eitaa logo
ويژه نامه امام رضا و حضرت معصومه عليهم السلام
13 دنبال‌کننده
13 عکس
11 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠زندگي حضرت قبل از امامت ولادت امام حضرت رضا (ع) شـيـخ صـدوق روايت كرده از يزيد بن سليط كه گفت : ملاقات كردم حضرت صادق عليه السـلام را در راه مـكـه و مـا جماعتى بوديم ، گفتم به او پدر و مادرم فداى تو باد! شما امامان پاكيد و مرگ چيزى است كه هيچ كس را از آن گريزى نيست پس با من چيزى بگو تا برسانم به واپس ماندگان خود، حضرت فرمود: آرى اينها فرزندان من اند و اين بزرگ ايشان است ـ و اشاره كرد به پسرش موسى عليه السلام ـ و در او است علم و حلم و فهم و جود و معرفت به آنچه محتاجند مردم به آن در آنچه اختلاف مى كنند در امر دين خود، و در او اسـت خـلق و حـسـن جـوار، و او درى اسـت از درهـاى خـداونـد مـتـعـال و در او صـفتى است بهتر از اينها، پس گفتم : پدر و مادرم فداى تو باد! آن صفت چـيـست ؟ فرمود: بيرون مى آورد خداى عز و جل از او دادرس ‍و فريادرس اين امت را و نور و فـهـم و حـكـم ايـن امت را، بهتر زاييده شده و بهتر نور رسيده ، محفوظ مى دارد به او خداى تـعالى خونها را و اصلاح مى كند به او ميان مردم نزاعها و انضمام مى دهد به او پراكنده را و التـيـام مى دهد به او شكسته را و مى پوشاند به او برهنه را و سير مى كند به او گـرسـنـه را و ايمن مى سازد به او ترسان را و فرود مى آورد به او باران را و مطيع و فـرمـانـبـردار او شـونـد بـنـدگـان ، بـهـتـريـن مـردم بـاشـد در هـر حـال ، چـه در حـال كـهـولت و مـيـان سـالگـى و چـه در حال كودكى و جوانى ، سيادت پيدا مى كند به سبب او عشيره او پيش از رسيدنش به بلوغ ، سخن او حكمت است و خاموشى او علم است ، بيان مى كند براى مردم آنچه را كه اختلاف است در آن . الخ . - ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) شيخ صدوق 1/23. تولد امام رضا (ع) امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام روز پنج شنبه يا جمعه ، 11 ذى القعدة ، سال 148 هجرى قمرى (2)، يك سال پس از شهادت امام جعفر صادق عليه السلام در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود؛ و با ظهور نور طلعتش جهانى را روشنائى بخشيد. 2- در سال ولادت آن حضرت بين محدّثين اختلاف است ، كه از 148 تا 153 گفته اند. و برحسب 11 / ذى القعدة / 148 قمرى ، طبق سال شمسى 11 / آذرماه / 144 مى باشد. تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از: ، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... . طليعه نور هدايت طبق آنچه مورّخان و محدّثان در كتاب هاى خود ذكر كرده اند و نيز روايات كلّى بر تاءييد آن وارد شده است : مادر حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام ، از خانواده اى باشرافت و از زنان بافضيلت ؛ و نيز از جهت عقل و دين در بين زنان هم زمان خود مشهور بوده است . اين بانوى بزرگوار، نسبت به فرائض الهى ، حتّى تمامى مستحبّات را انجام و مكروهات را حتّى الا مكان ترك مى نمود؛ و به طور دائم مشغول ذكر و تسبيح خداوند متعال مى بود. اين مادر نمونه حكايت كند: از همان موقعى كه إ نعقاد نطفه حجّت خداوند سبحان ، فرزندم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را در خود احساس كردم ، حالت معنويّت و عشق به خداوند در من فزونى يافت و هيچ گاه احساس سنگينى و سختى در خود نداشتم . فرزندم ، در وقت هاى تنهائى ، اءنيس و مونس من بود. در هنگام خواب ، صداى تسبيح و تحميد و تهليل را به خوبى از درون خود مى شنيدم و متوجّه مى شدم كه طفل درون شكم من مشغول گفتن ذكر و تسبيح پروردگار متعال خويش مى باشد. و همين كه اين نور الهى طلوع كرد و در اين عالَم ، پا به عرصه وجود نهاد، دست هاى خويش را بر زمين گذاشت و سر به سمت آسمان بلند نمود و لب هاى خود را به حركت درآورد و ضمن مناجات با خداوند، شهادتين را بر زبان مبارك خود جارى كرد. و چون پدرش ، امام موسى كاظم عليه السلام در آن لحظات وارد شد، بر من تبريك و تهنيت فرمود. سپس نوزاد عزيز را تحويل پدر دادم و حضرت در گوش راست نوزاد، اذان و در گوش چپ او اقامه گفت ؛ و سپس مقدار مختصرى ، آب فرات در كام او ريخت . - عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 1، ص 20، ح 2، ينابيع المودّة : ج 3، ص 166، حلية الا برار: ج 4، ص 339، ح 5.
