درس پيشوا شناسى
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام در جمع عدّه اى از دوستان و اصحاب خود فرمود: امام و پيشواى جامعه داراى علائم و نشانه هائى است ، كه برخى از آن عبارت است :
از تمامى افراد بايد عالم تر و آگاه تر باشد، در حكومت و قضاوت باتدبير و قاطع باشد، پرهيزكار و متّقى ، حليم و صبور، شجاع و قوىّدل ، سخاوتمند و كريم باشد، و نيز در برابر خداوند عابد و در برابر بندگان فروتن باشد.
ختنه شده و پاك و نظيف تولّد يابد، هنگام تولّد از رحم مادر، شهادت بر يگانگى خدا و رسالت رسول خدا دهد.
همچنان كه از جلو مى بيند و متوجّه مى شود، از پشت سر نيز متوجّه گردد، سايه نداشته باشد، در خواب محتلم نشود، چشم او هنگام خواب همانند ديگران نمى بيند؛ ولى قلبش متوجّه و آگاه است ، از غيب با او حديث و سخن گفته مى شود، زره رسول اللّه صلى الله عليه و آله اندازه او و بر قامت او راست مى آيد.
روى زمين اثرى از بول و غايط او بر جاى نماند، چون خداوند زمين را به بلعيدن آن امر كرده است ، عرق و بوى او از مشك و عنبر خوشبوتر است ، نسبت به مردم در نفوس و اموالشان اولويّت دارد؛ و از هركس به مردم دلسوزتر و مهربان تر؛ و نيز نسبت به آنها متواضع باشد، خود مُجرى دستورات الهى ؛ و نيز واداركننده مردم بر اجراى اوامر و نواهى خداوند است .
دعاى او مستجاب مى باشد و چنانچه دعا كند كه صخره اى متلاشى شود همان خواهد شد، سلاح و شمشير ذوالفقار حضرت رسول صلى الله عليه و آله ، همچنين صحيفه اى كه در آن نام تمامى پيروانشان و نيز صحيفه اى كه نام همه قاتلين و دشمنانشان در آن ثبت گرديده ، نزد او موجود خواهد بود.
و يه عنوان اين كه او امام و خليفه رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى باشد، سه كتاب مهمّ ديگر نزد او مى باشد، كه عبارتند از:
كتاب حامعه ، كه طول آن هفتاد ذراع (حدود 35 متر) مى باشد و تمام نيازمنديهاى انسانها در تمام امور و مسائل ، در آن موجود است .
كتاب جفر اكبر و اصغر، كه تمام علوم و حدود و ديات در آن مذكور است .
مصحف و كتابنامه شريف حضرت فاطمه زهراء عليها السلام مى باشد.
- احتجاج مرحوم طبرسى ج 2، ص 448، ح 311.
زيارت معصومين در عرفه
مرحوم شيخ مفيد و ديگر بزرگان ، به نقل از علىّ بن اءسباط كه يكى از اصحاب و دوستان حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام است ، حكايت كنند:
روز عيد عرفه جهت زيارت و ديدار مولايم ، حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام حركت كردم ؛ چون به منزل حضرت وارد شدم و نشستم ، پس از لحظاتى مرا مورد خطاب قرار داد و فرمود: الاغِ مرا آماده كن تا بيرون برويم .
وقتى الاغ را آماده كردم ، امام عليه السلام سوار بر آن شد و سپس به سمت قبرستان بقيع جهت زيارت قبر شريف مادرش ، حضرت فاطمه زهراءعليها السلام حركت كرد و من نيز همراه سرور و مولايم به راه افتادم .
پس هنگامى كه وارد قبرستان بقيع شديم ، خدمت حضرتش عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! چه كسانى را قصد كنم و چگونه سلام گويم ؟
حضرت فرمود: بر مادرم ، فاطمه زهراء عليها السلام و بر دو فرزندش ، حسن و حسين ، همچنين بر علىّ بن الحسين ، زين العابدين و محمّد بن علىّ، باقرالعلوم و جعفر بن محمّد، صادق آل محمّد، و بر پدرم ، موسى بن جعفر (صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين )، سلام بده و ايشان را با كلماتى زيبا و مناسب زيارت كن .
پس من نيز بر يكايك آن بزرگان معصوم ، سلام و تحيّت فرستادم و چون زيارت امام رضا عليه السلام پايان يافت ، به سمت منزل بازگشتيم .
