زيارت معصومين و شادى مؤ من در عرفه
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند:
روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن .
پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم .
در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود - برداشت و به من عنايت نمود.
من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم .
- اختصاص شيخ مفيد: ص 27، ارشاد مفيد: ص 309، كشف الغمّة : ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب : ص 473.
خبر از درون و دادن هديه
مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از ريّان بن صَلت آورده است :
گفت : پس از آن كه مدّتى در خدمت مولايم ، حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، روزى خواستم كه به قصد عراق مسافرت كنم .
به همين جهت به قصد وداع و خداحافظى راهى منزل امام عليه السلام شدم ، در بين مسير با خود گفتم : هنگام خداحافظى ، پيراهنى از لباس هاى حضرت را تقاضا مى نمايم كه چنانچه مرگ من فرا رسيد، آن پيراهن را كفن خود قرار دهم .
و نيز مقدارى درهم و دينار طلب مى كنم تا براى اعضاء خانواده خود سوغات و هدايائى تهيّه نمايم .
وقتى به محضر شريف امام رضا عليه السلام وارد شدم و مقدارى نشستم ، خواستم كه خداحافظى كنم ، گريه ام گرفت .
و از شدّت ناراحتى براى فراق و جدائى از حضرت ، همه چيز را فراموش كردم و پس از خداحافظى برخاستم كه از مجلس حضرت بيرون بروم ، هنوز چند قدم برنداشته بودم كه ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: اى ريّان ! بازگرد.
وقتى بازگشتم ، حضرت فرمود: آيا دوست دارى كه يكى از پيراهن هاى خودم را به تو هديه كنم تا اگر وفات يافتى ، آن را كفن خود قرار دهى ؟
و آيا ميل ندارى تا مقدارى دينار و درهم از من بگيرى تا براى بچّه ها و خانواده ات هدايا و سوغات تهيّه نمائى ؟
من با حالت تعجّب عرض كردم : اى سرور و مولايم ! چنين چيزى را من در ذهن خود گفته بودم و تصميم داشتم از شما تقاضا كنم ، ولى فراموشم شد.
بعد از آن ، حضرت يكى از پيراهن هاى خود را به من هديه كرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقدارى درهم برداشت و تحويل من داد و من با حضرت خداحافظى كردم .
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 211، ح 17، الثّاقب فى المناقب : ص 476، ح 400.
۲ شهریور ۱۴۰۳
درمان مسافر با نيشكر
چون ماءمون - خليفه عبّاسى - جهت دست يابى به اهداف شوم خود دستور داد تا حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام را از مدينه به خراسان - از راه اهواز - احضار نمايند.
ابوهاشم جعفرى گويد: زمانى كه ماءمون چنين تصميمى را گرفت ، شخصى را به نام رجاء بن اءبى ضحّاك ، ماءمور اين كار كرد.
و من در محلّى اطراف شهر اهواز به نام ايذج بودم ، چون خبر حركت و عبور امام رضا عليه السلام را از آن ديار شنيدم ، جهت ديدار و زيارت آن حضرت شتابان حركت كردم ؛ و در اهواز به حضور مبارك آن بزرگوار شرفياب شدم .
چون فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود، امام عليه السلام مريض حال ، در گوشه اى قرار گرفته بود، دستور داد تا طبيبى را برايش بياورند.
همين كه پزشك به محضر شريف ايشان وارد شد، حضرت نوعى گياه مخصوص را توصيف و تقاضا نمود.
طبيب اظهار داشت : من چنين گياهى را نمى شناسم و حتّى اسم آن را هنوز نشنيده ام ، اگر هم اين گياه موجود باشد الا ن در چنين فصلى ، در اين مناطق يافت نمى شود.
امام عليه السلام فرمود: پس جهت درمان آن ، مقدارى نيشكر برايم بياوريد.
دكتر اظهار داشت : اين دارو از آن داروى اوّلى ناياب تر است ؛ چون الا ن فصل نيشكر نيست ، بلكه زمان به عمل آمدن و برداشت آن ، فصل زمستان مى باشد.
حضرت فرمود: هر دوى آن ها در سرزمين شما فراوان است و در همين فصل نيز موجود خواهد بود.
سپس در ادامه فرمايش خود فرمود: هم اينك به همراه اين شخص به سمت شيروان حركت كنيد و از رودخانه اى كه در مسير راه مى باشد، عبور نمائيد.
و چون از طرف رودخانه گذر كنيد، شخصى را مى بينيد كه مشغول آبيارى و زراعت زمين خود مى باشد، از او محلّ كشت نيشكر؛ و نيز همان گياه را سؤ ال كنيد، او آشناى به گياهان است و شما را به آنچه كه بخواهيد، راهنمائى مى نمايد.
ابوهاشم گويد: پس طبق دستور امام عليه السلام به همراه طبيب حركت كردم ؛ و طبق راهنمائى حضرت رودخانه اى كه در بين راه بود، از آن عبور كرديم ، مرد كشاورزى را ديديم كه مشغول زراعت و آبيارى زمين خود بود.
بنابر فرموده حضرت ، موضوع را با وى مطرح نموديم ؛ و او ما را به هر دوى آن دو گياه راهنمائى كرد.
پس از يافتن محلّ رويش و كشت آن دو گياه ، مقدارى از هر كدام چيديم ؛ و سپس آن ها را برداشتيم و به سمت محلّ سكونت امام رضاعليه السلام حركت نموديم .
