🔴 قدم زدن در حیاط خلوت
👤 #مصطفی_علیجانزاده
🔹️ آقای رئیسی برای انجام سفری ۵ روزه عازم کشورهای ونزوئلا،کوبا و نیکاراگوئه شد.این سفر در ادامه رایزنیهای بهمن ماه۱۴۰۱،دکتر امیرعبداللهیان در این کشورها انجام میشود.
🔸️ این ۳ کشور به دلیل ماهیت انقلابی و ضدامپریالیستی خود،سالهاست با آمریکا در تضاد و نزاع میباشند و آمریکا نیز برای این کشورها،آوردهای جز توطئه،تهدید و تحریم نداشته است،که از این لحاظ شباهت زیادی مابین جمهوری اسلامی با ونزوئلا،کوبا و نیکاراگوئه وجود دارد.
✅ وجود ظرفیتهای بزرگ در حوزههای کشاورزی،صنایع،معادن،انرژی و فناوری وجه مشترک دیگر بین ایران و کشورهای آمریکای لاتین است که میتواند منافع زیادی برای ۲طرف به همراه داشته باشد.
💢 در سالهای۸۴ تا ۹۲ روابط ایران با کشورهای آمریکای لاتین به اوج خود رسید، با روی کارآمدن دولتهای یازدهم و دوازدهم که نگاه صرف به آمریکا و چند کشور اروپایی سرلوحهی سیاست خارجی قرار گرفته بود،این روابط دچار ضعف و تزلزل شد.اما دولت آقای رئیسی در ادامه سیاست خارجی متوازن و روبه رشد خود،در حال ورود به حیاط خلوت آمریکاست،که این امر میتواند تسهیل کننده تجارت خارجی و عامل شکوفایی بیشتر اقتصاد کشور باشد.
#بین_الملل
➖➖➖➖➖➖➖
📲 مهمترین تحلیلهای روز 👇
@jahadetabeen8
اگر ظریف به جهان آرا می آمد، از او چه می پرسیدم؟
در سالهای گذشته بارها تلاش کردیم تا در برنامه تلوزیونی زنده جهان آرا به عنوان یکی از برنامه های سیاسی و پر مخاطب صدا و سیما میزبان آقای ظریف باشیم. اما همانطور که پیش بینی میکردیم ایشان حاضر به یک گفتگوی صریح و چالشی نشد؛ به همین خاطر برخی از سوالاتی که در نظر داشتم از ایشان بپرسم را همینجا منتشر می کنم تا اگر ایشان در آینده مجددا در گفتگوهای دورهمی با هوادارانش در کلاب هاوس یا هر جمع دیگری حاضر شد، دوستانشان این سوالات را از ایشان بپرسند، شاید واقعا این پرسشها پاسخی هم داشته باشد:
1️⃣ شما بارها بر خوب بودن برجام تاکید کرده اید. این چه توافق خوبی است که طبق بند 37 آن (مکانیسم ماشه) اگر ایران از نقض عهد طرف مقابل شکایت و تا انتها هم شکایتش را پیگیری کند، تحریم ها علیه خود ایران بر می گردد؟ در تاریخ روابط بین الملل تا حالا کدام کشور چنین چیزی را علیه خودش امضا کرده؟
2️⃣ سال 92 آقای روحانی و برخی دولتمردان مانند شما گفتند با توافق هسته ای تحریم ها لغو و اقتصاد ایران بهبود پیدا می کند. چرا به یکباره چند سال بعد از اجرای برجام و بعد از اینکه امریکا از آن خارج شد در دی ماه 97 در گفتگو با روزنامه خراسان گفتید اصلا هدف از برجام اقتصادی نبوده؟ چرا از ابتدا این مساله را بیان نکردید؟ فکر می کنید اگر همان سال 92 صادقانه به مردم گفته می شد هدف از برجام اقتصادی نیست و یک پروژه سیاسی و امنیتی است، اساسا مردم به آقای روحانی رای می دادند؟
3️⃣ بارها ادعا کردید که در برجام مطالبات نظام را انجام دادید و خطوط قرمز را هم رعایت کردید اما رهبر انقلاب در 1 فروردین 95 در سخنرانی عمومی خود در مشهد فاش کردند که در برجام برخی از خطوط قرمز نظام توسط شما نقض شده و حتی خود شما هم به آیت الله خامنه ای گفته اید که نتوانستید برخی خطوط قرمز را رعایت کنید. لطفا بفرمایید دقیقا کدام خط قرمز را نتوانستید رعایت کنید و در آن صحبت تاریخی با رهبر انقلاب درباره رعایت نشدن خطوط قرمز چه گفتید؟ و آیا از ایشان به خاطر نقض خطوط قرمز نظام عذرخواهی کردید؟
