eitaa logo
هسته بین الملل بسیج دانشجویی استان بوشهر
90 دنبال‌کننده
3 عکس
2 ویدیو
0 فایل
هسته بین الملل ناحیه بسیج دانشجویی استان بوشهر
مشاهده در ایتا
دانلود
*مردی در آینه قسمت بیست و نهم* رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينكه فيلم رو پاك كنم تصميم گرفتم حداقل يه بار اون رو از خارج ماجرا ببينم... فيلم رو پخش كردم ... اين بار با دقت بيشتر روي حالت و حرف هاش ... بعد از پاك شدنش ديگه چنين فرصتي پيش نمي اومد ... محو فيلم بودم كه اوبران از در وارد شد ... - چي مي بيني؟ ... - فيلم ضبط شده حرف هاي آقاي بولتر ... صندلي رو از گوشه اتاق برداشت و نشست كنارم ... - راستي گوشي مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصي توش نبود ... يه سري فايل صوتي ... چند تا عكس با رفقاش ... همون هايي كه ديروز باهاشون حرف زده بود مي * ... بازم آوردم خودتم اگه خواستي يه نگاه بهش بندازي ... گوشي رو گرفتم و دكمه ادامه پخش فيلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساكت بود و دقيق نگاه مي كرد ... تا زماني كه فيلم به آخرش رسيد ... - اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توي نقطه كور دوربين قرار گرفته و واضح نيست اما كامل معلومه از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ... - تصور كن معاون يه دبيرستاني و با گروه مواد فروش حرفه اي طرف ... جاي اون باشي نمي ترسي؟ ... از جا بلند شد و صندلي رو برگردوند سر جاي اولش ... - چرا مي ترسم ... اما زماني كه نفهمن من لو شون دادم و مدركي در كار نباشه ... براي چي بايد بترسه؟ يا... نجا كه دايره مواد نيست ... تو هم كه ازش نخواسته بودي بياد توي دادگاه بايسته و عليه شون شهادت بده ... سوال خوبي بود ... سوالي كه اساس تنها نظرياتم رو براي رسيدن به جواب و پيدا كردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرك و سرنخي نبود ... اگر اين افكار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مي اومد ... پس چطور مي تونستم راهي برا ي نزديك شدن و پ داي كردن قاتل، پيدا كنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از كجا پيدا مي كردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزي نديده بود و هيچ شاهدي پيدا نمي شد چي؟ ... دوربين هاي امنيتي بيمارستان ثابت كرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توي بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمي تونسته خودش رو توي اون فاصله زماني به صحنه جرم برسونه و برگرده ... چيو ه فرد ي هم غ ري از كاركنان بيمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ... شب قبل هم، دوربين ها رفتن كريس رو به بيمارستان ضبط كرده بودن ... ساندرز حتي اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتي دستور مرگ كريس رو صادر كرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشكوكي توي اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبا لي هم بي شك اشتباه خود كريس ... فقط مي موند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بي نتيجه مي موند اون وقت ديگه ... به صفحه مانيتور نگاه مي كردم و تمام اين افكار بي وقفه از بين سلول هاي مغزم عبور مي كرد ... دستم براي پاك كردن فايل ... سمت دكمه تاييد مي رفت و برمي گشت ... و همه چيز بي جواب بود ... حالا ديگه كم كم ... احساس خستگي، آشفتگي و سرگرداني ... با كوهي از عجز و ناتواني به سراغم اومده بود ... حس تلخي كه هميشه در پس قتل هاي بي جواب بهم حمله مي كرد ... پرونده هايي كه در نهايت ... قاتل پيدا نمي شد ... گاهي ماه ها ... سال ها ... و گاهي هرگز ... *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* *پی نوشت:* * صحبت با ا ني افراد به علت طولاني شدن و بي ي فا ده بودن در روند داستان، مطرح نشد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
