گفت ترا به خدا سوگند مي دهم كه غير اينها چه آنچه گفته است بگويي چون خبر انگور و انار را نقل كردم رنگ او متغير شد و رنگ به رنگ مي گرديد و سرخ و زرد و سياه مي شد پس بر زمين افتاد و مدهوش شد و در بي هوشي مي گفت : واي بر مأمون از خدا واي بر مأمون از رسول خدا صلي الله عليه و آله ، واي بر مأمون از علي مرتضي عليه السلام ، واي بر مأمون از فاطمه زهرا سلام الله عليها ، واي بر مأمون از حسن مجتبي عليه السلام ، واي بر مأمون از حسين شهيد كربلا عليه السلام ، واي بر مأمون از حضرت امام زين العابدين عليه السلام ، واي بر مأمون از امام محمد باقر عليه السلام ، واي بر مأمون از امام جعفر صادق عليه السلام ، واي بر مأمون از امام موسي كاظم عليه السلام ، واي بر مأمون از امام به حق علي بن موسي الرضا عليه السلام ، به خدا سوگند اين است زيانكاري هويدا . مكرر اين سخن را مي گفت و مي گريست و فرياد مي كرد . من از مشاهده احوال او ترسيدم و كنچ خانه خزيدم ، چون به حال خود باز آمد مرا طلبيد و مانند مستان مدهوش بود پس گفت : به خدا سوگند كه تو و جميع اهل آسمان و زمين نزد من از آن حضرت عزيز تر نيستند اگر بشنوم كه يك كلمه از اين سخنان را جايي ذكر كرده اي ترا به قتل مي رسانم ، گفتم اگر يك كلمه از اين سخنان را جايي اظهار كنم خون من بر شما حلال باشد . پس عهدها و پيمانها از من گرفت و سـوگـنـدهـاى عظيم مرا داد كه اظهار اين اسرار نكنم چون پشت كردم دست بر دست زد و اين آيه را خواند:
( يَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ يُبَيِّتُونَ ما لايَرْضى مِنَ الْقَوْلِ وَ كان اللّهُ يَعْمَلُون مُحيطا ) ؛(9)
يـعـنـى پـنـهـان مـى كـنـنـد از مـردم و پـنـهـان نـمـى كـنـنـد از خـدا و حـال ايـنـكـه خـدا بـا ايـشـان است در شبها كه مى گويند سخنى چند كه خدا نمى پسندد از ايشان و خدا به جميع كرده هاى شما احاطه كرده است و بر همه آنها مطلع است .(10)
قطب راوندى از حسبن عباد كه كاتب حضرت امام رضا عليه السلام بود روايت كرده كه چون مـاءمـون اراده سفر بغداد كرد من به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رفتم چون نشستم فرمود كه اى پسر عباد! ما داخل عراق نخواهيم شد و عراق را نخواهيم ديد، چون اين سخن را شـنـيـدم گـريـسـتـم و گـفـتـم : يـابـن رسـول اللّه ! مـرا از اهـل و فـرزنـدان خـود نـومـيـد كـردى . فـرمـود كـه تـو داخـل خـواهـى شـد و مـن داخـل نـخـواهـم شـد، چـون بـه حضرت به حوالى شهر طوس رسيد بـيـمـارى آن حـضـرت را عـارض شد و وصيت فرمود كه قبر او را در جانب قبله نزديك به ديوار بكنند و ميان قبر او و قبر هارون سه ذرع فاصله بگذارند. پيشتر براى هارون مى خـواسـتـنـد كـه در آن مـوضـع قـبـر بكنند بيل و كلنگ بسيار شكسته شده بود و نتوانسته بودند كه حفر نمايند، حضرت فرمود كه به آسانى كنده خواهد شد و صورت ماهى از مس در آنجا پيدا خواهد شد و بنر آن صورت ، نوشته به خطر عبرى و لغت عبرى خواهد بود، چـون لحـد مـرا حـفـر نماييد بسيار عميق كنيد و آن صورت ماهى را نزديك پاى من دفن كنيد. چـون شـروع كردند به كندن قبر مقدس آن حضرت ، هر كلنگى كه بر زمين مى زدند مانند ريـگ فـرو مـى ريـخت تا آنكه صورت ماهى پيدا شد و در آن صورت نوشته بود كه اين روضـه عـلى بـن مـوسـى الرضـا اسـت و آن گودال هارون جبار است تمام شد آنچه از ( كتاب جلاءالعيون ) نقل كرديم .(11)
و بدان كه شايسته است در اينجا به سه چيز اشاره شود:
اول ـ آنـكه اشهر در تاريخ شهادت حضرت امام رضا عليه السلام آن است كه در ماه صفر سـنـه دويـسـت و سـوم بـه سـن پنجاه و پنج واقع شده و لكن در روز آن اختلاف است ، ابن اثـير و طبرسى و بعضى ديگر روز آخر ماه گفته اند و بعضى چهاردهم و كفعمى هفدهم آن مـاه (12) و صـاحـب ( كـتاب العدد ) و صاحب ( مار الشيعه ) در بيست و سوم ذى القعده گفته اند (13) و آن روزى است كه مستحب است زيارت آن حـضـرت از نـزديـك و دور چـنـانـكـه سـيـد بـن طـاوس در ( اقـبـال ) فـرمـوده (14) و حـمـيـرى از ثـقـه جـليـل مـعـمـر بـن خـلاد نقل كرده كه روزى در مدينه امام محمّد تقى عليه السلام فرمود: اى مـعمر! سوار شو، گفتم : به كجا برويم ؟ گفت : سوار شو و كارى مدار. پس سوار شدم و بـا آن حـضـرت رفتم تا رسيديم به يك وادى يا زمين پستى فرمود كه اينجا بايست من ايـسـتـادم در آنـجـا تـا حـضـرت آمـد، عـرض كـردم : فدايت شوم ! كجا بودى ؟ فرمود: به خراسان رفتم و همين ساعت پدرم را دفن كردم .(15)
۲ شهریور ۱۴۰۳
و شيخ طبرسى در ( إ علام الورى ) روايت كرده از امية بن على كه گفت : من در مدينه بـودم و پـيـوسـتـه بـه خـدمـت حـضـرت امام محمّد تقى عليه السلام مى رفتم در ايامى كه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام در خـراسـان بـود و اهل بيت و حضرت امام محمّد تقى عليه السلا و عموهاى پدرش مى آمدند به خدمت آن حضرت و سـلام مـى كـردنـد بـر آن حـضرت و تعظيم و تكريم آن جناب مى نمودند. پس روزى در حـضـور ايـشـان جـاريـه خـود را طـلبـيـد و فـرمـود كـه بـگـو بـه ايـشـان يـعـنـى بـه اهـل خانه كه مهيا و آماده شوند برا ماتم ؛ چون فردا شد باز حضرت همان فرمايش را به آن جـاريـه فـرمود، آن جماعت سؤ ال كردند كه مهيا شوند براى ماتم كى ؟ فرمود: براى ماتم بهترين اهل زمين . پس بعد از چند روز خبر رسيد كه حضرت امام رضا عليه السلام در آن روز كـه فـرزنـد بـزرگـوارش امـر بـه مـاتم فرمود به عالم بقاء رحلت كرده بود. (16)
دوم ـ آنـكـه علما براى حضرت امام رضا عليه السلام فرزندى غير از امام محمّد تقى عليه السـلام ذكـر نـكـرده اند بلكه بعضى گفته اند كه اولادش منحصر به آن حضرت بوده ، شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده كـه حضرت امام رضا عليه السلام از دنيا رحلت فرمود و فرزندى نـداشـت كـه مـا مـطـلع بـاشـيـم بـر آن جـز پسرش امام بعدش ابوجعفر محمّد بن على عليه السـلام و سـن شـريـفـش در روز وفـات پـدر بـزرگـوارش بـه هـفـت سال و چند ماه رسيده بود.(17) و ابن شهر آشوب تصريح كرده كه فرزند آن حضرت محمّد امام است و بس .(18) و لكن علامه مجلسى در ( بحار ) از ( قـرب الا سـنـاد ) نـقل كرده كه بزنطى خدمت حضرت امام رضا عليه السلام عرض مى كند كه چند سال است از شما مى پرسم از خليفه بعد از شما و شما مى فرماييد پـسـرم و شـما را فرزند نبود و خدا دو پسر به شما موهبت فرموده پس كدام يك از اين دو پـسـر تـو اسـت الخ .(19) و ابـن شهر آشوب در ( مناقب ) فرموده كه اصـل در مـسـجـد زرد كنه در شهر مرو است آن است كه حضرت امام رضا عليه السلام در آن نـمـاز گـزارده پس بنا شده مسجدى پس از آن دفن شده در آن پسر حضرت امام رضا عليه السلام و كرامتهايى در آن نقل شده .(20)
1- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/242 245.
2- سوره آل عمران (3)، آيه 154.
3- سوره احزاب (33)، آيه 38.
4- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/240.
5- (بحارالانوار) 49/308.
6- ( بصائر الدرجات ) ص 483.
7- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/241.
8- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/271.
9- سوره نساء (4)، آيه 108.
10- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/245 250.
11- ( جلاءالعيون ) مجلسى ص 931 953، ( الخرائج ) راوندى 1/367، حديث 25.
12- ( جلاءالعيون ) ص 953 954.
13- ( العدد القويه ) على حلى (برادر علامه حلى ) ص 275.
14- ( اقبال الا عمال ) ص 616، بيروت ، اءعلمى .
15- ( بحارالانوار ) 49/310.
16- ( إ علام الورى ) 2/100.
17- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/271.
18- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/397.
19- ( قرب الاسناد ) حميرى ص 376.
20- ( مناقب ) شهر آشوب 4/392. به جاى ( زرد ) ( رزد ) آمده است .
۲ شهریور ۱۴۰۳
( وَ كانَ اَمْرُ اللّهِ قَدَرا مَقْدُورا ) ؛(3)
بـگـو يا محمّد! اگر مى بوديد شما در خانه هاى خود هر آينه بيرون مى آمدند آن گروهى كـه بـر ايـشـان نـوشـتـه شـده اسـت كـشـتـه شـدن بـه سـوى محل وفات خود يا قبرهاى خود؛ و امر خدا مقدر و شدنى است .
چون خبر به ماءمون رسيد امر كرد به غسل و تكفين آن حضرت و در جنازه آن جناب با سر و پاى برهنه و بندهاى گشوده به روش صاحبان مصيبت مى رفت و براى رفع تشنيع مردم بـه ظـاهـر گـريه و زارى مى كرد و مى گفت اى برادر به مرگ تو رخنه در خانه اسلام افـتـاد و آنـچـه مـن در بـاب تـو خـواسـتـم بـه عمل نيامد و تقدير خدا بر تدبير من غالب شد.(4)
از ابـوالصـلت هـروى روايـت اسـت كـه گـفت : چون ماءمون از خدمت آن حضرت بيرون آمد من داخـل شـدم چـون نـظـرش بـر مـن افـتـاد گـفـت : اى ابـوالصـلت ! آنـچـه خواستند كردند و مشغول ذكر خدا و تحميد و تمجيد حق تعالى گرديد و ديگر سخن نگفت .(5) و در ( بـصائر الدرجات ) به سند صحيح روايت كرده است كه در آن روز حضرت فـرمـود كـه ديـشـب حـضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه مى فـرمـود: يـا عـلى ! بـيـا نـزد مـا كـه آنـچـه نـزد مـا اسـت بـهـتـر اسـت از آنچه در آن هستى .(6)
ابـن بـابـويـه بـه ( سند حسن ) از ياسر خادم روايت كرده است كه امام رضا عليه السـلام را هـفـت مـنـزل پـيـش از وارد شـدن بـه طـوس مـرضـى عـارض شـد چـون داخـل شـهـر طـوس شـديم بيمارى آن جناب شديد گرديد و به اين سبب ماءمون چند روز در طوس توقف كرد و هر روزى دو مرتبه به عيادت آن جناب مى آمد و در روز آخر ضعف بر آن حضرت مستولى گرديد چون نماز ظهر ادا كرد فرمود كه اى ياسر! آيا مردم چيزى خورده اند؟ گفتم : اى سيد من ! كه را رغبت به خوردن و آشاميدن مى شود با اين حالت كه در تو مـشـاهده مى كنند. پس آن معدن فتوت با نهايت ضعف و ناتوانى براى رعايت خدمتكاران خود درسـت نـشـسـت و فـرمـود كـه خـوان را بـيـاوريـد، چـون خـوان را گـسـتـردنـد جـمـيـع اهل و حشم و خدم خود را طلبيد و بر سر خوان احسان خود نشانيد و يك يك را تفقد و نوازش نـمـود. چـون ايـشـان طـعـام خوردند، فرمود كه براى زنان طعام بفرستيد چون همه از طعام خـوردن فـارغ شدند ضعف بر آن جناب غالب گرديد و مدهوش شد. صداى شيون از خانه آن جناب بلند شد و زنان و كنيزان ماءمون با سر و پاى برهنه به خانه آن مظلوم دويدند و خروش از جميع مردم بر آمد و صداى گريه و زارى از طوس به فلك آبنوس مى رسيد. پـس مـاءمـون نـالان و گـريـان از خـانه بيرون آمد و دست تاءسف بر سر مى زد و مويهاى ريش خود را مى كند و قطرات اشك حسرت از ديده مى باريد و بر جرم و روسياهى خود زار زار مى ناليد. چون به نزديك آن امام رسيد، امام مظلوم ديده گشود ماءمون گفت : اى سيد و بزرگ من ! به خدا سوگند نمى دانم كه كدام مصيبت بر من عظيم تر است جدايى چون تو پـيـشـوايـى و مـفارقت مانند تو رهنمايى ، يا تهمتى كه مردم به من گمان مى برند كه من تـرا بـه قـتـل آورده ام ، حـضـرت متوجه جواب سخنان بى فروغ او نگرديد و ديده گشود فـرمـود كـه بـارى بـا پـسرم امام محمّد تقى عليه السلام نيكو معاشرت نما كه وفات او وفـات تـو نـزديـك بـه يكديگر خواهد بود. چون پاسى از شب گذشت آن جناب به عالم قدس ارتحال نمود.
چـون صـبـح شـد مـردم جـمـع شـدنـد و خـروش بـرآوردنـد كـه مـاءمـون فـرزنـد رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سلم را به ناحق شهيد كرد و شورشى عظيم در ميان مـردم به هم رسيد. ماءمون ترسيد كه اگر جنازه آن جناب را در آن روز بيرون برد براى او فـتـنـه بـرپا شود، پس محمّد بن جعفر عم آن جناب را طلبيد و گفت : بيرون رو و فتنه مـردم را فـرو نـشـان و ايشان را متفرق گردان و بگو كه امروز آن حضرت را بيرون نمى آوريـم . چـون مـحـمـّد بن جعفر بيرون رفت و با مردم سخن گفت پراكنده شدند و در شب آن جناب را غسل دادند و دفن كردند.(7)
شـيـخ مـفـيـد روايـت كـرده اسـت كـه چـون آن نـيـّر فـلك امـامـت بـه سـراى بـاقـى ارتحال نمود ماءمون يك روز و يك شب وفات آن جناب را پنهان داشت و محمّد بن جعفر را با جمعى از آل ابوطالب كه با او همراه بودند و خبر وفات آن جناب را به ايشان اظهار كرد و گريست و اندوه بسيار نمود و ايشان را نزد آن جناب آورد و بدن شريفش را گشود و به ايـشـان نـمـود و گـفـت كـه آسـيـبى از ما به او نرسيده است پس با آن جناب خطاب كرد اى بـرادر مـن گـران اسـت بر من كه ترا با اين حالت مشاهده نمايم و مى خواستم كه پيش از تـو بـمـيـرم و تـو خـليـفـه و جـانـشـيـن مـن بـاشـى و ليـكـن بـا تـقـدير خدا چه مى توان كرد.(8)
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
مزار ، مرقد ، توسل و زیارت حضرت
ثواب زيارت قبر من
كَتَبَ الامام علىّ بن موسى الرّضا (ع):: اءبْلِغْ شيعَتى : إ نَّ زِيارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اءلْفَ حَجَّةٍ، فَقُلْتُ لاِ بى جَعْفَرٍ عليه السلام : اءلْفُ حَجَّةٍ؟!
قالَ: إ ى وَاللّهُ، وَ اءلْفُ اءلْفِ حَجَّةٍ، لِمَنْ زارَهُ عارِفا بِحَقِّهِ.
- مستدرك الوسائل : ج 10، ص 359، ح 2.
به يكى از دوستانش نوشت : به ديگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زيارت قبر من معادل است با يك هزار حجّ.
راوى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم : هزار حجّ براى ثواب زيارت پدرت مى باشد؟!
فرمود: بلى ، هر كه پدرم را با معرفت در حقّش زيارت نمايد، هزار هزار يعنى يك ميليون حجّ ثواب زيارتش مى باشد.
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
✅بخش داستان های امام رضا (ع)
مشخصات امام رضا (ع)
هيبت و جلالت آن بزرگوار
سليمان بن جعفر - كه يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است - حكايت كند:
يكى از نوادگان امام سجّاد عليه السلام - به نام علىّ بن عبيداللّه - مشتاق ديدار و زيارت امام رضا عليه السلام بود، به او گفتم : چه چيزى مانع از رفتن به محضر شريف آن حضرت مى باشد؟
پاسخ داد: هيبت و جلالت آن بزرگوار مانع من گرديده است .
اين موضوع سپرى گشت ، تا آن كه روزى مختصركسالتى بر وجود مبارك امام عليه السلام عارض شد و مردم به عيادت و ملاقات آن حضرت مى آمدند.
پس به آن شخص گفتم : فرصت مناسبى پيش آمده است و تو نيز به همراه ديگر افراد به ديدار و ملاقات آن حضرت برو، كه فرصت خوبى خواهد بود.
لذا علىّ بن عبيد اللّه به عيادت و ديدار امام رضا عليه السلام رفت و با مشاهده آن حضرت بسيار مسرور و خوشحال گرديد.
مدّتى از اين ديدار گذشت و اتّفاقا علىّ بن عبيداللّه روزى مريض شد؛ و چون خبر به امام عليه السلام رسيد، حضرت جهت عيادت از او حركت نمود؛ و من نيز همراه آن بزرگوار به راه افتادم ، چون وارد منزل او شديم ، حضرت مختصرى كنار بستر او نشست و از او دلجوئى نمود.
و پس از گذشت لحظاتى كه از منزل خارج شديم ، يكى از بستگان آن شخص گفت : همسر علىّ بن عبيداللّه بعد از شما وارد اتاق شد و جايگاه جلوس حضرت رضا عليه السلام را مى بوسيد و بدن خود را به وسيله آن محلّ تبرّك مى نمود.
- اختيار معرفة الرّجال : ص 495، ح 485، بحارالا نوار: ج 49، ص 22، ح 15.
مادر امام حضرت رضا (ع)
به سند معتبر ديگر روايت كرده است كه چون حميده ، نجمه مادر امام رضا عليه السلام را خريد شبى حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلم را در خواب ديد و آن حضرت به او گفت كه اى حميده ! نجمه را به فرزند خود موسى تمليك نما كه از او فرزندى به هم خـواهـد رسـيـد كـه بـهـتـريـن اهـل زمين باشد و به اين سبب حميده ، نجمه را به آن حضرت بـخـشيد و او باكره بود.
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 1/16.
