✅فضائل و مناقب امام رضا (ع)
نجمه مادر امام حضرت رضا (ع)
شـيـخ صـدوق بـه سـند معتبر از نجمه مادر آن سرور روايت كرده است كه گفت : چون حامله شـدم بـه فـررنـد بـزرگـوار خـود بـه هـيـچ وجـه ثـقـل و حـمـل در خـود احـسـاس نـمـى كـردم و چـون بـه خـواب مـى رفـتـم صـداى تـسبيح و تـهـليـل و تـمجيد حق تعالى از شكم خود مى شنيدم و خائف و ترسان مى شدم و چون بيدار مـى شـدم صدايى نمى شنيدم . و چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مطهر خود را به سوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش حركت مى كرد و سخنى مى گفت كه من نمى فهميدم ، در آن ساعت حضرت امام موسى عليه السلام به نـزد مـن آمـد و فـرمـود كه گوارا باد ترا اى نجمه كرامت پروردگار تو! پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفيدى پيچيده و به آن حضرت دادم ، حضرت در گوش راستش اذان و در گـوش چپش اقامه گفت و آب فرات طلبيد و كامش را به آن آب برداشت پس به دست من داد و فـرمـود كـه بـگـيـر ايـن را كـه ايـن بـقـيـه خـدا است در زمين و حجت خدا است بعد از من .
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 1/20.
كـثـرت عـلم امام حضرت رضا (ع)
ابـوالصـّلت گـفـت و حـديـث كـرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفر عليه السلام از پـدرش كـه مـى گفت پدرم موسى بن جعفر عليه السلام با پسران خود مى فرمود كه اى اولاد مـن ! بـرادر شـمـا عـلى بـن مـوسـى عـليـه السـلام عـالم آل محمّد است از او سؤ ال كنيد معالم دين خود را و حفظ كنيد فرمايشات او را، همانا من شنيدم از پـدرم حـضـرت جـعـفـر بـن مـحـمـّد عـليـه السـلام كـه مـكـرر بـه مـن مـى گـفـت كـه عالم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام در صـلب تـو است و اى كاش من او را درك مى كردم همانا او همنام اميرالمؤ منين عليه السلام است .
- ( اعلام الورى ) طبرسى 2/64.
با مردم كم سخن مى گفت
شـيـخ صـدوق در ( عـيـون عـ( روايت كرده از حاكم ابوعلى بيهقى از محمّد بن يحيى صوفى كه گفت : حديث كرد مرا مادر پدرم ـ و نام او غدر بود ـ گفت : كه مرا با چند كنيز از كـوفه خريدند و من خانه زاد بودم در كوفه ، پس ما را نزد ماءمون آوردند و گويا در خـانـه او در بـهشتى بوديم از راه اكل و شرب و طيب و زر بسيار، پس مرا او به امام رضا عـليـه السلام بخشيد و چون به خانه او آمدم آنها را نيافتم و زنى بر ما نگهبان بود كه مـا را در شـب بـيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو مـى كـردم كـه از خـانـه او بـيرون آيم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس بخشيد و چـون بـه خـانـه او آمـدم گـفـتـى كه در بهشت داخل شدم ، صولى گفت : من هيچ زنى نديدم عـاقـلتـر از ايـن جـده ام و سـخـى تر از او، و او در سنه دويست و هفتاد بمرد و تخمينا صد سـال داشـت و از او خـبـر امـام رضـا عـليـه السـلام را مـى پـرسـيـدنـد، او مـى گـفـت : من از احوال او هيچ چيز ياد ندارم غير از اينكه مى ديدم كه به عود هندى بخور مى كرد و بعد از آن گـلاب و مـشـك بـه كـار مـى بـرد و نـمـاز صـبـح كـه مـى كـرد در اول وقـت مـى كرد پس به سجده مى رفت و سر بر نمى داشت تا آفتاب بلند مى شد پس بر مى خاست براى كارهاى مردم مى نشست يا سوار مى شد، و كسى نمى توانست آواز بلند كـنـد در خـانه او هر كه بود و با مردم كم سخن مى گفت و جد من عبداللّه تبرك مى جست به اين جده من و روزى كه امام او را به وى بخشيد او را ( مدبّره ) ساخت ، يعنى قرارداد كـه بـعـد از مـرگ او آزاد بـاشـد، وقـتـى خـالوى او عـبـاس بـن احـنـف شـاعـر بـر او داخـل شـد از ايـن كـنـيز او را خوش آمد به جد من گفت اين را به من ببخش ، گفت : اين مدبره است ، عباس بخواند:
ياَ غَدْرُ زُيِّن بِاسْمِكِ الْغَدْرُ
وَ اَساءَ وَ لَمْ يُحْسِنْ بِكِ الدَّهرُ
نـام كـنـيـز غـالبـا ( غـدر ) اسـت ، بـه غـيـن بـا نـقـطـه و دال بـى نـقـطـه ، يـعـنـى بـى وفـايـى و عـرب امـثـال ايـن نـامـهـا نـام مـى كـنـنـد مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است ؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت بـه نـام تـو بـى وفـايـى ، و بـد كـرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد.
- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/179 180.
كـجا است خراسانى ؟
شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت : من در مجلس حضرت امام رضـا عـليه السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بـسـيـارى و سـؤ ال مـى كـردنـد از حـلال و حـرام كـه نـاگـاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت : ( اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ ) !
