eitaa logo
جهاد تبیین
19.1هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
7هزار ویدیو
337 فایل
جهاد تبیین *مطالبه گری* آرمانهای امام خمینی ره ، انقلاب شهداء عزیزمان ، منویات رهبر عزیزمان و ارائه تحلیل های روز سیاسی ، فرهنگی ، اجتماعی ، اقتصادی و بین المللی بمنظور روشنگری و بصیرت افزایی
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️روضه پهلوی شکسته نشنیدم! 🌷«در حین خونریزی که می‌خندید گفتم: حسن چیزی نمی‌خوای بگی؟ فقط گفت: خوشحالم که یک سر سوزن از درد خانم فاطمه زهرا (س) رو چشیدم.» حسن همیشه به من می‌گفت: دوست دارم یک سر سوزن از دردی را که حضرت زهرا (س) درک کردند، قسمت من هم بشه. به من می‌گفت: شما دهه فاطمیه که روضه می‌رید چکار می‌کنید؟! من نمی‌تونم تو روضه بشینم! نمی‌تونم قبول کنم، قلبم نمی‌پذیره. روضه که شروع می‌شه، میام بیرون. می‌گفت: هنوز تا این سن، روضه حضرت زهرا (س) رو نشنیدم، نمی‌تونم بشنوم. گوشامو می‌گیرم و از مجلس میام بیرون. نمی‌تونم بشنوم که با ناموس خدا چکار کردن. حسن در نهایت به آرزویش رسید.   کتاب شهدا و اهل بیت، ناصرکاوه برشی از زندگی شهید حسن قاسمی دانا راوی: شهید سیدابراهیم صدرزاده ☀️مردم دار بود!؟ 🌷حسن خیلی شوخ طبع بود و در کنار کمک‌هایش آن‌قدر شوخی می‌کرد و ما را می‌خنداند که فراموش می‌کردیم مریض داریم. بعد از شهادتش متوجه شدم به سه دختر یتیم جهیزیه داده. درآمد خوبی داشت. من می‌گفتم: تو چرا پس‌انداز نمی‌کنی؟ می‌گفت: چرا، جایی که لازمه پس‌انداز می‌کنم. چند دختر یتیم را به سرپرستی قبول کرده بود. ماشین، یک موتور تریل و یک سلاح شکار داشت، اهل شکار بود. چند ماه قبل از شهادتش یک روز آمد منزل و گفت: سند ماشینو می‌خوام. گفتم: می‌خوای چکار؟ گفت: لازم دارم. ماشین را برد و فروخت. گفتم: چرا فروختیش؟ گفت: لازم بود. من هم که معمولا خیلی سؤال نمی‌کردم، دیگر چیزی نگفتم. بعد از شهادتش یکی از دوستانش آمد و گفت: همسر من باردار بود و به مشکل برخورده بودیم، هزینه بیمارستان هم زیاد بود. خیلی به این در و آن در زدم که بتوانم وامی تهیه کنم، اما نشد. از دوستانم کمک خواستم، اما باز هم کار به جایی نبردم. یک روز به حال درد دل به حسن گفتم: نزدیک زایمان همسرمه و به مشکل مالی برخوردم. حسن سوئیچ ماشین را به من داد و گفت: همین الان ماشین رو بفروش و هزینه کن. گفتم: من دارم با تو درد دل می‌کنم و اصلا توقعی ندارم. سوئیچ را برگرداندم. حسن هم خودش ماشین را فروخت و پولش را به من داد. آن شخص بعد از شهادت حسن گفت: می‌خواهم این پول را به شما برگردانم. گفتم: او خودش این پول را به شما هدیه کرده، پس من هم آن را نمی‌گیرم.  کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصرکاوه شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا راوی مادر شهید ۱۹ اردیبهشت
۱۹ اردیبهشت، سالگرد شهادت مدافعان حرم، شهید جواد الله کرمی و حسن قاسمی دانا، گرامیباد، شادی روح امام ، شهدا و درگذشتگان بخوانید، فاتحه مع الصلوات ارادتمند: ناصرکاوه
📌 نگرانی شهید «احمد یوسفی» از پاسخ به نگاه فرزندان شهدا 🔹️ فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی در بخشی از خاطرات خود که در کتاب «پاییز آمد» به رشته تحریر درآمده به زندگی مجاهدانه همسرش و سختی دل کندن از او اشاره دارد.در این کتاب می‌خوانید: ◇ گفتم: احساس می‌کنم احمد دارد از من و على دور می‌شود. ما را نمی‌بیند. زنجان واقعا به وجود احمد نیاز دارد. سپاه اصرار داشت نرود جبهه، اما او آن‌قدر بالا و پایین کرد که آخر رفت. ◇ برادرم علاء گفت: «چه انتظار داشتی؟ همین است دیگر، احمد زنجان بمان نیست. تا الان هم توی قفس نگهش داشته بودند.» ◇ شهادت دوستانش کمرش را شکست. با بغض به من می‌گفت: فخری می‌ترسم بمانم روزی بیاید فرزندان شهدا مرا با انگشت نشان بدهند بگویند این احمد یوسفی است. همرزم پدر ما بود. پدر ما شهید شد و او هنوز زنده است.» ◇ چند وقت پیش از شهادت احمد ، (شهید) رحمان آمده بود به خوابم. گفت: «فخرالسادات خانم من یک امانتی پیش شما دارم آن را بدهید با خود ببرم.» ◇ گفتم: «رحمان جان تا من یادم هست تو امانتی پیش من نداری.» اصرار کرد که دارم. ◇ خوابم را که برای احمد تعریف کردم. گفت: «امانتی من هستم!» ◇ برادرم علاء گفت: «فخری جان زندگی با احمد فرصتی است که خداوند در اختیار تو قرار داده تا خودت را بسازی. تا بفهمی مکتب حسین چه می‌گوید. جنس رنج و درد عاشورائیان را بشناسی.» 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 روایتی از ۵ روز قبل از شهادت احمد یوسفی در کتاب « پائیز آمد » 🔹️ شهید «احمد یوسفی» از شهدای شاخص شهر زنجان و یکی از افرادی بود که سنگ بنای سپاه ناحیه زنجان را نهاد و عضو شورای سپاه بود. ◇ احمد در 6 مهر سال 1365 در ماه محرم در ارتفاعات لاری بانه، به علت اصابت ترکش به تمام بدن به شهادت رسید و خانواده یوسفی، دومین شهید خود را به انقلاب اسلامی تقدیم کرد. ◇ بخشی از زندگینامه و خاطرات شهید «احمد یوسفی» در کتاب «پاییز آمد» از زبان همسر شهید به چاپ رسیده است. ◇ همسر شهید یوسفی می گوید: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد. ◇ روز پنجشنبه به زنجان آمد. ◇ جمعه به همراه علی (فرزند اول خانواده ) به نماز جمعه رفتند. ◇ شنبه به جبهه بازگشت. ◇ یکشنبه شهید شد ◇ و دوشنبه جنازه اش را باز گرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپرده شد.  🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671