🔰شناسه حضرت رضا (ع)
اسم شریف امام حضرت رضا (ع)
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ( جـلاءالعـيـون ) در احـوال حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام فـرمـوده : اسـم شريف آن حضرت على
- ( جلاءالعيون ) ص 925.
کنیه امام حضرت رضا (ع)
و كنيت آن حـضـرت ابـوالحـسـن
- ( جلاءالعيون ) ص 925.
القاب امام حضرت رضا (ع)
مـشـهـورتـريـن القـاب آن حـضـرت ، رضـا اسـت ، و صـابـر و فاضل و رضى و وفى و قرة اعين المؤ منين و غيظ الملحدين نيز مى گفتند
- ( جلاءالعيون ) ص 925.
بـه سـنـد معتبر از سليمان بن حفص روايت كرده است كه حضرت امام موسى عليه السلام پيوسته فرزند پسنديده خود را رضا مى ناميد و مى فرمود كه بخوانيد فرزند مرا رضا و گفتم به فرزند خود رضا، و چون با آن حضرت خطاب مى كرد آن حضرت را ابوالحسن مى ناميد،
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) ابن بابويه 1/13.
پدر امام حضرت رضا (ع)
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام بود
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) ابن بابويه 1/13.
مادر امام حضرت رضا (ع)
آن حضرت ام ولدى بـود كـه او را تـكـتـم و نـجـمـه و اروى و سـكـن و سـمـانه و ام البنين مى ناميدند، و بعضى خيزران و صقر و شقراء نيز گفته اند
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) ابن بابويه 1/13.
ابـن بـابـويـه بـه سـنـد معتبر از على بن ميثم روايت كرده است كه حميده مادر امام موسى عـليـه السـلام كـه از جـمـله اشـراف و بـزرگان عجم بود، كنيزى خريد و او را به تكتم مـسـمـى گـردانـيـد، و آن جـاريـه سـعـادتـمـنـد بـهـتـريـن زنـان بـود در عـقـل و ديـن و حـيـا و خاتون خود حميده را بسيار تعظيم مى نمود، و از روزى كه او را خريد هـرگز نزد او نمى نشست براى تعظيم و اجلال او، پس حميده روزى با حضرت امام موسى عليه السلام گفت : اى فرزند گرامى ! تكتم جاريه اى است كه من از او بهتر نديده ام در زيـركى و محاسن اخلاق ، و مى دانم هر نسلى كه از او به وجود آيد پاكيزه و مهطره خواهد بود، و او را به تو مى بخشم و از تو التماس مى كنم كه رعايت حرمت او بنمايى . چون حضرت امام رضا عليه السلام از او به وجود آمد او را به طاهره مسمى گردانيد. و حضرت امـام رضا عليه السلام شير بسيار مى آشاميد، روزى طاهره گفت كه مرضعه ديگر به هم رسانند كه مرا يارى كند، گفتند، مگر شير تو كمى مى كند، گفت : دروغ نمى توانم گفت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه شـيـر مـن كـم نـيـسـت و لكـن نوافل و اورادى كه پيشتر مى دانستم به آنها عادت كرده بودم به سبب شير دادن كم شده است و به اين سبب معاون مى خواهم كه اوراد خود را ترك ننمايم .
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 1/14 15.
نـقـش خـاتـم امام حضرت رضا (ع)
نـقـش خـاتـم آن حـضـرت ( مـاشاءَ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ) ؛ و به روايتى ديگر حسبى اللّه بوده .
فـقـيـر گـويـد: كـه اين دو روايت منافات با هم ندارند،
زيرا كه آن حضرت را دو انگشتر بـوده يـكـى از خـودش و ديـگـرى از پدرش به وى رسيده بود چنانچه شيخ كلينى روايت كـرده از مـوسـى بـن عـبدالرحمن كه گفت : سؤ ال كردم از حضرت ابوالحسن الرضا عليه السـلام از نـقش انگشترش و انگشتر پدرش ، فرمود: نقش انگشتر من ( ماشاءَ اللّهُ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ ) است و نقش انگشتر پدرم حسبى اللّه است ، و اين انگشتر همان است كه من در انگشتم مى كنم .
- ( الكافى ) 6/473.
منتهی الآمال
✅زندگي حضرت قبل از امامت
💠ولادت امام حضرت رضا (ع)
بـدان كـه در تـاريـخ ولادت آن جـناب اختلاف است و اشهر آن است كه در يازدهم ذى القعده سـنـه صـد و چـهـل و هـشت در مدينه منوره متولد شده و بعضى يازدهم ذى الحجة سنه صد و پـنـجـاه و سـه گـفـتـه انـد كـه بـعد از وفات حضرت صادق عليه السلام بوده كه پنج سـال ،
و مـوافـق روايـت اول كـه اشـهر است ولادت آن حضرت بعد از وفات حضرت صادق عـليـه السـلام بوده به ايام قليلى و حضرت صادق عليه السلام آروز داشت كه آن جناب را درك كـنـد چـه آنـكـنـه از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه مى فرمود شـنـيـدم از پـدرم جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى فـرمود كه عالم آل محمّد عليهم السلام در صلب تو است و كاشكى من او را درك مى كردم پس به درستى او همنام
اميرالمؤ منين على عليه السلام است .
- ( بحارالانوار ) 49/100، حديث 17.
✅امامت و ولایت حضرت امام رضا (ع)
ورود حضرت امام رضا (ع) به مرو
و بيعت مردم با آن حضرت به ولايت عهد
چـون حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام وارد مـرو شـد، مـاءمـون آن جـنـاب را تبجيل و تكريم تمام نمود و خواص اولياء و اصحاب خود را جمع نموده و گفت : اى مردمان ! مـن در آل عـبـاس و آل عـلى عـليـه السـلام تـاءمـل كـردم هـيـچ يـك را افـضل و احق به امر خلافت از على بن موسى عليه السلام نديدم پس رو كرد به حضرت امـام رضـا عـليـه السـلام و گـفـت : اراده كـرده ام كه خود را از خلافت خلع نمايم و به تو تـفـويض كنم ، حضرت فرمود: اگر خلافت را خدا براى تو قرار داده است جايز نيست كه بـه ديـگـرى بـخـشـى و خـود را از آن معزول كنى و اگر خلافت از تو نيست ترا اختيار آن نـيـسـت كـه بـه ديـگـرى تـفـويـض نـمـايـى . مـاءمـون گـفـت : البـتـه لازم اسـت كه اين را قـبـول كـنـى ، حـضـرت فـرمـود: مـن بـه رضـاى خـود هـرگـز قبول نخواهم نمود و تا مدت دو ماه اين سخن در ميان بود و چندان كه او مبالغه كرد، حضرت چون غرض او را مى دانست امتناع مى فرمود.
چـون مـاءمـون از قـبـول خـلافـت آن حـضـرت مـاءيـوس گـرديـد گفت : هرگاه كه خلافت را قـبـول نـمـى كـنـى پس ولايت عهد مرا قبول كن كه بعد از من خلافت با تو باشد، حضرت فـرمـود كـه پـدران بـزرگـواران مـن مـرا خـبـر دادنـد از رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم كه من پيش از تو از دنيا بيرون خواهم رفت و مرا بـه زهـر سـتـم شهيد خواهند كرد و بر من ملائكه آسمان و ملائكه زمين خواهند گريست و در زمـين غربت در پهلوى هارون الرشيد مدفون خواهم شد، ماءمون از استماع اين سخن گريان شـد و گـفـت : تـا مـن زنـده ام كـى مـى تـوانـد تـو را بـه قـتـل رسـانـد يـا بـدى نيست به تو انديشه نمايد. حضرت فرمود: اگر خواهم مى توانم گفت ، كى مرا شهيد خواهد كرد! ماءمون گفت : غرض تو از اين سخنان آن است كه ولايت عهد مـرا قـبـول نـكـنـى تـا مـردم بـگويند كه تو ترك دنيا كرده اى ، حضرت فرمود: به خدا سـوگـنـد! از روزى كـه پـروردگـار مـن مـرا خـلق كـرده اسـت تـا بـه حال دروغ نگفته ام و ترك دنيا براى دنيا نكرده ام و غرض تو را مى دانم . گفت : غرض من چيست ؟ فرمود: غرض تو آن است كه مردم بگويند كه على بن موسى الرضا عليه السلام ترك دنيا نكرده بود بلكه دنيا ترك او را كرده بود، اكنون كه دنيا او را ميسر شد براى طمع خلافت ، ولايت عهد را قبول كرد. ماءمون در غضب شد و گفت : پيوسته سخنان ناگوار در برابر من مى گويى و از سطوت من ايمن شده اى ، به خدا سوگند كه اگر ولايت عهد مرا قبول نكنى گردنت را بزنم ! حضرت فرمود كه حق تعالى نفرموده است كه من خود را بـه مهلكه اندازم هرگاه جبر مى نمايى قبول مى كنم به شرط آنكه كسى را نصب نكنم و احدى را عزل ننمايم و رسمى را بر هم نزنم و احداث امرى نكنم و از دور بر بساط خلافت نظر كننم . ماءمون به اين شرايط راضى شد، پس حضرت دست به سوى آسمان برداشت و گفت : خداوندا! تو مى دانى كه مرا اكراه نمودند به ضرورت ، اين امر را اختيار كردم ، پـس مـرا مـؤ اخـذه مـكـن چـنـانـچـه مـؤ اخـذه نـكـردى دو بـنـده و دو پـيـغـمـبـر خـود يـوسـف و دانيال را در هنگامى كه قبول كردند ولايت را از جانب پادشاه زمان خود، خداوندا! عهدى نيست جـز عـهـد تو و و لايتى نمى باشد مگر از جانب تو، پس توفيق ده مرا كه دين ترا برپا دارم و سنت پيغمبر ترا زنده دارم ، همانا تو نيكو مولايى و نيكو ياورى .
پـس مـحـزون و گـريـان ولايـت عـهـد را از مـاءمـون قـبـول فرمود.(1)
روز ديـگـر كـه روز شـشـم مـاه مـبـارك رمـضـان بوده چنانچه ظاهر مى شود از ( تاريخ شـرعـيـه شـيـخ مـفيد ) ، ماءمون مجلسى عظيم ترتيب داد و كرسى براى آن حضرت در پـهـلوى كـرسـى خـود نـهـاد و وسـاده براى آن حضرت قرار داد و جميع اكابر و اشراف و سادات و علما را جمع كرد، اول پسر خود عباس را امر كرد كه با حضرت بيعت كرد بعد از آن سـايـر مـردم بـيـعـت كـردند پس بدره هاى زر آوردند و جوائز بسيار به مردم بخشيد و خـطـبـا و شـعـرا بـرخـاسـتـند و خطبه و قصائد غراء در شاءن آن حضرت خواندند و جائزه گـرفـتـنـد و امـر شـد كه در رؤ س منابر و مناير نام آن حضرت را بلند گردانند و وجوه دنـانـيـر و دراهـم بـه نـام نـامـى و لقـب گـرامـى آن حـضـرت مـزيـن گـردانـنـد، و در همان سال در مدينه بر منبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم خطبه خواندند و در دعا به حضرت امام رضا عليه السلام گفتند:
( وَلِىَّ عَهْدِ الْمُسْلِمينَ عَلِىَّ بْنَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلى بن الْحُسَيْنِ بْنِ على بن اَبى طالِب عَلَيْهِمُ السّلام ) .
سِتَّة اباءِهُمُ ماهُمُ(2)اَفْضَلُ مَنْ يَشْرَبُ صَوْبَ الْغَمامِ(3) .
