هدایت شده از ڪلنافداڪیـٰازهࢪا,
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمتونگرم حاجآقا❤️
واقعا صبر و حلم شما الگویی بود برای همهمون:)...
بهمون یاد دادید بعضی اوقات سکوت، بلندترین فریاده🙂🤌
الگوی امثال شما پیغمبری هست که از روی بام بر سرش شکمبه گوسفند میریختند و چیزی نمیگفت🙃
شنیدم که این خانم رو بخشیدین:)
خیلی بزرگوارید استاد❤️
| @jahadeh_arefaneh
#یڪروایتعاشقانہ
هر بار ك اسـم سـوریه را مےآورد
دلم مےلرزید و راضے نمےشـدم
یك روز به من گفـت:
ماندہام با این همہ اعتقاداتے ك دارۍ چرا راضے نمےشـوۍ به سـوریه بروم
جواب حضرټ زینب و رقیه را خودت بدھ .
در باورم نمےگنجید ك بخواهم
جلیل را بھ این زودۍ از دسـت بدهم
نگاهم در نگاهش قفل شـد..
|با خود مےگفتم مرا به ك واگذار کردۍ...
راھ برگشـتے براۍ من نگذاشـتے...
شـرمندھ شـدم
و سرم را پایین انداختم
و همان لحظه از تمام وجودم
جلیل را به حضرت زینب(س) سـپردم
- همسر شهید جلیل خادمی 💌
| @jahadeh_arefaneh
ایمـــــٰانحقیـقی:
ایمـٰٰانیسـتکـه
بـاجهـٰاد،درمیـدانعمـــــلهمـراهبـاشد🤚🏻!
#تلنگرانه
| @jahadeh_arefaneh
هدایت شده از ڪلنافداڪیـٰازهࢪا,
هدایت شده از ڪلنافداڪیـٰازهࢪا,
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الانمشغولچهکاریهستیآقا ؟!
| @jahadeh_arefaneh
#طنز_جـبـهه😂
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ،حَرِّڪ...😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن ، نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂😂
| @jahadeh_arefaneh
هدایت شده از ڪلنافداڪیـٰازهࢪا,
15.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_طنز_شهدا 📚
|ذکر جادویی✨😅|
بعد از عملیات بود.حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی.برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود،حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم،همه رو به قبله بنشینند،سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم.پنج بار شده ده بار،پانزده بار،خبری نشد که نشد.یکی یکی سر از سجده برداشتیم،دیدیم مرغ از قفس پریده🕊😅
#شهید_حاج_صادق_آهنگران 🌱
| @jahadeh_arefaneh
هدایت شده از ڪلنافداڪیـٰازهࢪا,
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلما خانم بخند دیگه 😍
#لبیک_یا_خامنه_اي
| @jahadeh_arefaneh