✅امامت و ولایت امام رضا (ع) مدّت عمر امام رضا (ع) مدّت عمر: در طول عمر آن حضرت بين 49 تا 57 سال بين مورّخين اختلاف است . و بر همين مبنا در مقدار و مدّت هم زيستى با پدر بزرگوارش ؛ و نيز در مدّت حيات پس از پدرش اختلاف مى باشد، گرچه برخى گفته اند كه آن حضرت 29 سال و دو ماه در زمان حيات پدر بزرگوارش زندگى نموده است . در علّت آمدن امام رضا عليه السلام به خراسان ، نيز بين مورّخين اختلاف است ؛ ولى مى توان از مجموع گفته ها، اين گونه استفاده نمود: چون هارون الرّشيد به هلاكت رسيد، بغداد و حوالى آن در اختيار فرزندش امين ، و خراسان با حوالى آن تحت حكومت ديگر فرزندش ماءمون قرار گرفت . پس از گذشت مدّتى كوتاه ، بين دو اين برادر اختلاف و جنگ ، رونق گرفت و امين كشته شد. در اين بين ، ماءمون نيز جهت استحكام قدرت خود چنان ابراز داشت كه از علاقه مندان خاندان علىّ بن ابى طالب و سادات بنى الزّهراء مى باشد. بنابر اين ، در سال 200 هجرى نامه اى به استاندار خود در شهر مدينه منوّره فرستاد، تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از راه بصره اهواز، (به گونه اى كه از غير مسير شهر قم باشد) به خراسان منتقل گردانند. هنگامى كه امام رضا عليه السلام به شهر مَرْوْ رسيد، ماءمون عبّاسى به حضرتش پيشنهاد بيعت و خلافت را داد. ولى حضرت چون كاملاً نسبت به افكار و دسيسه هاى ماءمون و ديگر خلفاء بنى العبّاس آگاه و آشنا بود، پيشنهاد خلافت را از طرف ماءمون نپذيرفت . و ماءمون دو ماه به طور مرتّب ، با نيرنگ ها و شيوه هاى گوناگونى اصرار مى ورزيد كه شايد امام عليه السلام بپذيرد؛ ولى چون از طريقى در رسيدن به هدف خويش موفّق نگرديد، در نهايت ، حضرت را تهديد به قتل كرد. بر همين اساس امام عليه السلام مجبور گرديد كه ولايتعهدى را تحت شرائطى بپذيرد، كه روز پنج شنبه ، پنجم ماه مبارك رمضان ، در سال 201 بيعت انجام گرفت ، مشروط بر آن كه حضرت در هيچ كارى از امور حكومت دخالت ننمايد. پس از آن كه ماءمون به هدف خود رسيد و از هر جهت حكومت خود را ثابت و استوار يافت ، شخصا تصميم قتل حضرت رضاعليه السلام را گرفت و به وسيله انگور زهرآلود، آن امام مظلوم و غريب را مسموم و شهيد كرد. تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از: ، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... . امامت و ولایت امام رضا (ع) ولايتعهدى ،نجات خود و اسلام همچنين مرحوم شيخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان آورده اند: پس از آن كه امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام وارد شهر خراسان گرديد، تحت مراقبت شَديد و مستقيم ماءمون عبّاسى و ماءمورانش قرار گرفت و مرتّب شكنجه هاى گوناگون روحى و فكرى بر حضرتش وارد مى گشت . پس از گذشت چند روزى ، ماءمون به حضرت رضا عليه السلام پيشنهاد داد كه مى خواهم از خلافت و رياست كناره گيرى كنم ؛ و آن را تحويل شما دهم . امام عليه السلام پيشنهاد ماءمون را نپذيرفت و فرمود: از انجام اين كار، به خداوند متعال پناه مى برم . ماءمون اظهار داشت : حال كه از پذيرفتن خلافت امتناع مى ورزى و قبول نمى كنى ، بايد ولايتعهدى مرا قبول نمائى تا پس از من خلافت براى شما باشد. وليكن امام عليه السلام همچنان امتناع مى ورزيد؛ چون به خوبى آگاه بود و مى دانست كه اين يك دسيسه و توطئه اى براى متّهم كردن حضرت و جلب افكار عمومى مى باشد؛ و اين كه ماءمون در اين جريان اهداف شومى را دنبال مى كند. سرانجام ، روزى ماءمون ، فضل بن سهل - كه معروف به ذوالرّياستين بود - و همچنين امام رضا عليه السلام را به كاخ خود دعوت كرد و سپس امام عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت : من به اين نتيجه رسيده ام كه بايد خلافت و امور مسلمين را به شما واگذار كنم . حضرت فرمود: به خدا پناه مى برم ، من طاقت آن را ندارم . ماءمون گفت : پس به ناچار، بايد ولايتعهدى مرا قبول كنى . امام عليه السلام به ماءمون فرمود: از من چشم پوشى نما؛ و مرا از چنين امرى معاف كن . در اين لحظه ، ماءمون با حالت غضب و تهديد به حضرت گفت : عمر بن خطّاب ، شش نفر را شوراى خلافت قرار داد كه يك نفر از آن ها جدّت ، علىّ بن ابى طالب ، اميرمؤ منان بود؛ و عُمَر وصيّت كرد و گفت : هركس مخالفت كند، بايد گردنش زده شود. و تو نيز اينك مجبور هستى و بايد آن را بپذيرى و چاره اى جز پذيرفتن آن ندارى . و در اين هنگام ، حضرت به ناچار اظهار داشت : حال كه چنين است ، ولايتعهدى را مى پذيرم ، مشروط بر آن كه در هيچ كارى از امر حكومت دخالت ننمايم . و ماءمون نيز آن را پذيرفت . - اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 18، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 72، كشف الغمّة : ج 2، ص 275.