و هـم مـاءمـون امر كرد به مردم سياه پوشى را كه بدعت بنى عباس بود ترك كنند و جامه هاى سبز بپوشند و يك دختر خود ام حبيبه را به آن حضرت تزويج كرد و دختر ديگر خود ام الفـضـل را بـه امـام مـحـمّد تقى عليه السلام نامزد كرد، و تزويج كرد به اسحاق بن مـوسـى دخـتـر عـمـش اسـحـاق بن جعفر را. در آن سال ابراهيم بن موسى برادر حضرت امام رضا عليه السلام به امر ماءمون با مردم حج كرد.(4)
و روايت شده كه چون نزديك عيد شد ماءمون فرستاد خدمت آن حضرت كه بايد سوار شويد برويد به مصلى نماز عيد بگزاريد و خطبه بخوانيد حضرت پيغام فرستاد كه مى دانى مـن قـبـول ولايـت عـهد كردم به شرط آنكه در اين كارها مداخله نكنم مرا عفو كنيد از نماز عيد خـوانـدن بـا مـردم ، مـاءمون پيغام داد كه من مى خواهم در اين كار دلهاى مردم مطمئن شود به آنـكـه تـو وليـعـهـد مـنـى و بـشـنـاسـنـد فـضـل تـرا، حـضـرت قبول نكرد، پيوسته رسول مابين آن حضرت و ماءمون رفت و آمد مى كرد تا اينكه اصرار مـردم در ايـن كار بسيار شد، لاجرم حضرت پيغام فرستاد كه اگر مرا عفو كنى بهتر است بـه سـوى مـن و اگـر عـفـو نـمـى كـنـى مـن مـى روم بـه نـمـاز هـان نـحـو كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم و حـضـرت امـيـرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السـلام مـى رفتند، ماءمون گفت : برو به نماز به هر نحو كه خواسته باشى ، پس امر كـرد سـرهـنـگان و دربانان را و مردم را كه اول صبح بر در خانه حضرت امام رضا عليه السـلام حـاضـر شوند. راوى گفت : چون روز عيد شد جمع شدند مردم براى آن حضرت در راهـهـا و بـامـهـا، و اجـتماع كردن زنها و كودكان و نشستند در انتظار بيرون آمدن آن جناب و تـمـام سـرهـنـگـان و لشـكـر حـاضر شدند بر در منزل آن حضرت در حالى كه سوار بر سـتـوران خـود بـودنـد و ايـسـتـادنـد تـا آفـتـاب طـلوع كـرد، پـس حـضـرت غـسل كرد و پوشيد جامه هاى خود را و عمامه سفيدى از پنبه بافته بر سر بست يك طرف آن را در مـيـان سـيـنـه خـود و طـرف ديـگرش را در مابين دو كتف خود افكند و قدرى هم بوى خوش به كار برد و عصايى بر دست گرفت و به موالى خود فرمود كه شما نيز بكنيد آنـچـه را كـه من كردم . پس بيرون آمدند ايشان در پيش روى آن حضرت و آن حضرت حركت فـرمـود با پاى برهنه و جامه را بالا زده تا نصف ساق و عليه ثياب مشمّرة پس كمى راه رفت آنگاه سر به سوى آسمان كرد و تكبير عيد گفت و مواليان نيز با آن حضرت تكبير گـفـتـند، پس رفتند تا در منزل سرهنگان و لشكريان كه آن حضرت را به اين هيبت ديدند تـمـامـى خـود را از مـالهـاى خـود بـر زمـيـن افـكـنـدنـد و بـه كمال خفت و سختى كفشهاى خود را از پا بيرون مى آوردند.
( وَ كانَ اَحْسَنُهُمْ حالا مَنْ كانَ مَعَهُ سِكّينٌ قَطَعَ بِها شَرابَةَ جاجيلَتِهِ ) . (5)
و از هـمـه بهتر حال آن كسى بود كه با خود كاردى داشت كه شرابه كفش خود را بريد و پـاى خود را بيرون آورد و پا برهنه شد. راوى گفت : حضرت امام رضا عليه السلام بر در مـنـزل تـكـبـيـرى گـفـت و مـردم نـيـز بـا آن حـضـرت تـكـبـيـر گـفـتـنـد، چـنـان بـه خـيـال مـا آمد كه آسمان و ديوارها با آن حضرت تكبير مى گويند و مردم شروع كردند به گـريـسـتـن و ضـجـه كشيدن از شنيدن تكبير آن حضرت ، به حدى كه شهر مرو از صداى گريه و شيون به لرزه درآمد، اين خبر به ماءمون رسيد ترسيد كه اگر آن حضرت به ايـن كـيـفيت به مصلى برسد مردم مفتون و شيفته او شوند، نگذاشت آن حضرت برود بلكه فـرسـتاد خدمت آن حضرت كه ما شما را به زحمت و رنج درآورديم برگرديد و خود را به مشقت نيفكنيد، آن كس كه هر سال نماز مى خوانده همان بخواند، حضرت طلبيد كفش خود را و پـوشـيـد و سـوار شد و برگشت و مختلف شد امر مردم در آن روز و منتظم شد امر نمازشان به سبب اين كار.(6)
مـؤ لف گـويد: اگر چه به حسب ظاهر ماءمون در توقير و تعظيم حضرت امام رضا عليه السـلام مـى كوشيد و احترام آن جناب را فروگذار نمى كرد اما در باطن به طور شيطنت و نكرى بر طريق نفاق با آن حضرت دشمنى مى كرد و به حكم ( هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ ) (7) دشـمـن واقـعـى بـلكـه سـخـتترين دشمنان او بود كه به حسب ظاهر به طـريـق مـحـبـت و دوسـتـى و خـوش زبـانـى بـا آن حـضـرت رفـتـار مـى نـمـود امـا در بـاطن مـثـل افعى و مار آن جناب را مى گزيد و پيوسته جرعه هاى زهر به كام آن بزرگوار مى رسـانـيـد. لاجـرم از زمـانـى كـه آن حـضـرت وليـعـهـد شـد، اول مـصـيـبـت و اذيـت و صدمات آن حضرت شد، و در همان روزى كه با آن جناب بيعت كردند يـكـى از خـواص آن حـضـرت گـفـت مـن در خـدمـت آن جـنـاب بـودم و بـه جـهـت ظـاهـر شـدن فـضل آن حضرت مستبشر و خوشحال بودم آن حضرت مرا به نزد خود طلبيد و آهسته با من فرمود كه به اين امر خوشحال مباش ؛ زيرا كه اين كار به اتمام نخواهد رسيد و به اين حـال نـخواهم ماند.(8) و در حديث على بن محمّد بن الجهم است كه چون ماءمون عـلمـاى امـصـار و فـقـهـاى اقطار را جمع كرد كه با امام رضا عليه السلام مباحثه و مناظره نـمـايـنـد و آن حـضرت بر همه غالب شد و همگى اقرار به فضيلت آن جناب نمودند و از مجلس ماءمون برخاست و به منزل خود معاودت فرمود، من در خدمت آن حضرت رفتم و گفتم : خـدا را حـمـد مى نمايم كه ماءمون را مطيع شما گردانيد و در اكرام شما مبالغه مى نمايد و غـايـت سـعـى مـبـذول مـى دارد، حـضرت فرمود كه يابن جهم ! ترا فريب ندهد اين محبتهاى ماءمون نسبت به من ؛ زير كه در اين زودى مرا به زهر شهيد خواهد كرد و از روى ستم و ظلم و اين خبرى است كه از پدران من به من رسيده است اين سخن را پنهان دار و تا من زنده ام با كس مگوى .(9)
و بـالجـمـله : پـيـوسـتـه آن جـنـاب از سـوء مـعـاشـرت مـاءمـون درد در دل نازنينش بود و به كسى نمى توانست اظهار كند و آخر كار چندان به تنگ آمده بود كه از خـدا مـرگ خـود را مـى خـواسـت ؛ چـنـانـچـه يـاسـر خادم گفته كه در هر روز جمعه كه آن حـضـرت از مسجد جامع مراجعت مى فرمود به همان حالى كه عرق دار و غبارآلود بود دستها را به درگاه الهى بلند مى كرد و مى گفت : الهى ! اگر فرج و گشايش امر من در مرگ من است پس همين ساعت در مرگ من تعجيل فرما. و پيوسته در غم و غصه بود تا از دنيا رحلت فـرمـود.(10) و اگـر شـخـص مـتـفـحـص تاءمل كند در وضع معاشرت و سلوك ماءمون با آن حضرت تصديق اين مطلب را خواهد نمود آيـا عـاقلى تصور مى كند كه ماءمون دنيا پرست كه به جهت طلب خلافت و رياست امر كند برادرش محمّد امين را در كمال سختى بكشند و سرش را براى او آورند در صحن خانه خود او را بر چوبى نصب كند و امر كند جنود و عساكر خود را كه هر كس برخيزد و بر اين سر لعـنـت كـنـد و جـائزه خـود را بـگـيرد آيا چنين كسى كه اين قدر طالب خلافت و ملك است امام رضا عليه السلام را از مدينه به مرو مى طلبد و تا دو ماه اصرار مى كند كه من مى خواهم خـود را از خـلافـت خـلع كنم و لباس خلافت را بر تو بپوشانم !؟ آيا جز شيطنت و نكرى نكته ديگرى ملحوظ نظر او است ؟! و حال آنكه ( خلافت ) قرة العين ماءمون بوده ، و در حـق سـلطـنت گفته اند الملك عقيم و برادرش امين خوب او را شناخته بود چنانچه گفت با احمد بن سلام هنگامى كه او را دستگير كرده بودند آيا ماءمون مرا مى كشد احمد گفت : ترا نخواهد كشت چه آنكه علاقه رحم دل او را بر تو مهربان خواهد كرد امين گفت : هيهات الْمُلْكُ عَقيمٌ لا رَحِمَ لَهُ.
و مـع ذلك : ماءمون ابدا ميل نداشت كه از حضرت رضا عليه السلام فضيلت و منقبتى ظاهر شـود؛ چـنـانچه از ملاحظه روايات رفتن آن حضرت به نماز عيد و غيره اين مطلب واضح و هـويـدا اسـت و در ذيـل حـديـث رجـاء بـن ابـى الضـحـاك اسـت كـه چـون او فـضـائل و عـبـادات حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام را بـراى مـاءمـون نـقـل كـرد مـاءمـون گفت : خبر مده مردم را به اينها كه گفتى و براى مصلحت از روى شيطنت گفت به جهت آنكه مى خواهم فضائل آن جناب ظاهر نشود مگر بر زبان من و در آخر امر چون ديـد كـه هـر روز انـوار عـلم و كـمـال و آثـار رفـعـت و جلال آن حضرت بر مردم ظاهر مى شود و محبت آن حضرت در دلهاى ايشان جا مى كند نائره حسد در كانون سينه اش مشتعل شد و در مقام تدبير آن حضرت برآمد و آن حضرت را مسموم نـمـود؛ چنانچه شيخ صدوق از احمد بن على روايت كرده است كه گفت از ابوالصلت هروى پرسيدم كه چگونه ماءمون راضى شد به قتل حضرت امام رضا عليه السلام با آن اكرام و محبتى كه نسبت به او اظهار مى كرد و او را وليعهد گردانيده بود؟ ابوالصلت گفت كه ماءمون براى آن ، آن حضرت را گرامى مى داشت كه فضيلت و بزرگوارى او را مى دانست و ولايـت عـهـد را به او تفويض كرد براى آنكه مردم آن حضرت را چنان بشناسند كه راغب است در دنيا و محبت او از دلهاى مردم كم شود، چون ديد كه اين باعث زيادتى محبت و اخلاص مـردم شـد عـلمـاى جميع فرق را از يهود و نصارى و مجوس و صائبان و براهمه و ملحدان و دهـريـان و عـلمـاى جـمـيـع مـلل و اديان را جمع كرد كه با آن حضرت مباحثه و مناظره نمايند شـايـد كـه بر او غالب شوند و در آن حضرت فتورى به هم رسد و اين تدبير نيز بر خـلاف مقصود او نتيجه داد و همگى آنها مغلوب آن حضرت گرديدند و اقرار به فضيلت و جلالت آن جناب نمودند، الخ .(11)
1- ( جلاءالعيون ) علامه مجلسى ص 935 937.
2- هم من هم .
3- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/263.
4- ر.ك : ( بحارالانوار ) 49/132 134، ( جلاءالعيون ) ص 937.
5- ( جاجيله ) معرب ( چاچله ) به فتح چيم فارسى و لام است، يعنى افزار چرمى دست و پاى .
6- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2 149 151.
7- سوره منافقون (63)، آيه 4.
8- ( بحارالانوار ) 49/145.
9- ( بحارالانوار ) 49 284.
10- ( بحارالانوار ) 49/140.
11- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/23.
✅فضائل و مناقب حضرت امام رضا (ع)
پاك و پاكيزه متولد شد
ابـن بـابـويـه بـه سـنـد معتبر از محمّد بن زياد روايت كرده است كه گفت از حضرت امام مـوسـى عـليـه السـلام شـنـيـدم در روزى كـه حضرت امام رضا عليه السلام متولد شد مى فـرمود كه اين فرزند من ختنه كرده و پاك و پاكيزه متولد شد و جميع ائمه چنين متولد مى شـونـد و ليـكـن مـا تـيـغـى بـر مـوضـع خـتـنـه ايـشـان مـى گردانيم از براى متابعت سنت .
- ( كمال الدّين ) شيخ صدوق 2/433.
مكشوف باد كه فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام نه چـنـدان اسـت كـه در حـيـز بـيـان آيـد و يـا كـس احـصـاء آن تـوانـد و فـى الحـقـيـقـه فضائل آن جناب را احصاء نمودن ستارگان آسمان شمردن است .
