9.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ برای عاشق فرقی نمیکند که کفشداری شماه ۸ را در میدان هفت تیر تهران ببیند یا حرم
🎈🍃
موافقیـــــد روز بچہ هارو قشنگ ترش کنیم
با کاربرگ هاے قشنگ نقاشے ؟ 😍
#مامانبایداهلبیتےباشہ
#کاربرگ
💞 @jahadalmarah
∞🌻∞
#خانوادهدرمانے♥️
یکی از نشانه های نداشتن اعتماد به نفس در خانوما اینه که وقتیا ز دست همسرشون ناراحتن فقط سکوت میکنن،
بادی به غبغب میدن و چهره ای گرفته دارن!
یه خانم قوی...😎💪
وقتی ناراحته
🌱اولا که خودش اول با خودش سنگاشو وا کرده و میدونه این ناراحتیش منطقیه و از روی حسادت و بدبینی و خود کم بینی نیست...
🌱وقتی مطمئن شد که ناراحتیش به جاست...
در زمان مناسب خیلی ساده، بدون حاشیه و با لحنی متین و محکم میره سر اصل مطلب و مشکلش رو مطرح میکنه
🚫نه اینکه سه روز قیافه بگیره، بعد هم مدام شوهرش بپرسه چی شده و اونم بگه: هیچی!
#قویباش
#قهرممنوع
💞 @jahadalmarah
#خوشمزهجاتے
ـــــــــــــــــــــ
#دسر_شكلاتي 🍨 😋
٢ليوان شير
٢ق غ نشاسته
٦ق غ پودر كاكائو
٦ق غ شكر
نوك ق چ وانيل
١٠٠گرم خامه
🔸فقط كافيه همه مواد به جز خامه رو باهم توي قابلمه بريزيد و روي حرارت متوسط هم بزنيد تا غليظ شه
بعد از رو حرارت برداريد و خامه رو اضافه كنيد و خوب هم بزنيد
💕 جهاد زنان💕
💚 #قسمت_سی_و_چهارم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ سلام آقااااا خوبی عزیزم؟ رسیدی الحمدلله؟ شبت بخ
💚 #قسمت_سی_و_پنجم #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
الوووو... سلام
سعید با صدای خواب آلود گوشی رو برداشت و با همون صدای ضخیم و یواش جواب مریم رو داد.
- سلام آقا سعید، خواب بودی؟؟ ببخشید که بیدارت کردم. آقا سعید ما میخواستیم صبحونه بخوریم که یادمون افتاد امروز سر رسید سال خمسیمونه و یادت رفته پرداخت کنی... سعید همینطور که چشماش رو مالش میداد لبخندی زد😊 و گفت: برو خیالت راحت باشه؛ همون دیشب تو حرم امام رضا [علیهالسلام] خمسمون رو پرداخت کردم.
مریم اول تشکر کرد و گفت دستت درد نکنه و با تعجب گفت آخه من که وسایل خونه رو محاسبه نکرده بودم که حساب کنی چطوری حساب کردی؟ سعید هم گفت : آره میدونم ولی خودم دست بالا گرفتم و خورد و خوراک باقیموندهمون رو حساب کردم و یک مبلغ اضافه هم گذاشتم روش که خیالمون راحت باشه که یه وقت کم محاسبه نکرده باشیم. مریم دوباره تکرار کرد دست شما درد نکنه خدا انشاءالله به مال و منالت برکت بده بعد هم لبخند رضایتی زد و ادامه داد پس با خیال راحت صبحونهمون رو میخوریم...☺️
- آره بخورید نوش جونتون.
- انشاءالله رفتی حرم التماس دعا
- چشم؛ محتاج دعاییم
راستی کی میری دیدن عزیز؟ از حال عزیز خبر داری؟
- حال عزیز تعریفی نداره و توی بخش مراقبتهای ویژه هست و فعلا ممنوعالملاقاته.
- انشاءالله بهتر میشه ما هم اینجا براش دعا میکنیم.
- سلامت باشید، التماس دعا
- یاعلی🤚
مریم گوشی رو گذاشت زمین و با لبخند گفت خب بچهها بابا دیشب خمسمون رو پرداخت کرده و راحتِ راحت میتونیم صبحونهمون رو بخوریم. فاطمه هم خندید و گفت من میدونستم بابا یادش نمیره خمس بده و بعد هم شروع کرد به خوردن لقمهای که از قبل درست کرده بود.
عارفه اما همچنان در هول و ولا بود و دوست داشت مریم زودتر بیاد بشینه تا باهاش صحبت کنه و عملا از او مشورت بگیره. سریعتر از بچهها صبحانه رو خورد و به بچهها گفت صبحونتون رو که خوردید سفره رو جمع کنید و برید بازی کنید من میخوام چند دقیقه تو اتاق با خاله عارفه صحبت کنم. فاطمه گفت مامان منم میام پیشتون چون منم خانومم. مریم گفت نه مامانجان، اگر میخواستم بقیه باشن که نمیگفتم میخوایم تو اتاق صحبت کنیم.