در بين راه به حضرت اظهار داشتم : ياابن رسول اللّه ! اى سرور و مولايم ! من تهى دست و درمانده هستم و چيزى در اختيار ندارم كه بتوانم به افراد خانواده ام عيدى دهم و آن ها را در اين روز و عيد عزيز دلشاد و خوشحال گردانم .
امام عليه السلام پس از شنيدن سخن و درخواست من ، با چوب دستى خود - كه همراه داشت - خطّى روى زمين كشيد؛ و سپس خم شد و قطعه طلائى را - كه قريب يكصد دينار ارزش آن بود - برداشت و به من عنايت نمود.
من با گرفتن آن هديه خوشحال شدم و توانستم نيازهاى خود و خانواده ام را تاءمين نمايم .
- اختصاص شيخ مفيد: ص 27، ارشاد مفيد: ص 309، كشف الغمّة : ج 3، ص 64، الثّاقب فى المناقب : ص 473.
قضاوت متفاوت
نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
ابوسعيد خراسانى حكايت كند:
روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا عليه السلام وارد شدند و پيرامون حكم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال كردند؟
امام عليه السلام به يكى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شكسته و روزه ات باطل است و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحيح مى باشد.
وقتى علّت آن را جويا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زيارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش مباح مى باشد؛ ولى ديگرى چون به عنوان زيارت و ديدار سلطان حركت نموده ، سفرش معصيت است .
- تهذيب شيخ طوسى : ج 4، ص 220، ح 17.
❌دشمنان و زمامداران معاصر حضرت
راهکارها
پس از توجیه و آرزوی بازگشت هشداری هم به منافق داد
اگر توبه نمايند، نجات ياند؟!
در بعضى از روايات آمده است :
روزى يكى از منافقين به حضرت ابوالحسن ، امام رضا عليه السلام عرضه داشت : بعضى از شيعيان و دوستان شما خمر (شراب مست كننده ) مى نوشند؟!
امام عليه السلام فرمود: سپاس خداوند حكيم را، كه آن ها در هر حالتى كه باشند، هدايت شده ؛ و در اعتقادات صحيح خود ثابت و مستقيم مى باشند.
سپس يكى ديگر از همان منافقين كه در مجلس حضور داشت ، به امام عليه السلام گفت : بعضى از شيعيان و دوستان شما نبيذ مى نوشند؟!
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله عليه و آله نيز چنين بودند.
منافق گفت : منظورم از نبيذ، آب عسل نيست ؛ بلكه منظورم شراب مست كننده است .
ناگاه حضرت با شنيدن اين سخن ، عرق بر چهره مبارك حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند كريم تر از آن است كه در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت ما اهل بيت رسالت را كنار هم قرار دهد و هرگز چنين نخواهد بود.
سپس حضرت لحظه اى سكوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت :
اگر كسى چنين كند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از كرده خويش پشيمان گردد، در روز قيامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پيغمبرى عطوف و دل رحم ، با امام و رهبرى كه كنار حوض كوثر مى باشد؛ و ديگر بزرگانى كه براى شفاعت و نجات او آمده اند.
وليكن تو و امثال تو در عذاب دردناك و سوزانِ برهوت گرفتار خواهيد بود.
- بحارالا نوار: ج 27، ص 314، ح 12، به نقل از مشارق الا نوار: ص 246.
زلزله وحشتناك در خراسان
طبق آنچه مورّخين و راويان حديث حكايت كرده اند:
ماءمورين و جاسوسان حكومتى براى ماءمون عبّاسى خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن ، علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جلساتى تشكيل مى دهد و مردم در آن مجالس شركت كرده و شيفته بيان و علوم او گشته اند.
ماءمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفّرق كرده و نيز حضرت را نزد وى احضار كنند.
همين كه امام رضا عليه السلام نزد ماءمون حضور يافت ، ماءمون نگاهى تحقيرآميز به حضرت انداخت .
و چون حضرت چنين ديد، با حالت غضب و ناراحتى از مجلس ماءمون خارج شد؛ و در حالى كه زمزمه اى بر لب هاى مباركش بود، چنين مى فرمود:
به حق جدّم ، محمّد مصطفى و پدرم ، علىّ مرتضى و مادرم ، سيّدة النّساء - صلوات اللّه عليهم - نفرين مى كنم كه به حول و قوّه الهى آنجا به لرزه درآيد و سگ هائى كه اطراف او جمع شده اند، همه را مطرود مى سازم .
بعد از آن ، امام رضا عليه السلام وارد منزل خود شد و تجديد وضوء نمود و دو ركعت نماز خواند و در قنوت ، دعاى مفصّلى را تلاوت نمود و هنوز از نماز فارغ نشده بود، كه زلزله هولناكى سكوت شهر را درهم ريخت و صداى گريه و شيون مردان و زنان بلند شد.