طبيب در بين راه گفت : اين شخص كيست ؟
گفتم : او فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.
اظهار داشت : آيا آثار نبوّت در او هست ؟
در پاسخ گفتم : خير، او جانشين و وصىّ پيغمبر است .
و چون اين خبر به اطّلاع ماءمون رسيد، سريعا دستور حركت داد، كه مبادا مردم شيفته حضرت گردند.
- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 661، ح 4، الثّاقب فى المناقب : ص 488، ح 416.
هيجده خرما يا مدّت عمر
بسيارى از بزرگان در كتاب هاى مختلف حكايت كرده اند:
شخصى به نام محمّد قرظى گويد:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم ؛ و چون بسيار خسته بودم ، خوابيدم ، در عالم خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم ، پس نزد آن حضرت رفتم .
همين كه نزديك حضرت رسيدم ، به من خطاب كرد و فرمود: با كارى كه نسبت به فرزندانم انجام دادى ، خوشحال شدم .
در همين اثناء طبق خرمائى كه جلوى حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود، مرا جلب توجّه كرد، لذا از آن حضرت تقاضا كردم تا مقدارى از آن ها را به من عنايت نمايد؟
حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز با دست مبارك خويش مقدارى خرما از درون آن طبق ، برداشت و به من داد.
چون آن خرماها را شمردم ، هيجده عدد بود، با خود گفتم : بيش از هيجده سال از عمر من باقى نمانده است .
از خواب بيدار شدم و پس از گذشت مدّتى از اين جريان ، ديدم در محلّى جمعيّت بسيارى در حال رفت و آمد هستند، سؤ ال كردم اينجا چه خبر است ؟
گفتند: حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام تشريف فرما شده است و مردم جهت زيارت و ديدار با آن حضرت اجتماع كرده و رفت و آمد مى كنند.
پس جلو رفتم ، حضرت را مشاهده كردم كه در همان جايگاه پيغمبر اسلام صلوات اللّه عليه ، كه در خواب ديده بودم ، نشسته است ؛ و نيز جلوى حضرت رضا عليه السلام طبقى از همان خرما وجود داشت .
كنار حضرت رفتم و تقاضا كردم تا مقدارى از آن خرماها را به من عطا نمايد؟
و امام عليه السلام مقدارى از آن ها را با دست مبارك خود برداشت و به من داد؛ و چون آن ها را شمردم هيجده عدد بود، خواهش كردم كه چند عددى ديگر بر آن ها بيفزايد؟
امام عليه السلام در جواب فرمود: چنانچه جدّم ، رسول اللّه صلى الله عليه و آله بيش از آن مقدار داده بود، من نيز بر آن مى افزودم .
- مستدرك الوسائل : ج 12، ص 374، ح 3، الثّاقب فى المناقب : ص 482، ح 412، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 54، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 242، ينابيع المودة : ص 121.
۲ شهریور ۱۴۰۳
خبر از فرزند و قيافه او در شكم مادر
مرحوم شيخ صدوق و ديگر بزرگان آورده اند، به نقل از شخصى به نام عبداللّه بن محمّد علوى حكايت كرد:
پس از گذشت مدّتى از شهادت حضرت علىّ بن موسى الرّضاعليهما السلام روزى بر ماءمون وارد شدم و بعد از صحبت هائى در مسائل مختلف ، اظهار داشت :
همسرى داشتم كه چندين مرتبه ، آبستن شده بود و بچّه اش سِقط مى شد، در آخرين مرتبه كه آبستن بود، نزد حضرت رضا عليه السلام رفتم و گفتم : ياابن رسول اللّه ! همسرم چندين بار آبستن شده و سقط جنين كرده است ؛ و الا ن هم آبستن مى باشد، تقاضامندم مرا راهنمائى فرمائى تا طبق دستور شما او را معالجه و درمان كنم و بتواند سالم زايمان نمايد و نيز بچّه اش سالم بماند.
چون صحبت من پايان يافت ، حضرت رضا عليه السلام سر خويش را به زير افكند و پس از لحظه اى كوتاه سر بلند نمود و اظهار نمود: وحشتى نداشته باش ، در اين مرحله بچه اش سقط نمى شود و سالم خواهد بود.
و سپس افزود: به همين زودى همسرت داراى فرزند پسرى مى شود كه بيش از هركس شبيه به مادرش خواهد بود، صورت او همانند ستاره اى درخشان ، زيبا و خوش سيما مى باشد.
وليكن خداوند متعال دو چيز در بدن او زيادى قرار داده است .
با تعجّب پرسيدم : آن دو چيز زايد در بدن فرزندم چيست ؟!
حضرت در پاسخ فرمود: يكى آن كه در دست راستش يك انگشت اضافى مى باشد؛ و دوّم در پاى چپ او انگشت زايدى خواهد بود.
با شنيدن اين غيب گوئى و پيش بينى ، بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم و منتظر بودم كه ببينم نهايت كار چه خواهد شد؟!
تا آن كه پس از مدّتى درد زايمان همسرم فرا رسيد، گفتم : هرگاه مولود به دنيا آمد، به هر شكلى كه هست او را نزد من آوريد.
ساعاتى بعد، زنى كه قابله بود، وارد شد و نوزاد را - كه در پارچه اى ابريشمين پيچيده بودند - نزد من آورد.
