#شهیدحسین_علم_الهدی👇
🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا...
🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات میبرد...
🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند...
🌷نیمه هاى شب بود كه نهج البلاغه میخواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشك میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبهاى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میكند و مبفرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست...
🌷عراقیها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازهها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای...
#کتاب_شهداوانس_به_قرآن
#ناصرکاوه
جز اینکه چندی بیشتر دلتنگ تو هستیم ..
فرقی میان امشب و شب های دیگر نیست
لیلة الشهداء💔
#شب_جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر دلخراش از مردم عادی که توسط رژیمصهیونیستی در شمال غزه قتلعام شده و پیکر آنها در خیابانها رها شده است😰
📌 دانشجو رسالتش در این است که در برابر دردهای جامعه برای همیشه حسّاس بماند. (شهید بهشتی)
🕊 به یاد شهدای امنیت دانشجویان شهید:
حسین زینالزاده و دانیال رضازاده
#روز_دانشجو
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدای_مدافع_امنیت
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 ماجرای پسری که به پدرش دستور داد در خاکسپاری پسر شهیدش شرکت کند
🔹 حاج اکبر زینلی با دو فرزندش مجید و محمد حسین اهل روستای فتح آباد رفسنجان بودند و هر یه با هم در عملیات حضور داشت.
◇ پدر با پسرهایش در یک گردان بودند ، حاج اکبر و محمدحسین بسیجی و مجید پسرش هم فرمانده آنها بود.
◇ در حین عملیات خبر رسید که محمدحسین شهید شده و حاج اکبر نزد پسرش مجید آمد و گفت : پسرم آماده شو که به رفسنجان برویم ، همه منتظر هستند و هرچی باشد تو برادرش هستی تو هم باید توی مراسم تشییع و تدفین برادرت باشی.
◇ مجید پدر را در آغوش کشید و گریه کرد و گفت: تکلیف من امروز این است که بالای سر نیروهای گردان باشم.
◇ پدر زیر بار نمی رود و حاج مجید دست آخر به پدرش می گوید: مجبورم بهعنوان فرمانده دستور دهم بروید و مراسم خاکسپاری محمدحسین جان را برگزار کنید.
🔻 شهید «مجید زينلي فتحآبادي» چهارم آذر ۱۳۳۹، ديده به جهان گشود. فرمانده گردان ۴۱۸ لشكر ۴۱ ثارالله در جبهه و سوممرداد ۱۳۶۷، در شلمچه براثراصابت تركش خمپاره به پيشاني، شهيد شد.
🔻 شهید «محمد حسین زينلي فتحآبادي» ششم تير ۱۳۴۱، به دنيا آمد و سيام ارديبهشت ۱۳۶۵، در مهران بر اثر اصابت تركش به سر و كتف، شهيد شد.
🩸قائم مقام فرمانده گردان۴۱۸ لشکر۴۱ثارالله
#سردار_شهید_حاجمجید_زینلی
#شهید_محمد_حسین_زینلی
🔹️ صبحانه ای با شهدا
@sobhaneh_ba_shohada
🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید:
https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
🌹 مهمـان امروز ما👈💗شهید شاهرخ ضرغام هستند 🌹 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن🙏سلام دوستان✋ شاهرخ ضرغام هستم, معروف به حر انقلاب... سال ۱۳۲۸ تهران به دنیا اومدم و حالا میخوام از خودم براتون بگم😊دوران کودکي جثه درشت و قوي داشتم💪 بیشتر از سنم نشون میدادم🙂 هيچ وقت زيربار حرف زوروناحق نميرفتم... دشمن ظالم ويارمظلوم بودم😊 در سن دوازده سالگي طعم تلخ يتيمي را کشیدم و از آن پس با سختي روزگار را سپري کردم 😢سال دوم دبيرستان بودم. قد و هيکلم از همه بچه ها درشت تر بود... خيلي ها درمدرسه ازمن حسابميبردند، اما من کسي را اذيت نمي کردم🙂يک روز وارد خانه شدم و بي مقدمه گفتم: ديگه مدرسه نميرم!... مادرم با تعجب پرسيد: چرا؟! 😳 گفتم: با آقا معلم دعوا کردم...اونها هم من رو اخراج کردند. مادرم کمی نگاهش کردم و گفت: پسرم، ُخب چرا دعوا کردي؟!