مـن مـردى مـى بـاشـم از دوسـتـان تـو و دوسـتـان پـدران و اجـداد تـو عليهم السلام از حج بـرگـشـتـه ام و گـم كـرده ام نـفـقـه ام را و نـيـسـت بـا مـن چـيـزى كـه بـه سـبـب آن يـك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خـداونـد بـر مـن نـعـمـت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم ) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطاء مى فرمايى به من چون كه من فـقـيـر و مـستحق صدقه نيستم ، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سـليـمـان جـعـفـرى و خـيـثـمـه و مـن ، پـس فـرمـود: آيـا رخـصـت مـى دهـيـد مـرا در دخـول ، يـعـنـى رفـتـن بـه حـرم ؟ پـس سـليـمـان گفت : خداوند كار تو را پيش آورد. پس بـرخـاسـت و داخـل حـجـره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مـبـارك را از بـالاى در و فـرمـود: كـجا است خراسانى ؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى ، پس بيرون آمد، سليمان گفت : فداى تو شوم ! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مـبـارك را از او پـوشـانـدى ؟ فـرمـود: از تـرس آنـكـه بـبـيـنـم ذلت سـؤ ال را در روى او بـه جـهـت بـرآوردن حـاجـتـش ! آيـا نـشـنـيـدى حـديـث رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم را كـه پـنـهـان كـنـنـده نـيـكـى مـعـادل اسـت بـا هـفـتـاد حـج يـعـنـى عـمـلش ، و افـشـاء كـنـنـده بـدى مـخـذول اسـت و پـوشـانـنـده آن آمـرزيـده شـده اسـت ، آيـا نـشـنـيـدى كـلام اول را:
مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً
رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ؛
حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است ، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم .(1)
مـؤ لف گـويـد: كـه ابـن شـهـر آشـوب در ( مـنـاقـب ) ايـن روايـت را نقل كرده پس از آن فرموده كه آن حضرت عليه السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است . فرمود: بلكه غنيمت است ، پس فـرمـود: غـرامـت نـشـمـر البـتـه چـيـزى را كـه بـه آن طـلب مـى كنى اجر و كرامت را انتهى .(2)
و بـدان كـه تـوسل جستن به حضرت امام رضا عليه السلام براى سلامتى در سفر برّ و بـحـر و رسـيـدن بـه وطـن و خـلاصـى از انـدوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حـضرت صادق عليه السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به ( دادرس و فريادرس امت ) ، و در زيارت آن حضرت است :
( اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان ، خراسانَ ) .
سـلام بـر فـريـادرس بـيـچـارگـان و كـسـى كـه گـرديـد بـه سـبـب او زمـيـن خـراسـان محل خورشيد، اين معنى را حموى در ( معجم ) از خراسان نموده .(3)
1- ( الكافى ) 4/23.
2- ( مناقب ) ابن شهر آشوب 4/390.
3- ( معجم البلدان ) حموى 2/350.
پـس سـجـده شكر به جا مى آورد سپس سر از سجده برمى داشت و با كسى تكلم نمى كرد تـا بـرخـيـزد و چـهـار ركـعـت نـمـاز نـافـله بـه دو سـلام به قنوت به جا آورد و در ركعت اول از ايـن چـهـار ركعت حمد و ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون اين چهار ركعت فارغ مى شد مى نشست و تعقيب مى خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار مى كرد پس مكث مى فرمود تا قريب ثلث شب پس بر مى خاست و چهار ركعت عشاء را به جا مى آورد با قنوت در ركعت دوم و بعد از سلام در مصلاى خود مى نشست و ذكـر خـدا بـه جـا مـى آورد آنـچـه خـدا خـواسـتـه بـاشـد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكبير و تـهـليـل مـى گـفت و بعد از تعقيب سجده شكر به جا مى آورد. پس به رختخواب مى رفت و چـون ثـلث آخـر شـب مـى شـد از فـراش خـواب بـرمـى خـاسـت در حـالى كـه مشغول بود به تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل و استغفار پس مسواك مى كرد و وضو مى گـرفـت و مـشـغـول هـشـت ركعت نماز نافله شب مى شد بدين طريق كه بعد از هر دو ركعتى سلام مى داد و در ركعت اول در هر ركعت آن يك مرتبه حمد و سى مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و بعد از اين دو ركعت ، چهار ركعت نماز جعفر به جا مى آورد و از نماز شب حـسـاب مى كرد و چون از اين شش ركعت فارغ مى شد دو ركعت ديگر را به جا مى آورد و در ركـعـت اول حـمـد و سـوره ( تَبارَكَ المُلك ) و در ركعت دوم حمد و سوره ( هَلْ اَتى عـَلَى الاِنـْسـانِ ) مى خواند و چون سلام نماز مى داد بر مى خاست و دو ركعت نماز شفع بـه جـا مى آورد در هر ركعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در ركـعـت دوم قـنـوت مـى خواند و چون از نماز شفع فارغ مى شد بر مى خاست و يك ركعت نـمـاز وتـر را بـه جـا مى آورد و در اين ركعت بعد از حمد، سه مرتبه ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) و يك مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس ) و يك مرتبه ( قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق ) مى خواند، پس شروع مى كرد به خواند قنوت ، و در قنوت مى خواند:
( اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى مـُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فيمَنْ هَدَيْتَ وَ عافِنا فيمَنْ عافَيْتَ وَ تَوَلَّنا فيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بارَكْ لَنا فيما اَعْطَيْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَيْتَ فَاِنَّكَ تَقْضى وَ لايـُقـْضـى عـَلَيـْكَ اِنَّهُ لايـَذِلُّ مـَنْ والَيْتَ وَ لايَعِزُّ مَنْ عادَيْتَ تَبارَكْتَ رَبَّنا وَ تَعالَيْتَ ) .