وقتى پارچه را باز كردند و من صورت و بدن نوزاد را مشاهده كردم ، تمام پيش گوئى هائى را كه حضرت رضا عليه السلام بيان نموده بود، واقعيّت داشت و هيچ خلافى در آن مشاهده نكردم .
- تلخيص از عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 208، ح 11، مدينة المعاجز: ج 7، ص 95 ح 2198، الثّاقب فى المناقب : ص 486، ح 415.
قيامت و پرسش از مهم ترين نعمت ها
مرحوم شيخ صدوق به نقل از حاكم بيهقى حكايت كند:
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمن فرمايشاتى فرمود: در دنيا هيچ نعمت واقعى و حقيقى وجود ندارد.
بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: ياابن رسول اللّه ! پس اين آيه شريفه قرآن ((لتسئلنّ يومئذٍ عن النّعيم ))(1) كه مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى ؟
حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما اين چنين تفسير كرده ايد؛ و عدّه اى ديگرتان گفته اند: منظور طعام لذيذ است ؛ و نيز عدّه اى ديگر، خواب راحت و آرام بخش تعبير كرده اند.
و سپس افزود: به درستى كه پدرم از پدرش ، امام جعفر صادق عليه السلام روايت فرموده است كه : خداوند متعال نعمت هائى را كه در اختيار بندگانش قرار داده است ، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند.
و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برايشان نمى گذارد، چون منّت نهادن در مقابل لطف و محبّت ، زشت و ناپسند است .
بنابر اين ، منظور از آيه شريفه قرآن ، محبّت و ولايت ما اهل بيت رسول اللّه صلوات اللّه عليهم است كه خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال پيرامون توحيد و يكتاپرستى ؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پيغمبر اسلام ، از ولايت ما ائمّه ، نيز سؤ ال خواهد كرد.
و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآيد و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاى جاويد آن بهره مى برد، كه زايل و فاسدشدنى نخواهد بود.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش عليهم السلام حكايت فرمود، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به علىّ بن ابى طالب عليه السلام فرمود:
اى علىّ! اوّلين چيزى كه پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود، يگانگى خداوند سبحان ، سپس نبوّت و رسالت من ؛ و آن گاه از ولايت و امامت تو و ديگر ائمّه خواهد بود، با كيفيّتى كه خداوند متعال مقرّر و تعيين نموده است .
پس اگر انسان ، صحيح و كامل اقرار كند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاويد گشته و از نعمت هاى بى منتهايش بهره مند مى گردد.(2)
1- سوره تكاثر: آيه 8.
2- تفسيرالبرهان : ج 4، ص 502، ح 5، به نقل از توحيد شيخ صدوق .
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
✅احتجاج ها و قضاوت های حضرت
اسلحه مسموم در توبره
مرحوم راوندى به نقل از محمّد بن زيد رزامى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه شخصى از گروه خوارج - كه درون توبره و خورجين خود نوعى سلاح مسموم نهاده و مخفى كرده بود - وارد شد.
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است ، كه چون فرزند رسول اللّه است ، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤ الى مى پرسم ، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم .
پس چون در محضر مبارك امام رضا عليه السلام نشست ، سؤ ال خود را مطرح كرد.
حضرت فرمود: سؤ الت را به يك شرط پاسخ مى گويم ؟
منافق گفت : به چه شرطى مى خواهى جواب مرا بدهى ؟
امام عليه السلام فرمود: چنانچه جواب صحيحى دريافت كردى و قانع و راضى شدى ، آنچه در توبره خود پنهان كرده اى ، درآورى و آن را بشكنى و دور بيندازى .
آن شخص منافق با شنيدن چنين سخن و مشاهده چنين برخوردى متحيّر شد و آنچه در توبره نهاده بود، بيرون آورد و شكست ؛ و بعد از آن اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! با اين كه مى دانى ماءمون طاغى و ظالم است ، چرا داخل در امور او شدى و ولايتعهدى او را پذيرفتى ، با اين كه آن ها كافر هستند؟!
امام رضا عليه السلام فرمود: آيا كفر اين ها بدتر است ، يا كفر پادشاه مصر و درباريانش ؟
آيا اين ها به ظاهر مسلمان نيستند و معتقد به وحدانيّت خدا نمى باشند؟
و سپس فرمود: حضرت يوسف عليه السلام با اين كه پيغمبر و پسر پيغمبر و نوه پيغمبر بود، از پادشاه مصر تقاضا كرد تا وزير دارائى و خزينه دار اموال و ديگر امور مملكت مصر گردد و حتّى در جاى فرعون مى نشست ، در حالى كه مى دانست او كافر محض مى باشد.
و من نيز يكى از فرزندان رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستم و تقاضاى دخالت در امور حكومت را نداشتم ؛ بلكه آنان مرا بر چنين امرى مجبور كردند و به ناچار و بدون رضايت قلبى در چنين موقعيّتى قرار گرفتم .
آن شخص جواب حضرت را پسنديد و تشكّر و قدردانى كرد؛ و از گمان باطل خود بازگشت .
- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 766، ح 86.
پسر و پدر يكى هستند
مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
شخصى به نام ابن ابى سعيد مكارى ، روزى از روزها به محضر مبارك امام رضا عليه السلام شرفياب شد؛ و عرضه داشت : آيا خداوند، قدر و منزلت تو را بدان جا رسانده كه آنچه را پدرت ادّعا مى كرد تو نيز ادّعا كنى ؟!
