eitaa logo
کانال جهادی شهید شمسی پور
149 دنبال‌کننده
59 عکس
14 ویدیو
1 فایل
📢 این کانال جهت اطلاع رسانی اخبار و اطلاعیه های اردوهای جهادی قرار گاه جهادی شهید شمسی پور تهران تهران قرار گرفته. ارتباط با ادمین: @Mahdibeike https://instagram.com/jahadishamsipour2?utm_source=ig_profile_share&igshid=la63qbqhndp8
مشاهده در ایتا
دانلود
⛏⛏خب خب خب⛏⛏ ما اول میخواستیم هرشب براتون از خاطرات🗒 جهادی(طنز،دغدغه،اجتماعی و...)بگیم یکم فکر کردیم گفتیم چه بهتررر😍 که با زبون😝 شماها باشه بسم الله 📢📢یه مسابقه خاطرات جهادی راه انداختیم📢📢 هرررر خاطره ای که فکر میکنید جالبه برامون بفرستین ماهم به اشتراک میزاریم و نظر سنجی میکنیم به بههههترین خاطره جایزه ویژهههههه ای اهدا میشه تاریخ ارسال خاطره ها تا اخر تیرماه هست و به سه نفر اول مسابقه یه چیز تپپپپپل😎 میدیم😊 خاطراتتون رو با تاریخ و اسم به ایدی زیر بفرستین👇 @Saeid_khanmirzaei @jahadishamsipour
شرکت کننده شماره(۱) ﺷﺎﻫﻴﻦ ﺯاﻟﻲ ﺯاﺩﻩ اﻳﻨﻢ ﻳﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺧﻮﺏ .اﺯﺟﻬﺎﺩﻱ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺮ اﺯ اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﻛﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﺳﻠﻂﺎﻥ ﺗﻮﻳﻲ ﺷﻴﺮ.... ﻻﺕ ﺑﻤﻴﺮﻱ ﺑﺎﻗﻤﻪ ﺭﻭﺕ ﺧﺎﻙ ﺑﺮﻳﺯﻳﻢ بهار۹۷
خاطره شماره(۲) حسن مداح بهار۹۶ ایذه سلام دیگه رسیده بودیم خوزستان، آقا مهدی رفت بپرسه که از اینجا تا ایذه چقدر راه است وقتی برگشت فهمیدیم ۹۰ کیلومتر مانده ، راننده قبول نکرد ما رو ببره تا ایذه گفته بود قراره ما تا اینجا بوده دیگه با هزار جور مخ زنی راننده قبول کرد ما رو ببره هوا تاریک میشد و راننده کم کم شروع کرد به غر زدن (الان با صدای خودم داری می شنوی؟؟یا فقط تو فیلما اینجوریه) رسیدیم به پیچ های مرگ بار راننده هر پیچی که رد میکرد چند تا بد بیراه میگفت به ما هفت هشت تا پیچ که رد کرد دیگه کفرش بالا اومد و از ماشین پیاده شد شروع کرد به داد بیداد کردن که اینجا کجا منو اوردید من الان پنچر کنم کی به داد من می رسه من چجوری برگردم خلاصه وسط راه ما رو پیاده کرد در ظلمات شب حالا ما می پرسیم چقدر راه مونده میگن ۲۰ کیلو متر مونده 😳😳😳😳 هیچی دیگه یکسری وانت و نیسان اومد وسایل ها رو با بچه ها میبرد همه تو صف بودن که سوار بشن برن ما هم با سید علوی و چند نفر دیگه وسط صف بودیم که یک پراید وانت اومد ما رو سوار کرد و رفتیم رفتییییم که رفتیم راننده هرچی میرفت انگار جاده تمومی نداشت و جاده هم سر بالایی و سراشیبی داشت و چراغ ها فقط جلوی ماشین رو روشن میکردند و سرپایینی تاریک بود انگار جاده تموم شده و دره هست ترس دیگه تو دل همه بچه ها وارد شده بود که نکنه ما رو دزدیدن همه جا هم بیابون و ما هم غریب، آقا من و