پـس هفتاد مرتبه مى گفت ( اَسْتَغْفر اللّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ ) و چون سلام نماز مى داد مى نشست به جهت خواندن تعقيب و چون فجر نزديك مى شد بر مى خاست براى دو ركعت نـافـله فـجـر و در ركـعـت اول حمد و ( قُلْ يا اَيُّهَا الكافِروُنَ ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون فجر طلوع مى كرد اذان و اقامه مى گفت و دو ركعت فريضه صبح را بـه جا مى آورد و چون سلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شـكـر بـه جـا مـى آورد و چـون سـلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شكر به جا مى آورد و چندان طول مى داد تا روز بالا آيد و عادت آن جناب آن بود در جـمـيـع نمازهاى واجبه يوميه در ركعت اول حمد و سوره ( اِنّا اَنَزَلْناهُ ) و در ركعت دوم حمد و سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز كـه در ركـعـت اول حمد و سوره جمعه و در ركعت دوم حمد و سوره منافقين مى خواند و در نـمـاز عـشـاء شـب جـمعه در ركعت اول حمد و جمعه و در ركعت دوم حمد و ( سَبَّحِ اسْمَ رَبَّكَ الاَعـلى ) مـى خـوانـد و در نـمـاز صـبـح دوشـنـبـه و پـنـجـشـنـبـه در ركـعـت اول حـمـد و ( هَلْ اَتى عَلَى الانسانِ ) و در ركعت دوم حمد ( هَلْ اَتيك حَديثُ الغاشية ) مى خواند، و به جهر و آشكارا مى خواند قرائت نمازهاى مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت مى كرد نمازهاى ظهر و عصر را و در نمازهاى چهار ركعتى در دو ركعت آخر سه مرتبه مى خواند ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ ) و در فنوت جميع نمازهايش اين دعا را مى خواند:
( رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَكْرَمُ ) .
و در هـر بـلدى كـه ده روز قـصـد اقـامـت مـى كـرد روزهـا روزه مـى گـرفـت و چـون شـب داخـل مـى شـد ابـتـداء مـى كـرد بـه نماز پيش از افطار و در بين راه كه مقيم نبود نمازهاى واجبى را دو ركعت به جا مى آورد مگر مغرب را كه همان سه ركعت را به جا مى آورد و ترك نـمـى كـرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو ركعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نـوافـل نهاريه را در سفر ترك مى كرد و بعد از هر نماز مقصوره كه نماز ظهر و عصر و عـشـاء بـاشـد سى مرتبه مى گفت : ( سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اَلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكـبـَرُ ) و مـى فـرمـود ايـن بـه جهت تمامى نماز است . ( وَ ما رَاَيْتُهُ صَلّى صَلوةَ الضـُحى فى سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ ) ؛ و نديدم كه آن حضرت نماز ضحى گزارد در سفر و نـه در حـضـرت . و در سـفـر هـيـچ روزه نـيمى گرفت و عادت آن جناب آن بود كه در دعا كـردن ابـتـداء مـى كـرد بـه ذكـر صـلوات بـر رسـول و آل او عـليـهـم السلام و بسيار مى كرد اين كار را در نماز و غير نماز و شبها كه در فراش خـوابـيـده بود تلاوت قرآن بسيار مى نمود و هرگاه مى گذشت به آيه اى كه در او ذكر بـهـشـت يـا آتـش شـده گـريـه مـى كـرد و از حـق تـعـالى سـؤ ال بهشت مى كرد و پناه مى جست به خدا از آتش و در جميع نمازهاى شبانه روزى خود بسم اللّه را بـلنـد مى گفت و چون ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ ) تلاوت مى كرد، آهسته بعد از اين آيه مى گفت ( اَللّهُ اَحَدٌ ) و چون از آن سوره فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت ( كـَذلِكَ اللّهُ رَبُّنـا ) و چـون مـى خـوانـد ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) ، آهسته در دل مـى گـفـت ( يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) و چون از آن فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت ( رَبىَّ اللّهُ وَ دينِى الاِسْلامُ ) و چون سوره والتين والزيتون تلاوت مى كرد بعد از فراغ ، مى گفت ( بَلى وَ اَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ ) و چون سوره ( لااُقْسِمُ بـِيَوْمِ القِيامَةِ ) مى خواند بعد از فراغ ، مى گفت ( سُبْحانَكَ اَللُّهمَّ بَلى ) و چـون سـوره جـمـعه قرائت مى كرد بعد از ( قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَيْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة ) ، مى گفت ( لِلَّذين اتَّقَوْا ) پس مى گفت ( وَاللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ ) و چون از سوره فاتحه فارغ مى شد، مى گفت ( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ) و چون مى خواند ( سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَعلى ) ، آهسته مى گفت ( سُبْحان رَبِّىَ الاَعلى ) و چون در قـرآن ( يـا اَيُّهـا الَّذينَ آمَنوُا ) قرائت مى كرد، آهسته مى گفت ( لَبَّيْكَ اللّهم لَبَّيك ) .
و در هيچ بلدى وارد نمى شد مگر اينكه مردم قصد خدمتش مى نمودند و چون خدمتش شرفياب مى شدند از معالم دين خود مى پرسيدند حضرت ايشان را جواب مى فرمود و حديث مى كرد ايـشـان را احـاديـث بـسـيـار مـروى از پـدرش از پـدرانـش از عـلى عـليـه السـلام از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پس چون آن حضرت را به نزد ماءمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بين راه پرسيد من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده كرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حركت و اقامت آن حضرت ، پس ماءمون گفت بلى يابن ابـى الضـحاك على بن موسى بهترين اهل زمين و اعلم و اعبد ايشان است پس خبر مده مردم را بـه آنـچـه از آن جـنـاب ديـده اى بـه جـهـت آنـكـه مـى خـواهـم ظـاهـر نـشـود فـضـل آن مـگر بر زبان من و به خدا استعانت مى جويم بر اين نيت كه دارم كه او را بلند كنم و قدر او را رفيع سازم . تمام شد حديث شريف .(29)
( بِاللّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سـَهِّلْ لى حُزوُنَةَ اَمْرى كُلِّهِ وَ يَسِّرْلى صُعُوبَتَهُ، اِنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتابِ. )
و نـقـل فـرمـوده از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كه هيچگاهى مهموم نشدم و براى امـرى و تـنـگ نـشـد بر من معاشم و مقابل نشدم با حريف شجاعى و اين دعا خواندم مگر آنكه خداوند هم و غم مرا برطرف كرد و روزى فرمود مرا نصرت بر دشمنانم .(1)
( سـُبـْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِياهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمـواتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الاَرَضـيـنَ، سـُبـْحانَ خالِقِ الرِّياحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحـَيـاة و الْمـُوْتِ، سـُبـْحـانَ خـالِقِ الثَّرى وَ الفـَلَواتِ، سـُبـْحـان اللّه وَ بـِحَمْدِهِ ) . (2)
فقير گويد: كه در فصل بعد از اين نيز ذكر شود بسيارى از مناقب و مكارم اخلاق حضرت امام رضا عليه آلاف التّحيّة و التّسليم و لا قوّة الاّ بِاللّهِ العلىِّ العَظيم .