حضرت فرمود: تو را چه شده است ؛ و اين چه برخورد و چه سخنى است ؟!
خداوند چراغ عمرت را خاموش كند و فقر و تنگ دستى و پريشانى را به خانه ات داخل گرداند.
آيا ندانسته اى كه خداوند متعال به عُمران ، وحى فرستاد كه تو را فرزندى پسر عطا مى نمايم و حضرت مريم را به او داد؛ و به مريم ، عيسى سلام اللّه عليهما را عنايت كرد و سپس فرمود: عيسى و مريم در حكم يك تن هستند؟
آن گاه افزود: و من نيز در شاءن و منزلت ، همچون پدرم مى باشم ؛ و هر دو يكى هستيم .
ابن ابى سعيد گفت : سؤ الى دارم ؟
حضرت رضا عليه السلام فرمود: اگر چه مى دانم جواب را از من نمى پذيرى و معتقد به امامت من نخواهى شد، ولى آنچه مى خواهى ، سؤ ال كن تا حجّت برايت تمام شود؟
گفت : مردى هنگام مرگش وصيّت كرد كه هر كدام از غلامان و كنيزان من قديمى تر از ديگران باشد، او را در راه خدا آزاد كردم ، تكليف چيست ؟
حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن فرموده است : حتّى عاد كالعرجون القديم (1) هر كدام شش ماه از مدّت مملوكيّت او گذشته باشد قديم و آزاد است .
ابن ابى سعيد مكارى سخنان حضرت را نپذيرفت ؛ و از مجلس بيرون رفت ؛ و پس از آن به فقر و فاقتى سخت مبتلا شد و طولى نكشيد كه چراغ عمرش نيز خاموش شد.(2)
1- سوره يس : آيه 39.
2- ناسخ التواريخ : ج 14، ص 370، بحارالا نوار: ج 14، ص 199، ح 7، به نقل از تفسير قمّى و معانى الا خبار، و ج 49، ص 81، ح 1، به نقل از عيون اءخبارالرّضاعليه السلام .
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
✅سخنان و وصایای حضرت
هر که تشییع جنازه کند
ابـن شـهـر آشـوب روايت كرده از موسى بن سيار كه گفت من با حضرت امام رضا عـليـه السـلام بـودم و نـزديـك شده بود آن حضرت به ديوارهاى طوس كه شنيدم صداى شـيـون و فـغـان ، پـس پـى آن صدا رفتم ناگاه برخورديم به جنازه اى چون نگاهم به جـنـازه افتاد ديدم سيدم پا از ركاب خالى كرد و از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت و او را بـلنـد كـرد پـس خود را به آن جنازه چسبانيد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هركه مشايعت كند جنازه دوستى از دوستان مـا را از گـنـاهان خود بيرون شود مانند روزى كه از مادر متولد شده كه هيچ گناهى بر او نـيست . و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم سيد خود امام رضا عليه السلام را بـه طـرف مـيـت رفـت و مـردم را كنار كرد تا خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سـيـنه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان ! بشارت باد ترا به بهشت بعد از اين ساعت ديـگـر وحـشت و ترسى براى تو نيست . من عرض كردم : فداى تو شوم ! آيا مى شناسى ايـن شـخـص مـيـت را و حـال آنـكـه بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن بـقـعـه زمـيـن را تـا بـه حال نديده و نيامده بوديد؟ فرمود: اى موسى ! آيا ندانستى كه بر ما گروه ائمه عرضه مـى شـود اعـمـال شـيـعـه مـا در هـر صـبـح و شـام پـس اگـر تـقـصـيـرى در اعـمـال ايشان ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند از او و اگر كار خوب از او ديديم از خدا مسئلت مى نماييم شكر، يعنى پاداش از براى او.
- ( بحارالانوار ) 49/98.
تاءخير ميانداز نماز را از اول وقـتـش
قطب راوندى روايت از ابراهيم بن موسى قزاز،(1) و بود او روزى در مـسـجـد رضـا عـليـه السـلام بـه خـراسـان گـفـت مـبـالغـه كـردم در سـؤ ال و طـلب چـيـز از حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام پس بيرون رفت آن حضرت به جهت اسـتـقـبـال بـعـضـى از آل ابـوطـالب پـس وقـت نـمـاز آمـد و آن حـضـرت ميل كرد به سوى قصرى كه آنجا بود پس فرود آمد در زير سنگ بزرگى كه نزديك آن قـصر بود و من با آن حضرت بودم و نبود با ما ثالثى ، پس فرمود: اذان بگو، گفتم : درنـگ كـنـيد تا برسند به ما اصحاب ما، فرمود: بيامرزد خدا ترا لاتُؤَخِّرونَّ الصَّلاةَ عَنْ اَوَّلِ وَقـْتـِهـا مـِنْ غـَيْرِ عِلَّةٍ عَلَيْكَ، اِبْدَاء بِاَوَّلِ الْوَقْتِ؛ فرمود: تاءخير ميانداز نماز را از اول وقـتـش بـه آخـر وقـتـش بـدون عـلتـى بـر تـو، ابـتـدا كـن بـه اول وقـت ، يـا آنـكـه فـرمـود بـر تـو بـاد هـمـيـشـه بـه اول وقـت ، پـس مـن اذان گـفـتـم و نـمـاز كـرديـم ، پـس گـفـتـم : يـابـن رسـول اللّه ! بـه تـحـقـيـق كه طول كشيد مدت در آن و عده اى كه به من دادى و من محتاجم و شـغـل شـمـا بـسـيـار اسـت و مـن مـمـكـنـم نـمـى شـود هـر وقـتـى كـه از شـمـا سـؤ ال كنم .
راوى گـفـت : پس آن حضرت خراشيد زمين را با تازيانه خود به نحو شدت و سختى پس دست برد به آن موضع كه كنده شده بود پس بيرون آورد شمشى طلا و فرمود: بگير اين را خداوند بركت دهد به تو در آن و انتفاع ببر به آن و كتمان كن آنچه را كه ديدى .
راوى گفت : پس خداوند تعالى بركت داد به من در آن تا آنكه خريدم در خراسان چيزى كه قـيـمـتـش هـفـتـاد هـزار اشـرفـى بـود و گـرديـدم غـنـى تـريـن مـردمـى كـه امثال خودم بودند در آنجا.(2)
1- يعنى ابريشم فروش .
2- ( الخرائج ) راوندى 1/337.
==
صـبـح كـردم بـه اجـل مـنـقـوص
روايت شده كه خدمت آن حضرت عرض شد كه چگونه صبح كرديد؟
فـرمـود: صـبـح كـردم بـه اجـل مـنـقـوص ، يـعـنـى مـدت عمرم پيوسته در كم شدن است ، و عـمـل مـحـفوظ هر چه مى كنم ثبت و حفظ مى شود و مرگ در گردن ما است و آتش پشت سر ما است و نمى دانم چه خواهد شد به ما.
- ( بحارالانوار ) 75/339.
ده سال سكوت
فـرمـود: در بـنـى اسـرائيـل عـابـد، عـابـد نـمـى گـشـت تـا آنـكـه ده سال سكوت كند، چون ده سال سكوت اختيار مى كرد عابد مى گشت !(1)
مـؤ لف گـويـد: كـه روايـات در مـدح سـكـوت بـسـيـار اسـت و مـقـام را گـنـجـايـش نـقـل نـيـسـت و مـن در ايـنـجـا اكـتـفـا مـى كـنـم بـه ايـن چـنـد شـعـر كـه از امـيـر خـسـرو نقل شده :
سخن گرچه هر لحظه دلكش تر است
چه بينى خموش از آن بهتر است
در فتنه بستن ، دهان بستن است
كه گيتى به نيك و بد آبستن است
پشيمان ز گفتار ديدم بسى
پشيمان نگشت از خموشى كسى
شنيدن ز گفتن به اردل نهى
كزين پر شود مردم از وى تهى
صدف زان سبب گشت جوهر فروش
كه از پاى تا سر همه گشت هوش
۲ شهریور ۱۴۰۳
همه تن زبان گشت شمشير تيز
به خون ريختن زان كند رستخيز
1- ( بحارالانوار ) 75/345.
راضـى بـه روزی كـم از حـلال
روايت شده از احمد بن عمر بن ابى شعبه حلبى و حسين بن يزيد معروف به نوفلى كه وارد شديم بر حضر رضا عليه السلام پس گفتيم به آن حـضـرت كـه مـا بـوديـم در وسـعـت رزق و فـراخـى عـيـش پـس تـغـيـيـر كـرد حـال مـا بـعـض تـغـيـيرات يعنى فقير شديم ، پس دعا كن كه خدا برگرداند آن را به ما، فـرمـود: چـه مـى خـواهـيـد بـشـويـد آيـا مـى خـواهـيـد پـادشـاهـان بـاشـيـد، آيـا خـوشـحـال مـى كـنـد شـما را كه مانند طاهر و هرثمه (1) باشيد،
و لكن بوده بـاشـيـد بـر خـلاف ايـن عـقـيـده و آيـيـنـى كـه بـر آن مـى بـاشـيـد؟! گـفـتـم : نـه واللّه خـوشـحـال نـمـى كـنـد مـرا آنـكـه از بـراى من باشد دنيا و آنچه در آن است طلا و نقره و من بـرخـلاف اين حال باشم كه هستم ،
حضرت فرمود: حق تعالى مى فرمايد: ( اِعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْرا وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُور ) .(2)
آنـگاه فرمود: نيكو كن ظن خود را به خدا پس بدرستى كه هر كسى نيكو شد گمان او به خـدا، بـوده بـاشـد خـدا نـزد گـمـان او و كـسـى كـه راضـى شـد بـه قـليـل از رزق ، قـبـول مـى فـرمـايـد حـق تـعـالى از او قـليـل از عـمـل را، و كـسـى كـه راضـى شـد بـه كـم از حـلال سـبـك مـى شـود مـؤ نـه او و سـبـز و تـازه مـى بـاشـنـد اهـل او و بـيـنـا مـى كـنـد خـداوند او را به درد دنيا و دواء آن و بيرون برد او را از دنيا به سلامت به سوى دارالسلام .(3)
1- اين دو نفر از سركردگان ماءمون اند.
2- سوره سباء (34)، آيه 13.
3- ( بحارالانوار ) 75/342.
ولايتعهدى ماءمون مجبور بودم
همچنين آورده اند:
پس از آن كه امام رضا عليه السلام وارد شهر خراسان گرديد و بر ماءمون عبّاسى وارد شد؛ و به ناچار ولايتعهدى را پذيرفت ، مورد اعتراض و انتقاد بعضى افراد قرار گرفت .