و به دنباله اين حادثه ، طوفان شديد و غبار غليظى با صداهاى وحشتناكى به وجود آمد.
وقتى حضرت از نماز فارغ شد و سلام نماز را داد، به اباصلت فرمود: بالاى بام منزل برو و ببين چه خبر است ؟
و سپس افزود: متوجّه آن زن بدكاره ، فاحشه نيز باش كه چگونه تير بلا بر گلويش فرود آمده و او را به هلاكت رسانيده است .
اين همان زن بدكاره اى است كه جاسوسان و بدگويان را بر عليه من تحريك مى كرد و آن ها را هدايت مى نمود تا نزد ماءمون سخن چينى و بدگوئى مرا كنند و ماءمون را بر عليه من مى شوراند.
در پايان اين حكايت آمده است : تمام آنچه را كه حضرت بيان فرموده بود به واقعيّت پيوست ؛ و پس از آن كه ماءمون متوجّه اين قضيّه شد، دستور داد تا افراد سخن چين و دروغ گو را از اطراف ماءمون و دستگاه حكومتى او البتّه در ظاهر و براى عوام فريبى كنار بروند و ديگر به آن ها توجّه و كمكى نشود.
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 172، ح 1، بحارالا نوار: ج 49، ص 82، ح 2، مدينة المعاجز: ج 7، ص 146، ح 2241، إ ثبات الهداة : ج 3 ص 261، ح 36.
آيا تو امام و حجّت خدا هستى ؟
همچنين آورده اند:
روزى از روزها يكى از رؤ سا و سران واقفيّه به نام حسين بن قياما به حضور حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام رسيد و اظهار داشت : آيا تو امام و حجّت خدا هستى ؟
امام عليه السلام فرمود: بلى ، حسين گفت : من شهادت و گواهى مى دهم بر اين كه تو امام نمى باشى .
حضرت لحظاتى سر خويش را به زير افكند و سپس سر خود را بلند نمود و فرمود: دليل تو چيست كه مى گوئى من امام نيستم ؟
حسين گفت : چون امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است : حجّت خدا عقيم نخواهد بود، و شما در اين موقعيّت سنّى بدون فرزند پسر مى باشى .
حضرت رضا عليه السلام باز لحظاتى طولانى تر از قبل ، سر خويش را پائين انداخت و پس از آن سر خود را بالا گرفت و فرمود: من خداوند متعال را شاهد و گواه قرار مى دهم بر اين كه به همين زودى داراى فرزند پسرى خواهم شد.
راوى - به نام عبدالرّحمن بن ابى نجران - گويد: من نيز در آن مجلس حضور داشتم و چون اين سخن را از امام رضا عليه السلام شنيدم ، تاريخ آن را ثبت كردم و هنوز مدّت يك سال سپرى نشده بود كه حضرت داراى فرزندى پسر به نام ابوجعفر، محمّد بن علىّعليهما السلام شد.
- إ ثبات الهداة : ج 3، ص 266، ح 51، مدينة المعاجز: ج 7، ص 130، ح 135.
كشتن ذوالرّياستين در حمام
مرحوم علىّ بن ابراهيم قمّى از خادم حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام - به نام ياسر - حكايت كند:
روزى ماءمون - خليفه عبّاسى - به همراه امام رضا عليه السلام و نيز وزير دربارش - به نام فضل بن سهل معروف به ذوالرّياستين - به قصد بغداد از خراسان خارج شدند و من نيز به همراه حضرت رضاعليه السلام حركت كردم .
در بين راه ، در يكى از منازل جهت استراحت فرود آمديم ، پس از گذشت لحظاتى نامه اى براى فضل بن سهل از طرف برادرش ، حسن ابن سهل به اين مضمون آمد:
من بر ستارگان نظر افكندم ، چنين يافتم كه تو در اين ماه ، روز چهارشنبه به وسيله آهن دچار خطرى عظيم مى گردى ؛ و من صلاح مى بينم كه تو و ماءمون و علىّ بن موسى الرّضا در اين روز حمّام برويد و به عنوان احتجام يكى از رگ هاى خود را بزنيد تا با آمدن مقدارى خون ، نحوست آن از بين برود.
وزير نامه را به ماءمون ارائه داد و از او خواست تا با حضرت رضاعليه السلام مشورت نمايد، وقتى موضوع را با آن حضرت در ميان نهادند، امام عليه السلام فرمود: من فردا حمّام نمى روم و نيز صلاح نمى دانم كه خليفه و وزيرش به حمّام داخل شوند.