4️⃣ چرا وقتی دکتر فواد ایزدی در سال 94 به شما هشدار داد که دولت بعدی امریکا می تواند با یک امضا از برجام خارج شود، این حرف واقع بینانه را رد کرده و تاکید کردید که امریکا نمی تواند این کار را انجام دهد؟ علت خیال پردازی شما در اعتماد به دولت بعدی امریکا چه بود؟
5️⃣ در هر دوره که شما در تیم مذاکره کننده حضور داشتید، یکی از اعضای تیم مذاکره کننده به جرم امنیتی یا جاسوسی بازداشت شد. در دولت خاتمی آقای موسویان و در دولت روحانی آقای دری اصفهانی. شما رفتارهای مشکوکی از این افراد در حین مذاکرات دیده بودید؟
6️⃣ مهر سال 92 در دانشگاه تهران گفتید امریکا با یک بمب می تواند سیستم دفاعی ایران را از بین ببرد. جدای از اینکه این حرف غلط بود اما آن لحظه که این سخن را گفتید دقیقا پیش خودتان فکر نکردید که به عنوان وزیر خارجه یک کشور نباید چنین حرفی را بزنید؟ فکر نمی کردید که عواقب بیان این حرف توسط وزیر خارجه یک کشور چیست؟ و از آن مهمتر، بعدا که رهبر انقلاب در واکنش به سخن شما گفتند برای مسئولان تور نظامی برگزار شود تا توانمندی های نظامی کشور را ببینند، آیا در این تورها شرکت کردید یا خیر؟ امروز نظرتان درباره پهپهادهای ایرانی و موشک هایپرسونیک چیست؟
7️⃣ بارها از روابط خوب خودتان و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی سخن گفته اید. اما چطور رابطه شما با ایشان خوب بوده اما این شهید حاضر نشد خبر سفر بشار اسد به تهران را از قبل به شما اطلاع دهد و همین مساله هم باعث دلخوری شما و استعفا از وزارتخارجه در سال 97 شد؟ سردار سلیمانی شما را چگونه می شناخت که حاضر نبود از قبل چنین خبری را به شما بگوید؟
8️⃣ سردار سلیمانی در اسفند 97 در اجلاسیه کنگره بزرگداشت شهدای کرمان گفته بود: «دشمن با توافق برجام دوم می خواهد ریشه جریانهای اسلامی را بخشکاند» به نظر شما ایشان در برجام یک چه خطر و انحرافی را دیده بود که معتقد بود دشمن با برجام دو میخواهد ریشه جریان های اسلامی را از بین ببرد؟
9️⃣ حالا که صادقانه بعد از چند سال نظرتان را درباره ترکمانچای اعلام کردید که خیلی هم توافق بدی نبوده و از دید شما قابل دفاع است و همچنین با انتشار یادداشتی بیان کردید که کلمه سازش نباید بار منفی داشته باشد، صادقانه نظرتان را در باره جدایی بحرین و آرارات و بخش های دیگری از خاک ایران در زمان پهلوی اول و دوم بیان بفرمایید. به نظر شما این اتفاقات نیز مانند ترکمانچای و برجام ناشی از ضرورت و ناچاری بوده و قابل دفاع است یا خیر؟
🔟 امروز که اشکالات متعدد برجام مشخص شده و تحریمهای بعد برجام بیش از زمان تحریمهای قبل برجام است، حاضرید 100 سکه ای که به عنوان پاداش برجام دریافت کردید به بیت المال برگردانید؟
✍امیرحسین ثابتی
@jahadetabeen8
#⃣ #جهاد_تبیین
🌍اردوکشی سلیمانی
از سوریه به آمریکای لاتین
🔹عقب نشینی های آمریکا در مصاف با ایران، حد و مرز نمی شناسد. کاخ سفید، زمانی پشت صدام ایستاده بود برای فتح یک هفته ای تهران!