لذا حضرت در جواب فرمود: آيا پيامبر خدا صلوات اللّه عليه افضل است ، يا وصىّ و جانشين او؟
گفته شد: پيامبر خدا، افضل است .
فرمود: آيا مسلمان افضل است ، يا مشرك به خداوند متعال ؟
گفته شد: مسلمان بر مشرك برترى دارد و افضل مى باشد.
آن گاه ، افزود: بنابر اين عزيز و پادشاه مصر مشرك بود و حضرت يوسف عليه السلام پيامبر خدا بود؛ وليكن ماءمون مسلمان است و من وصىّ و جانشين پيامبر خدا هستم ، يوسف از پادشاه مصر تقاضا نمود تا وزير و امانتدار او باشد؛ ولى من در ولايتعهدى ماءمون مجبور و ناگزير گشتم .
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 138، ح 1.
عيادت از مريض و بهترين هديه
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود، به نقل از حضرت جوادالا ئمّه عليه السلام حكايت كند:
يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام مريض شده و در بستر بيمارى افتاده بود، روزى حضرت از او عيادت نمود و ضمن ديدار، به او فرمود: در چه حالتى هستى ؟
عرض كردم : مرگ را بسيار سخت و دردناك مى بينم .
حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين ناراحتى كه احساس مى كنى ، اندكى از حالات و علائم مرگ مى باشد كه اكنون بر تو عارض شده است ، پس اگر تمام حالات و سكرات مرگ بر تو عارض شود، چه خواهى كرد؟!
و بعد از آن ، در ادامه فرمايش خود افزود: مردم دو دسته اند: عدّه اى مرگ برايشان وسيله آسايش و استراحت است .
و عدّه اى ديگر آن قدر مرگ برايشان سخت و طاقت فرسا است ، كه پس از آن احساس راحتى مى كنند.
حال چنانچه بخواهى كه مرگ برايت نيك و لذّت بخش باشد، ايمان و اعتقادات خود را نسبت به خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و نيز ولايت ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام را تجديد كن و شهادتين را بر زبان و قلب خود جارى گردان .
امام جواد عليه السلام فرمود: بعد از آن كه ، آن شخص طبق دستور پدرم شهادتين را گفت ، اظهار داشت :
يابن رسول اللّه ! ملائكه رحمت الهى با تحيّات و هدايا وارد شدند و بر شما سلام مى دهند.
امام رضا عليه السلام فرمود: چه خوب شد كه ملائكه رحمت الهى را مشاهده مى كنى ، از آن ها سؤ ال كن : براى چه آمده اند؟
مريض گفت : آن ها مى گويند چنانچه همه ملائكه با اذن خداوند سبحان ، نزد شما حاضر شوند، بدون اجازه حركتى نمى كنند.
پس از آن ، با كمال راحتى و آرامش خاطر. چشم هاى خود را بر هم نهاد و گفت : ((السّلام عليك ياابن رسول اللّه !)) پيغمبر اسلام ، اميرالمؤ منين و ديگر امامان (سلام اللّه عليهم ) آمدند، و در همين لحظه ، جان به جان آفرين تسليم كرد.
- دعوات مرحوم راوندى : ص 248، ح 698، مستدرك الوسائل : ج 2، ص 126، ح 2، بحارالا نوار: ج 49، ص 72، ح 96.
۲ شهریور ۱۴۰۳
شيعه و نشانه هاى او؟!
امام حسن عسكرى عليه السلام حكايت نمود:
چون موضوع ولايتعهدى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پايان و تثبيت يافت .
روزى دربان امام رضا عليه السلام وارد منزل آن حضرت شد و گفت : عدّه اى آمده اند، اجازه ورود مى خواهند و مى گويند: ما از شيعيان علىّ عليه السلام هستيم .
امام رضا عليه السلام اظهار داشت : در حال حاضر فرصت ندارم ، به آن ها بگو كه در وقتى ديگر بيايند.
چون آن جماعت رفتند و در فرصتى ديگر آمدند، نيز امام عليه السلام اجازه ورود نداد، تا آن كه حدود دو ماه بدين منوال گذشت ؛ و آنان توفيق زيارت و ملاقات با مولايشان را نيافتند و نااميد شدند؛ ولى با اين حال براى آخرين مرحله نيز جلوى منزل حضرت آمدند و با حالت خاصّى اظهار داشتند:
ما از شيعيان پدرت ، امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستيم و با اين برخورد شما، دشمنان ما را شماتت و سرزنش مى كنند.
و حتّى در بين دوستان ، ديگر آبروئى برايمان نمانده است ؛ و نيز از رفتن به شهر و ديار خود خجل و شرمنده ايم .
در اين هنگام ، امام رضا عليه السلام به غلام خود فرمود: اجازه دهيد آن ها وارد شوند.
همين كه آنان وارد مجلس شدند، حضرت به ايشان اجازه نشستن نداد، لذا سرگردان و متحيّر، سرپا ايستادند و گفتند:
يابن رسول اللّه ! اين چه ظلم بزرگى است كه بر ما روا داشته اى كه پس از آن همه سرگردانى ، نيز اين چنين مورد بى اعتنائى و بى توجّهى قرار گرفته ايم ، مگر گناه ما چيست ؟
با اين حالت ، مرگ براى ما بهتر خواهد بود.