مرحله دوّم كه مشورت كردند، حضرت همان نظريّه را مطرح نمود و افزود: من در اين سفر جدّم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، كه به من فرمود: فردا داخل حمّام نرو؛ و به اين جهت صلاح نمى دانم كه تو و نيز فضل ، به حمّام برويد.
ماءمون پيشنهاد حضرت را پذيرفت و گفت : من نيز حمّام نمى روم و فضل مختار است .
ياسر خادم گويد: چون شب فرا رسيد، حضرت رضا عليه السلام به همراهان خود دستور داد كه اين دعا را بخوانند:
((نعوذ باللّه من شرّ ما ينزل فى هذه اللّيلة )) يعنى ؛ از آفات و شرور اين شب به خدا پناه مى بريم .
پس آن شب را سپرى كرديم ، هنگامى كه نماز صبح را خوانديم ، حضرت به من فرمود: بالاى بام برو و گوش كن ، ببين آيا چيزى احساس مى كنى و صدائى را مى شنوى ، يا خير؟
وقتى بالاى بام رفتم ، سر و صداى زيادى به گوشم رسيد.
در همين اثناء، ناگهان ماءمون وحشت زده و هراسان وارد منزل حضرت رضا عليه السلام شد و گفت : اى سرور و مولاى من ! شما را در مرگ وزيرم ، ذوالرّياستين تسليت مى گويم ، او به حرف شما توجّه نكرد و چون حمّام رفت ، عدّه اى مسلّح به شمشير بر او حمله كرده و او را كشتند.
و اكنون سه نفر از آن افراد تروريست ، دست گير شده اند كه يكى از آن ها پسرخاله ذوالرّياستين مى باشد.
پس از آن ، تعداد بسيارى از سربازان و افسران و ديگر نيروها - كه زير دست ذوالرّياستين بودند - به بهانه اين كه ماءمون وزير خود را ترور كرده است و بايد خون خواهى و قصاص شود، به منزل ماءمون يورش بردند.
و عدّه اى هم مشعل هاى آتشين در دست گرفته بودند تا منزل ماءمون را در آتش بسوزانند.
در اين هنگام ، ماءمون به حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام پناهنده شد و تقاضاى كمك كرد، كه حضرت آن افراد مهاجم را آرام و پراكنده نمايد.
لذا امام عليه السلام به من فرمود: اى ياسر! تو نيز همراه من بيا.
بدين جهت ، از منزل خارج شديم و به طرف مهاجمين رفتيم ، چون نزديك آن ها رسيديم ، حضرت با دست مبارك خويش به آن ها اشاره نمود كه آرام باشيد و متفرّق شويد.
و مهاجمين با ديدن امام رضا عليه السلام بدون هيچ گونه اعتراض و سر و صدائى ، پراكنده و متفرّق شده و محلّ را ترك كردند؛ و ماءمون به وسيله كمك و حمايت حضرت رضا عليه السلام سالم و در امان قرار گرفت .
- اصول كافى : ج 1، ص 490، ح 8.
ضربات شمشيرها و سلامتى جسم
هرثمه يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام است ، حكايت كند:
روزى به قصد ديدار مولايم ، حضرت رضا عليه السلام به طرف منزل آن بزرگوار حركت كردم ، وقتى نزديك منزل آن حضرت رسيدم ، سر و صداى مردم را شنيدم كه مى گفتند: امام رضا عليه السلام وفات يافته است .
در اين هنگام ، يكى از غلامان ماءمون به نام صُبيح ديلمى - كه در واقع از علاقه مندان به حضرت بود - را ديدم كه حكايت عجيبى را به عنوان محرمانه برايم بازگو كرد.
گفت : ماءمون مرا به همراه سى نفر از غلامانش ، نزد خود احضار كرد، چون به نزد او وارد شديم ، او را بسيار آشفته و پريشان ديديم و جلويش ، شمشيرهاى تيز و برهنه نهاده شده بود.
ماءمون با هر يك از ما به طور جداگانه و محرمانه سخن گفت و پس از آن كه از همه ما عهد و ميثاق گرفت كه رازش را فاش نكنيم و آنچه دستور داد بدون چون و چرا انجام دهيم ، به هر نفر يك شمشير داد.
