهم گرا می داد و فریادمیزد یازهرا ما هم جواب می دادیم الله اکبر یازهرا وشلیک می کردیم. فاصله درخواست دیده بان وشلیک ما کمتراز ١دقیقه بود. ما ۶نفر پای کارقبضه بودیم. ٣نفراز سنگرزیرزمینی موشک (گلوله) می آوردند و ٢نفرگلوله هارا تمیزوداخل لوله قرارمی دادندو ١نفر درسمت راست درفاصله چندمتری دکمه های شلیک رامی زد. برای خودمان درکناری گودال کنده بودیم. در وقت شیلیک و... مخفی می شدیم تا از تیروترکش دشمن هم درامان باشیم. چشمتان روزبدنبیند، روز که شد... ادامه دارد 🌹 از شهر ایور در این عملیات یادش گرامی باد. شهدا را یاد کنیم با صلوات 🌹 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄
📃 ۳ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۵/۱۰/۱۹ سلام برغیورمردان کربلای۵🌴 🌿خاطره قسمت سوم صبح که هوا روشن شد دشت شلمچه پرشده بود از دود انواع انفجارات، غبارگرد وخاک، غرش جنگ افزارها و هواپیمای جنگی که به صورت گروهی برای بمباران می آمدند. ما ۶نفر که شیفت شب پای قبضه مینی کاتیوشا بودیم. صبح برای استراحت داخل سنگرآمدیم. حدود ساعت ۱۰ بود که رفقا آمدند گفتند بیایید بیرون هوا را تماشا کنید. پریدیم بیرون به آسمان نگاه کردیم. مشاهده کردیم که انگاری دارد برف می بارد. تعجب کردیم. واقعیت ترسیدیم به داخل سنگر رفتیم. که نکند بمبارانی جدید با سلاح های جدید باشد. تقریبا ۲۰ دقیقه ای طول کشید از سنگر زدیم بیرون، دیدیم اشیاء سفید رنگی به ده پانزده متری زمین رسیدند. مجدد احتیاط کردیم رفتیم داخل سنگر تقریبا بعد ۱۰ دقیقه ای آمدیم بیرون دیدیم روی زمین پرشده از کاغذ با احتیاط خیلی زیاد رفتیم جلو و خوب برانداز کردیم دیدیم کاغذهایی است تقریبا به اندازه A5 و روش نوشته است. می ترسیدیم دست بزنیم. ومشکوک بودیم. چون فرماندهان تذکر داده بودند به اشیاء مشکوک دست نزنید. شاید تله انفجاری جاسازی کرده باشند یا آغشته به مواد شیمیایی و مسموم کننده کرده باشند. بالأخره بعد از چند دقیقه ای و ررفتن و اطمینان از اینکه باعث صدمه ای نیست، کاغذها را برداشتیم. دیدیم اطلاعیه است. بازبان فارسی با دو متن متفاوت بود در یکی نوشته بودند: مقاومت بکنید بی فایده است. تمام نیروهای شما توسط ارتش دلیر ما کشته و به خاکستر تبدیل شدند. هیچ راهی به جز تسلیم شدن ندارید. "قائد اعظم حضرت صدام حسین" اطلاعیه دوم به این مضمون بود این برگه یک امان نامه است. هرکس این برگه را باخود داشت و تسلیم شد، در امان است به جز ایران به هر کشوری که دوست داشت او را می فرستیم. "فرماندهی کل نیروهای مسلح عراق حضرت صدام حسین" دشمن زبون برای رهایی از دست رزمنده گان غیور ما از هر نوع ترفندی که فکر می کرد باعث نجاتش می شود، استفاده می کرد. هم تهدید و هم ترغیب. زهی خیال باطل که فرزندان خمینی کبیر... ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۴ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ (من سرزمین را یک مکان مقدس می دانم. امام خامنه ای🌷) 🌴 خاطره قسمت چهارم بمباران های هوایی همیشه در دلم می گفتم ای کاش شب ها صبح نشود. زیرا هوا که روشن می شد بیشتر باید مواظب بالای سرمان می شدیم. پناه برخدا، امان از بمباران های هوایی، صدا می زدیم هواپیما هواپیما، زد زد، فرار فرار، شیمیایی شیمیایی، ماسک ماسک، لعنتی ها گروهی می آمدند ۱۰ تا ۲۰ تا و... من یک روز جلو درب سنگر نشسته بودم. تا ۴۰ هواپیما شمارش کردم. (اینجا بود که می‌فهمیدی اهداء انواع هواپیما و... به رژیم بعث عراق برای شکست ایران یعنی چه). در دسته های مختلف، انگار کارخانه جوجه کشی داشتند و در سطح بالا بودند. (اما در این بین یک سری هواپیماهایی بودند که تکی می آمدند. سطحشان هم پایین تربود سرعت شان کم بود. ما به آنها می گفتیم قارقاری از جنگ جهانی دوم هستند. می گفتند به زیر اینها الوار نصب می کنند تا گلوله ضدهوایی اثر نکند. چشمت روز بد نبیند، بدترین بمباران ها را داشتند. خیلی خونسرد کارشان را انجام می دادند و می رفتند. ما دعا می کردیم هیچ وقت این ها نیایند. من سقوط اینها را ندیدم.) ولی بقیه شلوغ کاری می کردند. گیج می شدیم مواظب کدامشان باشیم. بمب ها را که هواپیما رها می کرد. بعضا با چتر به زمین می آمد و دو سه دقیقه ای تقریبا طول می کشید تابه مقصد برسد.بدتر از همه اینکه می دیدی و نمی توانستی به کجا فرارکنی فقط باید داخل سنگر یا جان پناهی مخفی می شدیم یا بدون هیچ سرپناهی درازکش روی زمین منتظر می ماندیم. سخترین آن موقع بود که در همین شلوغی ها دیده بان گرا می داد و تقاضای شلیک موشک مینی کاتیوشا را داشت. هیچ توجیه و راه گریزی نبود. باید شلیک انجام می شد و به چشمت شیرجه هواپیما یا پرتاب موشک به سمت قبضه را می دیدی. اگر در محوطه بمباران قرار می گرفتی احتمال زنده ماندن کمتر از ۱۰ درصد بود. زمین مثل زلزله بالای هفت ریشتری زیر پاها می لرزید. ترکش که هیچ موج انفجار همه چیز را تیکه پاره می کرد. اما از آنجایی که امداد الهی و استمداد از باری تعالی بی نتیجه نبود، هواپیماهای عراقی از ترس و دلهره اصابت انواع گلوله ها در سطح بالا و اکثرا بی هدف بمباران می گردند. وگرنه با آن گستردگی وحجم بالای بمباران تا غروب موجود زنده ای در دشت شلمچه زنده نمی ماند. بارها تا غروب آرزو می کردم ای کاش تک تیرانداز یا آرپی زن می شدم و در خط مقدم بودم. تا از شر هواپیماها و هلی کوپترها و این همه بمباران ها در امان بودم. زیرا خط مقدم را نمی توانستند بمباران کنند. به خاطر اینکه احتمال می دادند نیروهای خودشان را اشتباهی بمباران کنند. به همین خاطر فاصله پانصد ششصد متری به بعد خط مقدم را بمباران می کردند. به همین خاطر سر زبان رزمندگان بود که به خصوص در بمباران شیمیایی که می گفتند خود هواپیماهای عراقی اشتباهی خودشان را بمباران کرده اند و خلاصه سرتان را به درد نیاورم. این بمباران ها و گروهی آمدن هواپیمای عراقی شیرینی هایی هم داشت. و آن وقتی بود که یکی از هواپیماهای عراقی مورد اصابت گلوله ضدهوایی ها قرار می گرفت و آتش می گرفت. آی کیف داشت آی کیف داشت. همه منتظر بودند تا خلبان با چتر به زمین بیفتد. بعضی ها از ناراحتی به طرفش رگبار می زدند. بعضی ها صدا می زدند نزن برادر تا اسیرش کنیم و... بالأخره من تا آن موقع که درخط بودم (۱۱ شبانه روز) سقوط ۵ هواپیما و اسیری دوخلبان را مشاهده کردم... ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۵ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ 🌹سلام بر سبک بالان 🍀 خاطره قسمت ۵ شب سوم عملیات، ساعت ۸ شب شیفت ما که ۶ نفر بودیم رسید که قبضه مینی کاتیوشا را از ۶ نفر قبلی تحویل بگیریم. تقریبا یک ساعتی گذشته بود و طبق معمول دیده بان گرا می داد و به درخواست او باید عمل می کردیم. در همین موقع یک کامیون بنز همراه یک راه بلد در تاریکی با چراغ خاموشی جلو سنگر آمدند و گفتند گلوله آورده ایم، بیایید تحویل بگیرید و خالی نمایید. از قضا دیده بان گرا دادند و تقاضای شلیک تکمیل دوازده موشک را داشتند. ما باید شلیک می کردیم. شش نفر قبلی که باید استراحت می کردند، بیرون آمدند تا در سنگر مهمات گلوله را خالی نمایند. تا ما شلیک کردیم. دیدیم راننده کامیون که یک نفر تقریبا ۶۰ ساله بود، روی زمین دراز کشید. با همان لباس های رانندگی خودش همه ما از ته دل با صدای بلند شروع کردیم به خندیدن. راننده وقتی دید ما خنده می کنیم ناراحت شد و با لهجه اصفهانی خودش گفت: چرا می خندید. گفتیم ازکارتو.(بنده خدا حقم داشت از آن راننده هایی بود که در موقع اضطرار پلیس راه می گرفت و با یک راه بلد برای حمل بار نظامی به پادگان ها می فرستاد) گفت: به ما گفتند هر وقت صدای بلند و وحشتناک شنیدید روی زمین دراز بکشید. گفتیم درست گفتند ولی الان ما شلیک کردیم باید عراقی ها درازکش بروند. هدایتش کردیم به سمت سنگر مهمات تا گلوله هایش را تخلیه نمایند. برایش شام، کنسرو آوردیم گفتیم استراحت کن سه چهار ساعت طول می کشد تا بارت تخلیه شود. خیلی ترسیده بود. می گفت تمام زندگی من همین ماشین است اگر امشب از بین برود بیچاره و بدبخت می شویم. شام که خورد بعد از یک ساعتی دلهره اش ریخت. آوردیمش پای قبضه گفتم فقط تماش کن شلیک هارا. آی کیف می کرد! کاربه جایی رسید که پشت دکمه شلیک که در فاصله چند متری بود بردیمش وقت شلیک گفتیم دکمه را فشار بده تا دکمه را فشار داد، قبضه شلیک کرد. آی کیف کرد، آی کیف کرد. با همان لهجه شیرین اصفهانی گفت: خدایا شکرت تو شاهدباش که من هم به طرف دشمن موشک زدم! دیگرعادت کرد و خیلی هم کیف می کرد. تا آن مدت سه چهار ساعتی که پیش ما بود چهار پنج باری دیده بان گرا داد و درخواست شلیک داشت تماشا میکرد وکیف می کرد، انگار به تفریح آمده بود. بالاخره بارش تخلیه شد موقع رفتن در حق ما خیلی دعا می کرد. می گفت ولله اگر ماشین من خاکستر بشود ارزشی ندارد. مگر خون من از شما رنگین تر است که شما این همه فداکاری و از خود گذشتگی می کنید. حالا من یک باری آورده ام و منت کنم. تقریبا ساعت ۱۲ شب بود از ما خداحافظی گرمی کرد و با همان راه بلد با چراغ خاموش برگشت به عقب. ولی ما منتظر صدای دلنشین یازهرای دیده بان بودیم. تا در جوابش بگوییم به گوشم الله اکبر و شلیک کنیم. ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۶ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس ۶۶/۱۰/۱۹ 🌴 سلام بر مردان کربلای ۴و۵، کجایند مردان بی ادعا 🪴 خاطره قسمت ۶ شب ششم عملیات ساعت ۸ شب شیفت ما ۶ نفر بود که پای قبضه بیاییم، موشک را با پارچه و با گازوئیل تمیز کردیم و ۱۲ موشک را در قبضه جاسازی کردیم و منتظر درخواست دیده بان بودیم، تقریبا یک ساعتی گذشت صدای دلنشین یازهرای دیده بان از بی سیم طنین انداز شد، گرا داد و تقاضای شلیک ۶ موشک را داشت، ما هم جواب دادیم به گوشم، الله اکبر شلیک کردیم، آن شب بر خلاف همیشه هم تقاضای شلیک بیشتر بود و هم گرا اصلا تغییری نداشت تقریبا هر نیم ساعتی بین ۵ تا ۷ موشک تقاضا می شد. بچه ها خسته و کلافه شده بودند. از یک نواختی شلیک ها، بین ما ۱۲ نفر، ۳نفر معلم بودند. دو نفر تازه کار بچه سرخس بودند