eitaa logo
حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
1.8هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
153 فایل
استاد حوزه و دانشگاه وکیل و نماینده مراجع عظام تقلید دارای اجازات علمی از مراجع تقلید دارای دو مدرک دکترای phdدانشگاهی کارشناس عالی مشاوره وراهنمایی کارشناس اخلاق و تربیت کارشناس طب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیه ای به خدا
Hajmahdirasuli-(2)_807267849499312657.mp3
5.61M
🔴سالروز دستگیری تفنگداران آمریکایی ♦️با نوای برادر مهدی رسولی ♦️بر خیز ای مسلمان.....
  🌟نماز شب دق الباب خانه خداست  هر کس در این در زدن ««««جدی تر و پیگیر تر »»»» باشد «« امیدش »» به گشوده شدن این در و دیدن روی صاحب خانه و اکرام از سوی او بیشتر است 💖🍃    📚الامالی طوسی ص529
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله مهدی الهی قمشه ای شجاع ترین انسان ها عارف که از خدا می ترسد و معصیت او نمی کند و مرگ را حضور حق و رحمت حق داند، دیگر از مرگ و هیچ حادثه و هیچ مخلوقی نمی ترسد؛ زیرا ترس ها همه از مرگ است؛ و عارف بالله مرگ را خوش ترین حال و بهترین سعادت خود داند که حضور محبوب خود می رود. پس هر کس خدا ترس شد، خدا او را از هر امر مخوف و ترسنام ایمن سازد تا از هیج چیز نترسد و مانند امیرالمومنین و شیعیان واقعی او، شجاع و دلیرترین مردم است. حکمت الهی ج 2 ص 379
‍ این جمله بسیار ساده است اما دریایی از تفکر میطلبد حاج قدرت الله لطیفی نسب که اهل تشرف خدمت امام عصر بود میفرمود: کسی که الان مطیع امام زمان باشد در زمان ظهور هم جزو پیروان و تابعین ایشان خواهد بود! منبع: این شرح بی نهایت
‍ آیت الله کشمیری نماز شب بخوانید. بعضی اعمال مقام می‌آورد مانند نماز شب «عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً» که انسان به مقام محمود می‌رسد و مجاور خدا می‌شود.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣! 🌼🍃دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیباروی و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید: میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یکدفعه کلاس از خنده ترکید … 🌼🍃بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند. او گفت: اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی. 🌼🍃او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. 🌼🍃آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! 🌼🍃سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود! 🌼🍃در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ و همسرم اینگونه جواب داد: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم دیدم یک مرد غریبه با زنم همبستر شده و نمیدانستم چکار کنم. خودم وکیل بوم و قوانین را خوب میدانستم و اگر آن مرد را میکشتم هیچ شاهدی نداشتم. تصمیم گرفتم با مرد هیچ کاری نکنم و به او گفتم: از خانه من برو بیرون و من این کار را به خدا می سپارم. آن مرد هم رفت بیرون و کمی به من خندید. یعنی به عقل من میخندید که باهاش هیچ کاری نکردم. او رفت و به زنم گفتم: وسایلت را جمع کن تا تو را به خانه ی پدرت ببرم و از هم جدا می شویم. سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم. خانه پدر زنم تو یک شهر دیگر بود و تو راه فقط به آن موضوع