🔷️اما این ایران بود که تدریجا، آمریکا را پس راند و میدان را تغییر داد. رویارویی، ابتدا در عراق و افغانستان شکل گرفت؛ ضد نقشه ایران بر نقشه آمریکا چیره شد. حالا، دست ایران باز تر شده بود.
🔹آمریکا، روی لبنان و فلسطین دست گذاشت؛ اما ایران نگذاشت نقشه آمریکا پیش برود. آمریکا، سوریه را موی دماغ خود دید و خیال کرد اگر کار بشار اسد را یکسره کند، زنجیره نفوذ ایران از هم می گسلد.
🔷️از اوباما و ترامپ تا برخی مقامات اروپایی و عرب گفتند بشار اسد باید برود. ایران اما معتقد بود اسد جایی نمی رود. منطق ایران بر کرسی نشست. آمریکا برای چندمین بار تحقیر شد.
🔹اما سوریه در غرب آسیا، دورترین منطقه زور آزمایی نبود. آمریکا، ونزوئلا را در آمریکای لاتین، حیاط خلوت خود می دانست؛ گفت: مادورو باید برود!
🔷️سازمان سیا از شورشیان به سرکردگی خوان گوایدو حمایت کرد و ۸۰۰ میلیون دلار پول داد. ونزوئلا در معرض شدید ترین تحریم ها قرار گرفت.
🔹در مقابل، ایران از دولت قانونی حمایت کرد. اراده ایران بود که چیره شد.
🔷️آمریکاییها اصرار داشتند تا «ونزوئلایی شدن» را به عنوان ضرب المثلی برای عبرت دیگران بیندازند. اما روند تحولات که قطعا ایران در آن نقش راهبردی داشت، موجب شکست آمریکا شد تا جایی که مجبور شدند تحریمهای خود را زیر پا بگذارند.
🔹ایران در چند سال اخیر، بیاعتنایی به تحریمهای آمریکا را با گسترش تجارت نفتی و غیرنفتی به رخ کشید و از جمله، در ازای دریافت ۹ تن طلا، بنزین به ونزوئلا صادر کرد.
🔷️ایران همچنین، از پیشنهاد تاسیس پالایشگاه در ونزوئلا، و همچنین سفارش ساخت ۴ کشتی به ارزش ۹۶۰ میلیون دلار ر (توسط شرکت صدرا) استقبال کرد. دومین کشتی با نام آفراماکس-۲ ، در جریان سفر آقای مادورو به تهران، تحویل طرف ونزوئلایی شد.
https://tinyurl.com/2yq3p856
🔹رئیس جمهور ونزوئلا پیش از این گفته بود: "من، مارس و آوریل ۲۰۱۹ با #سردار_سلیمانی آشنا شدم. او زمانی به ونزوئلا آمد که از حملات سایبری آمریکا علیه تأسیسات برق رنج میبردیم. من واقعاً نمیدانستم که او چقدر عالی است، اما صحبتی که با او داشتم بسیار دلنشین بود. او پیشنهاد کمک داد و دو یا سه روز بعد، کارشناسان ایرانی برای تعمیر تأسیسات برق به ونزوئلا آمدند".
🔷️سردار سلیمانی، زنده تر از همیشه است. ایران، آمریکا را نه فقط در سوریه و عراق، بلکه در ونزوئلا هم شکست داد. سفر مهم آقای رئیسی به کاراکاس، پیامی مهم برای کشورهای متعادل و متعارف دنیا دارد: با ایران قدرتمند شراکت کنید و از منافع راهبردی آن بهره مند شوید.
#ایران_قوی
@jahadetabeen8
🌷🌷مبحث ۱۱۸۸ خرداد ۱۴۰۲ شمسی
با نام و یا خدا و عرض سلام💝🌺
وَ اَلْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا ﴿۳۰﴾
و پس از آن، زمین را با غلتانیدن گسترد،
سوره مبارکه نازعات👆👆
💎🍂🍃🌺💠🌙
🍂🍃🌺💠🌙
🍃🌺💠🌙
🌺💠🌙
💠🌙
دحوالارض
☘روز بیست و پنجم ذیقعده
هم زمان با دحوالارض یعنی گسترش یافتن زمین است.
همچنین این روز به عنوان روز قیام امام زمان مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف معرفی شده است.
نیز روز دحوالارض، جزء چهار روز معروفی است که روزه آن پاداش فراوان داشته و گفته شده، ثواب هفتاد سال روزه گرفتن دارد.☘
☘معنای دحوالارض
«دَحو» به معنای گسترش است
و بعضی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده اند.
منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که:
در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فراگرفته بود.
این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
از طرف دیگر، زمین در آغاز به صورت پستی ها و بلندی ها یا شیب های تند و غیرقابل سکونت بود.
بعدها باران های سیلابی مداوم باریدند، ارتفاعات زمین را شستند و دره ها گستردند.
اندک اندک زمین هایِ مسطح و قابل استفاده برای زندگی انسان و کشت و زرع به وجود آمد.
مجموع این گسترده شدن، دَحو الارض نام گذاری می شود
🌙
💠🌙
🌺💠🌙
🍃🌺💠🌙
🍂🍃🌺💠🌙
💎🍂🍃🌺💠🌙
ثواب هفتاد سال رو از دست ندهیم
چهارشنبه روز بیست و پنجم ذی القعده ( خرداد )، هم زمان با دحوالارض یعنی:
گسترش یافتن زمین است.
یعنی روزی است که زمین از نقطهای که کعبه بنا شده است، سر از زیر آب بیرون آورد و پهن و گسترده شد.
از کعبه هست که زمین شایستۀ سکونت خلیفهالله شد!
اعمال این روز چیست؟
۱. روزه
روز دحوالارض از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن، ممتاز است و در روایتی آمده است که روزه اش مثل روزه هفتاد سال است؛
و در روایت دیگر کفاره هفتاد سال است
و هر که این روز را روزه بدارد و شبش را به عبادت بسر آورد از برای او👈 عبادت صد سال👉 نوشته شود؛
و هر چه در میان آسمان و زمین وجود دارد برای کسی که در این روز روزه دار باشد استغفار می کنند.
و این روزی است که رحمت خدا در آن منتشر گردیده.
۲. نماز
آن دو رکعت است در وقت چاشت ( صبح) در هر رکعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره و الشمس بخواند
و بعد از سلام نماز بخواند:
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
پس دعا کند و بخواند
یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی وَ ارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی وَ مَا عِنْدِی یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ.
۳. دعا:
کفعمی در کتاب مصباح فرموده که خواندن این دعا مستحب است:
اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ ...(مراجعه به مفاتیح)
۴. ذکر خداوند:
معنای ذکر، فقط گفتن الفاظ و اوراد و نام های خداوند نیست.
بهترین نوع ذکر خدا، به یاد خدا بودن و او را بر اعمال و گفتار و کردار خویش ناظردانستن است.
۵. غسل:
انجام غسل مستحبی به نیت روز دحوالارض
۶. زیارت امام رضا (ع)
زیارت حضرت امام رضا(ع) که میر داماد (ره) در رساله اربعه ایام خود در بیان اعمال روز دحو الارض آن را از افضل اعمال مستحبه دانسته است.
🌺 روز ۲۵ روز دحوالارض است یکی از چهار روزی است که درتمام سال در فضیلت روزه ممتاز است
💐امام رضا(ع): در این روز حضرت قائم(عج)، قیام خواهد کرد💐
✅هرکه این روز را روزه بدارد و شب رابه عبادت به سرآورد برای او عبادت صدسال نوشته شود
✅وبرای روزه دار این روز هرچه میان آسمان وزمین است استغفار کند
✅اعمال روز دحوالارض
🔸روزه،
🔸عبادت،
🔸غسل،
🔸۲رکعت نماز پیش از ظهر
هردورکت بعداز حمد ۵مرتبه سوره والشمس وسپس دعای وارد شده در مفاتیح الجنان،اعمال ماه ذالقعده
✅زیارت امام رضا(ع)دراین روز از افضل اعمل مستحبه است
🔸غسل
🔸وضو
🔸چهار رکعت بعداز حمد۳ مرتبه سوره توحید ،
۱ مرتبه سوره فلق ، ۱مرتبه سوره ناس
سپس ۷۰ مرتبه استغفار ودعای مخصوص
مراجعه شود به⬇️
⬅️ 🔸کتاب شریف مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی ره اعمال ماه ذالقعده🔸➡️
🌷سیروس کامران ماوردیانی گیلانی🌷
#آزاده_شهید_محمد_رضایی
🌷شهیدی از جنس #شجاعت_و_مظلومیت
🌷شهید محمد رضایی متولد سال۱۳۴۶ بود، او در ۱۶سالگی به همراه پدر و برادرش پابه جبهههای جنگ گذاشت. این شهید بعنوان نیروی سرتیم اطلاعات و عملیات جنگ در عملیاتها شرکت میکرد.