1- ( عيون اخبار الرضا عليه السلام ) 2/180 183.
2- ( بحارالانوار ) 91/32.
ختم قرآن يا انديشه در آن
مرحوم شسخ صدوق ، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از ابراهيم بن عبّاس حكايت كنند:
در طول مدّتى كه در محضر مبارك امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام بودم و در محافل و مجالس گوناگون ، همراه با آن حضرت شركت داشتم ، هرگز نديدم سخنى و مطلبى در مسائل دين و امور مختلف از آن حضرت سؤ ال شود؛ مگر آن كه بهتر و شيواتر از همه پاسخ مى فرمود.
و در همه علوم و فنون به طور كامل آگاه و آشنا بود؛ و نيز جوابى را كه بيان مى نمود در حدّ عالى قانع كننده بود؛ و كسى را نيافتم كه از او آشناتر باشد.
همچنين ماءمون در هر فرصت مناسبى به شيوه هاى مختلفى ، سعى داشت تا آن حضرت را مورد سؤ ال و آزمايش قرار بدهد؛ ولى امام عليه السلام در هيچ موردى درمانده نگشت ؛ و بلكه در هر رابطه اى كه از آن حضرت سؤ ال مى شد، به نحو صحيح و كامل پاسخ ، بيان مى فرمود.
و معمولا مطالب و جواب سؤ ال هائى كه حضرت بيان مى فرمود، برگرفته شده از آيات شريفه قرآن بود.
آن حضرت قرآن را هر سه روز يك مرتبه ختم مى كرد؛ و مى فرمود:
اگر بخواهم ، مى توانم قرآن را كمتر از اين مدّت هم ختم كنم و تلاوت نمايم .
وليكن من به هر آيه اى از آيات شريفه قرآن كه مرور مى كنم درباره آن تاءمّل مى كنم و مى انديشم ، كه پيرامون چه موضوعى مى باشد، در چه رابطه يا حادثه اى سخن به ميان آورده است ؛ و در چه زمانى فرود آمده است .
و هرگز بدون تدبّر و تاءمّل در آيات شريفه ، از آن ها ردّ نمى شوم ، به همين جهت است كه مدّت سه روز طول مى كشد تا قرآن را تلاوت و ختم كنم .
- إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 63، عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 180، ح 4، كشف الغمّة : ج 2، ص 316، بحار: ج 49، ص 90، ح 3.
حجّت و خبر از غيب
برخى از تاريخ نويسان از شخصى به نام حسين بن عَمرو حكايت كنند:
بعد از شهادت و رحلت امام موسى كاظم عليه السلام عازم مدينه منوّره شدم و به يكى از دوستان خود به نام مقاتل كه همراه من بود گفتم : آيا ممكن است كه فردا نزد اين شخص برويم ؟
مقاتل گفت : كدام شخص ؟ منظورت كيست ؟
پاسخ دادم : علىّ بن موسى عليهما السلام .
گفت : سوگند به خداى يكتا، كه تو رستگار نخواهى شد، چرا او را محترمانه نام نمى برى ؟
همانا او حجّت و خليفه خداوند متعال است .
گفتم : تو از كجا مى دانى كه او امام است و حجّت خدا مى باشد؟
در جواب گفت : من شاهد هستم كه پدرش ، امام كاظم عليه السلام وفات يافت و فرزندش ، حضرت علىّ بن موسى عليهما السلام امام بعد از اوست ؛ و نيز حجّت خداوند در ميان بندگان مى باشد، سپس افزود: من هيچ موقع با تو نزد آن حضرت نخواهم آمد.
حسين افزود: پس به همين جهت ، تصميم گرفتم كه تنها بر آن حضرت وارد شوم و از نزديك او را ببينم .
فرداى آن روز آمدم و هنگامى كه وارد منزل حضرت شدم به من خطاب كرد و فرمود: اى حسين ! به منزل ما خوش آمدى ؛ و سپس مرا نزديك خودش نشانيد و ضمن دل جوئى و احوال پرسى ، از مسير راه پرسش نمود و من ، جواب حضرت را پاسخ دادم و آن گاه گفتم : پدرِ شما در چه حالت و وضعيّتى مى باشد؟
پاسخ داد: پدرم رحلت كرد و از اين دنيا رفت .
سپس سؤ ال كردم : امام و حجّت خدا بعد از پدرت كيست ؟
پاسخ داد: من امام بعد از پدرم مى باشم و هركس با من مخالفت نمايد كافر مى باشد.
و بعد از آن افزود: چه مقدار پول از پدرم طلبكار هستى ؟
گفتم : شما بهتر مى دانيد. فرمود: مبلغ يك هزار دينار از پدرم طلب دارى ، كه چون وارث و خليفه او من هستم ، آن ها را پرداخت مى نمايم .