در اين لحظه ، امام رضا عليه السلام فرمود: آنچه كه بر شما وارد شده و مى شود، همه آن ها نتيجه اعمال و كردار خود شما مى باشد؛ و نسبت به آن بى اهميّت هستيد!
آن جماعت ، همگى گفتند: ياابن رسول اللّه ! توضيحى بفرما تا براى ما روشن شود كه خلاف ما چيست ؟
و ما چه كرده ايم ، و چه گناهى از ما سر زده است ؟
حضرت فرمود: چون شما ادّعاى بسيار بزرگى كرديد؛ و اظهار داشتيد كه شيعه حضرت اميرالمؤ منين ، امام علىّ بن ابى طالب عليه السلام هستيد.
واى بر حال شما، آيا معناى ادّعاى خود را فهميده ايد؟
و سپس افزود: شيعه حضرت علىّ عليه السلام همانند امام حسن و امام حسين عليهما السلام ، سلمان فارسى ، ابوذر غفّارى ، مقداد، عمّار ياسر و محمّد بن ابى بكر هستند، كه در انجام اوامر و دستورات امام علىّ عليه السلام از هيچ نوع تلاش و فداكارى دريغ نورزند.
ولى شما بسيارى از اعمال و كردارتان مخالف آن حضرت مى باشد و در انجام بسيارى از واجبات الهى كوتاهى مى كنيد و نسبت به حقوق دوستان خود بى اعتنا و بى توجّه هستيد و در مواردى كه نبايد تقيّه كنيد، انجام مى دهيد.
و با اين عملكرد نيز مدّعى هستيد كه شيعه اميرالمؤ منين ، امام علىّ عليه السلام مى باشيد!!
شما اگر مى گفتيد كه از دوستان و علاقه مندان آن حضرت و از مخالفين دشمنانش هستيم ، شما را مى پذيرفتم و اين همه دردسر و مشكلات را متحمّل نمى شديد.
شما منزلت و مرتبه اى بسيار عظيم و شريف را مدّعى شديد، كه چنانچه در گفتار و كردارتان صادق نباشيد، به هلاكت خواهيد افتاد، مگر آن كه مورد عنايت و رحمت پروردگار متعال قرار گيريد و لطف خداوند شامل حالتان بشود.
اظهار داشتند: ياابن رسول اللّه ! ما از آنچه ادّعا كرده و گفته ايم ، پوزش مى خواهيم و مغفرت مى طلبيم .
و آنچه را كه شما فرموديد، ما نيز بر آن عقيده هستيم ؛ و هم اكنون اعلام مى داريم كه ما از دوستان و علاقه مندان شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى باشيم و مخالف دشمنان شما بوده و خواهيم بود.
در اين هنگام ، امام رضا عليه السلام فرمود: اكنون خوش آمديد، شما برادران من هستيد.
و سپس آن جماعت را بسيار مورد لطف و عنايت خويش قرار داد و از دربان پرسيد: اين جماعت چند مرتبه آمدند و خواستند كه وارد منزل شوند؛ و مانع ورود ايشان شدى ؟
دربان گفت : شصت مرتبه .
امام عليه السلام فرمود: بايد جبران گردد، شصت مرتبه بر آن ها وارد مى شوى و سلام مرا به آن ها مى رسانى ؛ چون كه توبه آن ها قبول شد و مستحقّ تعظيم و احترام گشتند و اكنون وظيفه ما است كه در رفع مشكلات آن ها و خانوادهايشان همّت گماريم .
و بعد از آن ، حضرت دستور فرمود تا مقدار قابل توجّهى مبرّات و خيرات به آن ها كمك شود.
- احتجاج مرحوم طبرسى : ج 2، ص 459، ح 318.
۲ شهریور ۱۴۰۳
درس پيشوا شناسى
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود: امام و پيشواى جامعه داراى علائم و نشانه هائى است ، كه برخى از آن عبارت است :
از تمامى افراد بايد عالم تر و آگاه تر باشد، در حكومت و قضاوت باتدبير و قاطع باشد، پرهيزكار و متّقى ، حليم و صبور، شجاع و قوىّدل ، سخاوتمند و كريم باشد، و نيز در برابر خداوند عابد و در برابر بندگان فروتن باشد.
ختنه شده و پاك و نظيف تولّد يابد، هنگام تولّد از رحم مادر، شهادت بر يگانگى خدا و رسالت رسول خدا دهد.
همچنان كه از جلو مى بيند و متوجّه مى شود، از پشت سر نيز متوجّه گردد، سايه نداشته باشد، در خواب محتلم نشود، چشم او هنگام خواب همانند ديگران نمى بيند؛ ولى قلبش متوجّه و آگاه است ، از غيب با او حديث و سخن گفته مى شود، زره رسول اللّه صلى الله عليه و آله اندازه او و بر قامت او راست مى آيد.
روى زمين اثرى از بول و غايط او بر جاى نماند، چون خداوند زمين را به بلعيدن آن امر كرده است ، عرق و بوى او از مشك و عنبر خوشبوتر است ، نسبت به مردم در نفوس و اموالشان اولويّت دارد؛ و از هركس به مردم دلسوزتر و مهربان تر؛ و نيز نسبت به آنها متواضع باشد، خود مُجرى دستورات الهى ؛ و نيز واداركننده مردم بر اجراى اوامر و نواهى خداوند است .