*مردی در آینه قسمت سی ام* فايل رو پاك كردم ... و گوشي كريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزي يا سرنخي توش نبود ... و اون شماره هاي اعتباري هم كه چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عين قبل، همه شون خاموش بود ... تماس هاي پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هيچ كدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ... گوشي رو گذاشتم روي ميز ... و چند لحظه بهش خيره شدم ... اما حسي آرامم نمي گذاشت ... دوباره برش داشتم و براي بار دوم، دقيق تر همه اش رو زير و رو كردم ... باز هم هيچي نبود ... قبل از اينكه قطعا گوشي رو براي بايگاني پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاي صوتي رو باز كنم ... هدست رو از سيستم جدا كردم و وصل كردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا كردم ... صداي عجيبي ... فضاي بين گوشي هاي هدست رو پر كرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همه چيز از حركت ايستاد ... همه چيز ... حتي شماره نفس هاي من ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر مي شد ... با سرعتي كه انگار ... داشت با فشار سختي دنده هام رو مي شكست و از ميان سينه ام خارج مي شد ... حس مي كردم از اون زمان و مكان كنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ... اوبران كه به اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشك بود و به سختي نفس مي كشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يك از اون كلمات رو نمي فهميدم ... با وحشت به سمتم دويد و گوشي رو از روي گوشم برداشت ... دكمه هاي بالاي پيراهنم رو باز كرد و چند ضربه به شونه ام ... پشت سر هم مي گفت ... - نفس بكش ... نفس بكش .. اما قدرتي براي اين كار نداشتم ... سريع زير بغلم رو گرفت و برد توي دستشويي ... چند بار پشت سر هم آب سرد به صورتم پاشيد ... بالاخره نفس عميقي از ميان سينه ام بلند شد ... مثل آدمي كه در حال خفه شدن ب... ار سنگيني از روي وجودش برداشته باشن ... نفس هاي عميق و سرفه هاي پي در پي ... لويد با وحشت بهم نگاه مي كرد ... - حالت خوبه توماس؟ ... خوبي؟ ... دستم رو خيس كردم و كشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد كردم ... نفس مي كشيدم ... اما حالتي كه در درونم بود ... عجيب تر از چيزي بود كه قابل تصور باشه ... *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
*مردی در آینه قسمت سی و یکم* - چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ... چند لحظه بهش نگاه كردم ... - دنبالم بيا ... بايد يه چيزي رو بهت نشون بدم ... با همون سر و صورت خيس از دستشويي زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشه اي ... - بشين رو صندلي ... هدست رو گذاشتم روي گوشش و همون فايل رو پخش كردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واكنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واكنشي فقط چشم هاش رو بسته بود ... با توقف فايل ... چشم هاش رو باز كرد ... حالتش عجيب بود ... براي لحظاتي سكوت عميقي بين ما حاكم شد ... نفس عميقي كشيد ... انگار تازه به خودش اومده باشه ... - اين چي بود؟ ... -نمي دونم ... نوشته بود "چپتر اول" ... حالت اوبران هم عادي نبود ... اما نه مثل من ... چطور ممكن بود؟ ... ما هر دومون يك فايل رو گوش كرده بوديم ... از روي صندلي بلند شد ... - چه آرامش عجيبي داشت ... اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقي كه افتاده بود آرام نمي شد ... تمام بعد از ظهر بين هر دوي ما سكوت عجيبي حاكم بود ... هيچ كدوم طبيعي نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... كه قادر به خوندن ذهنش نبودم ... ميزمون رو به روي همديگه بود ... گاهي ز ري چشمي بهش نگاه مي كردم ... مشغول پيگيري هاي پرونده بود ... اما نه اون آدم قديمي ... حس و حالش به كندي داشت به حالت قبل برمي گشت ... حتي شب بهم پيشنهاد داد برم خونه شون ... به ندرت چنين حرفي مي زد ... با اين بهانه كه امشب تنهاست ... و كيسي به يه سفر چند روزه كاري رفته ... - بهتره بياي خونه ما ... هم من از تنهايي در ميام ... هم مطمئن ميشم كه فردا نخوام از كنار خيابون جمعیت كنم ... بهانه هاي خوبي بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود كه آرام بشه ... از بچگي عشق من حل كردن معادلات و مساله هاي سخت رياضي بود ... ممكن بود حتي تا صبح براي حل يه مساله سخت وقت بگذارم ... اما تا زماني كه به جواب نمي رسيدم آرام نمي شدم ... حالا هم پرونده قتل كريس ... و هم اين اتفاق ... هر چند دلم مي خواست اون شب رو كنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چه بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه كنم ... اما مهمتر از هر چيزي، اول بايد مي فهميدم چي توي اون فايل صوتي بود .. . فايل ها رو ريختم روي گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه كريس تادئو بود ... *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
*مردی در آینه قسمت سی و دوم* پدرش در رو باز كرد ... چقدر توي اين دو روز چهره اش خسته تر از قبل شده بود ... تا چشمش به من افتاد ... تعللي به خودش راه نداد ... - قاتل پسرم رو پيدا كرديد؟ ... حس بدي وجودم رو پر كرد ... برعكس ديدار اول كه اميد بيشتري براي پيدا كردن قاتل داشتم ... چطور مي تونستم در برابر اون چشم هاي منتظر ... بگم هنوز هيچ سرنخي پيدا نكرديم ... اون غرق اندوه در پي پيدا كردن پسرش بود ... و من در جستجوي پيدا كردن جواب سوال ديگه اي اونجا بودم ... براي لحظاتي واقعا از خودم خجالت كشيدم ... - خير آقاي تادئو ... هنوز پيداش نكرديم ... اما مي خواستم اگه ممكنه شما و همسرتون به چيزي گوش كنيد ... شايد در پيدا كردن قاتل به ما كمك كنه .. . انتظار و درد ... از توي در كنار رفت ... - بفرماييد داخل ... و رفت سمت راه پله ها ... - مارتا ... مارتا ... چند لحظه بيا پايين ... كارآگاه منديپ اينجاست ... چند دقيقه بعد ... همه مون توي اتاق نشيمن بوديم ... و من همون فايل رو دوباره پخش كردم ... چشم هاي پدرش پر از اشك شد ... و تمام صورت مادرش لرزيد ... آقاي تادئو محكم دست همسرش رو گرفت ... داشت بهش قوت قلب مي داد ... - من كه چيزي نمي دونم ... و نگاهش برگشت سمت مارتا ... - خانم تادئو شما چطور؟ ... اينها روي گوشي پسرتون بود ... هنوز چشم ها و صورتش مي لرزيد ... - اين اواخر دائم هندزفري توي گوشش بود و به چيزي گوش مي كرد ... يكي دو بار كه صداش بلندتر بود شبيه همين بود... اما هيچ وقت ازش نپرسيدم چيه ... سرش رو پا نيي انداخت ... و چند قطره اشك، خيلي آروم از كنار چشمش جاري شد ... - اي كاش پرسيده بودم ... آقاي تادئو دستش رو گذاشت روي شانه هاي همسرش ... و اون رو در آغوش گرفت ... با وجود غمي كه خودش تحمل مي كرد ... سعي در آرام كردن اون داشت ... و ديدن اين صحنه براي من بي نهايت دردناك بود ... چون تنها كسي بودم كه توي اون جمع مي دونست ... شايد اين سوال هرگز به جواب نرسه ... كه چه كسي و با چه انگيزه اي ... كريس تادئو رو به قتل رسونده ... بدون خداحافظي رفتم سمت در خروجي ... تحمل جو سنگين اون فضا برام سخت بود ... كه يهو خانم تادئو از پشت سر صدام كرد ... - كارآگاه ... واقعا اون فايل مي تونه به شما در پيدا كردن حقيقت كمك كنه؟ ... *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