و پس از لحظه اى سكوت ، فرمود: اى حسين ! شخصى همراه تو به مدينه آمده است ، كه مقاتل نام دارد.
گفتم : آرى ، آيا او از دوستان و علاقه مندان شما مى باشد؟
فرمود: بلى ، به او بگو: تو بر حقّ هستى و در عقيده و نظريه خود پايدار و ثابت قدم باش .
بعد از اين صحبت ها و خبردادن از جرياناتى كه تنها من دانستم ، من نيز به امامت او معتقد شدم و ايمان آوردم .
- الثّاقب فى المناقب : ص 493، ح 10.
امام حضرت رضا (ع) و تشییع جنازه
ابـن شـهـر آشـوب روايت كرده از موسى بن سيار كه گفت من با حضرت امام رضا عـليـه السـلام بـودم و نـزديـك شده بود آن حضرت به ديوارهاى طوس كه شنيدم صداى شـيـون و فـغـان ، پـس پـى آن صدا رفتم ناگاه برخورديم به جنازه اى چون نگاهم به جـنـازه افتاد ديدم سيدم پا از ركاب خالى كرد و از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت و او را بـلنـد كـرد پـس خود را به آن جنازه چسبانيد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هركه مشايعت كند جنازه دوستى از دوستان مـا را از گـنـاهان خود بيرون شود مانند روزى كه از مادر متولد شده كه هيچ گناهى بر او نـيست . و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم سيد خود امام رضا عليه السلام را بـه طـرف مـيـت رفـت و مـردم را كنار كرد تا خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سـيـنه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان ! بشارت باد ترا به بهشت بعد از اين ساعت ديـگـر وحـشت و ترسى براى تو نيست . من عرض كردم : فداى تو شوم ! آيا مى شناسى ايـن شـخـص مـيـت را و حـال آنـكـه بـه خـدا سـوگـنـد كـه ايـن بـقـعـه زمـيـن را تـا بـه حال نديده و نيامده بوديد؟ فرمود: اى موسى ! آيا ندانستى كه بر ما گروه ائمه عرضه مـى شـود اعـمـال شـيـعـه مـا در هـر صـبـح و شـام پـس اگـر تـقـصـيـرى در اعـمـال ايشان ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند از او و اگر كار خوب از او ديديم از خدا مسئلت مى نماييم شكر، يعنى پاداش از براى او.
- ( بحارالانوار ) 49/98.
عبادت امام حضرت رضا (ع)
شـيـخ صـدوق از جـابـر بن ابى الضحاك روايت كرده است كه گفت : ماءمون مرا فرستاد تا حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به مرو آورم و امر كرد مرا كه آن جناب را از راه بـصـره و اهواز و فارس حركت دهم و از طريق قم نبرم او را، و نيز امر كرد كه آن جـنـاب را در شـب و روز حـفـظ كـنـم تا به او برسانم . پس من در خدمت آن حضرت بودم از مـديـنـه تـا بـه مـرو و بـه خـدا سـوگـنـد كـه نـديـدم مـردى را مثل آن حضرت در تقوى و كثرت ذكر خدا در جميع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالى ، و عـادت آن جـنـاب چـنـان بـود كه چون صبح مى شد نماز صبح را ادا مى كرد و بعد از سلام نـمـاز در مـصـلاى خـود مـى نـشـسـت و پـيـوسـتـه تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـرو تـهـليـل مـى گـفـت و صـلوات بـر حـضـرت رسـول و آل او مـى فـرسـتـاد تـا آفـتـاب طـلوع مـى كـرد پس از آن سجده مى رفت و سجده را چندان طول مى داد تا روز بلند مى شد، پس سر از سجده بر مى داشت و يا از مردم حديث مى كرد و ايشان را موعظه مى فرمود تا نزديك زوال آفتاب ، پس از آن وضوى خود را تجديد مى نـمـود و بـه مـصـلاى خود عود مى كرد و چون زوال مى شد بر مى خاست و شش ركعت نافله ظـهـر مـى گـذاشـت و قـرائت مـى كـرد در ركـعـت اول بـعـد از حـمـد، سـوره ( قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن ) و در ركعت دوم و چهار ركعت ديگر بعد از حمد ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در هر ركعتى سلام مى داد و پيش از ركوع ركعت دوم بعد از قرائت قنوت مى خواند و چـون از ايـن شـش ركـعـت فارغ مى شد بر مى خاست و اذان نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نـافـله بـعـد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نافله بـعد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و شروع به نماز ظهر مى كرد و چـون سـلام نـمـاز مـى داد تـسـبـيـح و تـحـمـيـد و تـكـبـيـر و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شكر به جا مى آورد و در سجده صد مرتبه مى گفت : شُكْرا للّهِ، پس سر بر مى داشت و بر مى خاست براى نافله عصر، پس شـش ركـعت نماز نافله به جا مى آورد و در هر دو ركعت بعد از حمد، سوره ( قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ ) مى خواند و در هر ركعتى قنوت مى خواند و سلام مى گفت و چون فارغ مى شد از اين شش ركعت اذان نماز عصر مى گفت ، پس دو ركعت ديگر نافله عصر را با قنوت به جا مـى آورد، پـس اقـامه مى گفت و شروع مى كرد به نماز عصر و چون سلام مى داد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده مى رفت و صد مرتبه مى گفت حمد اللّه و چون روز به پايان مى رسيد و آفتاب غروب مى كرد وضو مى گـرفـت و اذان و اقامه مى گفت و سه ركعت نماز مغرب را ادا مى كرد و در ركعت دوم پيش از ركوع و بعد از قرائت ، قنوت مى خواند و چون سلام نماز مى داد از مصلاى خود حركت نمى كرد و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت آنچه خدا خواسته باشد.