به سند معتبر از هشام روايت كرده است كه گـفـت : روزى حـضـرت امام موسى عليه السلام از من پرسيد كه آيا خبر دارى كه كسى از بـرده فـروشـان مـغرب آمده باشد؟ گفتم : نه ، حضرت فرمود كه بلكه آمده است بيا تا بـرويـم بـه نـزد او، پـس حـضـرت سوار شد و من در خدمت آن حضرت سوار شدم چون به مـحـل معهود رسيديم ديديم كه مردى از تجار مغرب آمده است و كنيزان و غلامان بسيار آورده است ، حضرت فرمود كه كنيزان خود را بر ما عرضه كن ، او نه كنيز بيرون آورد و هر يك را حـضرت فرمود كه دارى و بايد كه بياورى ! گفت : به خدا سوگند كه ندارم مگر يك جـاريـه بـيـمـار، حضرت فرمود كه او را بياور چون او مضايقه كرد حضرت مراجعه كرده روز ديگر مرا به نزد او فرستاد و فرمود كه به هر قيمت كه بگويد آن جاريه بيمار را بـراى من خريدارى كن و به نزد من آور، چون رفتم و آن كنيزك را طلب كردم قيمت بسيارى براى او گفت ، گفتم من به اين قيمت خريدم ، گفت من نيز فروختم و ليكن خبر ده كه آن مرد كـى بـود كـه ديـروز بـا تـو هـمـراه بـود؟ گـفتم : مردى است از بنى هاشم گفت : از كدام سـلسـله بـنـى هـاشـم ؟ گـفـتم : بيش از اين نمى دانم ، گفت : بدان كه من اين كنيزك را از اقـصـاى بـلاد مغرب خريدم ، روزى زنى از اهل كتاب كه اين كنيز را با من ديد پرسيد كه ايـن را از كـجـا آورده اى ؟ گـفتم : اين را براى خود خريده ام ، گفتم : سزاوار نيست كه اين كـنـيـز نـزد مـانـنـد تـو كـسـى بـاشـد و مـى بـايـد كـه ايـن كـنـيـز نـزد بـهـتـريـن اهـل زمـين باشد و چون به تصرف او درآيد بعد از اندك زمانى پسرى از او به وجود آيد كـه اهـل مـشـرق و مـغـرب او را اطـاعـت كـنـند، پس بعد از اندك وقتى حضرت امام رضا عليه السلام از او به وجود آمد.
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 1/17.
۲ شهریور ۱۴۰۳
💠زندگي حضرت قبل از امامت
ولادت امام حضرت رضا (ع)
شـيـخ صـدوق روايت كرده از يزيد بن سليط كه گفت : ملاقات كردم حضرت صادق عليه السـلام را در راه مـكـه و مـا جماعتى بوديم ، گفتم به او پدر و مادرم فداى تو باد! شما امامان پاكيد و مرگ چيزى است كه هيچ كس را از آن گريزى نيست پس با من چيزى بگو تا برسانم به واپس ماندگان خود، حضرت فرمود: آرى اينها فرزندان من اند و اين بزرگ ايشان است ـ و اشاره كرد به پسرش موسى عليه السلام ـ و در او است علم و حلم و فهم و جود و معرفت به آنچه محتاجند مردم به آن در آنچه اختلاف مى كنند در امر دين خود، و در او اسـت خـلق و حـسـن جـوار، و او درى اسـت از درهـاى خـداونـد مـتـعـال و در او صـفتى است بهتر از اينها، پس گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد! آن صفت چـيـست ؟ فرمود: بيرون مى آورد خداى عز و جل از او دادرس و فريادرس اين امت را و نور و فـهـم و حـكـم ايـن امت را، بهتر زاييده شده و بهتر نور رسيده ، محفوظ مى دارد به او خداى تـعالى خونها را و اصلاح مى كند به او ميان مردم نزاعها و انضمام مى دهد به او پراكنده را و التـيـام مى دهد به او شكسته را و مى پوشاند به او برهنه را و سير مى كند به او گـرسـنـه را و ايمن مى سازد به او ترسان را و فرود مى آورد به او باران را و مطيع و فـرمـانـبـردار او شـونـد بـنـدگـان ، بـهـتـريـن مـردم بـاشـد در هـر حـال ، چـه در حـال كـهـولت و مـيـان سـالگـى و چـه در حال كودكى و جوانى ، سيادت پيدا مى كند به سبب او عشيره او پيش از رسيدنش به بلوغ ، سخن او حكمت است و خاموشى او علم است ، بيان مى كند براى مردم آنچه را كه اختلاف است در آن . الخ .
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) شيخ صدوق 1/23.
تولد امام رضا (ع)
امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ، سال 148 هجرى قمرى (2)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد.
2- در سال ولادت آن حضرت بين محدّثين اختلاف است ، كه از 148 تا 153 گفته اند. و برحسب 11 / ذى القعدة / 148 قمرى ، طبق سال شمسى 11 / آذرماه / 144 مى باشد.
تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... .
طليعه نور هدايت
طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتاب هاى خود ذكر كرده اند و نيز روايات كلّى بر تاءييد آن وارد شده است :
مادر حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ، از خانواده اى باشرافت و از زنان بافضيلت ؛ و نيز از جهت عقل و دين در بين زنان هم زمان خود مشهور بوده است .
اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى ، حتّى تمامى مستحبّات را انجام و مكروهات را حتّى الا مكان ترك مى نمود؛ و به طور دائم مشغول ذكر و تسبيح خداوند متعال مى بود.
اين مادر نمونه حكايت كند: از همان موقعى كه إ نعقاد نطفه حجّت خداوند سبحان ، فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را در خود احساس كردم ، حالت معنويّت و عشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم .
فرزندم ، در وقت هاى تنهائى ، اءنيس و مونس من بود.
در هنگام خواب ، صداى تسبيح و تحميد و تهليل را به خوبى از درون خود مى شنيدم و متوجّه مى شدم كه طفل درون شكم من مشغول گفتن ذكر و تسبيح پروردگار متعال خويش مى باشد.
و همين كه اين نور الهى طلوع كرد و در اين عالَم ، پا به عرصه وجود نهاد، دست هاى خويش را بر زمين گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب هاى خود را به حركت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتين را بر زبان مبارك خود جارى كرد.
و چون پدرش ، امام موسى كاظم عليه السلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبريك و تهنيت فرمود.
سپس نوزاد عزيز را تحويل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپ او اقامه گفت ؛ و سپس مقدار مختصرى ، آب فرات در كام او ريخت .
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 20، ح 2، ينابيع المودّة : ج 3، ص 166، حلية الا برار: ج 4، ص 339، ح 5.
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
✅امامت و ولایت امام رضا (ع)
مدّت عمر امام رضا (ع)
مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57 سال بين مورّخين اختلاف است .
و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت 29 سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است .
در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود:
چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين ، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت .
پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و امين كشته شد.
در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد.
بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند.
هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد.
ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت .
و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيد كه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد.
بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد، كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، در سال 201 بيعت انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت ننمايد.
پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت ، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد.
تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... .
امامت و ولایت امام رضا (ع)
ولايتعهدى ،نجات خود و اسلام
همچنين مرحوم شيخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد شهر خراسان گرديد، تحت مراقبت شَديد و مستقيم ماءمون عبّاسى و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شكنجه هاى گوناگون روحى و فكرى بر حضرتش وارد مى گشت .
پس از گذشت چند روزى ، ماءمون به حضرت رضا عليه السلام پيشنهاد داد كه مى خواهم از خلافت و رياست كناره گيرى كنم ؛ و آن را تحويل شما دهم .
امام عليه السلام پيشنهاد ماءمون را نپذيرفت و فرمود: از انجام اين كار، به خداوند متعال پناه مى برم .
ماءمون اظهار داشت : حال كه از پذيرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى كنى ، بايد ولايتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد.
وليكن امام عليه السلام همچنان امتناع مى ورزيد؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست كه اين يك دسيسه و توطئه اى براى متّهم كردن حضرت و جلب افكار عمومى مى باشد؛ و اين كه ماءمون در اين جريان اهداف شومى را دنبال مى كند.
سرانجام ، روزى ماءمون ، فضل بن سهل - كه معروف به ذوالرّياستين بود - و همچنين امام رضا عليه السلام را به كاخ خود دعوت كرد و سپس امام عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : من به اين نتيجه رسيده ام كه بايد خلافت و امور مسلمين را به شما واگذار كنم .
حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم ، من طاقت آن را ندارم .
ماءمون گفت : پس به ناچار، بايد ولايتعهدى مرا قبول كنى .
امام عليه السلام به ماءمون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنين امرى معاف كن .
در اين لحظه ، ماءمون با حالت غضب و تهديد به حضرت گفت : عمر بن خطّاب ، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد كه يك نفر از آن ها جدّت ، علىّ بن ابى طالب ، اميرمؤ منان بود؛ و عُمَر وصيّت كرد و گفت : هركس مخالفت كند، بايد گردنش زده شود.
و تو نيز اينك مجبور هستى و بايد آن را بپذيرى و چاره اى جز پذيرفتن آن ندارى .
و در اين هنگام ، حضرت به ناچار اظهار داشت : حال كه چنين است ، ولايتعهدى را مى پذيرم ، مشروط بر آن كه در هيچ كارى از امر حكومت دخالت ننمايم .
و ماءمون نيز آن را پذيرفت .
- اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 18، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 72، كشف الغمّة : ج 2، ص 275.
۲ شهریور ۱۴۰۳
ولايتعهدى ماءمون مجبور بودم
همچنين آورده اند:
پس از آن كه امام رضا عليه السلام وارد شهر خراسان گرديد و بر ماءمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولايتعهدى را پذيرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آيا پيامبر خدا صلوات اللّه عليه افضل است ، يا وصىّ و جانشين او؟
گفته شد: پيامبر خدا، افضل است .