روایت از مادر شهید:👇
🌟 وقتي از دوستانم پرسيدم, گفتند: معلم از بچه ها امتحان سختي گرفت.همه کلاس تجديد شدند. اما فقط به يکي از بچه ها که به اصطلاح آقازاده بود و پدرش آدم مهمي بودنمره قبولي داد😕 شاهرخ به اين عمل معلم اعتراض کرد. معلم هم جلوي همه، زد تو گوش پسر شما😣شاهرخ هم درسي به آن معلم داد که ديگه از اين کارها نکنه!
💥 ازاون موقعه به بعد رفتم پیگیر ورزش شدم💪پس از چند سال و در مسابقات کشتی فرنگی قهرمان جوانان تهران در دسته صدکیلو شدم😊و در سال ۱۳۵۰ در دسته فوق سنگین جوانان کشور قهرمان شدم. من به خاطر قدرت جسماني كه داشتم اهل واجبات نبودم از لوتی مرام بودم... فشار مالي باعث شد محافظ يكي از كابارها بشم. من با خاندان شاه و زور گویی و...خیل مشکل داشتم😡 ولی ارادت زیادی به امام خمینی داشتم. قبل از انقلاب رو سینه ام خالکوبی کردم و روی آن نوشتم 💗خمینی فدایت شوم...
💠مدتی از پیروزی انقلاب گذشته بود، شاهرخ نشسته بود مقابل تلویزیون، سخنرانی حضرت امام در حال پخش بود. داشتم از کنارش رد میشدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. با تعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه می کنی!؟
با دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست. ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جونم رو برای این آقا فدا کنم.
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#سالروز_شهادت
#ولایت_فقیه
💥شهیدشاهرخ ضرغام,حر انقلاب👇
🌿...عصر بود که آمد خانه کاباره را رها کرده بود...بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!...مادر با تعجب پرسید: مشهد!... جدی می گی!...گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم... باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم...در راه مشهد مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح!
بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.. عصرهمان روز شاهرخ زودتر رفت به سوی حرم... شاهرخ زودتر از من رفته بود... می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته رو به سمت گنبد... آهسته رفتم وپشت سرش نشستم.شانه هایش مرتب تکان میخورد. حال خوشی پیدا کرده بود.خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد... مرتب می گفت: خدا، من بد کردم.من غلط کردم، اما میخوام توبه کنم... خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس... من عمرم رو تباه کردم... اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد... دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. و همه خلاف کاری های گذشته را رها کرد.
📣شهید شاهرخ ضرغام: 👈خدا امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند👌
🔺زندگی ما در لجن بود، اما خدا دست ما را گرفت. امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند. البته بعدا هر چه پول در آوردم به جای آن پولها صدقه دادم.
🔺گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول، در کمیته برای من مامور گذاشته بودند، فکر میکردند که من نفوذی ساواکیها هستم...
🌟میمرد برای خمینی!👇
💢شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن، بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، می خندند!😵خیلی از هم لباسهای امام پشت سیدعلی را خالی کردن، درست شده مثل زمان امام علی(ع)👈 قاسطین، مارقین و ناکثین صف کشیده اند مقابل رهبری😰
کتاب_شهدا_و_اهل_بیت
ناصر_کاوه
📅 بمناسبت سالگرد شهادت شاهرخ. ضرغام ملقب به حر انقلاب, یکی از فرماندهان فدائیان اسلام, در ۱۷ آذر ۱۳۵۹, عملیات پاکسازی جادهٔ آبادان - ماهشهر نحوه شهادت:اصابت گلولهٔ به سینهاش...
شهید ضرغام رادیو.mp3
7.19M
📻 رادیوپلاک
راه تا ماه
این راه شهیدان است
شهید شاهرخ ضرغام
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
〰〰🖊نویسنده:خانم شاپورآبادی
••💻 تدوین: محمدحسین گودرز
🎙گوینده:خانممردان پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا