eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
273 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻کمی بیشتر درباره‌ی دستور دیروز : به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی از مهر ۸۲ تا آبان ۸۳ سه را در ، و با طرف‌های اروپایی (انگلستان، فرانسه و آلمان) منعقد کرد. او علاوه بر کامل حتی را متعهد کرده بود که مونتاژ و آزمایش ها را هم متوقف کند. ایران در این توافقات حتی از حق داشتن یک سانتریفوژ تحقیقاتی برای نشان دادن به ها هم منع شده بود و در عوض تقریبا هیچ چیزی دریافت نکرد. توافقات حسن با اروپایی‌ها را با این‌جمله توصیف کرد: "مروارید دادیم، آبنبات چوبی گرفتیم!". چند ماه بعد با اشاره به بدعهدی و شکست توافقات، دستور از سرگیری غنی‌سازی و شکستن پلمپ‌ها را صادر کردند و ایرانی که از داشتن حتی یک سانتریفوژ منع شده بود طی چند سال به نوزده‌ هزار سانتریفوژ و غنی سازی ۲۰ درصد رسید. ولی باردیگر حسن روحانی سر رسید و با ، را به ۱۵ سال قبل برگرداند! و حالا باز هم خود وارد میدان شده همان دستور را صادر کرده‌اند: دستور دیروز باز هم تکرار نقش آفرینی رهبری بود در بزنگاهی که ایران در آستانه‌ی یک ورشکستگی بزرگ تاریخی قرار گرفته است. 🔶️حسن روحانی در دو مقطع حساس دوبار در بالاترین سطوح، را به معطلی کشانده، او هر بار گفته کاری که کردم کاملا موفقیت آمیز بوده است! حالا که بنا نیست از کفایت او در کشور سخنی بگوییم لااقل از درباره کمّ و کیف بر و عملکرد که می‌توانیم سوال کنیم؟ @JADAZADQOM
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📹فیلم کامل(Full HD) سخنرانی روز گذشته رهبرانقلاب در حرم امام خمینی(ره) منتشر شد 📥ببینید👇 http://farsi.khamenei.ir/video-content?id=39807
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســے ام بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه .. برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ... - فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی ... خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ... - تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه ... و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM
از زبان و دهان، خسته کی شود اصلا زبان برای همین در دهان ماست... ❤✋️ سالروز مولای متقیان، امام علیه السلام تسلیت باد. @JADAZADQOM
💬 : بعضی‌ها در وجود خود احساس نیاز به را دارند اما همیشه می‌گویند دیر نمی‌شود، حالا وقت باقی است. تا وقتی هستیم می‌گوییم ای آقا! جوان بیست ساله که دیگر وقت توبه کردنش نیست. به هم که می‌رسیم می‌گوییم حالا خیلی وقت داریم، وقتی که پیر شدیم توبه می‌کنیم. در وقت هم آنقدر در زیر بار معاصی کمر ما خم شده است که دیگر حال توبه برایمان نمی‌ماند. ✅ @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســے و یکم بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ... پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ... ادامه دارد... @JADAZADQOM
بیانیه تشکل بمناسبت روز جهانی قدس بسمه تعالی إن تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم امام خمینی (ره) : پاره تن جهان اسلام است. که یادگار گرانسنگ قائد عظیم الشأن انقلاب حضرت (ره) است حقیقتا روزی از روز های خداست که در آن فریاد ظلم ستیزی و دفاع از در سراسر جهان به گوش میرسد و و آزادگان دنیا یکصدا تمام خشم خود را از جنایات رژیم سفاک بر سر آن فرود می آورند. طرح روز قدس از سوی معمار کبیر انقلاب مسئله فلسطین را از یک مسئله عربی و قومی به یک دغدغه و خواست اساسی جهان اسلام مبدل کرد و امروزه مسئله فلسطین در رأس مسائل سیاسی امت اسلام است و همه موظفند برای آزادی و نجات ملت فلسطین تلاش و مجاهدت کنند. خیزش دوباره ملت ها در این روز، آن هم در شرایطی که دامان ناپاک و غاصب به ننگی دیگر آلوده شده و فلسطینیان معترض به انتقال سفارت شیطانی آمریکا به بیت المقدس را به خاک و خون کشیده اند، موجی سهمگین و ظلم ستیزانه را بر سر جشن های این روزهای صهیونیست ها آوار خواهد کرد. گشایش آمریکا در بر خلاف قوانین بین المللی که نخست وزیر رژیم کودک کش صهیونیستی از آن به عنوان "یک اتفاق تاریخی" یاد می کند حقیقتی بس رعب انگیز برای جبهه باطل در بطن خود دارد و آتش خشم فلسطینیان و همه مسلمانان جهان را بیش از پیش شعله ور خواهد کرد. دیگر بلیط عمر رژیم منحوس صهیونیستی رو به زوال است و ما به سخنان رهبرمان ایمان داریم و معتقدیم که روزی خواهد آمد که در قدس نماز بخوانید و آنروز دیر هم نخواهد بود و قطعا فرعونهای امروز جهان دیگر را درک نخواهند کرد. شما ای مردم سلحشور و خستگی ناپذیر ایران اسلامی بار دیگر وقت آن رسیده که با حضور پر رنگ خود نشان دهید تا اسلام زنده است ایران زنده است و تا ایران زنده است نخستین قبله گاه مسلمین، قدس عزیزمان زنده خواهد بود. در پایان تشکل دانشگاه آزاد اسلامی قم ضمن تجدید بیعت با آرمانهای امام راحل (ره) و مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله ای (دامت برکاته) از کلیه و و مردم شریف و ولایی قم جهت حضور گسترده و پرشور در روز قدس دعوت بعمل می آورد. والسلام علی من اتبع الهدی ایتا EITAA.COM/JADAZADQOM سروش SAPP.IR/JADAZADQOM آی گپ iGap.net/JADAZADQOM بله ble.im/jadazadqom اینستاگرام instagram.com/jad.azadqom گپ gap.im/JADAZADQOM
#امام_خامنه_ای : « #فلسطین قطعا روزی را خواهد دید که #رژیم_صهیونیستی دیگر وجود ندارد.» وعده ديدار ما راهپیمایی #روز_قدس جمعه ١٨/خردادماه/١٣٩٧ ساعت ١١:٠٠ محل تجمع #چهارراه_شهدا
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســے و دوم علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ادامه دارد... @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســے و ســوم این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - به کسی هم گفتی؟ .. یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم ... ادامه دارد... @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت ســے و چـهـارم با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ... گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ... توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود ... 🌹قــسـمـت ســے و پـنـجــم این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ... توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ... ادامه دارد... @JADAZADQOM
ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ... ﺍﻟﻬﯽ ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ. ﺍﻟﻬﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ . "ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین" عید سعید فطر مبـارک باد 🎉🌺🌙عید 🎉🌺🌙سعید 🎉🌺🌙فطر 🎉🌺🌙بر شما 🎉🌺🌙دوستان 🎉🌺🌙عزيز 🎉🌺🌙و 🎉🌺🌙خانواده 🎉🌺🌙محترمتان 🎉🌺🌙مبـــارک 🎉🌺🌙و فرخنده 🎉🌺🌙بــــــاد طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی🙏