فرمود: آيا مسلمان افضل است ، يا مشرك به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرك برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه ، افزود: بنابر اين عزيز و پادشاه مصر مشرك بود و حضرت يوسف عليه السلام پيامبر خدا بود؛ وليكن ماءمون مسلمان است و من وصىّ و جانشين پيامبر خدا هستم ، يوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزير و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولايتعهدى ماءمون مجبور و ناگزير گشتم .
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 138، ح 1.
پشيمانى خليفه از نماز عيد فطر
علىّ بن ابراهيم قمّى ، به نقل از ياسر خادم و ريّان بن صلت حكايت كند:
چون جريان ولايتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تثبيت شد و عيد سعيد فطر فرا رسيد، ماءمون - خليفه عبّاسى - براى امام عليه السلام پيام فرستاد:
براى اقامه نماز عيد آماده شود و در جمع مردم نماز عيد را اقامه كند و براى ايشان خطبه و سخنرانى نمايد.
حضرت رضا عليه السلام نيز براى وى ، پيام فرستاد: تو خود مى دانى كه بين من و تو، عهد و پيمان بسته شد بر اين كه من در هيچ جريانى از امور حكومت دخالت نكنم .
بنابر اين ، مرا از اقامه نماز عيد معذور و معاف بدار.
ماءمون پاسخ داد: مى خواهم مردم نسبت به ولايتعهدى شما مطمئنّ شوند و حقيقت فضل و علم شما را دريابند.
و آن قدر اصرار ورزيد تا به ناچار حضرت رضا عليه السلام پذيرفت ؛ ولى مشروط بر آن كه همانند حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما نماز عيد را اقامه نمايد.
ماءمون نيز پيشنهاد حضرت را قبول كرد و اظهار داشت : به هر شكل كه مايل هستى ، حركت كن و نماز عيد فطر را اقامه نما.
آن گاه امام عليه السلام فرمود كه تمام افراد حكومت و مردمى كه مايل به حضور در نماز عيد هستند، فردا صبح ، اوّل وقت جلوى منزل حضرت آماده حركت باشند.
پس تمامى دسته جات ، از اقشار مختلف مردان و زنان صبح زود جلوى منزل امام رضا عليه السلام حضور يافته و هر لحظه در انتظار خروج آن حضرت از منزل بودند.
و چون خورشيد طلوع كرد، حضرت غسل نمود، لباس پوشيد، عمامه اى سفيد بر سر نهاد و يك سر آن را بر سينه و يك طرف ديگرش را بر شانه مباركش قرار داد؛ و سپس خود را معطّر و خوشبو نمود و عصائى به دست گرفت و به اصحاب خود فرمود: هر كارى را كه من انجام دادم و هر سخنى را كه گفتم ، شما نيز همانند من انجام دهيد و بگوئيد.
بعد از آن ، حضرت با اصحاب خود، دسته جمعى با پاى برهنه و پياده مقدارى حركت كردند؛ و آن گاه حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و چند تكبير گفت و تمام اصحاب و همراهان هم صدا با حضرت تكبير گفتند.
همين كه از منزل خارج شدند، جمعيّت انبوهى كه از طبقات مختلف جلوى منزل گرد آمده بودند، حضرت را با آن حالت به همراه اصحابش مشاهده كردند، همگى سر تعظيم فرود آوردند و تمام آنچه بر تن پوشيده بودند بيرون آوردند و با پوششى ساده و پاى برهنه آماده حركت شدند.
و حضرت همچنان تكبيرگويان به راه خويش ادامه مى داد و تمام جمعيّت نيز با حالت عجيبى تكبير مى گفتند و به دنبال حضرت حركت مى كردند، به طورى كه گويا تمامى موجودات تكبير مى گويند، در همين بين صداى تضرّع و شيون جمعيّت بلند شد.
و چون جريان را براى ماءمون تعريف كردند، فضل بن سهل به ماءمون گفت : چنانچه علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام با اين كيفيّت به محلّ نماز برسد، احتمال آن مى رود كه عامّه مردم بر عليه دستگاه حكومتى خليفه شورش كنند و جان ما به خطر افتد، پس مصلحت آن است كه خليفه هر چه سريع تر او را از ادامه حركت به سوى نماز باز دارد.
بنابر اين ، ماءمون براى امام رضا عليه السلام پيام فرستاد: ما شما را به زحمت انداختيم و خسته شده ايد، ما دوست نداريم كه وجود شما صدمه اى ببيند، شما بازگرديد و همان كسى كه هميشه نماز را اقامه مى كرده است اكنون انجام خواهد داد.
پس از آن ، حضرت با شنيدن اين پيام ، كفش هاى خود را پوشيد و چون مراجعت نمود، و در بين مردم اختلاف شديدى پديد آمد و جمعيّت متفرّق و پراكنده گشتند؛ و در نهايت نماز عيد سعيد فطر اقامه نگرديد.
- اصول كافى : ج 1، ص 408، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 76، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 150، ضمن ح 21.