دعاى او مستجاب مى باشد و چنانچه دعا كند كه صخره اى متلاشى شود همان خواهد شد، سلاح و شمشير ذوالفقار حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، همچنين صحيفه اى كه در آن نام تمامى پيروانشان و نيز صحيفه اى كه نام همه قاتلين و دشمنانشان در آن ثبت گرديده ، نزد او موجود خواهد بود.
و يه عنوان اين كه او امام و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى باشد، سه كتاب مهمّ ديگر نزد او مى باشد، كه عبارتند از:
كتاب حامعه ، كه طول آن هفتاد ذراع (حدود 35 متر) مى باشد و تمام نيازمنديهاى انسانها در تمام امور و مسائل ، در آن موجود است .
كتاب جفر اكبر و اصغر، كه تمام علوم و حدود و ديات در آن مذكور است .
مصحف و كتابنامه شريف حضرت فاطمه زهراء عليها السلام مى باشد.
- احتجاج مرحوم طبرسى ج 2، ص 448، ح 311.
زيارت معصومين در عرفه
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند:
روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن .
پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم .
در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود - برداشت و به من عنايت نمود.
من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم .
- اختصاص شيخ مفيد: ص 27، ارشاد مفيد: ص 309، كشف الغمّة : ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب : ص 473.
قضاوت متفاوت
نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
ابوسعيد خراسانى حكايت كند:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا عليه السلام وارد شدند و پيرامون حكم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
امام عليه السلام به يكى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شكسته و روزه ات باطل است و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحيح مى باشد.
وقتى علّت آن را جويا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زيارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش مباح مى باشد؛ ولى ديگرى چون به عنوان زيارت و ديدار سلطان حركت نموده ، سفرش معصيت است .
- تهذيب شيخ طوسى : ج 4، ص 220، ح 17.
۲ شهریور ۱۴۰۳
۲ شهریور ۱۴۰۳
❌دشمنان و زمامداران معاصر حضرت
راهکارها
پس از توجیه و آرزوی بازگشت هشداری هم به منافق داد
اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!
در بعضى از روايات آمده است :
روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام عرضه داشت : بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!
امام عليه السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه باشند، هدايت شده ؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.
سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت ، به امام عليه السلام گفت : بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز چنين بودند.
منافق گفت : منظورم از نبيذ، آب عسل نيست ؛ بلكه منظورم شراب مست كننده است .
ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن ، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت ما اهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت :
اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش پشيمان گردد، در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پيغمبرى عطوف و دل رحم ، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براى شفاعت و نجات او آمده اند.
وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود.
- بحارالا نوار: ج 27، ص 314، ح 12، به نقل از مشارق الا نوار: ص 246.
زلزله وحشتناك در خراسان
طبق آنچه مورّخين و راويان حديث حكايت كرده اند:
ماءمورين و جاسوسان حكومتى براى ماءمون عبّاسى خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن ، علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جلساتى تشكيل مى دهد و مردم در آن مجالس شركت كرده و شيفته بيان و علوم او گشته اند.
ماءمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفّرق كرده و نيز حضرت را نزد وى احضار كنند.
همين كه امام رضا عليه السلام نزد ماءمون حضور يافت ، ماءمون نگاهى تحقيرآميز به حضرت انداخت .
و چون حضرت چنين ديد، با حالت غضب و ناراحتى از مجلس ماءمون خارج شد؛ و در حالى كه زمزمه اى بر لب هاى مباركش بود، چنين مى فرمود:
به حق جدّم ، محمّد مصطفى و پدرم ، علىّ مرتضى و مادرم ، سيّدة النّساء - صلوات اللّه عليهم - نفرين مى كنم كه به حول و قوّه الهى آنجا به لرزه درآيد و سگ هائى كه اطراف او جمع شده اند، همه را مطرود مى سازم .
بعد از آن ، امام رضا عليه السلام وارد منزل خود شد و تجديد وضوء نمود و دو ركعت نماز خواند و در قنوت ، دعاى مفصّلى را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، كه زلزله هولناكى سكوت شهر را درهم ريخت و صداى گريه و شيون مردان و زنان بلند شد.
و به دنباله اين حادثه ، طوفان شديد و غبار غليظى با صداهاى وحشتناكى به وجود آمد.
وقتى حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالاى بام منزل برو و ببين چه خبر است ؟
و سپس افزود: متوجّه آن زن بدكاره ، فاحشه نيز باش كه چگونه تير بلا بر گلويش فرود آمده و او را به هلاكت رسانيده است .
اين همان زن بدكاره اى است كه جاسوسان و بدگويان را بر عليه من تحريك مى كرد و آن ها را هدايت مى نمود تا نزد ماءمون سخن چينى و بدگوئى مرا كنند و ماءمون را بر عليه من مى شوراند.
در پايان اين حكايت آمده است : تمام آنچه را كه حضرت بيان فرموده بود به واقعيّت پيوست ؛ و پس از آن كه ماءمون متوجّه اين قضيّه شد، دستور داد تا افراد سخن چين و دروغ گو را از اطراف ماءمون و دستگاه حكومتى او البتّه در ظاهر و براى عوام فريبى كنار بروند و ديگر به آن ها توجّه و كمكى نشود.
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 172، ح 1، بحارالا نوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدينة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إ ثبات الهداة : ج 3 ص 261، ح 36.
۲ شهریور ۱۴۰۳