( وَ لَقـَدْ اَجـادَ اَبـُونـَواسٍ فـى قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون الرَّشيد كَما فى الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَاءْمُونِ كَما فى سائر الْكُتُبِ ) :
قيلَ لى اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا
فى عُلُوم الْوَرى وَ شِعرِ البَدِيْةِ
لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلامِ نِظامٌ
يُثْمِرُ الدُّرَّ فى يَدَيْ مُجْتَنيهِ
فَعَلى ما تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسى
وَ الْخِصالَ الَّتى تَجَمَّعْنَ فيهِ
قُلْتُ لااَسْتَطيعُ مَدْحَ اِمامٍ
كانَ جِبْريلُ خادِما لاَبيهِ
- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/372، تحقيق : دكتر بقاعى .
كـثـرت عـلم امام حضرت رضا (ع)
در كـثـرت عـلم آن حـضـرت است : شيخ طبرسى روايت كرده از ابوالصّلت هروى كه گـفـت نـديـدم عـالمـتـرى از على بن الموسى الرضا عليه السلام و نديد او را عالمى مگر آنكه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم ، و به تحقيق كه جمع كرد ماءمون در مجلس هاى مـتـعـدده جـماعتى از علماء اديان و فقها و متكلمين را تا با آن حضرت مناظره و تكلم كنند و آن حضرت بر تمام ايشان غلبه كرد و همگى اقرار كردند بر فضيلت او و قصور خودشان و شـنـيـدم از آن حضرت كه مى فرمود من مى نشستم در روضه منوره و علما در مدينه بسيار بـودنـد و هـرگـاه از مـسـاءله اى عـاجـز مـى شـدنـد جـمـيـعـا بـه مـن رجـوع مـى دادنـد و مسائل مشكله خود را براى من مى فرستادند و من جواب مى گفتم .
( اعلام الورى ) طبرسى 2/64.
اخلاق،احسان،عبادت امام حضرت رضا (ع)
شـيـخ صـدوق روايـت كـرده از ابـراهيم بن العباس كه گفت هرگز نديدم كه حضرت ابـوالحـسـن الرضـا عليه السلام كسى را به كلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كـسـى را قـطـع كـند، يعنى در ميان سخن او سخنى گويد تا فارغ شود از كلام خود،
و رد نـكـرد حـاجـت احدى را كه مقدور او بود برآورد
و هيچ گاهى در حضور كسى كه با او نشسته بود پا دراز نفرمود،
و در مجلس ، مقابل جليس خود تكيه نمى فرمود،
و هيچ وقتى نديدم او را كه به يكى از موالى و غلامان خود بد گويد و فحش دهد
و هيچگاهى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند
و هيچ گاهى نديد كه در خنده خود قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود
و چون خـلوت مـى فـرمـود و خـوان طعام نزد او مى نهادند مماليك خود را تمام سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميراخور او، و با آنها طعام ميل مى فرمود
و عادت آن جناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شبها را از اول شب تا به صبح بيدار بود
و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فـوت نـشـد و مـى فـرمـود: روزه ايـن سـه روز مـقـابـل روزه دهـر اسـت ،
و آن حـضـرت بـسيار احسان مى كرد و صدقه مى داد در پنهانى و بـيـشـتـر صـدقـات او در شـبـهـاى تـار بـود، پـس اگـر كـسـى گـمـان كـنـد كـه مـثـل آن حـضـرت را در فـضـل ديـده اسـت پـس تـصـديـق نـكنيد او را،
و از محمّد بن ابى عباد مـنـقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام در تابستان ها بر روى حصير مى نشستند و در زمـسـتـان بـر روى پـلاس و جـامـه هـاى غـليـظ و درشـت مى پوشيدند و چون براى مردم بيرون مى آمدند زينت مى فرمودند.
( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/178.
احسان امام حضرت رضا (ع)
شيخ اجل احمد بن محمّد برقى از پدرش از معمر بن خلاد روايت كرده است كه هرگاه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام طـعـام ميل مى كرد كاسه بزرگى نزديك سفره خود مى گـذاشت و از هر طعامى كه در سفره بود از بهترين مواضع او مقدارى بر مى داشت و در آن كـاسـه مـى گـذاشـت پس امر مى كرد كه بر مساكين پخش كنند آن وقت تلاوت مى كرد آيه ( فـَلاَ اقـْتـَحـَمَ الْعـَقـَبـَة ) (1)
حـاصـل ايـن آيـه شـريـفـه و آيـات بـعـد از آن آنـكـه اصـحـاب مـيـمـنـه و اهـل بـهـشـت در عـقـبـه ، يـعـنـى امـر سـخـت و مـخـالفـت نـفـس داخـل مـى شـونـد و آن عـقـبـه آزاد كـردن بنده اى است از رقيت يا طعام خورانيدن است در روز گـرسـنـگـى بـه يـتيمى كه داراى قرابت و خويشى باشد يا مسكينى كه از بيچارگى و فـقـر و خـاك نـشـين باشد،
پس حضرت امام رضا عليه السلام مى فرمود كه خداوند عز و جـل دانـا بـود كـه هـر انسانى قدرت آزاد كردن بنده ندارد پس قرار داد براى ايشان راهى بـه بـهـشت ، يعنى مقابل آزاد كردن بنده اطعام را قرار داد كه هر شخصى بتواند به سبب آن راه بهشت گيرد و به بهشت رود.(2) 1- سوره بلد (90)، آيه 11.
2- ( محاسن ) برقى ص 392.
علم و دانش و قرائت قران
به سند سابق از ابوذكوان از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت نديدم هـرگـز حـضـرت امام رضا عليه السلام را كه از او چيزى بپرسند و نداند، و نديدم از او داناتر به احوالى كه در زمان پيش تا زمان او گذشته است و ماءمون او را امتحان مى نمود به هر سؤ الى و او جواب مى گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم مى كرد و مى گفت : اگر خواهم در كمتر از سه روز خـتم مى كنم اما هرگز به آيه اى نمى گذرم مگر آنكه فكر مى كنم در آن و تفكر مى كـنـم كـه در چـه چـيـز فـرود آمـده بـود و در كـدام وقـت نازل شده از اين روى به هر سه روز ختم مى كنم .
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/179 180.
✅اصحاب ، دوستداران ؛ خادمان حضرت
حسن بن على بن زياد الوشاء بجلى كوفى
از وجـوه طايفه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است و پسر دختر الياس صيرفى اسـت كـه از شـيـوخ اصـحـاب حضرت صادق عليه السلام بوده و از جد خود الياس روايت كرده كه در وقت احتضارش گفت : شاهد باشيد و اين ساعت ، ساعت دروغ گفتن نيست هر آينه شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: واللّه ! نمى ميرد بنده اى كه دوست دارد خدا و رسول و ائمه عليهم السلام را پس آتش مسّ بكند او را و اين كلام را اعاده كرد دوبار و سه بار بدون آنكه از او سؤ ال كنند.(1)
و شـيـخ طـوسـى روايـت كـرده از احـمـد بن محمّد بن عيسى بن قمى ؛ كه به جهت طلب حديث رحـلت كـردم بـه كـوفـه و مـلاقـات كـردم در آنـجـا حـسـن بـن عـلى وشـا را از او سـؤ ال كردم كه كتاب علاء ن رزين و ابان بن عثمان را براى من بياورد، چون آورد گفتم به او دوست مى دارم كه اجازه دهى به من روايت اين دو كتاب را، گفت : خدا ترا رحمت كند! چه عجله اى دارى برو بنويس از روى آنها بعد سماع كن ، گفت : گفتم كه از حوادث روزگار ايمن نـيـسـتـم ، گـفـت : اگـر مـن دانـسـتـم كـه از بـراى حـديـث مـثـل تـو طـالبـى است هر آينه بسيار اخذ حديث مى كردم چه آنكه من درك كردم در اين مسجد نـهـصـد تـن از مـشـايـخ را كـه هـر يـك مـى گـفـت : ( حـَدَّثـَنـى جـَعـْفـَرُ بْن مُحَمَّد ) .(2)
مـولف گـويـد: كـه از ايـن روايـت مـعـلوم مـى شـود كـه در سـابـق اهـل قـم چـه قدر طالب حديث بوده اند كه شد رحال مى كرده اند از قم تا كوفه به طلب حديث و هم اعتماد ايشان به اصول بوده و روايت نمى كردند حديث را مگر با اجازه يا سماع از مشايخ ، و بالجمله : او از مشايخ اجازه و اجلاء اصحاب ائمه از او روايت مى كنند و اگر عثره اى از او سر زده در وقف او بر حضرت موسى عليه السلام تدارك كرده به رجوع او به حضرت امام رضا عليه السلام و قول به امامت آن حضرت و حجت بعد از آن حضرت .
ابـن شـهر آشوب در ( مناقب ) روايت كرده از او كه گفت : نوشتم در طومارى مسائلى چـنـد كه امتحان كنم به آن على بن موسى عليه السلام را پس صبح حركت كردم به سوى مـنـزل آن حضرت ، از بسيارى جمعيت كه بر در خانه آن حضرت بود نرسيدم به در خانه در ايـن حـال خـادمـى را ديـدم كـه مـى پـرسـيد: كيست حسين بن على وشاء پسر دختر الياس بغدادى ؟ گفتم : اى غلام ! آن كس كه تو مى جويى منم . پس نوشته اى به من داد و گفت : ايـن اسـت جـواب مسائلى كه با خود دارى ! پس من به سبب اين معجزه باهره قطع كردم به امامت آن حضرت و ترك كردم مذاهب واقفيه را.(3)
1- ( رجال النجاشى ) ص 39.
2- همان ماءخذ.
3- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/370.
حسن بن على بن فضال تيملى كوفى
مكنى به ابومحمّد
قـاضى نوراللّه در ( مجالس ) گفته كه به خدمت حضرت امام موسى عليه السلام رسـيـده بـود و از روايـان حـضرت امام رضا عليه السلام و اختصاص تمام به آن حضرت داشـت و جـليل القدر و عظيم المنزلة و زاهد و صاحب ورع و ثقه بود در روايات ، و در ( كـتـاب نجاشى ) از فضل بن شاذان منقول است كه گفت : در يكى از مساجد نزد بعضى از قـراء درس مـى خـواندم در آنجا قومى ديدم كه با هم سخنان مى گفتند و يكى از آن ميان مى گفت كه در كوه مردى است كه او را ابن فضال مى گويند و او عابدترين جماعتى است كـه مـا ديـده ايم و گفت كه او به صحرا بيرون مى آيد و به سجده فرود مى رود و آنگاه مرغان صحرا بر او جمع مى شوند و او آنچنان از خود محو شده بر زمين مى افتد كه از دور گـمـان مى شود كه جامه يا خرقه اى است و وحشيان صحرا نزديك به او چرا مى كنند و از او رمـيـده نـمـى شـونـد بـنـابـر غـايـت مـؤ انـسـت كـه ايـشـان را بـه او حـاصـل شـده . فـضـل بـن شـاذان گـويـد پـس از آن سـخـن گـمـان كـردم كـه مـگـر آن حـال كـسى است كه در زمان سابق بوده و بعد از استماع آن سخن به اندك زمانى ديدم كه شيخى خوش صورت نيكو شمائل كه جامه برسى و رداء برسى در بر و ( كفش سبز ) (1) در پا داشت از در، درآمد و بر پدر من كه با او نشسته بودم سلام كـرد و پـدر من جهت تعظيم او برخاست و او را جاى داد و گرامى داشت و چون بعد از لحظه اى بـرخـاسـت مـن از پـدر خـود پـرسـيـدم كـه ايـن شيخ كيست ؟ گفت : اين حسبن بن على بن فـضـال است ! گفتم : آن عابد فاضل مشهور؟! گفت : همان است ، گفتم : آن نخواهد بود مى گويند كه او در كوه مى باشد، گفت اين همان است كه در كوه مى باشد، باز گفتم كه او نـخـواهـد بـود كـه او هـمـيـشـه در كـوه مـى بـاشـد، گـفـت : چـه كـم عـقـل پـسـرى بـوده اى نـمـى تواند بود كه او در اين ايام از آنجا آمده باشد، پس آنچه از اهـل مـسجد درباره حسن شنيده بودم بر پدر عرض كردم پدرم گفت : آنچه شنيده اى درست است و اين حسن همان حسن است . و حسن گاهى پيش پدر من مى آمد پس من نزد او رفتم و كتاب ابـن بكير و غير آن از كتب احاديث از او استماع نمودم و بسيار بود كه كتاب خود را بر مى داشـت و بـه حـجـره مـن مـى آمـد و بـر من قرائت آن مى نمود و در سالى كه طاهر بن الحسين الخزاعى كه از سپهسالاران ماءمون بود حج گزارد و به كوفه مراجعت نمود، چون تعريف فـضايل و كمالات حسن نزد او كرده بودند كسى نزد حسن فرستاد و به او پيغام نمود كه مـن از رسـيـدن به خدمت شما معذورم التماس دارم كه شما قدوم شريف به سوى من ارزانى داريد. پس حسن از رفتن نزد طاهر امتناع نمود و هرچند اصحاب او را در ملاقات طاهر ترغيب نمودند قبول نكرد و گفت مرا با او نسبتى نيست و از آن ، استغناى او دانستم كه آن آمدن به خـانـه مـن از روى ديندارى بود و مصلاى او در جامع كوفه نزد ستونى بود كه آن را ( سـابـعـه ) و ( اسطوانه ابراهيم عليه السلام ) مى گويند و حسن در تمام عمر قائل به امامت عبداللّه افطح بود و در مرض موت واقعه اى ديد و از آن عقيده برگرديد و رجوع به حق نمود رحمة اللّه تعالى .
