eitaa logo
تشکل جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه آزاد قم
278 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
279 ویدیو
39 فایل
در جنگ نرم، شما جوانهای دانشجو، افسران جوان این جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌اید. ارتباط با ادمین ها: @admin_jad @admin_jad2 🌐 ble.im/JADAZADQOM 🌐 Eitaa.com/jadazadqom
مشاهده در ایتا
دانلود
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت هـفـدهــم مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ... بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ ... لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM
📣📣📣📣 به مناسبت آزاد سازي #خرمشهر و آغاز هفته #مقاومت ♦️مراسم #غبارروبي مزار ٢ #شهيدگمنام ١٧ و ٢٠ ساله #دانشگاه 📆فردا #پنجشنبه( ٣/خردادماه/٩٧ ) ساعت ١٨:٠٠⏰
تاکتیک هایی که برای فتح  به کار بستند تا امروز هم بر آن کسانی که در مقوله های صاحب فکرند درس آموز است، تاکتیک های پیچیده، پرتحرک، دشوار و به حسب ظاهر نشدنی اما به دست معجزه گر ، و عملی شد و بی سابقه بود، این معنویت و تکیه به نیروهای ، ، ، حقیر شمردن جلوه های ظاهری مادی و حرکت در راه رضای خدا در هیچ جایی سابقه نداشت، همچنان که خود انقلاب هم نظیری در تاریخ نداشت. @JADAZADQOM
سوم خرداد، سالروز آزادی خرمشهر یادآور دلاور مردی و ایثار شهیدان ، استقامت و پایداری ملت ایران و رشادت فرمانده‌هان گرامی باد🇮🇷 @JADAZADQOM
فقط روسری باعث کچلی میشه یا هر پوششی! مثلا اسحاق که پوششی بود باعث کچلی حسن شد یا چی؟ 🔺 علی اکبری 🔺 @JADAZADQOM
🔴سیاست یعنی بهترین واکنش برای هر کنش! 🔻 برای شرط گذاشت! کرد! ایران را متهم به نقض کرد! با دیپلماسی عمومی محاسبات را نشانه گرفت! حمایت ایران از آزادیبخش خود را به چالش کشید. 🔷 درست در نقطه مقابل: رهبر انقلاب گذاشت، کرد! رفتار جنایت بار با خود (سیاهپوست ها، اقلیت ها، زندانیان) و نقض حقوق بشر در داخل و خارج آمریکا را نشانه گرفت. و حمایت آمریکا از متحدان جنایتکار یعنی اسرائیل، عربستان و بحرین را به چالش کشید.. 🔹این ترجمه ای است از آیه شریفه کریم که میفرماید: فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ ۚ : در هر سطحی به شما تعرض کنند، در همان سطح پاسخ دهید. تاریخ خواهد نوشت وقتی مدعیان گرایی در رویای آمریکا می زیستند، فقیهی شیعه با همه توان پای ملی و قدرت ایستاد.. 💠سلامتی وجود نازنینش صلوات💠 ◽️ @JADAZADQOM
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت هـجـدهـم من برگشتم دبیرستان ... زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ... سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ... دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ... واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ... طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ... زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ... یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ... شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ... - خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ... چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ... - نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ... حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ... ادامــه دارد... @JADAZADQOM
🌺 زمان : ۲ تا ۱۱ خرداد، ساعت ۲۱ الی ۲ بامداد مکان : انتهای خیابان خاکفرج، محل دائمی نمایشگاه‌های قم.