☀️شهید رضایی در عملیات کربلای۵ در محاصره دشمن قرار گرفت، ۱۵روز مقاومت کرد و تعدادی از سربازان و فرمانده آنان را به هلاکت رساند، اما در نهایت با تنگ شدن حلقه محاصره اسیر سربازان عراقی شد.
دوران اسارت این شهید تا شهادت او بیش از یکسال طول نکشید. محمد رضایی در دوران اسارت بدترین و سختترین شکنجهها را تحمل کرد، اما کلامی علیه همرزمان خود سخن نگفت و در نهایت در سال۱۳۶۵ به طرز خیلی دردناکی به دست نیروهای بعثی به شهادت رسید. پیکر او بعد از ۱۵سال در عراق تفحص و به طور شگفت انکیزی، سالم از زیر خاک بیرون کشیده شد و سرانجام در مرداد۱۳۸۱ به کشور بازگشت و به خواست پدرش، در مسجد خیر ساز بین راهی در مسیر شیروان به فاروج به خاک سپرده شد.ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید، ارادتمند: ناصر کاوه
شهید محمد رضایی ؛ شهید غریب در اسارت
https://naserkaveh.ir/2023/06/08/mohamad-rezaei/
#آزاده_شهید_محمد_رضایی
#شهید_شجاعت_و_مظلومیت
🌷تمامت میکنم!؟👇
✨کنار اروند مینشینم. دستهایم را در این رود وحشی فرو میبرم، چشمهایم را میبندم و مسافر زمان میشوم. به دی 65 میروم؛ «کربلای 4». تو را میبینم که رد ترکشی عمیق، بر پیشانیات نشسته و با لباسهای غواصی از آبهای اروند بیرون میآیی و پا در خاک عراق میگذاری.
✨اروند، عجیب دلشورهی تو را دارد! با این همه، مانع رفتنت نمیشود و موج کوچکی را به سویت میفرستد و آن بوسهی خداحافظیاش میشود بر گامهای استوارت. تو میروی و او، همه نگاه میشود و نگاههایش را پشت سرت میریزد و بدرقهات میکند. چشم باز میکنم و قلم به دست میگیرم تا هر آنچه را که از تو برایم گفتهاند روی کاغذ بیاورم. اشک اما پردهی چشمانم میشود. پلک میزنم؛ قطرهای از دل چشمانم میجوشد و در آبهای اروند میریزد. او، موج میزند؛ مـَد میکند. اروند دلتنگ محمد است...
✨خرداد 66 بود. عدنان و علی آمریکایی، در اردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبالت میگشتند. به آنها خبر رسیده بود که «محمد رضایی» از نیروهای اطلاعات و عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. گفته بودند غواص راهنما بودهای و خطشکن. فهمیده بودند که پیش از اسارت، مجوز ورود چند بعثی به جهنم را صادر کردهای. بسیجی بودنت هم که بدجور آتش به جانشان انداخته بود؛ شده بودند گلولهی آتش. علی آمریکایی و عدنان که تا آن موقع آبشان توی یک جوی نمیرفت، سر مسألهی تو اتحادی پیدا کرده بودند که آن سرش ناپیدا. کل اردوگاه را زیر پای شان گذاشتند تا رسیدند به آسایشگاه شما.یک دست لباس داشتی. همان را هم شسته بودی و منتظر بودی تا خشک شود. با لباس زیر توی آسایشگاه، کنار یکی از بچهها نشسته بودی و با هم حرف میزدید که علی آمریکایی آمد پشت پنجرهی آسایشگاه تان. اسم چند نفر را خواند. تو هم جزء آنها بودی. اسمت را که برد، دستت را بالا گرفتی. تا چشمهای سبزِ بیروحش به تو افتاد، حال گاو خشمگینی را پیدا کرد که پارچهای سرخ را نشانش داده باشند. در چشم بههم زدنی تمام بدنش به عرق نشست. دنبال یکی هم قد و قوارهی خودش میگشت؛ هیکلی، قدبلند، چهارشانه. باورش نمیشد آن همه حرف و حدیث پشت سر تو باشد؛ یک جوان20ساله، متوسط قامت و لاغراندام. همهی حساب و کتابهایش را بههم ریخته بودی. چهرهی پرصلابت و نگاه آرامت که خبر از آرامش درونیات میداد، ناخن به روحش میکشید. هرچند همهی محاسباتش اشتباه از آب درآمده بود، ولی حداقل از یک چیز مطمئن شده بود که امثال تو، شیرهای در زنجیرند و نباید زنده بمانند. تو داشتی لباسهای خیست را میپوشیدی که آنها بر سرت ریختند و کتکزنان تو را از آسایشگاه بیرون بردند. پس از چند ساعت به آسایشگاه آوردنت. همه میدانستند که بدجور شکنجهات کردهاند. نگهبان صدایش را ته گلویش انداخت: از این به بعد کسی حق ندارد با محمد رمضان، ارتباط برقرار کند. حرف زدن با محمد رمضان، ممنوع. راه رفتن با محمد رمضان، ممنوع. و بایکوتت کردند. بعثیها تو را «محمد رمضان» صدا میکردند؛ رسم شان این بود که به جای بردن نام فامیل هر اسیر، نام پدر و پدربزرگش را میبردند. اسم پدر تو هم رمضانعلی بود و نام جدت غلامحسن.
✨بچهها دورتا دور آسایشگاه نشسته بودند. همه میدانستند معنی بایکوت چیست و شکستن آن چه مجازات سنگینی دارد. آنجا که خبری از پماد و مرهم و... نبود. دل شان میخواست بیایند و کنارت بنشینند تا حرفهای شان مرهمی باشد برای زخمهایت. ولی کسی طرفت نمیآمد. خودت هم میدانی دلیلش ترس نبود، بلکه هیچکس نمیخواست که بعثیها به خاطر شکستن بایکوت، به تو حساس شوند و بیشتر آزارت دهند. تو هم نمیخواستی جاسوسهای آسایشگاه، خبر بیشتری برای نگهبانها ببرند و آنها، همآسایشگاهیهایت را آزار دهند. ولی بچهها دست بردار نبودند و با اشارهی چشم و ابرو احوالت را میپرسیدند. همه طعم ضربههای عدنان و علی آمریکایی را چشیده بودند و میدانستند کشتن آدمها، برای این دو، از آب خوردن هم سادهتر است. کتک زدنهای عادیشان آدم را به حال ضعف و مرگ میانداخت، وای به وقتی که بخواهند شکنجهات کنند. آنها خوشحال بودند که تو هنوز زندهای! راستی! چه زیبا نماز میخواندی با آن تن زخمی و کبود. آمده بودی توی حیاط؛ مثل همه. البته با یک تفاوت؛ کسی حق نداشت با تو راه برود یا حرف بزند. تک و تنها سرت را انداخته بودی پایین و با آن بدن مجروح، جلوی آسایشگاه تان راه میرفتی. «سیدمحسن»، نوجوان 16ساله از بچههای آسایشگاه کناریتان آمد کنارت و ایستاد به احوالپرسی. بایکوت بودنت به کنار، قانون اردوگاه اجازه نمیداد افراد آسایشگاههای مختلف با هم حرف بزنند. گفتی: «برو! محسن برو!»
✨ اما او گفت: «ول کن محمد! ته تهش کتکتم میزنند دیگر!»
✨ تو نگران او بودی و او نگران تو. چند روز پشت سرهم میبردند و شکنجهات میدادند و با چوبهای قطور و کابلهای ضخیمِ فشارقوی برق، که در 3لایه بهم بافته شده بود، وحشیانه به جانت میافتادند. میدانستند راه رسیدن به جهنم را برای دوستان شان کوتاه کردهای. میگفتند: بگو چه کسانی آن موقع همراهت بودند؟ بعد اتو را داغ میکردند و به پوستت میچسباندند و تو در جواب آنها نفسهایت را با ناله بیرون میدادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» بدنت میسوخت و تاول میزد. با کابل بر تاولهایت میکوبیدند و تاولها پاره میشدند. میگفتند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... » از درد به خود میپیچیدی و جواب میدادی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...» و نمیگفتی آنچه را که آنان مشتاق شنیدنش بودند و باران کابل و چوب بر پیکرت باریدن میگرفت. تَنشان که به عرق مینشست، نوشابههای خنک را قُلپ قُلپ از گلو پایین میدادند. میرفتند استراحت میکردند و ساعتی بعد دوباره بازمیگشتند. و باز ضربههای چوب بود و کابل و اتوی داغ و خدا بود و تو بودی و نالههای یا زهرا(س) و یا حسین(ع). یکی از بچهها به تو گفت: محمد! اینها میکشنت! امام گفته: آنها که در اسارتند، اگر دشمن از آنها خواست که عکس مرا پاره کنند یا به من توهین کنند، این کار را انجام دهند. اما تو گفتی: «امام وظیفه داشته این حرف را بزند. اما من وظیفه ندارم برای اینکه جانم سالم بماند، به رهبرم توهین کنم.»
