eitaa logo
جهاد تبیین 🕌
284 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
9.7هزار ویدیو
173 فایل
مقام معظم رهبری : جهاد تبیین، یک فریضه ی قطعی و فوری است‼️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹 این دنیا پلی است جهت گذشتن و چه سعادتی از شهادت بالاتر که انسان با شناخت کامل از راهش تداوم بخش راه سالار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام باشد "شهید علیرضا هاشم نژاد" @masjedalmahdi
🌹مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود: رسیدن به سن ۳۰ سال، بعد از علی اکبر علیه السلام برایم ننگ است. مادرش می گفت: آخرین بار که از سوریه برگشت ایران، با هم رفتیم مشهد، بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقاخونه ایستاده و میخنده. ازش پرسیدم: چیه مادر؟ چرا میخندی؟ 🌹گفت: مادر! امضای شهادتم رو از امام رضا علیه السلام گرفتم. بهش گفتم: اگه تو شهید بشی من دیگه کسی رو ندارم. مهدی دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: مادر خدا هست... "شهید مهدی صابری" ✍ کتاب مدافعان حرم @masjedalmahdi
❇️ کار فرهنگی مسجد موسی بن جعفر (ع) بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامه‌های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می‌داد. همیشه برای جلسات هیأت یا برنامه‌های اردویی فلافل می‌خرید. می‌گفت هم سالم است هم ارزان. یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید می‌کرد. شاگرد این فلافل‌فروشی یک پسر با ادب بود. با یک نگاه می‌شد فهمید این پسر زمینه معنوی خوبی دارد. بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل‌ فروشی و با این جوان حرف می‌زدیم. سید علی می‌گفت این پسر باطن پاکی دارد و باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه فرهنگی و ورزشی داریم. اگر دوست‌ داشتی بیا و توی این برنامه‌ها شرکت کن. حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه فوتبال بچه‌های مسجد شرکت کن. آن پسرک هم لبخندی می‌زد و می‌گفت: چشم اگر فرصت شد میام. رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد. سیدعلی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه‌های بسیج وارد کرد و گفت: ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده‌اید. خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟ او هم با صداقتی که داشت گفت:‌ داشتم از جلوی مسجد رد می‌شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما را دیدم. سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع‌آوری وسایل مراسم. یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می‌کرد. سید علی گفت:‌ اگه دوست داری بگذار روی سرت. او هم کلاه را گذاشت روی سرش و گفت: به من میاد؟ سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: دیگه تموم شد شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند. همه خندیدیم. اما واقعیت همان بود که سیدگفت: این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند. پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سیدعلی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه‌های مسجد شد. "شهید هادی ذوالفقاری"🌷 @masjedalmahdi
یقین دارم اگر وزن داشت! اگر لباسمان را سیاه میکرد! اگر چین و چروک صورتمان را؛ زیاد میکرد!!! بیشتر از اینها حواسمان به خودمان بود... حال آنکه قد روح را خمیده! چهره بندگی را سیاه! و چین و چروک به پیراهن سعادت مان می‌اندازد چقد قشنگ بندگی کردی ابراهیم😭 حواسم پرته پرت چیزای بیخود و موقتی... من را به خودم بیار🙏😔 @masjedalmahdi
اگر می‌خواهی پس از مرگ فراموش نشوی، يا چيزی بنويس، كه قابل خواندن باشد، يا كاری بكن، كه قابل نوشتن باشد. @masjedalmahdi
4_5938367417200675662_5938295300404807989.aac
8.92M
⭕️ با حضور ارخان محمداف موضوع: ❌❌❌ اهميت و جایگاه جمهوری آذربایجان در جهان اسلام 🔯 دودستی آذربایجان را تقدیم اسرائیل کردیم. 🔯 لابی آذربایجان (اسرائیل) در ایران 🔯 چرا ملتی که یک روزی خاک ایران را میبوسید به تدریج تبدیل به دشمن ایران شده است؟ کارشناسان غربی و روسی زمان فروپاشی شوروی از چه چیزی احساس خطر کردند؟ @masjedalmahdi