ولايتعهدى ماءمون مجبور بودم همچنين آورده اند: پس از آن كه امام رضا عليه السلام وارد شهر خراسان گرديد و بر ماءمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولايتعهدى را پذيرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت . لذا حضرت در جواب فرمود: آيا پيامبر خدا صلوات اللّه عليه افضل است ، يا وصىّ و جانشين او؟ گفته شد: پيامبر خدا، افضل است . فرمود: آيا مسلمان افضل است ، يا مشرك به خداوند متعال ؟ گفته شد: مسلمان بر مشرك برترى دارد و افضل مى باشد. آن گاه ، افزود: بنابر اين عزيز و پادشاه مصر مشرك بود و حضرت يوسف عليه السلام پيامبر خدا بود؛ وليكن ماءمون مسلمان است و من وصىّ و جانشين پيامبر خدا هستم ، يوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزير و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولايتعهدى ماءمون مجبور و ناگزير گشتم . - عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 138، ح 1. پشيمانى خليفه از نماز عيد فطر علىّ بن ابراهيم قمّى ، به نقل از ياسر خادم و ريّان بن صلت حكايت كند: چون جريان ولايتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تثبيت شد و عيد سعيد فطر فرا رسيد، ماءمون - خليفه عبّاسى - براى امام عليه السلام پيام فرستاد: براى اقامه نماز عيد آماده شود و در جمع مردم نماز عيد را اقامه كند و براى ايشان خطبه و سخنرانى نمايد. حضرت رضا عليه السلام نيز براى وى ، پيام فرستاد: تو خود مى دانى كه بين من و تو، عهد و پيمان بسته شد بر اين كه من در هيچ جريانى از امور حكومت دخالت نكنم . بنابر اين ، مرا از اقامه نماز عيد معذور و معاف بدار. ماءمون پاسخ داد: مى خواهم مردم نسبت به ولايتعهدى شما مطمئنّ شوند و حقيقت فضل و علم شما را دريابند. و آن قدر اصرار ورزيد تا به ناچار حضرت رضا عليه السلام پذيرفت ؛ ولى مشروط بر آن كه همانند حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما نماز عيد را اقامه نمايد. ماءمون نيز پيشنهاد حضرت را قبول كرد و اظهار داشت : به هر شكل كه مايل هستى ، حركت كن و نماز عيد فطر را اقامه نما. آن گاه امام عليه السلام فرمود كه تمام افراد حكومت و مردمى كه مايل به حضور در نماز عيد هستند، فردا صبح ، اوّل وقت جلوى منزل حضرت آماده حركت باشند. پس تمامى دسته جات ، از اقشار مختلف مردان و زنان صبح زود جلوى منزل امام رضا عليه السلام حضور يافته و هر لحظه در انتظار خروج آن حضرت از منزل بودند. و چون خورشيد طلوع كرد، حضرت غسل نمود، لباس پوشيد، عمامه اى سفيد بر سر نهاد و يك سر آن را بر سينه و يك طرف ديگرش را بر شانه مباركش قرار داد؛ و سپس خود را معطّر و خوشبو نمود و عصائى به دست گرفت و به اصحاب خود فرمود: هر كارى را كه من انجام دادم و هر سخنى را كه گفتم ، شما نيز همانند من انجام دهيد و بگوئيد. بعد از آن ، حضرت با اصحاب خود، دسته جمعى با پاى برهنه و پياده مقدارى حركت كردند؛ و آن گاه حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و چند تكبير گفت و تمام اصحاب و همراهان هم صدا با حضرت تكبير گفتند. همين كه از منزل خارج شدند، جمعيّت انبوهى كه از طبقات مختلف جلوى منزل گرد آمده بودند، حضرت را با آن حالت به همراه اصحابش مشاهده كردند، همگى سر تعظيم فرود آوردند و تمام آنچه بر تن پوشيده بودند بيرون آوردند و با پوششى ساده و پاى برهنه آماده حركت شدند. و حضرت همچنان تكبيرگويان به راه خويش ادامه مى داد و تمام جمعيّت نيز با حالت عجيبى تكبير مى گفتند و به دنبال حضرت حركت مى كردند، به طورى كه گويا تمامى موجودات تكبير مى گويند، در همين بين صداى تضرّع و شيون جمعيّت بلند شد. و چون جريان را براى ماءمون تعريف كردند، فضل بن سهل به ماءمون گفت : چنانچه علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام با اين كيفيّت به محلّ نماز برسد، احتمال آن مى رود كه عامّه مردم بر عليه دستگاه حكومتى خليفه شورش كنند و جان ما به خطر افتد، پس مصلحت آن است كه خليفه هر چه سريع تر او را از ادامه حركت به سوى نماز باز دارد. بنابر اين ، ماءمون براى امام رضا عليه السلام پيام فرستاد: ما شما را به زحمت انداختيم و خسته شده ايد، ما دوست نداريم كه وجود شما صدمه اى ببيند، شما بازگرديد و همان كسى كه هميشه نماز را اقامه مى كرده است اكنون انجام خواهد داد. پس از آن ، حضرت با شنيدن اين پيام ، كفش هاى خود را پوشيد و چون مراجعت نمود، و در بين مردم اختلاف شديدى پديد آمد و جمعيّت متفرّق و پراكنده گشتند؛ و در نهايت نماز عيد سعيد فطر اقامه نگرديد. - اصول كافى : ج 1، ص 408، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 76، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 150، ضمن ح 21.