ضعیف شده بودی و بیرمق. چند روز پشت سرهم کتک و شکنجه توانی برایت نگذاشته بود. بدن رنجور و نیمهجانت را کشانکشان به سمت حمامها بردند. لباسهایت را درآوردند. بدن کبود، سوخته و تاول زدهات را زیر دوش آب داغ گذاشتند و با کابل بر آن کوبیدند. چند بطری شیشهای آوردند و به در و دیوار حمام کوبیدند. بطریها، شیشههای تیز و برندهای میشدند و کف حمام میریختند. تو را روی شیشهها میغلتاندند و با کابل بر بدنت میکوبیدند و با پوتینهای زمخت شان روی بدن رنجور و نحیفت میرفتند. شیشههای برنده، پوستت را میشکافتند و در گوشتت فرو میرفتند. خون، از تاولها، از سوختگیها، از زخمها، از ردپای خرده شیشهها بیرون میدویدند. همه چیز نشان میداد که واقعا تو را به حمام آوردهاند؛ به حمام خون.
✨میگفتند: «باید به مسئولان مملکتت توهین کنی.» اما تو مظلومانه ناله میکردی: «یا زهرا(س)... یا حسین(ع)...»
✨و آن کابلها که حالا دیگر مَرکب لختههای خون شده بود، محکمتر از قبل بر پیکرت فرود میآمد. صدای خِرِشخِرِشِ شیشهها، شکسته شدن استخوانها و نالههای ضعیف یا زهرا(س) و یا حسین(ع)ات نسیمی شده بود تا اهالی آسمان را نوید دهد که مسافری از فرزندان روحالله در راه است و تو ذرهذره به دروازهی بهشت نزدیک میشدی. نعره میزدند: «باید به امام خمینی توهین کنی. بگو... و تو با آخرین نفسهایت جواب میدادی: «یا...ز...ه...ر...ا(س) یا...ح...س...ی...ن(ع)» کابلها قوس میگرفتند و با قدرت بر پیکرت مینشستند. گوشت و پوست بدنت باضربههای کابل کنده میشد. کابلها به سمت بالا تاب برمیداشتند و تکههای پوست و گوشت بدنت را به سوی سقف و در و دیوار حمام پرتاب میکردند. بارها و بارها ازت پرسیدند: «افسران و سربازان ما را تو کشتی. چه کسان دیگری همراهت بودند؟ نام ببر!»
و تو که نای حرف زدن نداشتی، با اشارهی ابرو جواب میدادی: «نه!»