یادشان به خیر، معلمان شوخی بودند و یک نفر معلم سن بالایی بود به نام آقای توکلی خوش مشرب بود. خیلی هم بااخلاق محل کارش اداره کل آموزش وپرورش خراسان بزرگ بود، به حساب خودمان ما به ایشان احترام کردیم گفتیم شما پای قبضه نیا داخل سنگر پشت بی‌سیم و صفحه پلاتین بورد باش. دیده بان که به شما گرا داد شما مختصات را ببند و به ما اعلام نما، تا ما با همان مختصات، قبضه را تنظیم و شلیک نماییم، (البته تمام این ها باید در کمتر از یک دقیقه انجام می گرفت وگرنه هدف از تیررس خارج می شد به قولی تیر به سنگ می خورد) ولی بعدها فهمیدیم که به بنده خدا چقدر جفا کردیم، وقت استراحت خیلی کم داشت همه اش پشت بی‌سیم و تنظیم گرا بود، بزرگواری می کرد به روی خودش نمی آورد، البته ما ازش حلالیت طلبیدیم او هم با لبخند همیشگی اش ما را بخشید، من آن موقع دانش آموز کلاس دوازدهم بودم، از معلم ها سوال کردیم حقوق شما چقدر است، گفتند: ۳۰۰۰ تومان. ای کاش نمی گفتند، فرماندهان می گفتند: قیمت هر موشک مینی کاتیوشا، ۱۸۰۰۰ تومان است، ما سر به سر این معلم ها می گذاشتیم، هر موشک که شلیک می کردیم می گفتیم: آقا معلم حقوق ۶ماهت رفت به حساب صدام، برو ازش بگیر! همگی قهقه می خندیدیم، آن شب نماز صبح شیفت ما تمام شد. به آقای توکلی فشار آوردیم، چرا امشب گرا ثابت بود، پدر ما را در آوردی باید علت را بگویی. گفت دست همگی شما درد نکند، چشم، از دیده بان علت را خواست. او هم گفته بود، آنجا سر یک سه راهی بود، که عراقی ها از آنجا تجهیزات نظامی و نیرو به خط مقدم خودشان تقسیم و می آوردند، و آنجا باید نا امن می شد و باید از آنها تلفات می گرفتیم، با این صحبت همه بچه ها خوشحال و خدا را شکر کردیم و شیفت را تحویل گروه بعدی دادیم و نمازصبح را خواندیم و شروع به استراحت کردیم ولی بنده خدا آقای توکلی پشت بی‌سیم منتظر یازهرای دیده بان بود و... ادامه دارد... ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۷ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس 🎋🥀سلام برپیکرهای بی سرشهیدان کربلا 4.5 🍁🍂 خاطره قسمت 7 صبح روز یازدهم بودکه مادرخط بودیم وانجام وظیفه می کردیم وفرمانده می گفت آخرهاش است، برعکس روزهای دیگرشدت درگیریها ازصبح زودشروع آن هم ازطرف عراقی هابود، ساعت تقریبا"7صبح، بمباران‌های هوایی، توپخانه ها، کاتیوشاها و... تاحدی که رفتن پای قبضه رابرایمان جهت شیلیک رامشکل می ساخت، زیراهر لحظه یک انفجاری دراطرافمان بود، فرمانده می گفت بچه ها حتما" عراقی ها پاتک (حمله) سنگینی تدارک دیده اند. ساعت تقریبا"10بود، جلودرب سنگرنشته بودیم حقیقتا" ترس واضطراب داشتیم که نکندخط رابشکنندوعقب نشینی شود، بارفقا تا 40 هواپیماعراقی شمردیم که ازروی سرمان درسطح بالا ردشدند تامناطق موردنظرشان را بمباران نمایند. زمین زیرپایمان می لرزید ازشدت انفجارات، فرمانده می گفت بچه ها اگرعقب نشینی شدقبضه هارا ترک ورهاکنیدولی شمارابه خدا همین دستگاه گرای روی قبضه رابردارید داخل جیب تان بزارید، اینهاخیلی کمیاب است وگران، تااسم عقب نشینی می شدهمه بغض می کردند، (ازکربلای4خاطره خوبی نداشتیم) می گفتندهرگز، فرمانده می گفت جنگ است همه چی درش هست، دراین بین هرازچنگ گاهی (یک ساعتی) هم می دیدیم هواپیماهای جنگی خودمان دوتایی وخیلی در سطح پایین یک کم که کج میشدن خلبان دیده می شداز