وفـات حـسـن در سـال دويـسـت و بـيست چهار بوده و از جمله مصنفات او كتاب ( زيارات و بـشـارات ) است و كتاب ( نوادر ) و كتاب ( رد بر غلات ) و كتاب ( الشـواهد ) و كتاب در ( متعه ) و كتاب در ( ناسخ و منسوخ ) و كتاب ( مـلاحـم ) و كـتـاب ( صـلاة ) و كـتـاب ( رجال ) ، انتهى .(2)
1- در ( رجال كشى ) به جاى ( نعل مخضر ) ، ( نعل مخصر ) آمده كه نوعى كفش شبيه ( كفش تابستانى ) است و به جاى ( برسى ) ، ( نرسى ) در ( رجال النجاشى ) و ( مجالس المؤ منين ) ذكر شده است . (ويراستار).
2- ( مجالس المؤ منين ) 1/398 399؛ ( رجال النجاشى ) ص 34.
حـسـن بـن مـحـبـوب السـراد
و يـقـال الزراد ابـوعـلى بـجـلى كـوفـى ثـقـة جليل القدر
از اركان اربعه عصر خود و از اصحاب اجماع است و او را كتب بسيار است از جمله ( كتاب مـشـيـخـه عـ( و ( كتاب حدود ) و ( ديات ) و ( فرائض ) و ( نكاح ) و ( طلاق ) و كتاب ( نوادر ) كه نحو هزار ورق است و كتاب ( تفسير ) و غـيـره از حـضرت امام رضا عليه السلام روايت مى كند و از شصت نفر از اصحاب حضرت صادق عليه السلام روايت كرده و نقل شده كه اهتمام ( محبوب ) پدر حسن در تـربـيـت او به مرتبه اى بوده كه جهت ترغيب او در اخذ حديث با او قرار داده بود كه به هـر حـديـث كـه از عـلى بن رثاب استماع كند و بنويسد يك درهم به او بدهد و اين على بن رثـاب از ثـقـات و اجـلاء عـلمـاء شـيعه كوفه است و روايت مى كند از حضرت صادق عليه السـلام و حـضـرت مـوسـى بـن جـعفر عليه السلام و برادرش يمان بن رثاب از رؤ ساى خـوارج بـوده و در هـر سـال سـه روز ايـن دو بـرادر بـا هـم اجـتماع مى كردند و مناظره مى نـمـودنـد پـس از آن از هـم جدا مى شدند و ديگر با هم به كلام حتى به سلام مخاطبه نمى نمودند.(1)
شـيـخ كـشـى روايـت كرده از على بن محمّد قتيبى از جعفر بن محمّد بن حسن محبوب كه گفته نـسب جد من حسن بن محبوب چنين است ، حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر بن وهب و اين وهب عبدى بوده سندى مملوك جرير بن عبداللّه بجلى و ( زراد ) يعنى زره گر بوده . پس به خـدمـت حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السلام رفت و از آن حضرت التماس نمود كه او را از جـريـر خـريـدارى نـمايد، جرير چون كراهت داشت كه او را از دست خود بيرون كند گفت آن غلام حر است آزاد كردم او را و چون آزادى او محقق شد خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را اختيار كرد و وفات كرد حسن بن محبوب در آخر سنه دويست و بيست و چهار به سن شصت و پنج .(2)
فـقـيـر گـويـد: بـه مـلاحـظـه ايـنـكه وهب جد حسن زراد بود حسن را زرّاد مى گفتند تا آنكه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السلام به بزنطى فرمود كه حسن بن محبوب زراد مگو بلكه بـگـو سـرّاد بـه جـهـت آنـكـه حـق تـعـالى در قرآن فرموده ، ( وَ قَدِّر فى السَّرْدِ ) (3) و ايـن نـهـى حـضـرت از گـفـت زراد و امر به گفتن سراد نه آن است كه عيبى در زراد باشد؛ زيرا كه زراد و سراد هر دو به يك معنى است بلكه اين براى اهتمام و تـرغـيـب بـه قـرآن مـجـيـد اسـت كـه تـا مـمـكـن شـود بـراى شـخـص چنان كند كه كلماتش و اسـتشهاداتش موافق با قرآن باشد و از كلام خداوند تعالى اخذ شده باشد؛ چنانكه روايت شـده در حـال آن حـضـرت كـه تـمام سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن مجيد منتزع بود.
1- ( رجالى حلى ) ص 93، شماره 13.
2- ( مجالس المؤ منين ) 1/412، ( رجال كشى ) 2/851.
3- سوره سباء (34)، آيه 11.
زكـريـا بـن آدم بـن عـبـداللّه
بـن سـعـد اشـعـرى قـمـى ثـقـة جليل القدر
صاحب منزلت بود نزد حضرت رضا عليه السلام شيخ كشى روايت كرده از زكريا بن آدم كـه گـفـت : عـرض كردم به حضرت امام رضا عليه السلام كه من مى خواهم بيرون روم از مـيان اهل بيت خود كه سفيهان در ميان ايشان بسيار شده ، فرمود: اين كار مكن ؛ زيرا كه به واسـطـه تـو دفـع مـى شـود از ايـشـان (آن سـفـاهـت ) هـمـچـنـان كـه دفـع مـى گـردد از اهـل بغداد به واسطه حضرت ابوالحسن كاظم عليه السلام . و روايت كرده از على بن مسيب هـمـدانـى كـه از ثـقـات اصحاب حضرت رضا عليه السلام است كه گفت : عرض كرد به حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام كه راه من دور است و همه وقت نمى توانم به خدمت شما بـرسـم از كـى اخـذ كـنـم احـكام دين خود را؟ حضرت فرمود: ( مِنْ زَكَرِيَّا بْن آدَمَ الْقُمِىّ الْمَاءمُونِ عَلَى الدِّينِ وَ الدُّنْيا ) ؛ يعنى بگير معالم دين خود را از زكريا بن آدم القمى كه ماءمون است بر دين و دنيا و از جمله سعادات كه زكريا بن آدم به آن فائز شد آن بود كـه يـك سـال بـا حـضرت امام رضا عليه السلام از مدينه به مكه براى حج مشرف شد و زمـيـل آن حـضـرت بـود تـا مـكـه ، ظـاهـرا مـراد آن اسـت كـه هـم محمل آن حضرت بود.(1)
و عـلامـه مـجـلسـى از ( تـاريـخ قـم ) نـقـل كـرده كـه در مـدح اهـل قـم فـرمـوده اكثر اهل قم از اشعريين مى باشند و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دعـاى آمـرزش كرده در حق ايشان و گفته : ( اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلاَشعَريينَ صَغيرِهِمْ وَ كَبيرِهِمْ ) . و هـم فـرمـوده اشـعـريـون از مـن انـد و مـن از ايـشـانم و از مفاخر ايشان آن است كه اول كـسـى كـه ظـاهـر كرد شيعگى را به قم ، موسى بن عبداللّه بن سعيد اضعرى بود و نـيز از مفاخر ايشان است آنكه حضرت امام رضا عليه السلام فرمود به زكريا بن آدم بن عـبـداللّه بـن سـعـد اشـعـرى ، خـداونـد دفـع كـنـد بـلا را بـه سـبـب تـو از اهـل قـم هـمـچـنان كه دفع مى كند بلا را از اهل بغداد به واسطه قبر موسى بن جعفر عليه السـلام . و هـم از مـفـاخـر ايشان است آنكه ايشان وقف كردند مزرعه ها و ملك هاى بسيار بر ائمـه عـليهم السلام و آنكه ايشانند اول كسانى كه خمس فرستادند به سوى ائمه عليهم السـلام و آنـكـه ائمه عليهم السلام اكرام كردند جماعت بسيارى از ايشان را به هديه ها و تحفه ها و كفنها كه از آن جماعت مى باشند. ابوجرير زكريان بن ادريس و زكريا بن آدم و عيسى بن عبداللّه بن سعد و غير ايشان ، انتهى .(2)
شيخ كشى روايت كرده به سند معتبر از زكريا بن آدم كه گفت : وارد شدم بر حضرت امام رضـا عـليـه السـلام از اول شـب و تازه مرده بود ابوجرير زكريا بن ادريس قمى ، پس حضرت سؤ ال كرد مرا از او و ترحم فرمود بر او يعنى فرمود: ( رَحِمَهُ اللّهُ وَ لَمْ يَزَلْ يـُحـَدِّثـُنـى وَ اَحـَدِّثـُهُ حـَتـّى طـَلَعَ الْفَجْرُ فَقامَ عَلَيْهِ السَّلامُ فَصَلَّى الْفَجْر ) ؛ و پـيـوسـتـه سـخـن مـى گـفت با من و من سخن مى گفتم بااو تا صبح طلوع كرد پس حضرت برخاست و نماز فجر گذاشت .(3)
مـؤ لف گـويـد: كه ظاهر اين روايت آن است كه آن شب را حضرت تا صبح بيدار بودند و بـا زكـريـا سخن مى فرمودند پس بايد آن سخنان مطالب خيلى مهمه باشد و آن نيست جز مذاكره علوم و اسرار چنانكه در حال حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم با سلمان رضى اللّه عنه ، قريب به همين نقل شده :
( رَوَىَ ابْنُ اَبِى الْحَديدِ عَنِ اْلاِسْتيعابِ قالَ: قَدْ رَوَيْنا عَنْ عايِشَةَ قالَتْ: كاَنَ لِسَلْمانَ رضـى اللّه عـنـه مـَجـْلِسٌ مـِنْ رَسـُولِ اللّهِ صـلى اللّه عليه و آله و سلم يَتَفَرِّدُ بِهِ فِى اللَّيـْلِ حـَتـّى كـادَ يـَغـْلِبـُنـا عـَلى رَسـُولِ اللّهِ صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم ) .(4)
بـلكـه از ظـاهـر روايـت در مـى آيـد كـه حـضـرت رضـا عـليـه السـلام آن شـب را بـه نـوفـل ليـليـه اشـتـغـال پـيـدا نـكـردنـد و ايـن نـبـود مـگـر بـه واسـطـه آنـكـه اشـتـغـال داشـتـه انـد بـه چـيـزى كه افضل بوده و آن مذاكره علم است . شيخ صدوق در آن مجلسى كه املا فرموده بر مشايخ از مذهب اماميه فرموده : و كسى كه احيا بدارد شب بيست و يـكـم و بـيـسـت و سـوم مـاه رمـضـان را بـه مـذاكـره عـلم پـس او افضل است .(5)
و بـالجمله : قبر او در وسط قبرستان قم در محوطه معروفه به شيخان كبير معروف است و در جوار او است قبر پسر عمش زكريا بن ادريس بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى معروف بـه ابـوجـريـر (بـه ضـم جـيـم ) كـه از اصـحـاب حـضرت صادق و حضرت امام موسى و حضرت رضا عليهم السلام و صاحب منزلت بوده نزد امام حضرت رضا عليه السلام و هم در جوار او مدفون است آدم بن اسحاق بن آدم بن عبداللّه بن سعد اشعرى كه فرزند برادر زكـريا بن آدم است و ثقه و جليل است و در اصحاب حضرت جواد عليه السلام شمرده شده و زكريا بن آدم در اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد عليهما السلام شمرده شده .
1- ( مجالس المؤ منين ) 1/417، ( رجال كشى ) 2/857.
2- ( بحارالانوار ) 57/220.
3- ( رجال كشى ) 2/873.
4- ( شرح نهج البلاغه ) ابن ابى الحديد 18/36.
5- ( وقايع الايام ) ملا على خيابانى ص 466.