سیدعلوی شروع کردیم به آیت الکرسی خوندن یک ده دقیقه ای گذشت رسیدیم به زیر پونز نقشه ایران 😂😂😂 فقط یک تک خونه بود خیلی ترسیده بودیم یک خانومی داخل بالکن بود راننده ازش پرسید این مدرسه فلان کجاست که اون خانوممه گفت دو راهی رو اشتباه اومدی باید از اون طرف میرفتی 😐😐😐 آقا تازه فهمیدیم طرف ناشی بوده راننده بنده خدا بلد نبوده راهو😂😂😂😂 آقا این تا برگشت و ما رسیدیم یک ربع دیگه هم گذشت وقتی وارد مدرسه شدیم دیدیم چقدر نگران ما نشدن و چه استقبال گرمی از ما نکردن که هیچ شامم خوردن و نصفی ها خوابیدن 😕😕😕 (داخل پرانتز بهتون بگم اگر ما رو دزدیده بودن اصلا کسی خبر دار نمیشد 😂😂😂)
خاطره شماره(۳) سلام وقتتون بخیر... مهران جعفری هستم میخواستم یه خاطره از جهادی براتون تعریف کنم سال ۹۵ و ۹۶ اردو جهادی عید خوزستان ایذه روستای کل ۲ پروژمون اونجا بود، از تهران تا اونجا تقریبا ۱۲ ساعت راهه ک برا ما به دلایلی ۲۴ ساعت طول کشید و همین باعث شد بچه های جهادی رو شناسایی کنیمو ازاین حرفا.... و ما یه تیم برا خودمون تشکیل دادیم یعنی تو تیم ما همه جور آدم میشد پیدا کرد خلاصه دیگه وارد جزئیاتش نشیم روز اول بود ک بچه هارو گروه بندی میکردن ک کی دوس داره کجا بره و من هم چون اولاش فاز گرفته بودم ب مسئول عمرانی گفتم پنج تا برا ما خالی نگه دار....😂😂😂 محل اسکان ما تقریبا یه کیلومتری فاصله داشت تا پروژه تو این فاصله منظره فوق العاده ای داشتو خیلی حال کردیم(البته فقط روز اول) رسیدیم ب پروژه و کارا تقسیم شد و ماهم با جذبه خاصی شروع کردیم. طوری که اینا برا ما هیچی نیستو اینا بچه بازیه😂 خلاصه یه ربع کار کردیم دیدیم نمیکشه کار کنیم.... بقل پروژه یه منظره توپ داشت یعنی خوراک.....دورهمی و دعا و نماز جماعت(الکی)بود با بچه ها هماهنگ کردیم ک بریم یه جا استراحت کنیم ک یه جای توپ مشرف ب آب سد کارون پیدا کردیم تا دراز کشیدیم خوابمون برد(ب دلیل دیر خوابیدن وصبح زود بیدار شدن)بعد ک من چشامو باز کردم دیدم سه ساعت گذشته و اونا کلی تو این سه ساعت دنبالمون گشتن و پیدامون نکردن خلاصه روز اول ک گذشت داشتن اخراجمون میکردن ک ب واسطه ی یکی از دوستان بخشیدنمون بلکه آدم بشیم 😝 دیگه از اون روز ب بعد بچه ها پیچوندناشون حرفه ای تر میشد و ما یه اسم برا گروه خودمون پیدا کردیم اخراجی های جهادی ❤️(اسامی گروهو ب دلایل امنیتی نگفتم) درسته ما اولش کار نمیکردیم میپیچوندیم ولی الان یه جوری شده ک نمیتونیم از جهادی دل بکنیم و اولویت اولمون شده....❤️ حالا اگه مایل بودین خاطره های دیگه از تیم خودمون بزارم براتون دمتون گرم ک خوندین❤️
#معرفی 💢معرفی میکنم آقای سعید خانمیرزایی خادم گروه جهادی شهید شمسی پور انشاءالله مسوليت خادمی اردوی شهریور امسال با اقا سعید خواهد بود امیدوارم تو این راه ثابت قدم باشه و عاقبت بخیر بشه...
پیش ثبت نام اردو جهادی تابستان ارسال مدارک نامبرده داخل عکس به آیدی و شماره همراه زیر @jahadi97sha 09372061980 مهران جعفری 💠 @jahadishamsipour 💠
◾️انالله و انا الیه راجعون◾️ بازگشت همه به سوی اوست عمو سید اردو جهادیامون هم از دست دادیم رفقا. @jahadishamsipour
#من_یک_جهادگرم #من_هم_سهیمم جمع آوری کمک های مردمی جهت انجام پروژه عمرانی⛏ (ساخت مدرسه و آبرسانی) شماره کارت:6395991149323644 سعید خانمیرزایی @Jahadishamsipour
ثبت نام اردو جهادی تابستان ارسال مدارک نامبرده داخل عکس به آیدی و شماره همراه زیر @jahadi97sha 09372061980 مهران جعفری 💠 @jahadishamsipour 💠
کانال جهادی شهید شمسی پور
ثبت نام اردو جهادی تابستان ارسال مدارک نامبرده داخل عکس به آیدی و شماره همراه زیر @jahadi97sha 0937
لازم به ذکر هستش که مبلغ اعلام شده داخل پوستر صرفا کمک به اردو هست و دوستان از اقوام و اشنایان میتونن جمع کنند.باتوجه به این که مبلغ ناچیز جهت همکاری در کار خیر اعلام شده
! ‌ سوار تاکسی شدم. من و یک نفر دیگر پشت نشسته بودیم و دو نفر هم جلو. کنار دستی من که می‌گفت نه اسلام را قبول دارد نه نظام را؛ سر توهین و تهمت را سمت ، (ره) و گرفت. به تهرانی و اصفهانی و... که احساس می‌کرد جای مردم شهر را در شرکت و مسجدسلیمان گرفته‌اند خیلی توهین کرد و پیش‌بینی کرد که به زودی مردم مسجدسلیمان را شاهد خواهیم بود. خیلی عصبی و برخورد می‌کرد. ‌ راننده و شخص کنار دستش گوش می‌کردند و از شرایط اقتصادی گلایه داشتند و تندی این برادرمان زبان آن‌ها را هم باز کرد: این نظام برمی‌افتد، را جدا می‌کنیم و قس علی هذا. هر سه لیسانس داشتند: راننده نفت، کناردستی‌اش لیسانس عمران و کناردستی من، لیسانس تربیت بدنی. کناردستی من پان‌آریایی بود و در آشوب‌های امسال حدود ۱۰ روز دستگیر شده بود. او صریحاً تهدید کرد و احتمالاً اقدام به برخورد خواهد کرد. راننده‌ی جوان و کناردستی‌اش اما بیشتر به و پارتی‌بازی در کارها معترض بودند و به نظر نمی‌رسید ضداسلام و قرآن باشند ولی با این حال هم‌صدای اعتراض کناردستی من شده بودند. ‌ ساکت نشسته بودم. برادر کناردستی‌ام بین حرف‌هایش گفت:«پس تو چرا به فحش نمی‌دی؟!» مکث کردم ولی دل را زدم به دریا و گفتم:«چون من طرفدار رهبرم.» دو نفر جلویی جا خوردند و لب برچیدند! دیدند لهجه‌ام متفاوت است. احتمالاً از ترس این‌که تهرانی یا شاید هم اطلاعاتی(!) باشم پرسیدند:«بچه کجایی؟!» گفتم:«بچه اصفهانم، راحت باشین! :)» ‌ کناردستی‌ام اما توهین‌ها را به شدت رکیک‌تر کرد و گفت:«لابد برای خودت سودی دارد و داری می‌خوری که راضی هستی و...» گفتم:«راضی نیستم، سختی را چشیدم و می‌چشم و پدرم راننده تاکسیه!» اما کو گوش شنوا؟! اوضاع توهین‌ها عجیب و غریب بود واقعاً! خواستم پیاده شوم، راننده گفت:«چرا؟ هنوز نرسیدیم به !» گفتم:«خب این دوستمون اصلاً رعایت نمی‌کنه. بابا مام آدمیم نشستیم این‌جا. حالا هیچی نمیگیم خوب نیست به اعتقادات و نظراتمون توهین بشه. اختلاف نظر اشکال نداره ولی ...» تصدیق حرفم را از تغییر رفتارشان را دیدم. خیلی صبر کردم تا تمام شد و کناردستی‌ام پیاده شد. راستش هم صبر بود، هم ترس! نمی‌خواستم درگیری ایجاد شود چون دعوا با جاهل را جایز نمی‌دانم بلکه باید با خائن‌ها جنگید. ‌ القصه؛ دوست فحاش پیاده شد و نفس راحتی کشیدم. بحث با معترضین جلو ادامه پیدا کرد. از انتقادات و راه جایگزین به جای نظام و خطر نابودی امنیت در صورت پیروزی ایده‌ی دوستی که پیاده شد گفتم. گفتم:«من که تو روستا بودم، هرکی ناراضی بود ازش پرسیدم دوره احمدی‌نژاد چطور بود. بی استثنا گفتن خیلی بهتر بود و دولت و وزرای اون به ما محرومین رسیدگی کردند. حالا نمیدونم توی شهر چطوره؟!» بغل دستی راننده گفت:«دوره‌ی احمدی‌نژاد خیلی خوب بود. اگه گرونی بود، کار هم بود و شرمنده خونواده نبودیم. اما الآن روزی چندبار شرمنده خونواده می‌شم و دلم می‌خواد یه بار توی اعتراضات و درگیری‌ها کشته بشم به جای روزی هزار بار مردن...» گفتم:«نمی‌خواد بمیریم، اون دوران و بلکه خیلی بهتر و بدون ایرادهای اون موقع قابل بازسازیه، فقط درست و لازمه.» ‌ بحث ادامه داشت. پرسیدند:«مش‌سلیمون کار می‌کنی؟!» گفتم:«نه والا، دانشجوأم!» گفتند:«پ برا چی اومدی؟» گفتم:«اومدیم تو مناطق محروم برای رفع بخش کوچیکی از مشکلات مردم برگزار کنیم.» هر دو خیلی زیاد تشکر کردند، آثار شرمندگی بر چهره‌شان هویدا شد و نگاهی محبت آمیز کردند. احساسی که تجربه کردم، بی‌نظیر بود. بلافاصله شروع کردم به نوشتن این متن. حالا که متن تمام شد، هنوز یک ساعت هم از این ماجرا نگذشته است... برادران و خواهران ، در حوزه‌ی جهادی کار کنید! برادران و خواهران ، در حوزه‌ی سیاسی کار کنید. فاصله‌ی بین شنیدن توهین به اسلام و رهبری با دیدن نگاه محبت آمیز و شنیدن تشکر، به اندازه‌ی یک واژه است: @Jahadishamsipour
⛔️⛔️سلام باتوجه به ازمون سرا سری کنکور فردا جلسه ی برگزار نمیگردد.⛔️⛔️
💢اگر چه سالياني است كه جنگ پايان يافته است اما جهاد همچنان باقي است و جواناني چه بسا بيشتر از قهرمانان عرصه دفاع مقدس، اكنون حاملان بيرقي شده اند كه نشان زيباي « » بر آن نقش بسته است. انبوهي از مشابهت ها ميان اين دو جهاد موجود است، دانشجويان جهادي هم، از شهر و ديارشان كوچ مي كنند و رنج سفر به جان مي خرند تا تحفه لبخند را براي كودكان باديه نشين و پيرمردان و پيرزنان كپرنشيني ببرند كه روزگار بر تاركشان مهر محروميت نگاشته است. جهادگران امروز هم مانند رزمندگان آن روز، در ازاي وقت و تواني كه صرف خدمت به خلق مي كنند، مزد نمي طلبند كه بالعكس، دارايي اندك خود را نيز صرف محرومين مي كنند. مبالغه نيست اگر بگوييم؛ مسافرت جهادي از «خود» روي گرداندن است، از خويشتن تهي شدن است براي پر شدن از خدا. ترك تعلقات است و پاي نهادن بر مأنوسات، براي احرام بستن به كوي دوست و صيقل يافتن روح است در كوره هاي نفس