روی سرمان عبورمی کردندومواضع عراقی هارا بمباران می کردند، دود وآتش گردوخاک رامشاهده می کردیم، تمام خستگی ازتنمان بیرون می ریخت روحیه مان مضاعف می شد، دربرگشتشان همه ازسنگرها بیرون می آمدند به نشانه تقدیربرای خلبان‌ها دست تکان می دادندوالله اکبرمی گفتند. خیلی کارشان درست بود، اینجابودکه متوجه می شدیم چقدردشمنان خدانشناس به صدام کمک می کنند، چهل هواپیما کجا ودوهواپیما کجا،هلیکوپترهای خودی دستشان دردنکندهرازچندگاهی برسردشمن آوارمی شدند. ودمارازروزگاردشمن درمی آوردند. ساعت به کندی می گذشت. موقعیت مادقیقا"روبه روی کارخانه پتروشیمی شهربصره عراق بود، ولی برد مینی کاتیوشا به آن نمی رسید. ساعت تقریبا" 12 رو زبود، دیدیم روبروی مایک هلیکوپتر عراقی درسطح بالا روی هوا ایستاد جایی که گلوله اسلحه سبک به آن نمی رسید. نزدیک نیم ساعت روی هواثابت بود، چون ماتابحال ندیده بودیم ازفرمانده سوال کردیم قضیه چیست، فرمود ازدوحالت خارج نیست، 1_یافرمانده هان رده بالاشان رابرای بازدیدآورده اند 2_یادارندفیلم برداری می کنند، آنچه ماراآزارمی داد.این بودکه کاری ازدستمان برنمی آمد، بعدهم باخیال راحت سروته کردورفت، بلاخره اینکه ساعت های تقریبا"4بعدازظهرشدعراقی ها نقشه هشان نگرفت و تیرشان به سنگ خورد، ذلیلانه سرجایشان میخکوب شدند، آن روزقبضه ما حدود 100موشک شیلیک داشت، گردان ما شش قبضه داشت. که دریک خط به فاصله تقریبا"صد متری ازهم فاصله داشتیم. ادامه دارد ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۸ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس 66/10/19 سلام برهمه دلاور مردان کربلای 4و5 🍀🌿 خاطره قسمت ۸ یازدهمین روزی که درخط بودیم تقریبا"ساعت 6بعدازظهربودکه فرمانده آمدگفت بچه ها ما قبضه ها رامی خواهیم ببریم جای دیگروشما درسنگربمانیدامشب شماازخط ترخیص می شوید شما رامی بریم عقب ونیروی جدیدتازه نفس جای شمامی آید، قبضه رابردند، ومامنتظرماندیم شام کنسروی بودخوردیم وباهم سرگرم صحبت شدیم، ساعت تقریبا" 10شب دیدیم باز دوباره شلوغ شدانواع گلوله توپ و...اطراف سنگرهامی خوردانفجارات پشت سرهم یک لحظه ازسنگرزدیم بیرون دیدیم قیامت است انواع جنگ افزارهای سبک باتیرهای رسام بین خط ایران وعراق که بیشتراز طرف عراقی ها بود آسمان راپرکرده است، خیلی وحشت ناک بود، گفتیم حتما"عراقی ها حمله کردند، واینکه سابقه نداشت زیراعراقی ها همه اش درروزپاتک (حمله) می زدند، بدترازهمه یک نوع توپ هایی بودکه می گفتنداتریشی است گلوله اینها مثل تیر رسام نورداشت شب باچشم دیده می شدنزدیک هدف خاموش می شد به زمین می خورد را فراری نبود صوت آنچنانی نداشت که درازکش بری وسنگربگیری خیلی وحشتناک ونامردانه بود، همگی داخل سنگرزانوی غم بغل کرده بودیم کاری ازدستمان برنمی آمد نظاره گربودیم ومنتظرماشین وبایدتحمل می کردیم، یکی دوبارگلوله توپ درده پانزده متری سنگراثابت کرد سنگرلرزش شدیدخوردخاک ازسقف آن حسابی رویمان ریخت خودمان راجمع می کردیم دراین بین یک دفعه یک صدای نابهنجاری آمدوچیزی محکم درنزدیکی سنگربه زمین خوردگفتیم خدایا این دیگه چیست فرمانده قبضه که سربازسپاه بودتجربه زیادتری داشت گفت نگران نباشیداین گلوله توپ بود ازسه پره آن یک پره اش باز نشده صداش عوض شده بانوک به زمین نخورده وعمل هم ونکردومنفجرنشده، ساعت های ترسناکی بود، این