صفوان بن يحيى ابومحمّد بجلى
كوفى بياع سابرى
ثقه جليل و عابد زاهد ورع نبيل فقيه مسلم و صاحب منزلت نزد حضرت رضا صلوات اللّه و سـلامـه عـليه جلالت شاءنش زياده از آن است كه ذكر شود. صاحب ( مجالس المؤ منين ) فـرمـوده : در ( خلاصه ) و ( كتاب ابن داود ) مسطور است كه او اوثق اهل زمان خود بود نزد اصحاب حديث و غير ايشان و از راويان حضرت امام جعفر صادق عليه السـلام بـود و نـزد آن حـضـرت مـنـزلتـى عـظـيـم داشـت و در كـتـاب ( فـهـرست ) (1) صفوان را ( ثقة عين ) گفته .(2)
و ابـوعـمـرو كـشـى گـفته كه اجماع كرده اند اصحاب ما بر تصحيح هرچه صفوان روايت نـمـوده و در عـلم فـق او را مـسـلم داشـتـه انـد و صـفـوان در مـال تجارت شريك بود با عبداللّه بن جندب و على بن نعمان كه از جمله مؤ منان بودند و هـر يـك از ايـشـان در روزى پـنـجـاه و يـك ركـعـت نماز مى گزاردند. پس در بيت الحرام با هـمـديـگـر عهد نمودند كه هر يك از ايشان كه بعد از ديگرى ماند نمازهاى او را بگزارد و روزه او را بـدارد. چـون صـفـوان بـعـد از ايشان ماند بر آن عهد هر روز يك صد و پنجاه و سـه ركـعـت نـمـاز مـى گـزارد و در هـر سـال سـه مـاه روزه مـى داشـت و زكـات مـال خود را سه بار اخراج مى نمود و همچنين هر تبرعى كه از براى خود مى كرد از براى ايشان دو برابر به جا مى آورد و ثواب آن را به روح آن برادران مؤ من هديه مى فرمود! و ورع او بـه مـرتـبـه اى بـود كه در بعضى از سفرها شتر كسى را به كرايه گرفته بـعـضـى از احـبـاب او بـه طـريـق وديـعـت دو ديـنـار بـه او داد كـه آن را بـه اهـل كـوفـه رسـانـد صـفـوان از مـكـارى خود تا اذن نطلبيد آن را در ميان بار ننهاد. انتهى .(3)
مـؤ لف گـويـد: كـه اقـتـدا كـرد بـه ايـن بـزرگـوار در ايـن عمل شيخ اجل عالم ربانى و محقق صمدانى مرحوم آخوند ملا احمد اردبيلى نجفى كه در ورع و تـقـوى و زهـد و قـدس و فـضـل به غايت قصوى رسيده به حدى كه علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده نشنيدم مانندى از براى او در ( متقدّمين و متاءخّرين جَمَعَ اللّهُ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ وَ بَيْن اَئمةِ الطّاهرين ) .(4) روايت شده كه در يك سفر از اسفار خود از كـاظـمـيـن بـه نـجـف اشـرف مالى كرايه كرده بود و صاحبش همراه نبود چون خواست حركت نـمـايد يكى از اهل بغداد كاغذى به وى داد كه به نجف برساند، آن بزرگوار آن كاغذ را گـرفـت لكـن پـياده به نجف رفت و آن مركوب را سوار نگشت و فرمود كه من از مكارى اذن حمل رقيمه را نداشتم .(5)
فـقـيـر گـويـد: كـه اين حكايت همانطور كه دلالت دارد بر شدت احتياط و كثرت ورع محقق مـذكـور دلالت دارد نـيـز بر كثرت اهتمام آن مرحوم به قضاء حاجت برادر دينى ؛ زيرا كه مـمـكـن بـود آن جـنـاب را كـه عـذر بـيـاورد و آن مـكـتـوب را قـبـول نـكـنـد لكن نخواست كه اين فضيلت از او فوت شود. همانا از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه قضاء حاجت مرد مؤ منى افضل است از حجه و حجه و حجه و شمرده تا ده حـج !(6) و روايـت شـده كـه در بـنـى اسـرائيـل هـرگـاه عـابدى به نهايت عبادت مى رسيد اختيار مى كرد از همه عبادات كوشش و سعى كردن در حاجتهاى مردم را.(7)
و بـالجـمـله : از مـعـمـر بـن خـلاد منقول است كه حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: دو گرگ حريص در كشتن گوسفند كه واقع شدند در گوسفندانى كه شبانهاى آنها با آنها نـبـاشند ضررشان بيشتر نيست از حب رياست در دين شخص مسلمان ، پس از آن فرمود: لكن صفوان دوست نمى دارد رياست را.(8) و شيخ طوسى فرموده كه صفوان از چـهـل نـفـر از اصـحـاب امام صادق عليه السلام روايت كرده و كتب بسيار تصنيف كرده مانند كتابهاى حسين بن سعيد، و له مسائل عن ابى الحسن موسى عليه السلام .(9) و شـيـخ كـشـى نـقـل كرد كه صفوان بن يحيى در سنه دويست و ده در مدينه مشرفه وفات كـرد، حـضـرت امـام مـحـمـّد تـقـى عليه السلام براى او حنوط و كفن فرستاد و امر فرمود: اسماعيل بن موسى را كه نماز بخواند بر او.
1- همان ( رجال نجاشى ) است .
2- ( رجال النجاشى ) ص 197.
3- ( مجالس المؤ منين ) 1/411 412.
4- (ر.ك : مقدمه حديقة الشيعه ) ج 1، صفحه دوم ، تحقيق : حسن زاده .
5- ر.ك : مقدمه ( حديقة الشيعه ) ج 1/يازده ، ( اعيان الشيعه ) 3/81.
6- ( الكافى ) 2/195.
7- ( الكافى ) 2/199.
8- ( رجال علامه حلى ) ص 89.
9- ( الفهرست طوسى ) ص 83.
محمّد بن اسماعيل بن بزيع ابوجعفر
مولى منصور عباسى است
ثـقـه و صـحـيـح از صـلحـاى طـايـفـه امـامـيـه و از ثـقـات ايـشـان و بـسـيـار جـليـل و از اصـحـاب حـضـرت ابـوالحـسـن مـوسـى و رضـا عليهما السلام است و درك كرده حـضرت جواد عليه السلام را و روايت است كه او و احمد بن حمزة بن بزيع در عداد و زراء بودند و ثقه و جليل القدر على بن نعمان كه از اصحاب حضرت رضا عليه السلام است وصيت كرد كه كتابهايش را به محمّد بن اسماعيل بن بزيع بدهند.
( وَ رَوَى الْكـشـّى اَنَّهُ قـالَ الرِّضـا عـليـه السلام : اِنَّ للّهِ تَبارَكَ وَ تَعالى بِاَبْوابِ الظـّالِمـيـنَ مـَنْ نـَوَّرَ اللّهُ بـِهِ الْبـُرْهـانَ وَ مـَكَّنَ لَهُ فـِى الْبِلادِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِيائِهِ وَ يُصْلِحَ اللّهُ بِهِ اُمُورَ الْمُسْلِمينَ لانَّهُمْ مَلْجَاء الْمُؤْمِنينَ مِنَ الضَّرَرِ وَ اِلَيْهِمْ يَفْزعُ ذُوالْحاجَةِ مـِنْ شـيـعَتِنا بِهِمْ يُؤْمِنْ اللّهُ رَوْعَةَ الْمُؤْمِنِ فى دارِ الظَّلَمةِ اُولئكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا الى اَنْ قـالَ عـليـه السلام : ما عَلى اَهْدِكُمْ اَنْ لَوْ شاءَ اللّه لَنالَ هذا كُلَّهُ، قالَ: اَنْتَ بِماذا جَعَلَنِيَ اللّهُ فـِداكَ؟ قالَ: يَكوُنُ مَعَهُمْ فَيَسُرُّنا بِاِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنينَ مِنْ شيعَتِنا فَكُنْ مِنْهُمْ يامُحَمَّدُ ) .(1)
و ايـن مـحـمـّد همان است كه از حضرت جواد عليه السلام پيراهنى خواست كه كفن خود نمايد حـضـرت براى او فرستاد و امر فرمود كه تكمه هاى او را بكند و محمّد در ( فيد ) كه اسم منزلى است در طريق مكه ـ وفات كرد.
شـيـخ ثـقـه جـليـل ابـن قولويه به سند صحيح روايت كرده از محمّد بن احمد بن يحيى الا شـعـرى كـه گـفـت : مـن در فـيـد بـا عـلى بـن بـلال روانـه شـديـم سـر قـبـر مـحـمـّد بـن اسـمـاعـيل بن بزيع پس على بن هلال براى من گفت كه صاحب اين قبر براى من روايت كرد از حضرت امام رضا عليه السلام كه فرمود: هر كه بيايد به نزد قبر برادر مؤ من خود و دسـت بر قبر او گذارد و هفت مرتبه بخواند سوره ( اِنّا اَنْزَلْناهُ ) را، اين گردد از فزع اكبر، يعنى ترس بزرگ روز قيامت ، و در روايت ديگر است كه راوى گفته با محمّد بـن عـلى بـن بـلال رفتيم سر قبر ابن بزيع محمّد در نزد سر قبر رو به قبله نشسته و قـبر را جلو خود قرار داد و گفت : خبر داد مرا صاب اين قبر كه شنيد از حضرت جواد عليه السـلام كـه هر كه زيارت كند قبر برادر مؤ من خود را و بنشيند نزد قبر او و رو به قبله كند و بگذارد دست خود را بر قبر و بخواند ( اِنّا اَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ ) را هفت مرتبه ايمن شود از فزع اكبر.(2)
مـؤ لف گـويـد: كـه اين ايمن بودن از ( فزع اكبر ) ممكن است براى خواننده باشد چنانكه ظاهر خبر است و محتمل است براى ميت باشد چنانكه از بعض روايات ظاهر مى شود. و من ديدم در مجموعه اى كه شيخ شهيد رحمه اللّه به زيارت قبر استاد خود فخر المحققين ابـن آيـة اللّه عـلامـه رفـت و فـرمـود: نـقـل مـى كـنـم از صـاحـب ايـن قـبـر و او نـقـل كرد از والد ماجدش به سند خود از امام رضا عليه السلام كه هر كه زيارت كند قبر برادر مؤ من خود را و بخواند نزد او سوره قدر را و بگويد:
( اَللّهـُمَّ جافِ اْلاَْرضَ عَنْ جُنُوبِهِمْ وَ صاعِدْ اِلَيْكَ اَرْواحَهُمْ وَ زِدْهُمْ مِنْكَ رِضْوانا وَ اَسْكِنْ اِلَيـْهـِمْ مـِنْ رَحْمَتِكَ ماتَصِلُ بِهِ وَحْدَتَهُمْ وَ تُونِسُ وَحْشَتَهُمْ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ ) . ايمن شود از فزع اكبر، خواننده و ميت .
و از جـمـله چـيـزهـايـى كـه دلالت دارد بـر جـلالت مـحـمـّد بـن اسـمـاعـيـل و اخـتـصـاصـش بـه حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام آن چـيـزى اسـت كـه نـقـل شـده از جـنـاب سـيـد مـرتـضـى ـ والد عـلامه طباطبائى بحرالعلوم ـ كه در شب ولادت پـسـرش عـلامـه مـذكـور در خـواب ديـد كـه حـضـرت امام رضا صلوات اللّه عليه محمّد بن اسـمـاعـيـل بـن بـزيـع را فـرسـتـاد با شمعى و آن شمع را روشن كرد بر بام خانه والد بحرالعلوم ، پس بلند شد روشنائى آن شمع به حدى كه نهايت آن ديده نمى شود.
فـقـير گويد: شكى نيست كه آن شمع ، علامه بحرالعلوم بوده كه روشن كرد دنيا را به نـور خـود و كـافـى اسـت در جـلالت او كـه شـيـخ اكـبر جناب حاج شيخ جعفر كاشف الغطاء رضوان اللّه عليه با آن فقاهت و رياست و جلالت پاك كند خاك نعلين او را به حنك عمامه خـود و بـه تـواتـر رسـيـده بـاشـد تـشـرف او بـه مـلاقـات امـام عـصـر عـجـل اللّه فـرجـه الشريف و مكرر نقل شده باشد كرامات باهرات از او به حدى كه شيخ اعـظـم صـاحـب جواهر در حق او فرمايد صاحب الكرامات الباهره و المعجزات القاهره ولادت شريفش در كربلاى معلى واقع شد در سنه هزار و صد و پنجاه و پنج قريب پنجاه و هشت سـال نـورش جـلوه گـر بود و در سنه هزار و دويست و دوازده غريب به غرى غروب كرد و تاريخ فوتش مطابق شد با اين مصرع مَهْدِيُّها جِدّا وَ هاديها.
