💖≈
#خانوادهدرمانے♥️
یه نکته هست که ممکنه هممون شنیده باشیم . اونم این نکتهست که :
🍃در فشارهاست که استعدادهای نهفتهی انسان شکوفا میشه . چی میخام بگم ؟؟
بله رفیق ، میخام بهت بگم که انسان وقتی مجرد هست ممکنه اقدامات جدی برای زندگیش نداشته باشه ولی همین که متاهل میشه این فضا بالکل عوض میشه و انسان زمانیکه خودشو یک طرف زندگی مشترک میبینه ، دیگه ممکنه سستی نکنه 😎💪
زن برای زندگی تلاش کنه
مرد هم تلاش کنه
هر دو میرن زیر بار برخی فشارها ،
اتفاقات و هر تلاشی انجام میدن ،
تا موفق بشن و زندگی رو به حالت ایده آل خودش برسونن .. 🍃🌸🍃
یعنی اینکه زندگی مشترک ،
زمینهی پویایی استعدادهاست 😌
پسری که تا دیروز تلاش میکرد ، بعد از ازدواج خیلی جدی تر ممکنه برنامه ریزی میکنه
دختری که توی خونه پدرش ، مسئولیتِ جدی به عهده نداشت ، چی شده که بعد ازدواج ، اول صبح بلند میشه و برای خانوادش ، اسباب راحتی رو فراهم میکنه😍
این چیزی غیر از ازدواج و تعهد داشتنه ⁉️
💞 @jahadalmarah
❤️🍃مامان هایی کہ دختࢪ نوجوون داࢪن
مےتونیم باهم دیگہ یہ دستہ کلید بسازیم
هدیہ مامانے بہ دخترگلش 😍
#کاردستی
#روزدختر
💞 @jahadalmarah
💕 جهاد زنان💕
💚 #قسمتسیوسوم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ عارفه حالا کاملا سکوت کرده و با توجهِ زیاد داره به
💚 #قسمتسیوچهارم
#رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
همین که مريم صحبتش تمام شد، یک نفس عمیقی کشید😔 و همانجا که تکیه داده بود سرش رو گذاشت روی دیوار و یاد سابقه طولانی صحبتهای قبلی خودش با عارفه افتاد. یاد اون تذکراتی که به عارفه داده بود و احساس خطری که نسبت به زندگی اونا کرده بود. مریم با توجه به شرايط زندگی سرد و بیروح عارفه و شوهرش حدس میزد که دیر یا زود این مشکلات توی زندگیشون بوجود بياد و بخاطر همین خیلی تلاش میکرد که با هر روشی شده مهارتهای ارتباطی رو به عارفه یادآوری کنه اما عارفه انگار نمیخواست واقعنگر باشه و اگرچه بعد از هر بار صحبت با مریم اشتباهاتش رو میپذیرفت اما بعد از چند روز، همان آش و همان کاسه!⚡️
یاد اون روزی افتاد که عارفه با خنده و شوخی میگفت چون از شوهرش ناراحته الان یکماهه از او جدا میخوابه و به این کارش افتخار میکنه. یاد بهانهگیریهای عارفه و کمصبریهایی که همیشه منجر به جنگ و دعوا میشد💥. یاد مسافرتایی که چندین روز تنهایی با دوستاش میرفت کنار اونا شاد و شنگول بود و وقتی کنار شوهرش بود انگار تمام کشتیهاش غرق شده بود و چهرهش سراسر غم و ناراحتی...