و سپس گفت : همين الا ن كه نزديك نيمه شب بود به منزل علىّ ابن موسى الرّضا عليهما السلام داخل شويد و در هر حالتى كه او را يافتيد، بدون آن كه سخنى بگوئيد، حمله كنيد و تمام پوست و گوشت و استخوانش را درهم بريزيد و سپس او را در رختخوابش وا گذاريد؛ و شمشيرهايتان را همان جا پاك كنيد و سريع نزد من آئيد، كه براى هر كدام جوائز و هداياى ارزنده اى در نظر گرفته ام .
صُبيح گفت : چون وارد اتاق حضرت امام رضا عليه السلام شديم ، ديديم كه در رختخواب خود دراز كشيده و مشغول گفتن كلمات و أ ذكارى بود.
ناگاه غلامان به طرف حضرت حمله كردند، ليكن من در گوشه اى ايستاده و نگاه مى كردم .
پس از آن كه يقين كردند كه حضرت به قتل رسيده است ، او را در رختخوابش قرار دادند؛ و سپس نزد ماءمون بازگشتند و گزارش كار خود را ارائه دادند.
صبح فرداى همان شب ، ماءمون با حالت افسرده و سر برهنه ، دكمه هاى لباس خود را باز كرد و در جايگاه خود نشست و اعلام سوگوارى و عزا كرد.
و پس از آن ، با پاى برهنه به سوى اتاق حضرت حركت كرد تا خود، جريان را از نزديك ببيند.
و ما نيز همراه ماءمون به راه افتاديم ، چون نزديك حجره امام عليه السلام رسيديم ، صداى همهمه اى شنيديم و بدن ماءمون به لرزه افتاد و گفت : برويد، ببينيد چه كسى داخل اتاق او است ؟!
صبيح گويد: چون وارد اتاق شديم ، حضرت رضا عليه السلام را در محراب عبادت مشغول نماز و دعا ديديم .
و چون خبر زنده بودن حضرت را براى ماءمون بازگو كرديم ، لباس هاى خود را تكان داد و دستى بر سر و صورت خود كشيد و گفت : خدا شما را لعنت كند، به من دروغ گفتيد و حيله كرديد، پس از آن ماءمون گفت : اى صبيح ! ببين چه كسى در محراب است ؟
و آن گاه ماءمون به سراى خود بازگشت .
وقتى وارد اتاق حضرت شدم ، فرمود: اى صبيح ! تو هستى ؟
گفتم : بلى ، اى مولا و سرورم ! و سپس بيهوش روى زمين افتادم .
امام عليه السلام فرمود: برخيز، خداوند تو را مورد رحمت و مغفرت قرار دهد، آن ها مى خواهند نور خدا را خاموش كنند؛ ولى خداوند نگهدارنده حجّت خود مى باشد.
و بعد از آن كه نزد ماءمون آمدم ، او را بسيار غضبناك ديدم به طورى كه رنگ چهره اش سياه شده بود، جريان را بيان كردم ، بعد از آن مأ مون لباس هاى خود را عوض كرد و با حالت عادى بر تخت خود نشست .
هرثمه گويد: با شنيدن اين جريان حيرت انگيز، شكر خدا را به جاى آوردم و بر مولايم وارد شدم ، چون حضرت مرا ديد فرمود: اى هرثمه ! آنچه صُبيح برايت گفت ، براى كسى بازگو نكن ؛ مگر آن كه از جهت ايمان و معرفت نسبت به ما اهل بيت مورد اطمينان باشد.
و سپس افزود: حيله و مكر آن ها نسبت به ما كارساز نخواهد بود تا زمانى كه اءجل و مهلت الهى فرا رسد.
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 214، ح 22، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 269، ح 60.
✅شهادت امام رضا (ع)
شهادت : بنابر مشهور بين تاريخ نويسان ، حضرت روز جمعه يا دوشنبه ، آخر ماه صفر، در سال 203 يا 206 هجرى قمرى (1) به وسيله زهر مسموم شده و در سناباد خراسان شهيد گرديد؛ و به عالم بقاء رحلت نمود.
و جسد مطهّر و مقدّس آن حضرت در منزل حميد بن قحطبه ، كنار قبر هارون الرّشيد دفن گرديد.
1- تاريخ شهادت آن حضرت طبق سال شمسى : 19 / شهريور / 197، يا 17 / مرداد / 200 خواهد بود.
تاريخ ولادت و ديگر حالات حضرت برگرفته شده است از:
، اصول كافى : ج 1، كشف الغمّة : ج 2، فصول المهمّه ابن صبّاغ مالكى ، إ علام الورى طبرسى : ج 2، مجموعه نفيسه ، تاريخ اهل بيت عليهم السلام ، ينابيع المودّه ، تهذيب الا حكام : ج 6، جمال الا سبوع سيّد ابن طاووس ، دعوات راوندى ، دلائل الا مامه طبرى ، عيون المعجزات و... .
پيدايش ماهى ها در قبر
همچنين مرحوم شيخ صدوق به نقل از اباصلت هروى حكايت نموده است :
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به من فرمود:
اى اباصلت ! داخل مقبره هارون الرّشيد برو و قدرى خاك از چهارگوشه آن بياور.
اباصلت گويد: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاك از چهار گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم ، فرمود: آن خاكى را كه از جلوى درب ورودى آوردى ، بده .
هنگامى كه آن خاك را گرفت ، بوئيد و فرمود: قبر مرا در اين مكان حفر خواهند كرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگى برمى خورند، كه اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمى توانند آن را بشكنند؛ و به هدف حود نمى رسند.
سپس امام عليه السلام فرمود: اكنون قدرى از خاك هاى بالين سر هارون الرّشيد را بياور.
وقتى آن خاك را گرفت و بوئيد، اظهار داشت : اى اباصلت ! همانا قبر من در اين جا خواهد بود و اين تربت قبر من
مى باشد، كه بايد تو دستور بدهى تا همين مكان بالين سر هارون را حفر كنند.
و بايد لحدى به طول دو ذراع يك متر و عرض يك وجب تهيّه نمايند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر كه بخواهد، آن را براى من توسعه خواهد داد.
و چون كار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمايان مى شود، كه من دعائى را تعليم تو مى دهم ، وقتى آن را خواندى ، چشمه اى ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن ، تعدادى ماهى كوچك نمايان خواهد شد و لقمه نانى را به تو مى دهم ، آن را ريز كن و داخل آب بينداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشكار گردد و تمام آن ماهى ها را خواهد خورد و سپس ناپديد مى شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را كه به تو تعليم نموده ام بخوان تا آن كه آب فروكش كند و ديگر اثرى از آن بر جاى نماند.
ضمنا تمام آنچه را كه به تو دستور دادم و برايت گفتم ، بايد در حضور ماءمون انجام گيرد.
آن گاه امام رضا عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! اين فاجر ماءمون عبّاسى فردا مرا به دربار خويش احضار مى كند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانيده نباشد، حالم خوب است و آنچه خواستى از من سؤ ال كن ، ليكن اگر سرم را پوشانيده باشم با من سخن مگو كه توان سخن گفتن ندارم .
اباصلت گويد: چون فرداى آن روز شد، امام عليه السلام در محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، كه ناگهان ماءمورى از طرف ماءمون وارد شد و گفت : ياابن رسول اللّه ! خليفه شما را يه دربار خويش احضار كرده است .
به ناچار امام رضا عليه السلام از جاى خويش برخاست ، كفش هاى خود را پوشيد و عبا بر دوش انداخت و به سوى دربار ماءمون حركت نمود و من نيز همراه حضرت روانه شدم .
هنگامى كه وارد شديم ، ديدم كه از انواع ميوه ها طَبَقى چيده اند و نيز طبقى هم از انگور جلوى ماءمون نهاده بود؛ و خوشه اى دست گرفته و مى خورد.
چون ماءمون چشمش به حضرت رضا عليه السلام افتاد، از جا بلند شد و تعظيم كرد.
و ضمن معانقه ، پيشانى حضرت را بوسيد؛ و سپس آن بزرگوار را كنار خود نشانيد و خوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! آيا تاكنون انگورى به اين زيبائى و خوبى ديده اى ؟
حضرت سلام اللّه عليه فرمود: انگور بهشت بهترين انگور است .
ماءمون گفت : از اين انگور تناول فرما، امام عليه السلام اظهار داشت : مرا از خوردن آن معاف بدار.
ماءمون گفت : چاره اى نيست و حتما بايد از آن تناول نمائى ؛ و سپس خوشه اى را برداشت و از يك طرف آن چند دانه از آن را خورد و مابقى آن را تحويل حضرت داد.
امام رضا عليه السلام سه دانه از آن انگور را ميل نمود و مابقى را بر زمين انداخت و از جاى خود برخاست .
ماءمون پرسيد: كجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به همان جائى مى روم ، كه مرا فرستادى .
و چون حضرت از مجلس ماءمون خارج گرديد، ديدم كه سر مقدّس خود را پوشاند.
و آن گاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت ! درب خانه را ببند و قفل كن ؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غريبى و جاى ظالمان ؛ و نيز از شدّت ناراحتى ناله مى كرد.
- اءمالى شيخ صدوق : ص 526، ح 17، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 241، ح 1، ضمنا ادامه داستان در حالات امام جواد عليه السلام مى باشد.