فکر می کردم و بغض گلویم را گرفته بود تا به آنجا رسیدیم. من کار خودم را به خدا سپرده بودم و نخواستم آبروی زنم را ببرم و به خانواده ی زنم گفتم: ما دیگر به درد هم نمیخوریم و میخواهیم از هم جدا شویم. خانواده ی زنم میگفتن: شما تا حالا با هم مشکل نداشتید و از این حرفها. و من هم تاکید میکردم که به درد هم نمیخوریم و باید از هم جدا بشویم. وقتی از خانه می آمدم بیرون زنم به من گفت: واقعا درود بر شرفت تو خیلی بزرگی که آبرویم را نبردی. من هم بهش گفتم: برو و توبه کن از کاری که کردی. خلاصه از هم جدا شدیم و مدتها فکرم درگیر آن قضیه بود و همیشه وقتی توی تلویزیون یا خیابان یا محل کارم کسی را می دیدم که میخندید یاد آن مرد می افتادم که موقع رفتن به من میخندید. بعد از مدتی دوباره ازدواج کردم و یک زن با تقوا، با ایمان نصیبم شد. سالها گذشت و بعد از 15 سال من قاضی دادگستری شدم. یک روز یک پرونده ی قتل آمد جلو دستم و مرد قاتل را داخل آوردند. به نظرم میرسید که آن مرد را جایی دیده ام و بعد از کلی فکر کردن یادم افتاد که همان مرد است که با زن قبلیم همبستر شده بود. ولی او مرا نشناخت. بهش گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن که چرا مرتکب قتل شدی. گفت: جناب قاضی رفتم خانه دیدم یک مرد غریبه با همسرم همبستر شده و نتوانستم جلو خودم را بگیرم و با چاقو کشتمش. گفتم: شاهد داری؟ گفت: نه گفتم: اگر راست میگویی پس چرا زنت را هم نکشتی؟ گفت: زنم زود از خانه فرار کرد. گفتم: نباید می کشتیش چون قانون میگوید که باید 3 شاهد ماجرا را می دیدند. گفت: جناب قاضی اگر این اتفاق برای شما می افتاد آن مرد را نمی کشتی؟ گفتم: نه، در زمان خودش قاضی هم بوده که این اتفاق برایش افتاده و با مرد هیچ کاری نداشته. آن موقع بود که یادش افتاد من آن وکیل 15 سال پیش هستم که با زنم همبستر شده بود و باهاش کاری نکردم. گفتم: من آن روز کار خودم را به خدا سپردم و من الان با نوک خودکارم حکم اعدامت را صادر میکنم. و طبق قانون باید آن مرد اعدام میشد و من حکم اعدامش را صادر کردم. 👈به در هر خانه‌ای بزنی فردا در خانه‌ات را میزنند
💎خیلی روزای عجیب و غریبیه ، نه میتونیم زنگ بزنم به کسی که بگیم حالمون بده ، بیا ... نه میتونیم جایی بریم ، نه میشه مسافرتی رفت با دوستا ، نه هیچ با هم بودن هایی که بارِ این غم هارو کم تر کنه ... خوبیه این قرنطینه همین بود ، همین درسِ بزرگ ، بهت یاد داد که تو زندگی یه جاهایی فقط خودت باید گلیمتو از اب بکشی بیرون ... اینکه صبح با تمومِ دلتنگیات بیدار شی و به یه کافی میکس کنار خودت ، دعوت بشی ... این روزا فقط میشه خودتو مهمونِ خودت کنی... یوقتایی بپذیر شرایط سخته و هرچی بیشتر دست و پا بزنی ، پایین تر میری ، پس صبر کن ، اروم بگیر ، همینکه امید داشته باشی ناامیدی رو هرچند ب سختی از خودت دور کنی ، کم کم کور سویی چشاتو نوازش میده ... پس این روزا فقط نفس بکش ، نفس بکش ، نفس بکش تا رد بشه ، تا تموم شه ، تا دوباره بتونیم کنار هم باشیم ، بتونیم همو بغل کنیم ..‌. بتونیم همو ببوسیم ... ✍️
وعده شام در اسلام...🍗🍖🍛🍲 🕊پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: ✍🏼«خوردن غذا در اغاز شب را ترک نکنید ولو به خوردن یک خرمای خشکیده، همانا پیری و فرسایش بدن از ترک شام شب بر امت من عارض می شود و شام شب باعث قدرت و قوت افراد مسن و جوانان است.»