1- ر.ك : ( رجال كشى ) 2/835 836.
2- ( كامل الزيارات ) ابن قولويه ص 333 334، باب 105، چاپ صدوق ، تهران .
نصر بن قابوس
(به قاف و باء يك نقطه و سين مهمله )
روايـت مـى كـند از حضرت صادق و موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهم السلام و صاحب مـنـزلت اسـت نـزد ايـشـان . شـيـخ طـوسـى فـرمـوده كـه وكـيـل حـضـرت صـادق عـليـه السـلام بـود مـدت بـيـسـت سـال و دانـسـتـه نـشـد كـه او وكـيـل آن حـضـرت اسـت و او مـردى خـيـر و فـاضـل بـود (1) و شـيـخ مـفـيـد در ( ارشاد ) او را از خاصه و ثقات حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام شـمـرده و او را از اهـل عـلم و ورع و فـقـه از شيعه آن حضرت گفته و روايت كرده از او نص بر حضرت رضا عـليـه السـلام را.(2) و شـيـخ كـشـى از او روايـت كـرده كـه گـفـت : بودم در منزل حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام پس گرفت آن حضرت دست مرا و آورد مرا بر در اطـاقـى از خـانه پس در را گشود ديدم پسرش على عليه السلام را و در دستش كتابى اسـت كه در آن نظر مى كند پس فرمود به من : اى نصر! مى شناسى اين را؟ گفتم : آرى ، اين پسر تو است .
فـرمـود: اى نـصـر! مى دانى چيست اين كتابى كه در آن نظر مى كند؟ گفتم : نه ، فرمود: اين جفرى است كه نظر نمى كند در آن مگر پيغمبر يا وصى پيغمبر.
راوى گـويـد: كـه بـراى نصر شك و ريب حاصل نشد در باب امامت تا آمد او را خبر وفات حـضرت ابوالحسن عليه السلام . و نيز روايت كرده از نصر مذكور كه وقتى خدمت حضرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام عرض كرد كه من از پدرت پرسيدم از امام بعد از او، آن جناب شـمـا را تـعـيـيـن كـرد، پـس زمـانـى كـه آن حـضـرت رحـلت فـرمـود، مـردم بـه يـمـيـن و شمال رفتند و من و اصحابم امامت را در تو گفتم پس خبر ده مرا كه امام بعد از تو در اولاد تو كدام است ؟ فرمود: پسرم على عليه السلام .(3)
1- ( الغيبة ) شيخ طوسى ص 210.
2- ( ارشاد شيخ مفيد ) 2/251.
3- ( رجال كشى ) 2/747.
✅مـنـاظـره امـام رضـا (ع) بـا عـلمـا ملل و اديان
شـيـخ صـدوق روايت كرده از حسن بن محمّد نوفلى هاشمى كه گفت : چون وارد شد حضرت امـام رضـا عـليـه السـلام بـر مـاءمـون ، امـر كـرد مـاءمـون فـضل بن سهل را كه جمع كند اصحاب مقالات را مانند ( جاثليق ) كه رئيس نصارى است و ( راءس الجالوت ) كه بزرگ يهود است و رؤ سا ( صابئين ) و ايشان كـسـانـى هـسـتـند كه گمان مى كنند بر دين نوح عليه السلام مى باشند و ( هربذاكبر ) كـه بـزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومى و متكلمين را تا بـشـنـود كـلام آن حـضـرت و كـلام ايـشـان را، پـس جـمـع كـرد فضل بن سهل ايشان را و آگاه نمود ماءمون را به اجتماع ايشان ، ماءمون گفت كه ايشان را نزد من حاضر كن ! پس چون حاضر گرديدند نزد او، مرحبا گفت و نوازش كرد ايشان را و گفت من شما را جمع آوردم براى خير و دوست دارم كه مناظره كنيد با پسر عم من اين مرد كه از مدينه بر من وارد شده است ، پس هرگاه صبح شود حاضر شويد نزد من و احدى از شما تـخـلف نـكـنـد، گـفـتـند: سمعا و طاعةً يا اميرالمؤ منين ! ما فردا صبح ان شاء اللّه تعالى حاضر خواهيم شد.
راوى حـسـن بـن مـحـمـّد نـوفـلى گويد كه ما در ذكر حديثى بوديم نزد حضرت ابوالحسن الرضـا عـليـه السـلام كـه نـاگـاه يـاسر كه متولى امر حضرت رضا عليه السلام بود داخل شد و گفت : اى سيد و آقاى من ! اميرالمؤ منين سلام به شما مى رساند و مى گويد كه بـرادرت فـدايـت شـود، جـمـع شـده انـد اصـحـاب مـقـالات و اهـل اديـان و مـتـكـلمـون از جـمـيـع مـلتـهـا نـزد مـن اگـر مـيـل داشـتـه بـاشـى گـفتگو با آنها را فردا صبح نزد ما بيا و اگر كراهت دارى مشقت بر خودت قرار مده و اگر ميل دارى ما بياييم به نزد تو آسان است بر ما، حضرت فرمود به او كـه بـه مـاءمـون بـگو كه من مى دانم اراده تو را و من فردا صبح ان شاء اللّه در مجلس تو مى آيم .
راوى گويد: كه چون ياسر رفت حضرت رو كرد به ما و فرمود: اى نوفلى ! تو عراقى هستى و رقت عراقى غليظ و سخت نيست چه به نظر تو مى رسد در جمع كردن پسر عمويت بـر مـا اهـل شـرك و اصـحـاب مـقالات را، يعنى كسانى كه گفتگوى علمى كنند در مجالس و مـحـافـل ، مـن عـرض كـردم : فـدايـت شـوم ! مى خواهد امتحان كند شما را و دوست مى دارد كه بـفـهـمـد انـدازه عـلم تـرا و لكـن بـنـائى كـرده بر اساس غير محكم و به خدا سوگند كه بـدبـنائى كرده ، حضرت فرمود كه چيست بناء او در اين باب ؟ گفتم كه اصحاب كلام و بـدع خـلاف عـلمـا مى باشند؛ زيرا كه عالم انكار نمى كند غير منكر را و اصحاب مقالات و مـتـكـلمون و اهل شرك اصحاب انكار و مباهته اند اگر احتجاج كنى بر ايشان به اينكه اللّه تـعالى واحد است مى گويند ثابت كن وحدانيت او را و اگر بگويى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم رسول خداست مى گويند اثبات كن رسالت او را پس حيران مى كنند شخص را و چـون شـخـص بـه حـجـت و دليل گفته آنها را باطل مى كند آنها مغالطه مى كنند تا اينكه شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بردارد، پس از آنها حذر كن فدايت شوم ! حـضـرت تـبـسـم كـرد و فـرمـود: اى نـوفـلى ! آيـا مـى تـرسـى كـه قـطـع كـنـنـد بـر من دليـل مـرا، عـرض كـردم : نـه بـه خدا قسم ! من هرگز چنين گمانى در حق شما نمى برم و اميدوارم كه حق تعالى شما را ظفر بدهد بر آنها ان شاء اللّه ، حضرت فرمود: اى نوفلى ! آيـا دوسـت مـى دارى بـدانـى مـاءمـون چـه وقـت از عـمـل خـود پـشـيـمـان مـى شـود؟ عـرض كـردم : بـلى ، فـرمـود: در وقـتـى كـه بـشـنـود دليـل آوردن مـرا بـر رد اهـل تـورات بـه تـورات ايـشـان و بـر اهـل انـجـيـل بـه انـجـيـل ايـشـان و بـر اهل زبور به زبور ايشان و بر صابئين به زبان عبرانى اينشان و بر آتش پرستان به زبان فارسى ايشان و بر روميها به زبان رومى ايـشـان و بـر اهـل مـقـالات بـه لغـتـهـاى ايـشان پس چونكه بند آوردم زبان هر صنفى را و بـاطـل كـردم دليـل آنـهـا را و هـر يـك واگـذاشـتـنـد قـول خـود را و قول مرا گرفتند.
( عَلِمَ الْمَاءْمُونُ اِنَّ الْمَوْضِعَ الَّذى هُوَ بِسَبيلِهِ لَيْسَ بِمُسْتَحِقِّ لَهُ ) ؛
در آن وقـت مـاءمون داند كه مكانى كه او راه آن را در پيش دارد استحقاق آن ندارد پس در آن وقت پشيمان مى شود، ( وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىِّ الْعَظيم ) .
پس چون كه صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض كرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعيت كرده اند پس چيست راءى تو در آمدن ؟ حضرت فرمود: تو پيش مى روى من هم بعد مى آيم ان شاء اللّه . پس از آن وضو گرفت وضوى نماز و يك شربت از سـويـق آشـامـيـد و بـه مـا از آن سويق آشامانيد پس از آن بيرون رفت و ما با او بيرون رفـتـيـم تا اينكه بر ماءمون داخل شديم ديديم مجلس مملو است از مردم و محمّد بن جعفر در ميان طالبيين و بنى هاشم نشسته و اميران لشكر حضور دارند. پس چون حضرت امام رضا عـليـه السـلام وارد شـد مـاءمون برخاست و محمّد بن جعفر نيز برخاست و جميع بنى هاشم بـرخـاستند و حضرت رضا عليه السلام با ماءمون نشستند و همه ايستاده بودند تا اينكه امـر فـرمـود همه نشستند و ماءمون پيوسته رويش به آن جناب بود و با او گفتگو مى كرد تا يك ساعت ، پس از آن رو كرد رو كرد به جاثليق عالم نصارى و گفت : اى جاثليق ! اين پـسر عم من على بن موسى بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پيغمبر ما صلى اللّه عليه و آله و سـلم و فـرزنـد على بن ابى طالب عليه السلام است و من دوست مى دارم كه با او تكلم كنى و محاجه نمايى و با انصاف با او رفتار كنى ، جاثليق گفت : يا اميرالمؤ منين ! چـگـونـه من محاجه كنم با شخصى كه دليل مى آورد بر من به كتابى كه من منكر آن كتاب هـسـتـم و بـه پـيغمبرى كه من ايمان به آن پيغمبر نياورده ام ؟ حضرت رضا عليه السلام فـرمـود: اى نـصـرانـى ! اگـر حـجـت و دليـل آورم بـر تـو بـه انـجـيل تو، آيا اقرار و اعتراف به آن مى كنى ؟ جاثليق عرض كرد: آيا قدرت دارم بر رد آنـچـه در انـجيل ثبت شده است ، بلى سوگند به خدا كه اقرار مى كنم به آن بر رغم آنف خـودم . حـضـرت فـرمـود بـه جـاثليق كه سؤ ال كن از آنچه خواهى و فهم كن جواب آن را، جـاثـليـق گفت : چه مى گويى در نبوت و پيغمبرى عيسى و كتاب او آيا چيزى از اين دو را انـكار مى كنى ؟ حضرت رضا عليه السلام فرمود كه من اقرار مى كنم به نبوت عيسى و كـتـاب او و آنـچـه را كـه بـشـارت داد به آن امت خود را و حواريون به آن اقرار كردند، و قبول ندارم پيغمبرى و نبوت هر عيسى را كه اقرار نكرد بر پيغمبرى و نبوت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و به كتاب او و بشارت و مژده نداد به آن امت خود را. جاثليق گفت : آيـا چـنـيـن نـيست كه قطع احكام به دو شاهد عادل مى شود؟ حضرت فرمود: بلى چنين است . عرض كرد پس و شاهد اقامه كن از غير اهل ملت خود به نبوت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سـلم از كـسـانـى كـه در مـلت نـصـرانـيـت مـقـبـول الشـهـادة بـاشـنـد و سـؤ ال كن از مثل اين را از غير اهل ملت ما، حضرت فرمود: اى نصرانى ! الا ن از راه انصاف آمدى ، آيـا قـبـول نـمـى كنى از من عدل مقدم نزد مسيح عيسى بن مريم را؟ جاثليق گفت : كيست اين عـدل ، نـام بـبر او را براى من . فرمود: چه مى گويى در حق يوحناى ديلمى ؟ عرض كرد: بـه به ! ذكر كردى كسى را كه دوست ترين مردم است نزد مسيح ، فرمود كه قسم مى دهم ترا آيا در انجيل هست كه يوحنا گفت مرا مسيح خبر داده است به دين محمّد عربى صلى اللّه عليه و آله و سلم و مرا مژده داده است به اينكه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم بعد از او است ، و من به اين خبر حواريين را مژده دادم و آنها ايمان آوردند به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سـلم و قـبـول كـردنـد او را؟ جـاثـليـق گـفـت كـه يـوحـنـا ايـن مـطـلب را از مـسـيـح نـقـل كـرده اسـت و مـژده داده اسـت بـه نـبـوت مـردى و بـه اهل بيت او و وصى او و لكن تشخيص نكرده است كه اين در چه زمان است و نام آنها را نگفته اسـت تـا مـن آنـهـا را بـشـنـاسـم . حـضرت فرمود: اگر ما بياوريم كسى را كه قرائت كند انـجـيـل را و بـر تـو تـلاوت كند ذكر محمّد و اهل بيت و امت او را آيا به او ايمان مى آورى ؟ عـرض كـرد: بـلى ! ايـن حـرفـى اسـت محكم ، حضرت رو كرد به نسطاس رومى و فرمود: چگونه است حفظ تو سر سوم انجيل را؟ عرض كرد: چه خوب حفظ دارم آن را، پس حضرت رو كـرد بـه راءس الجـالوت و فـرمـود: آيا انجيل نمى خوانى ؟ عرض كرد: بلى به جان خـودم سـوگـنـد كـه مـى خـوانم آن را، فرمود: پس گوش بگير از من سفر سوم آن را، پس اگـر در آن ذكـر مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه و آله و اهل بيت او و امت او است پس شهادت دهيد براي من و اگر ذكر نشده پس گواهي ندهيد براي من . پس آن حضرت سفر سوم را قرائت فرمود تا رسيد به جايي كه ذكر پيغمبر شده بود ، آنجا حضرت توقف نمود و فرمود : اي نصراني ! به حق مسيح و مادر او از تو مي پرسم آيا دانستي كه من دانا هستم به انجيل ؟ عرض كرد : بلي ! پس از آن تلاوت فرمود بر او ذكر محمدصلي الله عليه و آله و اهل بيت او و امت او را پس از آن فرمود : اي نصراني !