علّت و چگونگى شهادت حضرت
طبق آنچه از مجموع روايات و تواريخ استفاده مى شود:
خلفاء بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان معصوم عليهم السلام رابطه حسنه اى نداشتند و چنانچه بهائى به آن ها مى دادند و اكرامى مى كردند، تنها به جهت سياست و حفظ حكومت بوده است .
ماءمون عبّاسى همچون ديگر بنى العبّاس ، اگر نسبت به امام رضاعليه السلام احترامى قائل مى شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر جنايات پدرش ، هارون الرّشيد و نيز جذب افكار عمومى و تثبيت موقعيّت و حكومت خود بود.
ماءمون در تمام دوران حكومتش به دنبال فرصت و موقعيّت مناسبى بود تا بتواند آن امام معصوم و مظلوم عليه السلام را - كه مانعى بزرگ براى هوسرانى ها و خودكامگى هايش مى دانست - از سر راه خود بردارد.
از طرف ديگر اطرافيان دنياپرست و شهوتران ماءمون ، كسانى چون فرزندان سهل بن فضل هر روز نزد ماءمون نسبت به حضرت رضاعليه السلام سعايت و سخن چينى و بدگوئى مى كردند، لذا ماءمون تصميم جدّى گرفت تا آن كه حضرت را به قتل رسانيده و از سر راه بردارد.
در اين كه چگونه حضرت ، مسموم و شهيد شد بين مورّخين و محدّثين اختلاف نظر است ، كه به دو روايت مشهور در اين رابطه اشاره مى شود:
1 عبداللّه بن بشير گويد: روزى ماءمون مرا دستور داد تا ناخن هايم را بلند بگذارم و كوتاه نكنم ، پس از گذشت مدّتى مرا احضار كرد و چيزى شبيه تمر هندى به من داد و گفت : آن ها را با انگشتان دست خود خمير كن .
چون چنين كردم ، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضاعليه السلام رفت و پس از گذشت لحظاتى مرا نيز در حضور خودشان دعوت كرد.
هنگامى كه به حضورشان رسيدم ، ديدم طبقى از انار آماده بود، ماءمون به من گفت : اى عبداللّه ! مقدارى انار دانه دانه كن و با دست خود آب آن ها را بگير.
و چون چنين كردم ، ماءمون خودش آن آب انار را برداشت و به حضرت خورانيد و همان آب انار سبب وفات و شهادتش گرديد.
و اباصلت گويد: چون ماءمون از منزل امام عليه السلام بيرون رفت ، حضرت به من فرمود: مرا مسموم كردند.
2 محمّد بن جهم گويد: حضرت رضا عليه السلام نسبت به انگور علاقه بسيار داشت ، ماءمون اين موضوع را مى دانست ، مقدارى انگور تهيّه كرد و به وسيله سوزن در آن ها زهر تزريق نمود، به طورى كه هيچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت خورانيد و حضرت به شهادت و لقاءاللّه رسيد.
- اءعيان الشّيعة : ج 2، ص 30 31.
هركس مرا در ديار غربت زيارت كند
همچنين اباصلت هروى حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام بودم ، كه فرمود: اى اباصلت ! آنان مرا به وسيله زهر مسموم و شهيد خواهند كرد و كنار قبر هارون الرّشيد دفن مى شوم ، خداوند قبر مرا پناهگاه و زيارتگاه شيعيان و دوستانم قرار مى دهد.
پس هركس مرا در ديار غربت زيارت كند، بر من لازم است كه در روز قيامت به ديدار و زيارت او بروم .
قسم به آن كه جدّم ، محمّد صلى الله عليه و آله را به نبوّت برگزيد و بر تمامى مخلوقش برترى و فضيلت داد، هركسى نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهى قرار خواهد گرفت .
قسم به آن كه ما را به وسيله امامت گرامى داشت و خلافت و جانشينى پيغمبرش را مخصوص ما گرداند، زيارت كنندگان قبر من در پيشگاه خداوند از بهترين موقعيّت برخوردار مى باشند.
و سپس افزود: هر مؤ منى هر نوع سختى و مشكلى را در مسير زيارت و ديار من متحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او حرام مى گرداند.
عيون اءخبارالرضا عليه السلام : ج 2، ص 226، ح 1.
✅مزار ، مرقد ، توسل و زیارت حضرت
پيدايش ماهى ها در قبر
همچنين مرحوم شيخ صدوق به نقل از اباصلت هروى حكايت نموده است :
روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام به من فرمود:
اى اباصلت ! داخل مقبره هارون الرّشيد برو و قدرى خاك از چهارگوشه آن بياور.