علم و اطّلاعات من همچنين محمّد بن عبداللّه افطس حكايت كند: روزى بر مأ مون وارد شدم ، پس از صحبت هائى گفت : رحمت و درود خدا بر حضرت رضا عليه السلام كه عالم تر از او يافت نمى شود، در آن شبى كه مردم با او بيعت كرده بودند، پيشنهاد كردم كه خلافت را بپذيرد؛ و من جانشين او در خراسان باشم ؟ فرمود: خير، نمى پذيرم و كمتر از محدوده خراسان را هم قبول دارم ، و من در خراسان بايد بمانم تا مرگ ، مرا دريابد. گفتم : فدايت گردم ، چگونه و از كجا چنين مى دانى و مى گوئى ؟! حضرت فرمود: علم و اطّلاعات من نسبت به موقعيّت كنونى و آينده ام همانند علم و اطّلاع تو نسبت به خودت مى باشد. گفتم : موقعيّت شما در آينده چگونه است ؟ فرمود: مسافت بين من و تو بسيار است ، چون كه مرگ من در مشرق ؛ ولى مرگ تو در مغرب انجام خواهد گرفت . سپس گفتم : راست مى گوئى و خدا و رسولش درست گفته اند، و بعد از آن نيز هر چه تلاش كردم كه او را تطميع در خلافت كنم ، فريب نخورد و اثرى نبخشيد. - بحارالا نوار: ج 49، ص 57، ح 74، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 294، ح 21. اكنون قبر مطّهر آن حضرت سمت مشرق و قبر ماءمون در سمت مغرب قرار گرفته است . درس پيشوا شناسى روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود: امام و پيشواى جامعه داراى علائم و نشانه هائى است ، كه برخى از آن عبارت است : از تمامى افراد بايد عالم تر و آگاه تر باشد، در حكومت و قضاوت باتدبير و قاطع باشد، پرهيزكار و متّقى ، حليم و صبور، شجاع و قوىّدل ، سخاوتمند و كريم باشد، و نيز در برابر خداوند عابد و در برابر بندگان فروتن باشد. ختنه شده و پاك و نظيف تولّد يابد، هنگام تولّد از رحم مادر، شهادت بر يگانگى خدا و رسالت رسول خدا دهد. همچنان كه از جلو مى بيند و متوجّه مى شود، از پشت سر نيز متوجّه گردد، سايه نداشته باشد، در خواب محتلم نشود، چشم او هنگام خواب همانند ديگران نمى بيند؛ ولى قلبش متوجّه و آگاه است ، از غيب با او حديث و سخن گفته مى شود، زره رسول اللّه صلى الله عليه و آله اندازه او و بر قامت او راست مى آيد. روى زمين اثرى از بول و غايط او بر جاى نماند، چون خداوند زمين را به بلعيدن آن امر كرده است ، عرق و بوى او از مشك و عنبر خوشبوتر است ، نسبت به مردم در نفوس و اموالشان اولويّت دارد؛ و از هركس به مردم دلسوزتر و مهربان تر؛ و نيز نسبت به آنها متواضع باشد، خود مُجرى دستورات الهى ؛ و نيز واداركننده مردم بر اجراى اوامر و نواهى خداوند است . دعاى او مستجاب مى باشد و چنانچه دعا كند كه صخره اى متلاشى شود همان خواهد شد، سلاح و شمشير ذوالفقار حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، همچنين صحيفه اى كه در آن نام تمامى پيروانشان و نيز صحيفه اى كه نام همه قاتلين و دشمنانشان در آن ثبت گرديده ، نزد او موجود خواهد بود. و به عنوان اين كه او امام و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى باشد، سه كتاب مهمّ ديگر نزد او مى باشد، كه عبارتند از: كتاب حامعه ، كه طول آن هفتاد ذراع (حدود 35 متر) مى باشد و تمام نيازمنديهاى انسانها در تمام امور و مسائل ، در آن موجود است . كتاب جفر اكبر و اصغر، كه تمام علوم و حدود و ديات در آن مذكور است . مصحف و كتابنامه شريف حضرت فاطمه زهراء عليها السلام مى باشد. - احتجاج مرحوم طبرسى ج 2، ص 448، ح 311. اگر هارون موئى از سر من جدا كند محمّد بن سنان گويد: چند روزى پس از آن كه امام موسى كاظم عليه السلام رحلت نمود و امام رضا عليه السلام جاى پدر، در منصب امامت قرار گرفت و مردم در مسائل مختلف به ايشان مراجعه مى كردند. به حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! ممكن است از طرف هارون به شما آسيبى برسد و بهتر است محتاط باشيد. امام عليه السلام اظهار داشت : همان طور كه جدّم ، رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: چنانچه ابوجهل ، موئى از سر من جدا كند، من پيغمبر نيستم ، من نيز مى گويم : اگر هارون موئى از سر من جدا كند من امام و جانشين پدرم نخواه بود. - روضه كافى : ج 8، ص 214، ح 371.
✅فضائل و مناقب امام رضا (ع) نجمه مادر امام حضرت رضا (ع) شـيـخ صـدوق بـه سـند معتبر از نجمه مادر آن سرور روايت كرده است كه گفت : چون حامله شـدم بـه فـررنـد بـزرگـوار خـود بـه هـيـچ وجـه ثـقـل و حـمـل در خـود احـسـاس ‍نـمـى كـردم و چـون بـه خـواب مـى رفـتـم صـداى تـسبيح و تـهـليـل و تـمجيد حق تعالى از شكم خود مى شنيدم و خائف و ترسان مى شدم و چون بيدار مـى شـدم صدايى نمى شنيدم . و چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مطهر خود را به سوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش حركت مى كرد و سخنى مى گفت كه من نمى فهميدم ، در آن ساعت حضرت امام موسى عليه السلام به نـزد مـن آمـد و فـرمـود كه گوارا باد ترا اى نجمه كرامت پروردگار تو! پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفيدى پيچيده و به آن حضرت دادم ، حضرت در گوش راستش اذان و در گـوش چپش اقامه گفت و آب فرات طلبيد و كامش را به آن آب برداشت پس به دست من داد و فـرمـود كـه بـگـيـر ايـن را كـه ايـن بـقـيـه خـدا است در زمين و حجت خدا است بعد از من . - ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 1/20. كـثـرت عـلم امام حضرت رضا (ع) ابـوالصـّلت گـفـت و حـديـث كـرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر عليه السلام از پـدرش