چه مي گويي ؟ اين قول عيسي بن مريم است ، پس اگر تكذيب كني آنچه را كه انجيل به آن نطق كرده است پس تكذيب كرده اي موسي و عيسي را و هر زماني كه انكار كني اين ذكر را واجب مي شود قتل تو ، زيرا كافر شدي به پروردگارت و به پيغمبر و به كتابت . جاثليق گفت : من انكار نمى كنم آنچه را كه ظاهر شود بر من كه در انجيل است و به آن اقرار مى كنم ، حضرت فرمود: گواه باشيد بر اقرار او!
پـس فـرمـود: اى جـاثـليـق ! سؤ ال كن از هر چه خواهى ، جاثليق گفت : خبر بده به من كه حـواريـون عـيـسـى بـن مـريـم چـنـد نـفـر بـودنـد و هـم چـنـيـن مـرا خـبـر بـده از عـدد عـلمـاء انـجـيـل ، حـضـرت فـرمـود: عـَلَى الْخـَبيرِ سَقَطْتَ؛ يعنى به داناى حقيقت كار رسيدى ، اما حواريون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ايشان ( الوقا ) (1) بود، و اما علماء نصارى سه نفر بودند: يوحنا اكبر كه ساكن بود به اجّ، و يوحنا به قرقيسا و يـوحـنـا ديـلمـى بـه زجـار و نـزد او بـود ذكـر پـيـغـمـبـر و اهـل بـيـت او و امـت او، و او كـسـى بـود كـه بـشـارت داد امـت عـيـسـى و بـنـى اسـرائيـل را بـه آن حـضـرت ، پـس فـرمـود: اى نـصرانى ! سوگند به خدا كه من مؤ من و تـصـديـق كـنـنـده ام بـه آن عـيسى كه ايمان آورده به محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و ناپسندى نيافتم بر عيسى شما مگر ضعف او و قلت نماز و روزه او! جاثليق گفت : به خدا قـسـم فـاسـد كردى علم خودت را و ضعيف نمودى امر خود را و من گمان نمى كردم ترا مگر اهـل عـلم اسـلام ، حـضـرت فـرمـود: چـگـونـه شـده ؟ جـاثـليـق گـفـت : از ايـن قـول تـو كـه عـيـسـى ضـعـيـف و كـم روزه و كـم نـمـاز بـود و حـال آنـكـه عـيـسـى هـرگز افطار نكرد روزى را و هرگز شبى را نخوابيد و هميشه روزها روزه و شـبـهـا به عبادت قائم بود، حضرت رضا عليه السلام فرمود: براى كى نماز و روزه بـه جـا مـى آورد؟ جـاثـليـق از جـواب آن حـضـرت لال و كلامش منقطع شد، حضرت فرمود: اى نصرانى ! من از تو مساءله مى پرسم ، عرض كـرد: بـپرس اگر دانم جواب مى گويم ، حضرت فرمود: از چه انكار مى كنى كه عيسى مرده زنده مى كرد به اذن خدا، جاثليق گفت : انكار من از جهت آن است كه كسى كه مرده زنده مـى كـنـد و كـور مـادرزاد و پـيـس را خوب مى كند او خدا است و مستحق پرستش است . حضرت فرمود اليسع پيغمبر كرده مثل آنچه را كه عيسى كرده روى آب راه رفت و مرده زنده كرد و كـور مـادرزاد و پـيـس را خـوب كـرد، امـت او، او را خـدا نـگرفتند و احدى او را نپرستيد و از حزقيل پيغمبر نيز صادر شده آنچه از عيسى صادر شده زنده كرد سى و پنج هزار نفر را بـعـد از مـردن ايشان به شصت سال . پس رو كرد به راءس الجالوت و فرمود: اى راءس الجـالوت ! آيـا مـى يـابـى در تـورات كـه ايـن سـى و پـنـج هـزار نـفـر از جـوانـان بنى اسـرائيـل بـودنـد، و ( بـخـت نـصـر ) ايـنـهـا را از مـيـان اسـيـران بـنـى اسـرائيـل جـدا كـرد هـنـگـامـى كـه در بـيـت المـقـدس جـنـگ كـرد و بـرد آنـهـا را بـه بـابـل پـس فرستاد حق تعالى حزقيل را به سوى ايشان پس زنده كرد ايشان را و اين در تـورات اسـت و انـكـار نـمـى كـنـد آن را مگر كافر از شما، راءس الجالوت گفت : ما اين را شنيده ايم و دانسته ايم ، فرمود: راست گفتى .
پـس حضرت فرمود: اى يهودى ! بگير بر من اين سفر از تورات را تا من بخوانم ، پس آن جـنـاب چـنـد آيـه از تـورات خـوانـد و آن يـهـودى اقـبـال كـرده بود به آن حضرت و ميل كرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب مى كرد كه چـگـونـه آن جـناب اينها را تلاوت مى فرمايد، پس حضرت رو كرد به آن نصرانى يعنى جـاثـليق ، و فرمود: اى نصرانى ! آيا اين سى و پنج هزار نفر پيش از زمان عيسى بودند يا عيسى پيش از زمان آنها بود؟ عرض كرد: بلكه آنها پيش از زمان عيسى بودند. حضرت فـرمـود: طـايـفـه قـريـش جـمـعـيـت نـمـوده رفـتـنـد خـدمـت حـضـرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و از آن حضرت درخواست كردند كه مردگان ايشان را زنـده كـنـد آن حضرت رو كرد به على بن ابى طالب عليه السلام و فرمود به او كه برو در قبرستان و به اعلى صوت نامهاى طايفه و گروهى كه اينها مى خواهند بر زبان جارى كن كه اى فلان و اى فلان و اى فلان محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم مى فرمايد بـه شـمـا بـرخـيـزيد به اذن خداوند عز و جل . اميرالمؤ منين عليه السلام چنان كرد كه آن حضرت فرموده بود، پس برخاستند مردگان در حالى كه خاك از سر خود مى افشاندند، پس طايفه قريش رو كردند به آنها و از ايشان مى پرسيدند امور ايشان را پس خبر دادند ايـشان را كه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم مبعوث به نبوت شده ، گفتند كه ما دوست مى داشتيم كه ما درك مى كرديم آن حضرت را و ايمان به او مى آورديم .
پـس حـضـرت رضـا عـليـه السـلام فـرمـود كـه پيغمبر ما خوب كرد كور مادرزاد و پيس و ديوانگان را و حيوانات و مرغان و جن و شياطين با او تكلم كردند و ما او را خدا نگرفتيم و مـا انـكار نمى كنيم فضيلت احدى از اين پيغمبران را اما نه آنكه خدايش بدانيم و شما كه عـيـسـى را خـدا مـى دانـيـد چـرا اليـسـع و حـزقـيـل را خـدا نـمـى دانـيـد و حـال آنـكـه ايـن دو نـفر هم مثل عيسى بودند در مرده زنده كردن و غير آن . و به درستى كه گروهى از بنى اسرائيل از شهرهاى خود فرار كردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مـردن پـس حـق تـعـالى هـمـه آنـهـا را در يـك سـاعـت هـلاك كـرد، اهـل قـريـه كه اينها در آنجا مردند ديوارى گرداگرد آنها ساختند و پيوسته چنين بود تا ايـنـكـه اسـتـخـوانـهـاى آنـها ريزه ريزه شد و پوسيد، پس گذشت به ايشان پيغمبرى از پـيـغـمبران بنى اسرائيل و تعجب كرد از آنها و از بسيارى آن استخوانهاى پوسيده پس از جـانـب پـروردگـار وحـى رسـيـد بـه آن پـيـغـمـبـر كـه مـيـل دارى زنـده كـنـم ايـنـها را تا به آنها نظر كنى ؟(2) عرض كرد: بلى ، پروردگارا! وحى رسيد كه آنها را بخوان و فرياد كن . آن پيغمبر گفت : اى استخوانهاى پـوسـيده برخيزيد به اذن خدا! پس يك مرتبه زنده شدند در حالتى كه خاكها را از سر خـود مـى افـشاندند. و بدرستى كه ابراهيم خليل الرحمن گرفت چهار مرغ و آنها را ريزه ريـزه كـرد و هـر جـزئى را بـر سر كوهى نهاد پس از آن ندا كرد به آن مرغان يك مرتبه هـمـه بـه سـوى او آمدند. و موسى بن عمران عليه السلام با هفتاد نفر از اصحاب خود كه آنـهـا را برگزيده بود از ميان قوم رفتند به سوى كوه پس گفتند به موسى ايشان كه تـو خـدا را ديـده اى ، بـنـمـا به ما او را همچنان كه تو ديده اى او را، موسى فرمود كه من نـديـده ام او را، گـفـتـند كه ما هرگز به تو ايمان نياوريم تا اينكه آشكارا خدا را به ما بـنـمايى ، پس صاعقه آنها را فرو گرفت و همگى سوختند، موسى تنها ماند عرض كرد: پـروردگـارا! مـن هـفـتـاد نـفـر از بـنـى اسـرائيـل را بـرگـزيـدم و بـا آنـهـا آمـدم الحال تنها مراجعت كنم چگونه قوم من مرا تصديق خواهند كرد اگر اين خبر را به آنها دهم ؟
( فَلَوْ شِئْتَ اَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ اِيّايَ اَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنّا ) ؟
پس حق تعالى همه ايشان را زنده نمود بعد از مردن ايشان . اى جاثليق تمام اينها را كه از بـراى تـو ذكـر كـردم قـدرت نـدارى بـر رد هـيـچ يك از آنها؛ زيرا كه اينها در تورات و انـجـيـل و زبـور و قرآن مذكور است ، پس اگر هر كس زنده كند مرده اى را و خوب كند كور مـادرزاد را و پـيـس و ديوانگان را سزاوار پرستش است ؟! نه خدا پس تمام اينها را خدايان خـود بـگـيـر چـه مـى گـويـى ؟! جـاثـليـق عـرض كـرد كـه قـول ، قـول تو است ؛ يعنى حق مى گويى و لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ! پس از آن حضرت رو كرد به راءس الجـالوت و فرمود: اى يهودى ! روى با من كن به حق ده معجزه اى كه بر موسى بن عمران نازل شد، آيا يافته اى در تورات خبر محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و امت او را كـه نـوشـت شده هرگاه آمد امت اخيره اتباع راكب بعير كه تسبيح مى كنند پروردگار را از روى جد به تسبيح جديد در عبادتخانه هاى تازه ، يعنى تسبيح ايشان غير از آن تسبيحى اسـت كـه امـت سـابـق تـسـبـيـح مـى نـمـودنـد پـس بـايـد پـنـاه جـويـنـد بـنـى اسـرائيـل بـه سـوى ايـشـان و بـه سوى ملك ايشان تا مطمئن شود دلهاى ايشان ، پس به درسـتـى كه در دست ايشان است شمشيرهايى كه با آن شمشيرها از امتهاى گمراه در اطراف زمـيـن انتقام كشند، اى يهودى آيا اين در تورات نوشته است ؟ راءس الجالوت گفت : بلى ، ما چنين يافته ايم . پس از آن به جاثليق ، فرمود: اى نصرانى ! چگونه است علم تو به كـتاب شعيا؟ گفت مى دانم آن را حرف به حرف . فرمود به جاثليق و راءس الجالوت آيا مـى دانـيـد ايـن از كلام او است ، اى قوم من ديدم صورت راكب حمار را در حالتى كه لباس نـور پـوشـيـده بـود و ديـدم راكـب بـعـيـر را كـه روشـنـايـى او مـثـل روشنايى ماه بود، گفتند راست است شعيا چنين گفته است . حضرت رضا عليه السلام فـرمـود: اى نـصـرانـى ! آيـا مى دانى در انجيل قول عيسى را كه من به سوى پروردگار شـمـا و پـروردگار خود خواهم رفت و ( بار قليطا ) يعنى محمّد صلى اللّه عليه و آله و سـلم مـى آيـد و او اسـت كـسـى كه گواهى مى دهد بر من به حق چنانكه من از براى او گـواهـى دادم و او اسـت كـسـى كـه تـفسير كند از براى شما هر چيزى را و او است كسى كه ظـاهـر كند فضيحتها و رسوايى هاى امتها را و او است كسى كه مى كشند ستون كفر را، پس جـاثـليـق گـفـت : ذكـر نـكـردى چيزى را در انجيل مگر آنكه ما اقرار داريم به آن . آن جناب فـرمـود: ايـن در انـجـيل هست ؟ عرض كرد: بلى ، حضرت فرمود: اى جاثليق !