بزن بزن هاادامه داشت، ساعت از12گذشته بود، دیدیم یک تیوتای لندکرس آمدگفت زودسواربشیدتابرویم عقب خط، فورا"برقی سوارشدیم جاتنگ بودریختیم روی هم چراغ خاموشی گازش را گرفت منورها، رسام ها و... روی منطقه راستاره باران کرده بودتماشایی بودوحشتناک دردلم غمناک وچشمها اشک آلودکه خدایاآن رزمنده گانی که الان درگیرند زیرآماج این همه گلوله اندچه حالی دارند، برایم مسلم بودکه الان صدها مجروح شهیدداریم درآن مناطق درگیری دلهابسوزدبه حال پدران ومادرنشان، دردلم دست تکان می دادم خداحافظ شلمچه چه روزها وشب های غریب و دلتنکی داشتی چه نمازها ودعاهای پربرکتی داشتی که هرگزتکرارنخواهدشد، ودیدارمان به قیامت توشاهدباش وگواهی بده که ماهم بودیم، تاشایدحدیث امام رضاع درهنگام گذرمبارکشان ازشلمچه شامل حالمان شود، رسیدیم به دژبانی خط مقدم راننده یک لحظه چراغ راروشن کردتابه تنابشان نخورد، دژبان فریادزدخاموش خاموش برادریک میلگرد دوسه دم دستش بود به طرف ماشین پرت کرداگربه مامی خورد چندنفررامجروح می کرد. گفت اگه هروسیله ای بیادچراغ روشن کند گرای ما راعراقی می گیرندپدرما را درمی آورند. گراچه کلمه ای آشنا ودوست داشتنی همان کاری که دیده بان مامی کردوبرسرعراقی هاموشک می فرستادیم. خلاصه به خیرگذشت ماراآوردند به دژخرمشهر همان ساختمان‌های بلوک سیمانی اول شهرنزدیک ساعت های 3بامدادبود،و دریکی ازساختمانهامارا جادادندوتاکیدنمودندکسی بیرون نیایدو... ادامه دارد ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۹ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس 66/10/19 سلام برشلمچه سلام برمردان مردش درکربلای 4و5 🌴🌱خاطره قسمت 9 صبح قبل ازصبحانه فرمانده درداخل ساختمان برایمان سخنرانی کردوتقدیراززحمات یازده شبانه روزی مان درخط مقدم وتعریف ازاینکه چه برسر دشمن آوردیم،وآمارداندگردان آتشبار(شش قبضه) ما دراین مدت 11000موشک شیلیک داشته است، دوستان کربلای 5 پیشروی سرزمینی درنوع خودش کم داشت ولی آمارتلفات انسانی وتجهیزات نظامی اش فوق العاده زیاد و برای هردوطرف ایرانی وعراقی حیثتی شده بود، عراقی هاخیلی زیادمقاومت می کردندتمام توان انسانی وتجهیزاتی ممنوعه (شیمیایی و...) غیرممنوعه زمینی، هوایی، دریایی، خودشان راپای کارآورده بودند، رزمنده گان گردان های پیاده صحبت می کردنددرخیلی ازمواقع جنگ تن به تن داشتندوازنارنجک های دستی برعلیه همدیگراستفاده می کردند، عراق می دانست که اگربصره ومنطقه آن راازدست بدهدکارش تقریبا"تمام است. ایران هم به همین خاطر دست راروی گلویش گذاشته بودو فشارمی داد، جنگی واقعا" تمام عیاربود، بیش ازیک ماه شبانه روز ادامه داشت، به همین خاطراست که بایدهمیشه برفرشته گان سفرکرده اش سلام بدهیم، خلاصه سرتان رابه درد نیاورم فرمانده تاکیددا‌شت ازساختمان تاعروب کسی بیرون نیایدبه جزمواردضروری که اینجابمباران خیلی شدیدتراست ازخطی که بودیم، وروزهاجاده خرمشهرتااهوازخیلی ناامن است، امشب شمارابه پادگانمان می بریم (پادگان مااشمش ثامن الائمه ع درحمیدیه بود، همان جایی که الان استراحت گاه دانش آموزان دربازدیدراهیان نوراست، البته آن موقع همه اش بیشترچادربود) راستم می گفت بمبارانهای وحشتناکی می شدزیرااکثرلشکرهاازاینجانیروهایشان راساماندهی وبه خط مقدم می‌بردند...عراق هم قصددا‌شت این نیروها به خط مقدم نرسند، ساعت تقریبا11صبح بودفرمانده آمدتقاضای نیروکردکه برویم زاغه مهمات موشک برای خط مقدم باربزنیم من ازخدام بودبلافاصله رفتم تاازبمبارانهای هواپیما راحت شویم، سوارتیوتاشدیم رفتیم زاغه مهمات که داخل نخلستانهای اطراف خرمشهربود. اینجابمباران کمتربود، دوتا ماشین بارکردیم تانزدیک غروب بودیم، بازدوباره ما راآوردندبه همان ساختمان، چهل پنجا ه متری ما یک ساختمانی بودکه شاید هفتادهشتادتا آنتن مخابراتی داشت مااصلا"ترددنیرودرآنجاندیدیم ولی چندتا تیوتالندکروس اطرافش بودند، بعضی ها باشک می گفتندشایدقرارگاه خاتم و... باشدکه خبرهارامنعکس یافرماندهی منطقه رامی کند، وقت اذان مغرب وعشاشد، وضوگرفتیم داخل ساختمان نمازجماعت برگزارشد، دقیقا" نمازدوم قنوت بودیم که یک دفعه صدای مهیب غرش هواپیماآمد، خدایاشب وهواپیما؟ اصلا" سابقه نداشت، دقیقا"در سجده دوم بودیم که غرش هواپیما وصدای انفجاربمبارانش همه چیز رابه هم زدهمان طوردرکه درسجده بودیم دستها راروی سرم گزاشتم ساختمان مثل گواراه این طرف آن طرف تکان می خوردگردوخاک ساختمان راپرکردبه قولی اشهدخودم راخواندم تقریبا"15دقیقه ای طول کشیدتابه خودمان آمدیم گردوخاکها کم شددیدم همگی سالم هستیم گردوخاکمان راتکان دادیم ازساختمان بیرون زدیم بقیه نیروهای ساختمان‌ها ی دیگرهم بیرون آمده بودند، دیدیم همان ساختمانی که رویش پرازآنتن مخابراتی بمباران شده است دقیقا" موشک هواپیما به پایه ها ی زیرزمینش خورده بود، ساختمان کاملا" کج شده بود بتونی ومحکم بودما رانمی گزاشتن داخل برویم، ولی خدا‌شاهداست دوتاماشین تیوتای لندکروس راموج انفجارچنان به بغل ساختمان پرس کرده بودکه به یک مترکلفتی شان نمی رسید که اگرصدتاآهنگرمی شدندنمی توانستندآنجوری پرس کنند، خوشبختانه شب بودرزمنده گان داخل ساختمانهابودند، ..... ادامه دارد ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
📃 ۱۰ به مناسبت سالروز ✍ به قلم رزمنده جانباز دفاع مقدس 66/10/19 ،🌴🌴خداحافظ شلمچه نماد استوره های دوران دفاع مقدس 🌹🌹🌹 خاطره قسمت آخر🌻🌻🌻 خوشبختانه شب بودرزمنده گان داخل ساختمانهابودند، تلفات آنچنانی نبود، دوباره همه رابه داخل ساختمان‌ها فراخواندند، هرکس نمازانفرادی خودش راخوانددرهمان تاریکی شام کنسروی خوردیم، ساعت های تقریبا"11شب ماراسوارکامیون کردندونزدیکیهای صبح بودآمدیم به پادگانمان درحمیدیه اهواز سه روز بودیم سراغ رفقاراازهم دیگرمی گرفتیم، ازهمه بدتراینکه وقتی می شنیدی فلانی مجروح یاشهیدشداست دنیا روی سرمان خراب می شد، یک شب درمسجدپادگان جلسه یادبود‌شهدابرگذارشدیکی ازآن شهداخدارحمتش کندشهیدفرومندی قائم مقام لشکر5نصرخراسان بود، قیامتی بوداشکهاوناله هابی اختیاربود، صبح که شداعلام کردندبرویدچادرپرسنلی برگه های ترخیصی بگیریدوهرکس برودبه خانه اش خلاصه برگه ها ی ترخیصی را گرفتیم آمدیم اهوازبلیط قطار گرفتیم،و سوارشدیم مسیرخیلی تونل داشت بعضا"اول قطارواردتونل دیگر می شدآخرش داخل تونل بود، نیمه های شب قطار دریک جایی نگه دا‌شت گفتندهمگی وسایل خودتان را بردارید پیاده شویدگفتیم خدایاباز چه خبرشده گفتنداینجا هواپیماهای عراقی پل را زده اند بایدبه قطاری که آن طرف ازتهران آمده وایستاده سوارشوید، چشمتان روزبدنبیندازاین طرف دره به آن طرف دره باسیم بکسل های قوی پل زده بودند کف آنرا الوارچوبی گذاشته بودند ودیوار آنراباتورسیمی به انداره