كـه مـى گفت پدرم موسى بن جعفر عليه السلام با پسران خود مى فرمود كه اى اولاد مـن ! بـرادر شـمـا عـلى بـن مـوسـى عـليـه السـلام عـالم آل محمّد است از او سؤ ال كنيد معالم دين خود را و حفظ كنيد فرمايشات او را، همانا من شنيدم از پـدرم حـضـرت جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى گـفـت كـه عالم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام در صـلب تـو است و اى كاش من او را درك مى كردم همانا او همنام اميرالمؤ منين عليه السلام است . - ( اعلام الورى ) طبرسى 2/64. با مردم كم سخن مى گفت شـيـخ صـدوق در ( عـيـون عـ( روايت كرده از حاكم ابوعلى بيهقى از محمّد بن يحيى صوفى كه گفت : حديث كرد مرا مادر پدرم ـ و نام او غدر بود ـ گفت : كه مرا با چند كنيز از كـوفه خريدند و من خانه زاد بودم در كوفه ، پس ما را نزد ماءمون آوردند و گويا در خـانـه او در بـهشتى بوديم از راه اكل و شرب و طيب و زر بسيار، پس مرا او به امام رضا عـليـه السلام بخشيد و چون به خانه او آمدم آنها را نيافتم و زنى بر ما نگهبان بود كه مـا را در شـب بـيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو مـى كـردم كـه از خـانـه او بـيرون آيم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس ‍بخشيد و چـون بـه خـانـه او آمـدم گـفـتـى كه در بهشت داخل شدم ، صولى گفت : من هيچ زنى نديدم عـاقـلتـر از ايـن جـده ام و سـخـى تر از او، و او در سنه دويست و هفتاد بمرد و تخمينا صد سـال داشـت و از او خـبـر امـام رضـا عـليـه السـلام را مـى پـرسـيـدنـد، او مـى گـفـت : من از احوال او هيچ چيز ياد ندارم غير از اينكه مى ديدم كه به عود هندى بخور مى كرد و بعد از آن گـلاب و مـشـك بـه كـار مـى بـرد و نـمـاز صـبـح كـه مـى كـرد در اول وقـت مـى كرد پس به سجده مى رفت و سر بر نمى داشت تا آفتاب بلند مى شد پس بر مى خاست براى كارهاى مردم مى نشست يا سوار مى شد، و كسى نمى توانست آواز بلند كـنـد در خـانه او هر كه بود و با مردم كم سخن مى گفت و جد من عبداللّه تبرك مى جست به اين جده من و روزى كه امام او را به وى بخشيد او را ( مدبّره ) ساخت ، يعنى قرارداد كـه بـعـد از مـرگ او آزاد بـاشـد، وقـتـى خـالوى او عـبـاس بـن احـنـف شـاعـر بـر او داخـل شـد از ايـن كـنـيز او را خوش آمد به جد من گفت اين را به من ببخش ، گفت : اين مدبره است ، عباس بخواند: ياَ غَدْرُ زُيِّن بِاسْمِكِ الْغَدْرُ وَ اَساءَ وَ لَمْ يُحْسِنْ بِكِ الدَّهرُ
نـام كـنـيـز غـالبـا ( غـدر ) اسـت ، بـه غـيـن بـا نـقـطـه و دال بـى نـقـطـه ، يـعـنـى بـى وفـايـى و عـرب امـثـال ايـن نـامـهـا نـام مـى كـنـنـد مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است ؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت بـه نـام تـو بـى وفـايـى ، و بـد كـرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد. - ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/179 180. كـجا است خراسانى ؟ شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت : من در مجلس ‍ حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت : ( اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ ) ! مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم ) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم ، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن ، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول ، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم ؟ پـس سـليـمـان گفت : خداوند كار تو را پيش آورد. پس بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى ؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى ، پس بيرون آمد، سليمان گفت : فداى تو شوم ! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى ؟ فـرمـود: از تـرس ‍آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش ! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش ، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت ، آيـا نـشـنـيـدى كـلام اول را: مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ؛ حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است ، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم .(1) مـؤ لف گـويـد: كـه ابـن شـهـر آشـوب در ( مـنـاقـب ) ايـن روايـت را نقل كرده پس ‍از آن فرموده كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است . فرمود: بلكه غنيمت است ، پس فـرمـود: غـرامـت نـشـمـر البـتـه چـيـزى را كـه بـه آن طـلب مـى كنى اجر و كرامت را انتهى .(2) و بـدان كـه تـوسل جستن به حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامتى در سفر برّ و بـحـر و رسـيـدن بـه وطـن و خـلاصـى از انـدوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حـضرت صادق عليه السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به ( دادرس و فريادرس امت ) ، و در زيارت آن حضرت است : ( اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان ، خراسانَ ) . سـلام بـر فـريـادرس بـيـچـارگـان و كـسـى كـه گـرديـد بـه سـبـب او زمـيـن خـراسـان محل خورشيد، اين معنى را حموى در ( معجم ) از خراسان نموده .(3) 1- ( الكافى ) 4/23. 2- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/390. 3- ( معجم البلدان ) حموى 2/350.