نه عارفه و نه شوهرش هیچ ارادهای برای حل مشکلاتشون نداشتند و قهر و دعوا نقل و نبات خونشون بود. گاهی قهرهای چند هفتهای و چند ماهه! اما الان مریم زانوی غم بغل گرفته و داره فکر میکنه که آیا حالا و با این شرایط موجود عارفه نسبت به حرفها و راهکارهاش پذیرش داره یا نه؟! یکی از مشکلات مهم عارفه تو زندگیش این بود که اصلا ایرادات اخلاقی و رفتاری خودش رو نمیدید و در عین حال فقط میخواست با شوهرش کَلکَل کنه و بهش ثابت کنه که تو فلان رفتارت اشتباهه و فلان جا نباید چنین حرفی میزدی و نباید چنین کاری میکردی و دائم از شوهرش ایراد میگرفت و اصلا نمیخواست قبول کنه که این ایراد گرفتنها بین زن و شوهر سردی و دوری ایجاد میکنه مخصوصا اینکه انتقاد کردن از شوهر اگر ظرافتهای لازم رو نداشته باشه در بعضی موارد اثر معکوس داره 💥و باعث میشه آقا در فضای لجبازی و بچگی بیفته و احساس کنه تو خونه کسی برای اقتدار او ارزشی قائل نیست و بهش احترام نمیذاره. البته در بین اطرافیان مریم خانوادههای زیادی وجود دارند که مردان آنها در زندگی بحران اقتدار دارند و اتفاقا همین موضوع باعث شده که روح تنش و سردی در آن خانوادهها فراگیر بشه. مریم بارها و بارها و با زبانهای مختلف به عارفه گفته بود که اگر میخواهی از شوهرت انتقاد کنی اول آمادش کن و بعد حرفت رو بزن. گفته بود که آماده کردن مرد برای شنیدن انتقاد یعنی اول به او بفهمانی که دوستش داری، قبولش داری و تاییدش میکنی... اون موقع با زبان نرم حرفت رو هم بزن تا تأثیر حرفت چندبرابر بشه و تو رو به هدفت نزدیکتر کنه اما عارفه در عمل اصلا گوشش به این حرفا بدهکار نبود⚡️. شاید دلیلش مشکلاتیه که از بچگی بین مامان و باباش وجود داشته و فکر میکنه خودش هم محکومه که مثل اونا زندگی کنه...
چندین بار مریم دربارهٔ دوستانی که عارفه و شوهرش باهاشون حشر و نشر دارند با عارفه صحبت کرده بود که اینا دوستان و همنشینهای خوبی نمیتونن باشن و افکار و عقاید منفیشون و رفتارهایی که دارند کم کم روی اونا تأثیر سوء خودش رو میذاره. مریم همچنان در حال گذران خاطرات بود که با صدای در زدن فاطمه به خودش اومد و یادش افتاد قرار بود بعد از تموم شدن صحبتش بره و کنار سعید با هم چایی☕️ بخورند. فاطمه همچنان داره در میزنه.
_ بفرمایید... بفرمایید...
_مامان! بابا میگه چاییت موقع خوردنشه، زودتر بیا الان یخ میشه. مریم بلند شد و درب اتاق رو باز کرد و با لبخند همیشگی به فاطمه گفت چشم مامانجان اومدم☺️. بعد هم خم شد و گونه فاطمه رو یواش بوسید😘 و با هم رفتند پیش بابا و بچهها.
به به... بچهها این چاییِ☕️ خوردن داره... دستپخت باباست دیگه بیایید چاییتون رو بخورید تا سرد نشده. خودش هم نشست کنار سعید و بازوش رو چسبوند به بازوی شوهرش.
مریم هفته پیش به سعید گفته بود که برای فاطمه و علی جشن تکلیف بگیریم و بزرگترهای فامیل هم دعوت کنیم تا خاطره خوش این جشن توی ذهنشون بمونه. سعید هم قبول کرده بود اما با تعداد مهمونا کمی مشکل داشت. بعد از کلی صحبت قرارشون این شده بود که فقط پدر و مادر و خواهر و برادر خودشون رو دعوت کنند و جشن رو هم در منزل بگیرند که نخوان هزینه سالن و رستوران بدن. شام هم قرار شد فقط یک نوع غذا باشه. قبلا که صحبت جشن تکلیف شده بود، علی خودش برای شام مراسم، پیشنهاد الویه داده بود اما مریم موافق نبود و گفته بود جشن تکلیف یه جشن ماندگاره و باید غذای رسمیتری داده بشه.
❤️ ادامه دارد...
💜 ارسال نظرات 👇
@Manamgedayefatemeh7
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
💞 @jahadalmarah