آشنائى به تمام لغت ها و زبان ها
مرحوم شيخ صدوق ، شيخ حرّعاملى و ديگر بزرگان به نقل از اباصلت هروى حكايت كنند:
حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به تمام زبان ها و لغات ، آشنا و مسلّط بود؛ و با مردم با زبان محلّى خودشان صحبت مى نمود.
و بلكه حضرت در لهجه و تلفّظ كلمات ، از خود مردم فصيح تر سخن مى فرمود، تا جائى كه مورد حيرت و تعجّب همه اقشار و افراد قرار مى گرفت .
اباصلت گويد: يك از روزها به آن حضرت عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! شما چگونه به همه زبان ها و لغت ها آشنا شده اى ؛ و اين چنين ساده ، مكالمه مى نمائى ؟
امام عليه السلام فرمود: اى اباصلت ! من حجّت و خليفه خداوند متعال هستم و پروردگار حكيم كسى را كه مى خواهد بر بندگان خود حجّت و راهنما قرار دهد، او را به تمام زبان ها و اصطلاحات آشنا و آگاه مى سازد، كه زبان عموم افراد را بفهمد و با آن ها سخن گويد؛ و بندگان خدا بتوانند به راحتى با امام خويش سخن گويند.
سپس امام رضا عليه السلام افزود: آيا فرمايش اميرالمؤ منين ، امام علىّعليه السلام را نشنيده اى كه فرمود: بر ما اهل بيت - عصمت و طهارت - فصل الخطاب عنايت شده است .
و بعد از آن ، اظهار نمود: فصل الخطاب يعنى ؛ معرفت و آشنائى به تمام زبان ها و اصطلاحات مردم ؛ و بلكه عموم خلايق در هر كجا و از هر نژادى كه باشند.
- عيون اءخبارالرّضا عليه السلام : ج 2، ص 228، ح 3، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 279، ح 91، إ علام الورى طبرسى : ج 2، ص 70.
امام همچون دريا و علومش قطرات آن
مرحوم علاّمه مجلسى و برخى ديگر از بزرگان آورده اند:
يكى از اصحاب حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام به نام علىّ بن ابى حمزه بطائنى حكايت كند:
روزى در محضر مبارك آن حضرت بودم ، كه تعداد سى نفر غلام حبشى در آن مجلس وارد شدند.
پس از ورود، يكى از ايشان به زبان و لهجه حبشى با امام رضاعليه السلام سخن گفت و حضرت نيز به زبان حبشى و لهجه محلّى خودشان پاسخ او را بيان نمود و لحظاتى با يكديگر به همين زبان سخن گفتند.
آن گاه حضرت مقدارى پول - درهم - به آن غلام عطا نمود و مطلبى را نيز به او فرمود؛ و سپس همگى آن ها حركت كردند و از مجلس خارج شدند.
من با حالت تعجّب به آن حضرت عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! فدايت گردم ، مثل اين كه با اين غلام به زبان حبشى و لهجه محلّى صحبت مى فرمودى ؟!
او را به چه چيزى امر نمودى ؟
امام عليه السلام فرمود: آن غلام را در بين تمام همراهانش ، عاقل و با شخصيّت ديدم ، لذا او را برگزيدم و ضمن تذكّراتى ، به او توصيه كردم تا كارها و برنامه هاى ساير غلامان و دوستان خود را بر عهده گيرد و در حقّ آن ها رسيدگى كند؛ و نيز هر ماه مقدار سى درهم به هر كدام از ايشان بپردازد.
و او نيز نصايح مرا پذيرفت ؛ و مقدار دراهمى به او دادم تا بين دوستانش طبق توصيه تقسيم نمايد.
علىّ بن ابى حمزه بطائنى افزود: سپس حضرت مرا مخاطب قرار داد و فرمود: آيا از گفتار و برخورد من با اين غلامان و بندگان خدا تعجّب كرده اى ؟!
و آن گاه حضرت به دنبال سؤ ال خويش اظهار داشت : تعجّب نكن ؛ براى اين كه منزلت و موقعيّت امام ، بالاتر و مهمّتر از آن است كه تو و امثال تو فكر مى كنى .
سپس فرمود: آنچه را كه در اين مجلس مشاهده كردى ، همانند قطره اى است در منقار پرنده اى كه از آب دريا برگرفته باشد.
آيا برداشتن يك قطره از آب دريا، در كم و يا زياد شدن آب دريا تاءثيرى دارد؟!
بعد از آن ، امام رضا عليه السلام افزود: توجّه داشته باش كه همانا امام و علوم او، همچون درياى بى منتهائى است كه پايان ناپذير باشد و درون آن مملوّ از انواع موجودات و جواهرات گوناگون خواهد بود، و چون پرنده اى قطره اى از آب آن را بردارد، چيزى از آب آن كم نخواهد شد.
و همچنين امام ، علومش بى منتها است ؛ و هر كسى نمى تواند به تمام مراحل علمى و اطّلاعات او دست يابد.
- قرب الا سناد: ص 144، بحارالا نوار: ج 26، ص 190، ح 2.
خبر از غيب و خريد كفن
علىّ بن احمد وشّاء - كه يكى از اءهالى كوفه و از دوستان و مواليان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است - حكايت كند:
روزى به قصد خراسان عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم ، دخترم حُلّه اى آورد و گفت : اين پارچه را در خراسان بفروش و با پول آن انگشتر فيروزه اى برايم خريدارى نما.
پس آن حُلّه را گرفتم و در ميان لباس ها و ديگر وسائل خود قرار دادم و حركت كردم ، وقتى به شهر مرو رسيدم در يكى از مسافرخانه ها اتاقى گرفتم و ساكن شدم .
هنوز خستگى راه از بدنم بيرون نرفته بود كه دو نفر نزد من آمدند و اظهار داشتند: ما از طرف حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام آمده ايم ، چون يكى از دوستان ما فوت كرده و از دنيا رفته است ، براى كفن او نياز به حُلّه اى داريم كه شما همراه آورده اى ؟
و من به جهت خستگى راه آن را فراموش كرده بودم ، لذا گفتم : من چنين پارچه و حُلّه اى همراه ندارم و آن ها رفتند؛ ولى پس از لحظاتى بازگشتند و گفتند: امام و مولاى ما، حضرت رضا عليه السلام سلام رسانيد و فرمود: حُلّه مورد نظر ما همراه تو است ، كه دخترت آن را به تو داده تا برايش بفروشى و انگشتر فيروزه اى تهيّه نمائى ؛ و تو آن را در فلان بسته ، كنار ديگر لباس هايت قرار داده اى .
پس آن را از ميان وسائل خود خارج گردان و تحويل ما بده ؛ و اين هم قيمت آن حُلّه است ، كه آورده ايم .
پس پول ها را گرفتم و آن حُلّه را بيرون آوردم و تحويل آن ها دادم ، آن گاه با خود گفتم : بايد مسائل خود را از آن حضرت سؤ ال نمايم و سؤ ال هاى خود را روى كاغذى نوشتم و فرداى آن روز، جلوى درب منزل حضرت رفتم كه با جمعيّت انبوهى مواجه شدم و ممكن نبود كه بتوانم از ميان آن جمعيّت وارد منزل حضرت شوم .
در نزديكى منزل حضرت رضا عليه السلام كنارى ايستادم و با خود مى انديشيدم كه چگونه و از چه راهى مى توانم وارد شوم و نوشته خود را تحويل دهم تا جواب آن ها را مرقوم فرمايد؟
در همين فكر و انديشه بودم ، كه ناگهان شخصى كه ظاهرا خدمت گذار امام رضا عليه السلام بود نزديك من آمد و اظهار داشت :
اى علىّ بن احمد! اين جواب مسائلى كه مى خواستى
سؤ ال كنى .
وقتى نوشته را دريافت كردم ، ديدم جواب يكايك سؤ ال هايم مى باشد كه جواب آن ها را برايم ارسال نموده بود، بدون آن كه آن ها را تحويل داده باشم ، حضرت از آنها اطّلاع داشته است .
- مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 341، كشف الغمّة : ج 2، ص 102، الثّاقب فى المناقب : ص 479، ح 406.
از هر نوع غذا، مقدارى تحويل فقراء
يكى از اصحاب امام رضا عليه السلام به نام معمّر بن خلاد حكايت نمايد:
هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى گرديد، كنار آن سفره نيز يك سينى آورده مى شد.
پس امام عليه السلام از هر نوع غذا، مقدارى بر مى داشت و داخل آن سينى قرار مى داد و به يكى از غلامان خود مى فرمود كه تحويل فقراء و تهى دستان داده شود.
سپس به دنباله آن ، اين آيه شريفه قرآن : فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (1) را تلاوت مى نمود؛ و مى فرمود: خداوند جلّ و على مى داند كه هر انسانى براى كسب مقامات عاليه بهشت ، توان آزاد كردن غلام و بنده را ندارد.
به همين جهت ، اطعام دادن و سير گرداندن افراد را وسيله اى براى ورود به بهشت قرار داده است .(2)
1- سوره بلد: آيه 11.
2- بحارالا نوار: ج 49، ص 97، ح 11، به نقل از كافى و محاسن برقى .
✅سيره سیاسی و اجتماعی حضرت
چيست كار اين مـرد بـا شـما؟
شـيـخ كلينى از سليمان جعفرى روايت كرده كه گفت : من با حضرت امام رضا عليه السـلام بـودم در شـغـلى پـس چـون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان . پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پـس نـظـر كـرد بـه غـلامـان خود ديد مشغول گل كارى مى باشند براى ساختن اخيه براى رستوران يا غير آن ناگاه ديد سياهى را با ايشان كه از ايشان نيست فرمود چيست كار اين مـرد بـا شـما؟ گفتند: كمك مى كند ما را و ما چيزى به او مى دهيم ، فرمود: مزدش را گفتگو كـرده ايـد؟ گفتند: نه ، اين مرد راضى مى شود از ما به هرچه به او بدهيم .
پس حضرت رو آورد و زد ايـشـان را بـه تـازيـانـه و غضب كرد براى اين كار غضب سختى ، من گفتم : فداى تو شوم ! براى چه اذيت بر خودتان وارد مى آوريد،
فرمود: من مكرر ايشان را نهى كـردم از مثل اين كار و اينكه كسى با ايشان كارى بكند مگر مقاطعه كنند با او در اجرتش و بـدان كـه نـيـسـت احـدى كـه كار بكند براى تو بدون مقاطعه پس تو زياد كنى براى آن كارش سه مقابل اجرتش را مگر آنكه گمان مى كند كه تو كم دادى مزدش را و اگر مقاطعه كـردى بـا او پـس بـدهـى بـه او مزدش را ستايش مى كند ترا به آنكه وفا كردى و اگر زياد كردى بر مزدش يك حبه مى داند آن را و منظور دارد آن زيادتى را.
- ( بحارالانوار ) 49/106.