پـس سـجـده شكر به جا مى آورد سپس سر از سجده برمى داشت و با كسى تكلم نمى كرد تـا بـرخـيـزد و چـهـار ركـعـت نـمـاز نـافـله بـه دو سـلام به قنوت به جا آورد و در ركعت اول از ايـن چـهـار ركعت حمد و ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون اين چهار ركعت فارغ مى شد مى نشست و تعقيب مى خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار مى كرد پس مكث مى فرمود تا قريب ثلث شب پس بر مى خاست و چهار ركعت عشاء را به جا مى آورد با قنوت در ركعت دوم و بعد از سلام در مصلاى خود مى نشست و ذكـر خـدا بـه جـا مـى آورد آنـچـه خـدا خـواسـتـه بـاشـد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكبير و تـهـليـل مـى گـفت و بعد از تعقيب سجده شكر به جا مى آورد. پس به رختخواب مى رفت و چـون ثـلث آخـر شـب مـى شـد از فـراش خـواب بـرمـى خـاسـت در حـالى كـه مشغول بود به تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل و استغفار پس مسواك مى كرد و وضو مى گـرفـت و مـشـغـول هـشـت ركعت نماز نافله شب مى شد بدين طريق كه بعد از هر دو ركعتى سلام مى داد و در ركعت اول در هر ركعت آن يك مرتبه حمد و سى مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و بعد از اين دو ركعت ، چهار ركعت نماز جعفر به جا مى آورد و از نماز شب حـسـاب مى كرد و چون از اين شش ركعت فارغ مى شد دو ركعت ديگر را به جا مى آورد و در ركـعـت اول حـمـد و سـوره ( تَبارَكَ المُلك ) و در ركعت دوم حمد و سوره ( هَلْ اَتى عـَلَى الاِنـْسـانِ ) مى خواند و چون سلام نماز مى داد بر مى خاست و دو ركعت نماز شفع بـه جـا مى آورد در هر ركعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در ركـعـت دوم قـنـوت مـى خواند و چون از نماز شفع فارغ مى شد بر مى خاست و يك ركعت نـمـاز وتـر را بـه جـا مى آورد و در اين ركعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) و يك مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس ) و يك مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق ) مى خواند، پس شروع مى كرد به خواند قنوت ، و در قنوت مى خواند: ( اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى مـُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فيمَنْ هَدَيْتَ وَ عافِنا فيمَنْ عافَيْتَ وَ تَوَلَّنا فيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بارَكْ لَنا فيما اَعْطَيْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَيْتَ فَاِنَّكَ تَقْضى وَ لايـُقـْضـى عـَلَيـْكَ اِنَّهُ لايـَذِلُّ مـَنْ والَيْتَ وَ لايَعِزُّ مَنْ عادَيْتَ تَبارَكْتَ رَبَّنا وَ تَعالَيْتَ ) . پـس هفتاد مرتبه مى گفت ( اَسْتَغْفر اللّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ ) و چون سلام نماز مى داد مى نشست به جهت خواندن تعقيب و چون فجر نزديك مى شد بر مى خاست براى دو ركعت نـافـله فـجـر و در ركـعـت اول حمد و ( قُلْ يا اَيُّهَا الكافِروُنَ ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون فجر طلوع مى كرد اذان و اقامه مى گفت و دو ركعت فريضه صبح را بـه جا مى آورد و چون سلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شـكـر بـه جـا مـى آورد و چـون سـلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شكر به جا مى آورد و چندان طول مى داد تا روز بالا آيد و عادت آن جناب آن بود در جـمـيـع نمازهاى واجبه يوميه در ركعت اول حمد و سوره ( اِنّا اَنَزَلْناهُ ) و در ركعت دوم حمد و سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز كـه در ركـعـت اول حمد و سوره جمعه و در ركعت دوم حمد و سوره منافقين مى خواند و در نـمـاز عـشـاء شـب جـمعه در ركعت اول حمد و جمعه و در ركعت دوم حمد و ( سَبَّحِ اسْمَ رَبَّكَ الاَعـلى ) مـى خـوانـد و در نـمـاز صـبـح دوشـنـبـه و پـنـجـشـنـبـه در ركـعـت اول حـمـد و ( هَلْ اَتى عَلَى الانسانِ ) و در ركعت دوم حمد ( هَلْ اَتيك حَديثُ الغاشية ) مى خواند، و به جهر و آشكارا مى خواند قرائت نمازهاى مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت مى كرد نمازهاى ظهر و عصر را و در نمازهاى چهار ركعتى در دو ركعت آخر سه مرتبه مى خواند ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ ) و در فنوت جميع نمازهايش اين دعا را مى خواند: ( رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَكْرَمُ ) .
و در هـر بـلدى كـه ده روز قـصـد اقـامـت مـى كـرد روزهـا روزه مـى گـرفـت و چـون شـب داخـل مـى شـد ابـتـداء مـى كـرد بـه نماز پيش از افطار و در بين راه كه مقيم نبود نمازهاى واجبى را دو ركعت به جا مى آورد مگر مغرب را كه همان سه ركعت را به جا مى آورد و ترك نـمـى كـرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو ركعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نـوافـل نهاريه را در سفر ترك مى كرد و بعد از هر نماز مقصوره كه نماز ظهر و عصر و عـشـاء بـاشـد سى مرتبه مى گفت : ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اَلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكـبـَرُ ) و مـى فـرمـود ايـن بـه جهت تمامى نماز است . ( وَ ما رَاَيْتُهُ صَلّى صَلوةَ الضـُحى فى سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ ) ؛ و نديدم كه آن حضرت نماز ضحى گزارد در سفر و نـه در حـضـرت . و در سـفـر هـيـچ روزه نـيمى گرفت و عادت آن جناب آن بود كه در دعا كـردن ابـتـداء مـى كـرد بـه ذكـر صـلوات بـر رسـول و آل او عـليـهـم السلام و بسيار مى كرد اين كار را در نماز و غير نماز و شبها كه در فراش خـوابـيـده بود تلاوت قرآن بسيار مى نمود و هرگاه مى گذشت به آيه اى كه در او ذكر بـهـشـت يـا آتـش شـده گـريـه مـى كـرد و از حـق تـعـالى سـؤ ال بهشت مى كرد و پناه مى جست به خدا از آتش و در جميع نمازهاى شبانه روزى خود بسم اللّه را بـلنـد مى گفت و چون ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ ) تلاوت مى كرد، آهسته بعد از اين آيه مى گفت ( اَللّهُ اَحَدٌ ) و چون از آن سوره فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت ( كـَذلِكَ اللّهُ رَبُّنـا ) و چـون مـى خـوانـد ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) ، آهسته در دل مـى گـفـت ( يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) و چون از آن فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت ( رَبىَّ اللّهُ وَ دينِى الاِسْلامُ ) و چون سوره والتين والزيتون تلاوت مى كرد بعد از فراغ ، مى گفت ( بَلى وَ اَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ ) و چون سوره ( لااُقْسِمُ بـِيَوْمِ القِيامَةِ ) مى خواند بعد از فراغ ، مى گفت ( سُبْحانَكَ اَللُّهمَّ بَلى ) و چـون سـوره جـمـعه قرائت مى كرد بعد از ( قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَيْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة ) ، مى گفت ( لِلَّذين اتَّقَوْا ) پس مى گفت ( وَاللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ ) و چون از سوره فاتحه فارغ مى شد، مى گفت ( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ) و چون مى خواند ( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَعلى ) ، آهسته مى گفت ( سُبْحان رَبِّىَ الاَعلى ) و چون در قـرآن ( يـا اَيُّهـا الَّذينَ آمَنوُا ) قرائت مى كرد، آهسته مى گفت ( لَبَّيْكَ اللّهم لَبَّيك ) . و در هيچ بلدى وارد نمى شد مگر اينكه مردم قصد خدمتش مى نمودند و چون خدمتش شرفياب مى شدند از معالم دين خود مى پرسيدند حضرت ايشان را جواب مى فرمود و حديث مى كرد ايـشـان را احـاديـث بـسـيـار مـروى از پـدرش از پـدرانـش از عـلى عـليـه السـلام از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد ماءمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بين راه پرسيد من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده كرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حركت و اقامت آن حضرت ، پس ماءمون گفت بلى يابن ابـى الضـحاك على بن موسى بهترين اهل زمين و اعلم و اعبد ايشان است پس خبر مده مردم را بـه آنـچـه از آن جـنـاب ديـده اى بـه جـهـت آنـكـه مـى خـواهـم ظـاهـر نـشـود فـضـل آن مـگر بر زبان من و به خدا استعانت مى جويم بر اين نيت كه دارم كه او را بلند كنم و قدر او را رفيع سازم . تمام شد حديث شريف .(29) ( بِاللّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سـَهِّلْ لى حُزوُنَةَ اَمْرى كُلِّهِ وَ يَسِّرْلى صُعُوبَتَهُ، اِنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتابِ. ) و نـقـل فـرمـوده از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه هيچگاهى مهموم نشدم و براى امـرى و تـنـگ نـشـد بر من معاشم و مقابل نشدم با حريف شجاعى و اين دعا خواندم مگر آنكه خداوند هم و غم مرا برطرف كرد و روزى فرمود مرا نصرت بر دشمنانم .(1) ( سـُبـْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِياهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمـواتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الاَرَضـيـنَ، سـُبـْحانَ خالِقِ الرِّياحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحـَيـاة و الْمـُوْتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الثَّرى وَ الفـَلَواتِ، سـُبـْحـان اللّه وَ بـِحَمْدِهِ ) . (2) فقير گويد: كه در فصل بعد از اين نيز ذكر شود بسيارى از مناقب و مكارم اخلاق حضرت امام رضا عليه آلاف التّحيّة و التّسليم و لا قوّة الاّ بِاللّهِ العلىِّ العَظيم . 1- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/180 183. 2- ( بحارالانوار ) 91/32.
ختم قرآن يا انديشه در آن مرحوم شسخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند: در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون ، همراه با آن حضرت شركت داشتم ، هرگز نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود. و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد. همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى ، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ موردى درمانده نگشت ؛ و بلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ ، بيان مى فرمود. و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده از آيات شريفه قرآن بود. آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود: اگر بخواهم ، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم . وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آن تاءمّل مى كنم و مى انديشم ، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده است . و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه ، از آن ها ردّ نمى شوم ، به همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم . - إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 63، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 180، ح 4، كشف الغمّة : ج 2، ص 316، بحار: ج 49، ص 90، ح 3. حجّت و خبر از غيب برخى از تاريخ نويسان از شخصى به نام حسين بن عَمرو حكايت كنند: بعد از شهادت و رحلت امام موسى كاظم عليه السلام عازم مدينه منوّره شدم و به يكى از دوستان خود به نام مقاتل كه همراه من بود گفتم : آيا ممكن است كه فردا نزد اين شخص برويم ؟ مقاتل گفت : كدام شخص ؟ منظورت كيست ؟ پاسخ دادم : علىّ بن موسى عليهما السلام . گفت : سوگند به خداى يكتا، كه تو رستگار نخواهى شد، چرا او را محترمانه نام نمى برى ؟ همانا او حجّت و خليفه خداوند متعال است . گفتم : تو از كجا مى دانى كه او امام است و حجّت خدا مى باشد؟ در جواب گفت : من شاهد هستم كه پدرش ، امام كاظم عليه السلام وفات يافت و فرزندش ، حضرت علىّ بن موسى عليهما السلام امام بعد از اوست ؛ و نيز حجّت خداوند در ميان بندگان مى باشد، سپس افزود: من هيچ موقع با تو نزد آن حضرت نخواهم آمد. حسين افزود: پس به همين جهت ، تصميم گرفتم كه تنها بر آن حضرت وارد شوم و از نزديك او را ببينم . فرداى آن روز آمدم و هنگامى كه وارد منزل حضرت شدم به من خطاب كرد و فرمود: اى حسين ! به منزل ما خوش آمدى ؛ و سپس مرا نزديك خودش نشانيد و ضمن دل جوئى و احوال پرسى ، از مسير راه پرسش نمود و من ، جواب حضرت را پاسخ دادم و آن گاه گفتم : پدرِ شما در چه حالت و وضعيّتى مى باشد؟ پاسخ داد: پدرم رحلت كرد و از اين دنيا رفت . سپس سؤ ال كردم : امام و حجّت خدا بعد از پدرت كيست ؟ پاسخ داد: من امام بعد از پدرم مى باشم و هركس با من مخالفت نمايد كافر مى باشد. و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبكار هستى ؟ گفتم : شما بهتر مى دانيد. فرمود: مبلغ يك هزار دينار از پدرم طلب دارى ، كه چون وارث و خليفه او من هستم ، آن ها را پرداخت مى نمايم . و پس از لحظه اى سكوت ، فرمود: اى حسين ! شخصى همراه تو به مدينه آمده است ، كه مقاتل نام دارد. گفتم : آرى ، آيا او از دوستان و علاقه مندان شما مى باشد؟ فرمود: بلى ، به او بگو: تو بر حقّ هستى و در عقيده و نظريه خود پايدار و ثابت قدم باش . بعد از اين صحبت ها و خبردادن از جرياناتى كه تنها من دانستم ، من نيز به امامت او معتقد شدم و ايمان آوردم . - الثّاقب فى المناقب : ص 493، ح 10.