_ یعنی خصوصیه حرفاتون؟ 🤔
_ آره عزیزم خصوصیه
مریم بلند شد و دست عارفه رو گرفت و با هم رفتن توی اتاق نشستند
عارفه یک نفس عمیقی کشید و با بغضی که در گلو داشت گفت مریمجان تورو خدا ببخشید من همیشه برات زحمت دارم...😔
_ این چه حرفیه دخترجان، خیلی هم کار خوبی کردی که تشریف آوردی. انشاءالله همه چیز درست میشه و یادت باشه خورشید هیچوقت پشت ابر نمیمونه
یه دفعه عارفه بغضش ترکید و سرش رو گذاشت روی شونه مریم و با گریه گفت مریم شوهرم بهم خیانت کرده😭؛ خدایا من چقدر بدبختم چقدر بیچارهام... صدای عارفه ناخواسته داشت میرفت بالا
مریم دستی به سر عارفه کشید و گفت عزیزم بذار درِ اتاق رو ببندم تا راحتتر بتونیم صحبت کنیم. مریم نمیخواست بچهها از موضوع و مشکل عارفه مطلع بشن و صدای اونا رو بشنون. مریم عمیقا اعتقاد داره روحیه لطیف بچهها نباید بخاطر مشکلات احتمالی بزرگترها ضربه بخوره. حتی وقتی برای مهمانی در منزل اقوام هستند و اگر بقیه فامیل دارن سریال تماشا میکنن و یکدفعه صحنه داد و فریاد شخصیتهای سریال رو نشون میده، مریم سریع حواس بچهها رو پرت میکنه و مشغول بازی با بچهها میشه که این صحنههای پر استرس و اضطراب رو نبینن و آرامش کودکی اونا بخاطر خودخواهی بزرگترها و اصرارشون برای دیدن سریالهای خشن و... به هم نخوره.✅
عارفه چندتا دستمال کاغذی برداشت و همینطور که داشت اشکهاش رو پاک میکرد گفت مریمجان من اصلا چنین انتظاری از شوهرم نداشتم. چرا این کار رو با من کرد؟! 😒
مریم دستش رو گذاشت روی کمر عارفه و همینطور که داشت نوازشش میکرد گفت ببین عارفهجان؛ کار شوهر شما به هیچوجه قابل دفاع نیست اما من الان با خودت کار دارم. اگر میگی شوهرم الان این اشتباه رو انجام داده خب عزیزم شما که سالهاست هنوز اشتباهاتت رو اصلاح نکردی.
تا حالا چندبار با هم صحبت کردیم و گفتم فلان رفتار و گفتار و منش شما هم در برابر شوهرت ایراد داره؟
_ خیلی؛ آره خیلی گفتی... 😔
_ خب دخترجان چرا ایرادات اخلاقی خودت رو رفع نکردی؟ تو که اینقدر خانم خوبی هستی خب چرا نباید مهارتهای همسرداری رو تمرین کنی و شوهر و فرزند و زندگیت رو مدیریت کنی؟
_ مریمجان اینقدر منو سرزنش نکن بخدا دیگه خسته شدم.😞
_ ببین عارفهجان، خودت منو میشناسی و میدونی که من اهل سرزنش کسی نیستم و هیچوقت اینکار رو نمیکنم چون از امام صادق(ع) روایت داریم "کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد"
من دوست دارم کمکت کنم اما خواسته خودت هم خیلی مهمه...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
💞 @jahadalmarah
⚘﷽⚘
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘
یک روز مےآید
آن روزے که صفحات تاریخ را فصل به فصل تغییر خواهم داد.
آن روزے که جاے تمام اخبار روز از تو خواهم خواند.
آن روز که جاے همهے ستارگان روے صفحه روزنامه و مجله و ... تو را خواهم دید.
آن روز که جاے دلتنگے روے ورقها ، برایت کتیبهها خواهم نوشت.
سلام مولاےمن...
سلام بهترین تغییر روزگار
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
در افق آرزوهایم
تنها♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم...
@Emamhobiha🌹
💜シ
ســــــــــلام و صد سلام دلبرهاے غیرمعمولے 😁👋
آخه معمولے بودن ڪیف نمیده
باید غیرمعمولے خوب باشے ♥️
تا به چشم خدا بیاے
پاشو پاشو آخرهفته شده و
قراره عالے بگذرونیم😎💪
سعے كن حسابی این دو روز
صله رحم داشته باشے🌱
#بریمدلبری
#جهتاخرتآبادڪنی😎
💞 @jahadalmarah