اباصلت گويد: طبق دستور حضرت رفتم و مقدارى خاك از چهار گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم ، فرمود: آن خاكى را كه از جلوى درب ورودى آوردى ، بده .
هنگامى كه آن خاك را گرفت ، بوئيد و فرمود: قبر مرا در اين مكان حفر خواهند كرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگى برمى خورند، كه اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمى توانند آن را بشكنند؛ و به هدف حود نمى رسند.
سپس امام عليه السلام فرمود: اكنون قدرى از خاك هاى بالين سر هارون الرّشيد را بياور.
وقتى آن خاك را گرفت و بوئيد، اظهار داشت : اى اباصلت ! همانا قبر من در اين جا خواهد بود و اين تربت قبر من مى باشد، كه بايد تو دستور بدهى تا همين مكان بالين سر هارون را حفر كنند.
و بايد لحدى به طول دو ذراع يك متر و عرض يك وجب تهيّه نمايند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر كه بخواهد، آن را براى من توسعه خواهد داد.
و چون كار لحد تمام گردد، از سمت بالاى سر رطوبتى نمايان مى شود، كه من دعائى را تعليم تو مى دهم ، وقتى آن را خواندى ، چشمه اى ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن ، تعدادى ماهى كوچك نمايان خواهد شد و لقمه نانى را به تو مى دهم ، آن را ريز كن و داخل آب بينداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهى بزرگى آشكار گردد و تمام آن ماهى ها را خواهد خورد و سپس ناپديد مى شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائى را كه به تو تعليم نموده ام بخوان تا آن كه آب فروكش كند و ديگر اثرى از آن بر جاى نماند.
ضمنا تمام آنچه را كه به تو دستور دادم و برايت گفتم ، بايد در حضور ماءمون انجام گيرد.
آن گاه امام رضا عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! اين فاجر ماءمون عبّاسى فردا مرا به دربار خويش احضار مى كند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانيده نباشد، حالم خوب است و آنچه خواستى از من سؤ ال كن ، ليكن اگر سرم را پوشانيده باشم با من سخن مگو كه توان سخن گفتن ندارم .
اباصلت گويد: چون فرداى آن روز شد، امام عليه السلام در محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، كه ناگهان ماءمورى از طرف ماءمون وارد شد و گفت : ياابن رسول اللّه ! خليفه شما را يه دربار خويش احضار كرده است .
به ناچار امام رضا عليه السلام از جاى خويش برخاست ، كفش هاى خود را پوشيد و عبا بر دوش انداخت و به سوى دربار ماءمون حركت نمود و من نيز همراه حضرت روانه شدم .
هنگامى كه وارد شديم ، ديدم كه از انواع ميوه ها طَبَقى چيده اند و نيز طبقى هم از انگور جلوى ماءمون نهاده بود؛ و خوشه اى دست گرفته و مى خورد.
چون ماءمون چشمش به حضرت رضا عليه السلام افتاد، از جا بلند شد و تعظيم كرد.
و ضمن معانقه ، پيشانى حضرت را بوسيد؛ و سپس آن بزرگوار را كنار خود نشانيد و خوشه اى از انگور برداشت و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! آيا تاكنون انگورى به اين زيبائى و خوبى ديده اى ؟
حضرت سلام اللّه عليه فرمود: انگور بهشت بهترين انگور است .
ماءمون گفت : از اين انگور تناول فرما، امام عليه السلام اظهار داشت : مرا از خوردن آن معاف بدار.
ماءمون گفت : چاره اى نيست و حتما بايد از آن تناول نمائى ؛ و سپس خوشه اى را برداشت و از يك طرف آن چند دانه از آن را خورد و مابقى آن را تحويل حضرت داد.
امام رضا عليه السلام سه دانه از آن انگور را ميل نمود و مابقى را بر زمين انداخت و از جاى خود برخاست .
ماءمون پرسيد: كجا مى روى ؟
حضرت فرمود: به همان جائى مى روم ، كه مرا فرستادى .
و چون حضرت از مجلس ماءمون خارج گرديد، ديدم كه سر مقدّس خود را پوشاند.
و آن گاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: اى اباصلت ! درب خانه را ببند و قفل كن ؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غريبى و جاى ظالمان ؛ و نيز از شدّت ناراحتى ناله مى كرد.
- اءمالى شيخ صدوق : ص 526، ح 17، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 241، ح 1، ضمنا ادامه داستان در حالات امام جواد عليه السلام مى باشد.