سوز خدمت به محرومين. و چه زيباست آهنگ جهاد، آن گاه كه با پيشاني هاي عرق كرده و دستان پينه بسته دانشجوياني عجين شده است كه در چند جبهه مي جنگند. علم و عمل را توأمان ساخته اند، بي آن كه بخشنامه اي و دستورالعملي در كار باشد و يا اميد به تقدير و ترفيعي، جز آن كه رضاي محبوب. و براستي همين است راز و رمز ماندگاري. همه دانشجوياني كه به مسافرت جهادي رفته اند مي دانند كه، اين مسافرت تعريف بردار نيست، چه آن كه «جهاد» آن چنان قدر و قيمتي دارد كه الفاظ را ياراي توصيف آن نيست. مهاجرين الي الله: از پيشوايان معصوم روايت شده است كه راه رسيدن به خدا از ميان خلق خداست. و دانشجويان جهادي اين راه را به خوبي يافته اند. اين جهاديان همان هايي هستند كه ايامي از ماه رجب را به كنج مساجد دانشگاه ها، به اعتكاف مي نشينند تا «خود» را در ميان انبوهي از هياهوهاي زمانه به سكون آورند و به عهد معهودشان با رب الارباب متذكر سازند، آيين بندگي را مرور كنند و «عزم خويش» را براي «عمل به منشور بندگي» جزم نمايند. اين جوانان پاي به نقاط محروم مي گذارند تا در گرماي بالاي 40 درجه بيابان ها و روستاهاي دورافتاده، رضايت خداوند را در ميان رضاي محرومين بجويند از شهرها و ناز و نعمت ها هجرت مي كنند تا مشق بندگي كنند اين مهاجرت را خداي متعال در كتاب مقدسش ستوده است. 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 کانال جهادی دانشگاه شهید شمسی پور تهران: @jahadishamsipour
ثبت نام اردو جهادی تابستان ارسال مدارک نامبرده داخل عکس به آیدی و شماره همراه زیر @jahadi97sha 09372061980 مهران جعفری 💠 @jahadishamsipour 💠
کانال جهادی شهید شمسی پور
ثبت نام اردو جهادی تابستان ارسال مدارک نامبرده داخل عکس به آیدی و شماره همراه زیر @jahadi97sha 0937
باتوجه به سوالات عزیزان مبلغ اعلام شده صرفا کمک به اردو هست و دوستان میتونن برای تامین این مبلغ بانی جور کنن و هدف و نیت از جمع آوری این مبلغ دخیل بودن رفقا تو امر خیر هست😊
💢جهادگران درحال شناسایی مناطق محروم استان خراسان جنوبی بخش خوسف 📣 @jahadishamsipour
💢جهادگران درحال شناسایی مناطق محروم(روز دوم) استان خراسان جنوبی بخش خوسف 📣 @jahadishamsipour
📌هدف نخست ما در زندگے کمک به دیگران است و اگر نمے توانید به مردم کمک کنید حداقل علت درد مردم نباشید... 💢جهادگران درحال شناسایی مناطق محروم(روز سوم) استان خراسان جنوبی(سربیشه) 📣 @jahadishamsipour
کمک کردن به یک انسان ممکن است تمام دنیا را تغییر ندهد، اما میتوانددنیا را برای یک انسان تغییر بدهد.. 💢جهادگران درحال شناسایی مناطق محروم(روز سوم) استان خراسان جنوبی(سربیشه) 📣 @jahadishamsipour
سلام با توجه به محرومیت های تحصیلی منطقه گروه تصمیم به جمع آوری کتب درسی و مخصوصا کتب درسی کنکوری کرده است عزیزان کتاب هایی را که نیاز ندارند را با تماس با شماره زیر تحویل گروه دهند حامد رجبی:۰۹۲۱۷۷۸۱۲۷۲ 📣 @jahadishamsipour