امام حضرت رضا (ع) و تشییع جنازه ابـن شـهـر آشـوب روايت كرده از موسى بن سيار كه گفت من با حضرت امام رضا عـليـه السـلام بـودم و نـزديـك شده بود آن حضرت به ديوارهاى طوس كه شنيدم صداى شـيـون و فـغـان ، پـس پـى آن صدا رفتم ناگاه برخورديم به جنازه اى چون نگاهم به جـنـازه افتاد ديدم سيدم پا از ركاب خالى كرد و از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت و او را بـلنـد كـرد پـس خود را به آن جنازه چسبانيد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هركه مشايعت كند جنازه دوستى از دوستان مـا را از گـنـاهان خود بيرون شود مانند روزى كه از مادر متولد شده كه هيچ گناهى بر او نـيست . و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم سيد خود امام رضا عليه السلام را بـه طـرف مـيـت رفـت و مـردم را كنار كرد تا خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سـيـنه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان ! بشارت باد ترا به بهشت بعد از اين ساعت ديـگـر وحـشت و ترسى براى تو نيست . من عرض كردم : فداى تو شوم ! آيا مى شناسى ايـن شـخـص مـيـت را و حـال آنـكـه بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن بـقـعـه زمـيـن را تـا بـه حال نديده و نيامده بوديد؟ فرمود: اى موسى ! آيا ندانستى كه بر ما گروه ائمه عرضه مـى شـود اعـمـال شـيـعـه مـا در هـر صـبـح و شـام پـس اگـر تـقـصـيـرى در اعـمـال ايشان ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند از او و اگر كار خوب از او ديديم از خدا مسئلت مى نماييم شكر، يعنى پاداش از براى او. - ( بحارالانوار ) 49/98. عبادت امام حضرت رضا (ع) شـيـخ صـدوق از جـابـر بن ابى الضحاك روايت كرده است كه گفت : ماءمون مرا فرستاد تا حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به مرو آورم و امر كرد مرا كه آن جناب را از راه بـصـره و اهواز و فارس حركت دهم و از طريق قم نبرم او را، و نيز امر كرد كه آن جـنـاب را در شـب و روز حـفـظ كـنـم تا به او برسانم . پس من در خدمت آن حضرت بودم از مـديـنـه تـا بـه مـرو و بـه خـدا سـوگـنـد كـه نـديـدم مـردى را مثل آن حضرت در تقوى و كثرت ذكر خدا در جميع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالى ، و عـادت آن جـنـاب چـنـان بـود كه چون صبح مى شد نماز صبح را ادا مى كرد و بعد از سلام نـمـاز در مـصـلاى خـود مـى نـشـسـت و پـيـوسـتـه تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـرو تـهـليـل مـى گـفـت و صـلوات بـر حـضـرت رسـول و آل او مـى فـرسـتـاد تـا آفـتـاب طـلوع مـى كـرد پس ‍از آن سجده مى رفت و سجده را چندان طول مى داد تا روز بلند مى شد، پس سر از سجده بر مى داشت و يا از مردم حديث مى كرد و ايشان را موعظه مى فرمود تا نزديك زوال آفتاب ، پس از آن وضوى خود را تجديد مى نـمـود و بـه مـصـلاى خود عود مى كرد و چون زوال مى شد بر مى خاست و شش ركعت نافله ظـهـر مـى گـذاشـت و قـرائت مـى كـرد در ركـعـت اول بـعـد از حـمـد، سـوره ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) و در ركعت دوم و چهار ركعت ديگر بعد از حمد ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در هر ركعتى سلام مى داد و پيش از ركوع ركعت دوم بعد از قرائت قنوت مى خواند و چـون از ايـن شـش ركـعـت فارغ مى شد بر مى خاست و اذان نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نـافـله بـعـد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نافله بـعد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و شروع به نماز ظهر مى كرد و چـون سـلام نـمـاز مـى داد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـر و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شكر به جا مى آورد و در سجده صد مرتبه مى گفت : شُكْرا للّهِ، پس سر بر مى داشت و بر مى خاست براى نافله عصر، پس شـش ركـعت نماز نافله به جا مى آورد و در هر دو ركعت بعد از حمد، سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در هر ركعتى قنوت مى خواند و سلام مى گفت و چون فارغ مى شد از اين شش ركعت اذان نماز عصر مى گفت ، پس دو ركعت ديگر نافله عصر را با قنوت به جا مـى آورد، پـس اقـامه مى گفت و شروع مى كرد به نماز عصر و چون سلام مى داد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده مى رفت و صد مرتبه مى گفت حمد اللّه و چون روز به پايان مى رسيد و آفتاب غروب مى كرد وضو مى گـرفـت و اذان و اقامه مى گفت و سه ركعت نماز مغرب را ادا مى كرد و در ركعت دوم پيش از ركوع و بعد از قرائت ، قنوت مى خواند و چون سلام نماز مى داد از مصلاى خود حركت نمى كرد و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت آنچه خدا خواسته باشد.