۲ شهریور ۱۴۰۳
علم و اطّلاعات من
همچنين محمّد بن عبداللّه افطس حكايت كند:
روزى بر مأ مون وارد شدم ، پس از صحبت هائى گفت : رحمت و درود خدا بر حضرت رضا عليه السلام كه عالم تر از او يافت نمى شود، در آن شبى كه مردم با او بيعت كرده بودند، پيشنهاد كردم كه خلافت را بپذيرد؛ و من جانشين او در خراسان باشم ؟
فرمود: خير، نمى پذيرم و كمتر از محدوده خراسان را هم قبول دارم ، و من در خراسان بايد بمانم تا مرگ ، مرا دريابد.
گفتم : فدايت گردم ، چگونه و از كجا چنين مى دانى و مى گوئى ؟!
حضرت فرمود: علم و اطّلاعات من نسبت به موقعيّت كنونى و آينده ام همانند علم و اطّلاع تو نسبت به خودت مى باشد.
گفتم : موقعيّت شما در آينده چگونه است ؟
فرمود: مسافت بين من و تو بسيار است ، چون كه مرگ من در مشرق ؛ ولى مرگ تو در مغرب انجام خواهد گرفت .
سپس گفتم : راست مى گوئى و خدا و رسولش درست گفته اند، و بعد از آن نيز هر چه تلاش كردم كه او را تطميع در خلافت كنم ، فريب نخورد و اثرى نبخشيد.
- بحارالا نوار: ج 49، ص 57، ح 74، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 294، ح 21.
اكنون قبر مطّهر آن حضرت سمت مشرق و قبر ماءمون در سمت مغرب قرار گرفته است .
درس پيشوا شناسى
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود: امام و پيشواى جامعه داراى علائم و نشانه هائى است ، كه برخى از آن عبارت است :
از تمامى افراد بايد عالم تر و آگاه تر باشد، در حكومت و قضاوت باتدبير و قاطع باشد، پرهيزكار و متّقى ، حليم و صبور، شجاع و قوىّدل ، سخاوتمند و كريم باشد، و نيز در برابر خداوند عابد و در برابر بندگان فروتن باشد.
ختنه شده و پاك و نظيف تولّد يابد، هنگام تولّد از رحم مادر، شهادت بر يگانگى خدا و رسالت رسول خدا دهد.
همچنان كه از جلو مى بيند و متوجّه مى شود، از پشت سر نيز متوجّه گردد، سايه نداشته باشد، در خواب محتلم نشود، چشم او هنگام خواب همانند ديگران نمى بيند؛ ولى قلبش متوجّه و آگاه است ، از غيب با او حديث و سخن گفته مى شود، زره رسول اللّه صلى الله عليه و آله اندازه او و بر قامت او راست مى آيد.
روى زمين اثرى از بول و غايط او بر جاى نماند، چون خداوند زمين را به بلعيدن آن امر كرده است ، عرق و بوى او از مشك و عنبر خوشبوتر است ، نسبت به مردم در نفوس و اموالشان اولويّت دارد؛ و از هركس به مردم دلسوزتر و مهربان تر؛ و نيز نسبت به آنها متواضع باشد، خود مُجرى دستورات الهى ؛ و نيز واداركننده مردم بر اجراى اوامر و نواهى خداوند است .
دعاى او مستجاب مى باشد و چنانچه دعا كند كه صخره اى متلاشى شود همان خواهد شد، سلاح و شمشير ذوالفقار حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، همچنين صحيفه اى كه در آن نام تمامى پيروانشان و نيز صحيفه اى كه نام همه قاتلين و دشمنانشان در آن ثبت گرديده ، نزد او موجود خواهد بود.
و به عنوان اين كه او امام و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى باشد، سه كتاب مهمّ ديگر نزد او مى باشد، كه عبارتند از:
كتاب حامعه ، كه طول آن هفتاد ذراع (حدود 35 متر) مى باشد و تمام نيازمنديهاى انسانها در تمام امور و مسائل ، در آن موجود است .
كتاب جفر اكبر و اصغر، كه تمام علوم و حدود و ديات در آن مذكور است .
مصحف و كتابنامه شريف حضرت فاطمه زهراء عليها السلام مى باشد.
- احتجاج مرحوم طبرسى ج 2، ص 448، ح 311.
اگر هارون موئى از سر من جدا كند
محمّد بن سنان گويد:
چند روزى پس از آن كه امام موسى كاظم عليه السلام رحلت نمود و امام رضا عليه السلام جاى پدر، در منصب امامت قرار گرفت و مردم در مسائل مختلف به ايشان مراجعه مى كردند.
به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! ممكن است از طرف هارون به شما آسيبى برسد و بهتر است محتاط باشيد.
امام عليه السلام اظهار داشت : همان طور كه جدّم ، رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: چنانچه ابوجهل ، موئى از سر من جدا كند، من پيغمبر نيستم ، من نيز مى گويم : اگر هارون موئى از سر من جدا كند من امام و جانشين پدرم نخواه بود.
- روضه كافى : ج 8، ص 214، ح 371.
۲ شهریور ۱۴۰۳