✨ از حمام آوردنت بیرون و با پارچه روی بدن پارهپاره و پر از زخم و سوختگیات، آب و نمک ریختند. آخرین نالههای جانسوزت، آرام، راه شان را به آسمان باز میکردند. عدنان که از مقاومت و سرسختی تو به ستوه آمده بود، فریاد زد: «تمامت میکنم!»آنگاه پیکر تو را به داخل حمام کشیدند. قالب صابونی را در دهانت گذاشتند و با پوتینهایشان آن را در حلقت فرو کردند. از حمام بیرون آوردنت و روی زمین خاکی اردوگاه انداختنت. بعد رفتند سراغ یکی از بچههای اردوگاه که از امداد و کمکهای اولیه سررشته داشت. او نبضت را گرفت. چهار، پنجبار در دقیقه بیشتر نمیزد. ضربان قلبت به حدی کند و ضعیف شده بود که شهادتت قطعی بود. صدایی که از گلویت بیرون میآمد، صدای نفس کشیدن نبود. صدای خُرخُر کردن بود. یک استخوان سالم در بدنت نمانده بود. هرطور دست و پایت را تکان میدادند به همان شکل باقی میماند. آخرین خُرخُر را که از گلو بیرون دادی، گفتند: «ماتَ.»؛ یعنی تمام کرد. یعنی شهید شدی! بعد پیکر بیجانت را روی سیم خاردارها انداختند و از آن عکس گرفتند تا بگویند تو در حال فرار بودهای و آنها مجبور شدهاند تو را بزنند! تاخت و تازهای عدنان شروع شد. عربده میکشید و به سربازها دستور میداد. تمام اردوگاه به حالت آمادهباش درآمده بود. چند نفر دویدند و پتویی را از یکی از آسایشگاهها بیرون آوردند. یک پتوی راهراهِ سبز و سفید. از همان پتوهای زِبر اسرا. آسایشگاه به آسایشگاه میدویدند و دستور میدادند: «همه کف آسایشگاه دراز بکشند. سرها روی زمین. بلند کردن سر، ممنوع . نگاه کردن، ممنوع. صحبت کردن، ممنوع.»
هرچند درهای آسایشگاهها قفل بود، ولی میخواستند با این کارشان حصار در حصار ایجاد کنند. این دستورات که از آسایشگاهی به آسایشگاه دیگر ابلاغ میشد، همه را متوجه این کرد که یا اتفاقی افتاده یا قرار است حادثهی مهمی رخ دهد. کنجکاوی عدهای، تحریک شده بود. خوب که نگاه میکردی، سرهایی را میدیدی که از پشت پنجرهی آسایشگاهها، چشم در حیاط اردوگاه میگرداندند تا آنچه که از آن منع شده بودند را ببینند. آنگاه تو افق نگاهشان میشدی؛ آن پتوی زِبر را دور تو پیچیده بودند و با سیمخاردار دورش را بسته بودند. سپس ماشینی آمد و تو را به نقطهی نامعلومی برد.
بعد چند نفر از اسرا را به زور کتک و شکنجه، مجبور به امضای برگهای کردند تا طی گزارشی صوری به صلیب سرخ ادعا کنند؛ تو در حال فرار بودهای و آنها مجبور شدهاند تو را با گلوله بزنند! تعدادی از بچهها را هم به حمام فرستادند تا آثار جنایت شان را که به در و دیوار حمام مانده بود، پاک کنند....✨ مرداد 81 بود. آن روز مشهدالرضا(ع) میزبان 22 شهید بود. یکی از آنها هم تو بودی. بالاخره بعد از پانزده سال به خانه برگشتی. پدرت آمده بود معراجالشهدا. 21 شهید آنجا بودند، ولی تو نبودی. ✨حاجرمضانعلی پرسید: محمد رضایی کجاست؟✨ پاسخ شنید: پدر جان! پیکر محمدت سالمِ سالم است. او را در سردخانه گذاشتهایم. حاجرمضانعلی، بین شهرهای فاروج و شیروان، درست در کنار جاده، مسجد امام سجاد(ع) را ساخته بود و جلوی مسجد برای خودش مزاری تهیه کرده بود. تو که آمدی، آن را داد به تو.✨روز تشییع پیکرت، مردم زیر تابوتت را گرفته بودند و تو را تا مزارت همراهی کردند. تشییع تمام شد؛ جمعیت تازه متوجهی خونابههایی شدند که از تابوتت گذشته و بر شانهی آنها چکیده بود!
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
منبع: سایت امتداد، به قلم سمیه مهربان جاهد وبلاگ اردوگاه تکریت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥 این دو فیلم را با هم مقایسه کنید! در چین برای نهادینه کردن فرهنگ احترام به پدر ومادر و تحکیم بنیاد خانواده،درمدارس فیلم کار کردن پدر و مادر دانش آموزان را نمایش میدهند تا قدرشان دانسته شود.
🎥 ولی در دنیای خود فروخته های مزدور داخلی ، کسانی که از جنبش زن ، زندگی ، آزادی حمایت میکنند ، فیلمی ساخته می شود که در آن والدین با رکیک ترین الفاظ خطاب میشوند ، دختر به صورت پدرش سیلی می زند تا ؛ جشنواره های خارجی برایشان کف بزنند❗️
♦️جهاد تبیین ، جهاد این روزگار ما