آيا خبر نمى دهـى مـرا از انـجـيـل اول هنگامى كه مفقود و گم كرديد، آن را نزد كى يافتيد و كى گذاشت بـراى شـمـا ايـن انـجـيـل را؟ جـاثـليـق گـفـت كـه مـا مـفـقـود نـكـرديـم انـجيل را مگر يك روز پس يافتيم آن را تر و تازه ، بيرون آوردند آن را براى ما يوحنا و مـتـى ، حـضـرت رضـا عـليـه السـلام فـرمـود: چـه قـدر كـم اسـت مـعـرفـت تـو بـه احـوال انـجـيل و علماى انجيل پس اگر چنان باشد كه تو گمان مى كنى چرا اختلاف كرديد در انـجـيـل و ايـن اختلاف در انجيل واقع شد كه امروز در دست شما است پس اگر اين در عهد اول بـاقـى بـود و انـجيل اول بود در آن اختلافى نمى شد و لكن من علم اين را به تو ياد مى دهم .
بـدان چـون انجيل اول مفقود شد نصارى اجتماع كردند نزد علماى خود و گفتند كه عيسى بن مـريـم كـشـتـه گـشـت و مـا انـجـيـل را مفقود نموديم و شما علماى ما هستيد پس چيست نزد شما؟ اءلوقـا و مـرقـابـوس گفتند كه انجيل در سينه هاى ما است از سينه بيرون مى آوريم سفر بـه سـفـر در حـق هـر كه هست پس محزون نباشيد بر آن و خالى نگذاريد كنيسه ها را از آن پـس هـمـانـا تـلاوت مـى كـنـيـم انـجـيـل را بـر شـمـا در حـق هـر كـه نازل شده سفر به سفر تا تمام آن را جمع كنيم . پس اءلوقا و مرقابوس و يوحنا و متى سـاخـتـنـد ايـن انـجـيـل را بـراى شـمـا بـعـد از ايـنـكـه مـفـقـود كـرديـد انـجـيل اول و اين چهار نفر شاگردان علماى اولين بودند آيا دانستى اين را؟ جاثليق عرض كرد كه من قبل از اين ، اين را نمى دانستم و الا ن به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجيل و شنيدم چيزهاى چند از آن مى دانى كه قلب من گواهى مى دهد بر حقيقت آن و طلب مـى كـنـم زيـادتى و بسيارى فهم را. حضرت فرمود: شهادت اينها نزد تو چگونه است ؟ عـرض كـرد: جـائز و مـسـموع است اينها علماى انجيل هستند و هرچه شهادت دهند حق است ، پس حـضـرت رضـا عـليـه السـلام بـه مـاءمـون و حـضـار از اهل بيت خود و غير ايشان فرمود: گواه و شاهد باشيد! عرض كردند: گواه هستيم ! پس به جاثليق فرمود به حق فرزند و مادر او يعنى عيسى و مريم آيا مى دانى كه متى گفت عيسى فـرزنـد داود بـن ابـراهيم بن اسحاق بن يعقوب بن يهود بن حضرون است و مرقابوس در نـسـب عـيـسـى بـن مـريـم گـفـت كـه عـيـسـى كـلمـه خـدا اسـت كـه حـلول كرده است در جسد آدمى پس انسان شده است ، و اءلوقا گفت كه عيسى بن مريم و مادر او دو انـسـان بـودنـد از گـوشـت و خـون پـس روح القـدس در ايـشـان داخل شد. اى جاثليق ! تو قائل هستى بر آنكه شهادت عيسى در حق خودش حق است كه گفته مـى گـويـم به شما اى گروه حواريون به درستى كه صعود نكند به آسمان مگر كسى كه از آسمان نازل شده باشد مگر راكب به غير خاتم انبياء، پس به درستى كه او صعود نـمـايـد بـه آسـمـان و فـرود آيـد، چـه مـى گـويـى در ايـن قـول ؟ جـاثـليق گفت : اين قول عيسى است انكار نمى كنيم ما آن را. حضرت فرمود: چه مى گـويـى در ايـن قـول ؟ جاثليق گفت : اين قول عيسى است انكار نمى كنيم ما آن را. حضرت فـرمـود: چـه مى گويى در شهادت دادن اءلوقا و مرقابوس و متى بر عيسى و آنچه نسبت به او دادند، جاثليق گفت : دروغ گفتند بر عيسى . حضرت رضا عليه السلام فرمود: اى قـوم ! آيـا تـزكـيـه نـكـرد جـاثـليـق ايـن عـلمـا را و شـهـادت نـداد كـه ايـنـهـا عـلمـاى انـجـيل هستند و قول آنها حق است ، جاثليق گفت : اى عالم مسلمانان ! دوست مى دام كه مرا عفو فرمايى از امر اين علما، حضرت فرمود:
عـفـو كـردم اى نـصـرانـى ، سـؤ ال كـن از آنـچـه مـى خـواهـى ، جـاثـليـق گـفـت سـؤ ال كـنـد از تـو غـيـر از من ، به حق حضرت مسيح گمان نمى كنم كه در علماء مسلمانان مانند تو باشد، پس رو كرد حضرت رضا عليه السلام به راءس الجالوت و فرمود: تو از من سـؤ ال مـى كـنـى يـا مـن از تـو سـؤ ال كـنـم ؟ عـرض كـرد: بـلكـه مـن سـؤ ال مـى كـنـم و از تـو دليـلى نـمـى پـذيـرم مـگـر ايـنـكـه از تـورات يـا انـجـيـل يـا زبور داود باشد يا چيزى باشد كه در صحف ابراهيم و موسى باشد. حضرت فـرمـود: قـبول مكن از من حجت و دليلى مگر به آن چيزى كه تنطق كرده به آن تورات بر لسـان مـوسى بن عمران و انجيل بر لسان عيسى بن مريم و زبور و بر لسان داود. پس راءس الجـالوت عـرض كرد كه از كجا ثابت مى كنى نبوت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم را؟
پـس حـضـرت رضـا عـليـه السـلام فـرمـود: اى راءس الجـالوت ! سـؤ ال بـكـنـم از تـو از پـيـغـمـبـر تـو مـوسـى بـن عـمـران ؟ عـرض كـرد: سـؤ ال كـن ، فـرمـود: چـه دليـل دارى بـر اثـبـات نـبـوت مـوسـى ؟ گـفـت : دليـل مـن آن اسـت كـه مـعـجـزه آورد از بـراى نبوت خود به چه چيزى كه احدى از پيغمبران قـبـل از او نـيـاوردنـد. فـرمـود: چـه مـعـجـزه آورد؟ عـرض كـرد: مـثـل شـكـافـتـن دريا و عصا اژدها شدن بر دست او و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جارى شـدن و بـيـرون آوردن يـد بـيضا از براى نظر كنندگان و علامتهاى ديگر كه خلق قدرت بـر مـثـل آن نـدارنـد. حـضـرت فـرمـود: راسـت گـفـتـى در ايـنـكـه حـجـت و دليـل او بـر نـبـوتـش ايـن بـود كـه آورد چـيـزهـايـى كـه خـلق قـدرت بـر مـثـل آن نـداشـتـند، آيا چنين نيست كه هركه ادعاى نبوت كرد پس از آن آورد چيزى را كه خلق بـر مـثـل آن قـدرت نـداشـتـنـد واجـب اسـت بـر شما تصديق او؟ گفت : نه ! زيرا كه موسى نـظـيـرى نـداشـت بـه جـهـت آن مـكانت و قربى كه نزد خدا داشت و بر ما واجب نيست اقرار و اعـتـراف بـر نـبـوت هـر كـسـى كـه ادعـاى پـيـغـمـبـرى كـنـد مـگـر آنـكـه مـثـل مـوسـى مـعـجـزه آورد. حـضـرت فـرمـود: پس چگونه اقرار نموديد به پيغمبرانى كه قـبـل از مـوسى بودند و حال آنكه دريا را نشكافتند و از سنگ دوازده چشمه جارى نساختند و دسـتـهاى ايشان مثل دستهاى موسى بيضا بيرون نياورد و عصا را اژدهاى رونده نكردند؟ آن يهودى عرض كرد كه من گفتم به تو كه هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را كـه خـلق قـدرت نـداشـتـه بـاشد مثل آن را بياورند اگر چه معجزه اى بياورند كه موسى نياورده باشد يا آورده باشند بر غير آنچه موسى آورده واجب است تصديق ايشان . حضرت فـرمود: اى راءس الجالوت ! پس چه منع كرده ترا از اقرار و اعتراف به نبوت عيسى بن مـريـم و حـال آنـكـه زنـده مـى كـرد مـردگـان را و خوب مى كرد كور مادرزاد و پيس را و از گل مى ساخت شكل مرغ و در آن مى دميد پس به اذن خداوند پرواز مى كرد. راءس الجالوت گـفـت : مـى گويند چنين مى كرد و ليكن ما او را مشاهده ننموديم . حضرت فرمود: آيا گمان مـى كـنـى آن مـعـجـزه هـايـى كه موسى آورد مشاهده كرده اى ؟ مگر نه اين است كه اخبارى از مـعتمدان اصحاب موسى به تو رسيده كه موسى چنين مى كرد؟ عرض كرد: بلى ، حضرت فـرمـود: پس عيسى بن مريم همچنين است اخبار متواتره آمده است كه عيسى چنين و چنان معجزه آورد پـس چـگـونـه شـمـا تـصـديـق مى كنيد موسى را و تصديق نمى كنيد عيسى را؟ راءس الجالوت نتوانست جواب گويد.
حضرت فرمود: همچنين است امر محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و معجزه هايى كه آورده و امـر هـر پـيـغـمبرى كه حق تعالى او را مبعوث نموده . و از آيات و معجزات محمّد صلى اللّه عـليـه و آله و سـلم ايـن بـود كـه آن حـضـرت يـتـيـمـى بـود فـقير و شبان و اجير، كتابى نـيـامـوخـتـه بود و نزد معلى نرفته بود كه چيزى بياموزد، پس آورد قرآنى كه در اوست قصه هاى پيغمبران و خبرهاى آنها حرف به حرف و خبرهاى گذشتگان و آيندگان تا روز قـيـامـت و بـود آن حـضـرت كه خبر مى داد مردم را به اسرار پنهانى آنها و هر عملى كه در خـانـه هـاى خـود مـى كـردنـد و آيـات و مـعجزات بسيار آورد كه به شماره نمى آيد. راءس الجـالوت گفت كه صحيح نشده نزد ما خبر عيسى و محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم و از براى ما جايز نيست كه اقرار كنيم از براى اين دو نفر به چيزى كه نزد ما صحيح نشده . حـضـرت فـرمـود: پـس دروغ گـفتند اين گواهان كه گواهى داده اند از براى عيسى و محمّد صـلى اللّه عـليه و آله و سلم يعنى اين انبياء كه كلام ايشان را ذكر كرده اند و اقرار به آن نموده اند؟ آن يهودى بازماند از جواب دادن و جواب نداد.