زندگانی مردمی
روايت شده از ياسر خادم كه گفت : چون حضرت امام رضا عليه السلام خلوت مى كرد جـمع مى كرد تمام حشم خود را از كوچك و بزرگ نزد خود و با ايشان سخن مى گفت و انس مـى گـرفـت بـا ايـشان و انس مى داد ايشان را، و آن حضرت چنان بود كه هرگاه مى نشست بر خوان طعام نمى گذاشت كوچك و بزرگى تامير آخور و حجام را مگر آنكه مى نشاند او را بـا خـودش سـر سـفره اش ، و ياسر گفت كه فرمود حضرت به ما اگر ايستادم بالاى سـر شـمـا و شـما غذا مى خوريد برنخيزيد تا فارغ شويد و بسا مى شد كه آن حضرت بـعـضـى از مـاهـا را مـى خـوانـد عـرض مـى كـردنـد كـه ايـشـان مشغول غذا خوردنند مى فرمود بگذاريد ايشان را تا فارغ شويد.
- ( الكافى ) 6/298.
اجـازه نـشـسـتـن بـه فضل نداد
شيخ كلينى روايت كرده از مردى از اهل بلخ كه گفت : بودم با حضرت امام رضا عليه السلام در مسافرتش به خراسان پس روزى طلبيد خوان طعام خود را و جمع كرد بر آن مـوالى خـود را از سـيـاهان و غير ايشان پس گفتم فدايت شوم ! كاش خوان طعام آنها را سوا مى كردى ، فرمود: ساكت باش ! همانا پروردگار ما تبارك و تعالى يك است و مادر و پدر و ما يك است و جزاء به اعمال است .(1)
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن بـود حـال آن حـضـرت بـا فـقـراء و رعـايـا لكـن وقـتـى فضل بن سهل ذوالرياستين بر آن حضرت وارد شد، يك ساعت ايستاد تا آنكه حضرت سر به جانب او بلند كرد و فرمود: چه حاجت دارى ؟ عرض كرد كه اى آقاى من ! اين نوشته اى اسـت كـه اميرالمؤ منين يعنى ماءمون براى من نوشته و اشاره كرد به كتاب حبوه كه ماءمون بـه او عـطـا كـرده بـود و در آن بـود آنـچـه او خـواسـتـه بـود از مـال و امـلاك و سلطنت ، و عرض كرد به آن حضرت كه شما اولى مى باشيد از ماءمون به عـطـا كـردن بـه مـثـل آنـچـه او عطا كرده ؛ زيرا كه شما وليعهد مسلمين مى باشيد.
حضرت فـرمـود: بـخـوان آن را و آن كـتـابى بود در جلد بزرگى پس پيوسته ايستاده بود و مى خواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن ، حضرت فرمود: يا فَضْلُ! لَكَ عَلَينا هذا مَا اَتَّقـَيـْتَ اللّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ. يـعـنى اى فضل ! از براى تو است بر ما اين نوشته مادامى كه بـپـرهـيزى از مخالفت خداوند عز و جل . و حضرت به اين يك كلمه محكم كارى او را به هم شـكـسـت و تـاب آن را بـاز كـرد. غـرض آن اسـت كـه حـضـرت اجـازه نـشـسـتـن بـه فضل نداد تا آنكه بيرون رفت .
1- ( الكافى ) 8/230.
تعيين اُجرت قبل از كار
مرحوم كلينى به نقل از سليمان بن جعفر حكايت كند:
روزى به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ بن موسى الرّضا عليهما السلام جهت انجام كارى از منزل بيرون رفته بوديم .
پس از پايان آن كار، هنگامى كه خواستم به منزل خود مراجعت نمايم ، حضرت فرمود: امشب همراه من بيا تا به منزل ما برويم و شب را ميهمان ما باش .
من نيز دعوت حضرت رضا عليه السلام را پذيرفتم ، وقتى خواستيم وارد منزل شويم ، يكى ديگر از اصحاب به نام مُعتّب نيز همراه ما آمد.
همين كه داخل منزل رفتيم ، متوجّه شديم كه غلامان حضرت مشغول ساختن جايگاهى آغول براى حيوانات هستند و در بين آن ها مردى سياه چهره ، به عنوان كارگر گِل تهيّه مى كند و به دست ديگران مى دهد.
امام رضا عليه السلام سؤ ال نمود: اين شخص كيست ؟
جواب دادند: اين شخص ما را كمك مى كند؛ و ما نيز آخر كار چيزى به او مى دهيم .
حضرت فرمود: آيا براى او معيّن كرده ايد، كه مزدش چقدر باشد؟
در پاسخ به حضرت گفتند: خير، هر چه به او بدهيم ، قبول دارد و راضى است .
حضرت با شنيدن اين پاسخ ، بسيار عصّبانى و خشمناك گرديد و خواست با آن ها برخورد نمايد.
من جلو رفتم و عرض كردم : ياابن رسول اللّه ! چرا ناراحت شُديد، چرا اين چنين برخورد مى كنى ؟!
امام عليه السلام فرمود: چندين مرتبه به آن ها تذكّر داده ام كه اين چنين عمله و كارگر نياورند، مگر آن كه قبل از شروع به كار، با او تعيين اُجرت نمايند.
پس از آن ، حضرت افزود: چنانچه با كارگر قبل از شروع كار تعيين اجرت نكنى ، اگر چه چند برابر مزدش را هم به او بدهى ، باز هم ناراضى است و ممكن است خود را طلبكار بداند.
ولى چنانچه با او تعيين اجرت شد، وقتى مزد خود را بگيرد، تشكّر مى كند از اين كه تمام مزد خود را بدون كم و كاستى گرفته ؛ و اگر مختصرى هم بر مزدش اضافه كنى آن را محبّت و لطف مى داند و اين محبّت را هرگز فراموش نمى كند.
- كافى : ج 5، ص 288، ح 1.
روش برخورد با مردم
مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده است :
در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت .
هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام عليه السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.
و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.
يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا عليه السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .
و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن .
اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!
يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.
امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى يونس ، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك كرده باشى ؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.
- بحارالا نوار: ج 2، ص 65، ح 5، به نقل از كتاب رجال كشّى .
16- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 766، ح 86.