قدانسان محکم کرده بودندازسیم بکسل ها وتورها محکم می گرفتیم ویواش یواش راه می رفتیم پل هم تکان می خوردوترسناک بود، ارتفاعش نمی دانم، ولی مسافتش 50متری می شد صدای شورشورآب می آمدمعلوم بود رودخانه است، مسافران به ویژه خانم هاازترس وبعضی جوانها ازسرشوخی ومسخرگی جیغ دادمی کردند، به هرحال ردشدیم دیدیم قطارازتهران آمده منتظرمسافران است، (من تابه حال دیگرگزرم به آنجانیفتاده است) دوباره سوارقطارشدیم رسیدیم به تهران دوباره بلیط جاجرم گرفتیم، بلاخره به منزلمان ایور رسیدیم، ولی هنوزعملیات کربلای 5 ادامه داشت.درمنزل تلویزیون نداشتیم خبرهاراازرادیو پیگیربودم، مارش های عملیات روحیه ودلم. رانوازش وهوایی می کردولی افسوس که دیگربرای همیشه ازشلمچه وروزهاوشب های غریب وبه یا ماندنیش جداشدم، ولی هنوز بدن‌های مطهری هستند درآن سرزمین که نجوامی دهندیالثارت الحسین ع ما از دین و سرزمین شما حراست ونگهبانی می دهیم وبه عنوان شاهد دراینجامانده گاریم شمابه فکرخودتان باشید، نمونه اش همان شهیدان خفته دریادمان شهدای شلمچه است، چهارمرتبه بادانشجویان ودانش آموزان ازطریق راهیان نور به َشلمچه رفته ام راهنماها تاکیدمی نمایندکسی پای برهنه راه نرودمنطقه خاکش آلوده به موادشیمیایی است، سربه گریبان می بردم گریه می کردم، خدایا آن فرشته گان کجایندکه پاهارابرهنه ولباسهارادرمی آوردندتاسبک باشندوآرپیجی وتیرباربه دوش می گرفتندو دشمن وتانک هایشان را تعقیب وشکارمی کردند، واین ماییم واین زمزمه ها کجایندمردان بی ادعا، کجایندمردان شورآفرین، و... خدایاهمه راعاقبت به خیرکن. والسلام من الله توفیق ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
سلام علیکم درود بر حاجی غیاثیان عزیز خاطرات جالب و زیبایی را مرقوم فرمودید و با این که تصور زیادی از آن دوران نداریم، ما را با خود به آن حال و هوا بردید ولی ای کاش همانطور که اشاره فرمودید، دوستان و همکاران گرانقدر دیگرمان که افتخار حضور بر سر سفره ی آزمون پر برکت دفاع مقدس را داشتند نیز، فرصت را غنیمت شمرده و به نگارش آن خاطرات بپردازند. چرا که به قول حضرت آقا، آخرین وظیفه ی یک رزمنده، تحویل سلاح خود به اسلحه خانه نیست بلکه نگارش خاطرات آن حماسه آفرینی ها و انتقال آن به نسل جدید است. «آخرین حلقه رزم یک رزمنده نه تحویل سلاح به واحد تسلیحات، که نوشتن خاطرات نبرد است. یک رزمنده تا زمانی که خاطراتش را ثبت نکرده، هنوز چیزهایی به تاریخ و آینده و آرمانش بدهکار است. از همه نگارندگان حوادث جنگ درخواست میکنم از ثبت و ضبط جزئیات این دوران غفلت نکنند.» درست است جنگ و ماهیت آن متفاوت شده است اما آن مجاهدت، صداقت، صبر، تلاش و ایثار و فداکاری ها امروز هم کارساز است و گره گشا. با اجازه تون برخی تصاویر حضور شما در جبهه های دفاع مقدس را به پیوست این خاطرات، در گروه ارسال می کنم. منتظر خاطرات سایر عزیزان نیز هستیم. این راه، پر رهرو باد 🌺
سال ۶۲ سرپل‌ذهاب 🅱♿️ 📷 ‌حاج مسعودحسین‌زاده 📿 58 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»
سال۶۲ ایور از راست 🅱♿️ 🅱🌹 میرزانجف‌زاده محمودخادمی حسین‌نیازی(عرب) 🅱 📷 📿 191 ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 🌐 @ivar_razmandegan 🕊 🇮🇷 gap.im/ivar_razmandegan Admin➠ @ivar_defae_moghaddas ┄┅══✼🍃🌺🍃✼══┅┄ 💎 «منتظرتصاویروخاطراتتان‌هستیم»