*مردی در آینه قسمت سی و سوم* برگشتم سمت در ... - هيچ چيز مشخص نيست خانم تادئو ... نگاه ي ام دوارش ي ما وس شد ... - فكر مي كنم اونها رو از آقاي ساندرز گرفته باشه ... دقيق چيزي يادم نمياد ولي شايد جواب سوال تون رو پيش اون پيدا كنيد .. چشم هاش مصمم تر از آدمي بود كه از روي حدس و گمان... اون حرف رو بزنه ... شايد نمي دونست اون فايل چيه ... اما شك نداشتم كه مطمئن بود جواب سوالم پيش دنيل ساندرزه ... در ماشين رو بستم اما قبل از اينكه فرصت استارت زدن پيدا كنم ... يه نفر چند ضربه به شيشه زد ... آقاي تادئو بود ... يش شه رو كه كشيدن پايين، موبايلش رو از جيبش در آورد ... - كارآگاه ... ميشه اون فايل ها رو براي منم بريزيد؟ ... مي خوام چيزهايي كه پسرم بهشون گوش مي كرده رو، منم داشته باشم ... دستش رو گذاشت روي در ماشين ... حس كردم پاهاش به سختي نگهش داشته ... - سوار شيد آقاي تادئو ... هوا يكم سرد شده ... نشست توي ماشين ... كمي هم از پسرش حرف زد ... وقتي از تغييراتش مي گفت ... چشم هاش برق مي زد ... چقدر اميد و آرزو توي چهره خسته اون بود ... هنوز ديروقت نبود ... هنوز براي اينكه برم سراغ ساندرز و زنگ خونه اش رو به صدا در بيارم دير نشده بود ... اما حالم خيلي بد بود ... وقتي به پدر و مادرش فكر مي كردم و چهره و حالت اونها جلوي چشمم مي اومد ... با همه وجود دلم مي خواست جوابي پيدا كنم ... جوابي كه توي اون مجبور نباشم به اونها، چيز دردناك تر و وحشتاك تري رو بگم ... جوابي كه درد اونها رو چند برابر نكنه ... به اوبران قول داده بودم ... فردا مجبور نباشه من رو از كنار خيابون جمع كنه ... به جاي بار ... جلوي يه سوپرماركت ايستادم ... توي خونه خوردن شايد حس تنهايي رو چند برابر مي كرد اما حداقل مطمئن بودم ... صبح چشمم رو توي جوب يا كنار سطل هاي آشغال باز نمي كنم ...يه بطري برداشتم ... گذاشتم روي پيشخوان مغازه ... دستم رو بردم سمت كيفم تا كارتم رو در بيارم ... سنگين شده بود ... انگشت هام قدرت بيرون كشيدن اون كارت سبك رو نداشت ... چند لحظه به كارت و بطري اسكاچ خيره شدم ... - حالتون خوبه آقا؟ ... نگاهم ناخودآگاه برگشت بالا ... - بله خوبم ... از خريد منصرف شدم ... و از در مغازه زدم بيرون ... كنار ماشين ايستادم و به انگشت هام خيره شدم ... - چه بلايي سر شماها اومده؟ ... *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
*مردی در آینه قسمت سی و چهارم* سوار ماشين ... به خودم كه اومدم جلوي در آپارتمان دنيل ساندرز بودم ... با زنگ دوم در رو باز كرد ... - خواب بوديد؟ جا خورده بود ... لبخندي زد ... - نه كارآگاه ... بفرماييد تو ... دختر 4 5 ،ساله اي ... واقعا زيبا و دوست داشتني ... با فاصله از ما ايستاده بود ... رفت سمتش و دستي روي سرش كشيد ... - برو به مامان بگو مهمون داريم ... - چندان وقتتون رو نمي گيرم ... بعد از پرسيدن چند سوال اينجا رو ترك مي كنم ... چند قدم بعد ... راهروي ورودي تمام شد ... مادرش روي ويلچر نشسته بود ... بافتني مي بافت و تلوزيون نگاه مي كرد ... از ديدن مادرش اونجا، خيلي جا خوردم ... تصويري بود كه به ندرت مي تونستي شاهدش باشي ... زمينگيرتر از اين به نظر مي رسيد كه بتونه به پسرش اجاره بده ... - منزل شيكي داريد ... مادرتون هم با شما و همسرتون زندگي مي كنه؟ ... با لبخند با محبتي به مادرش نگاه كرد ... و دوباره سرش برگشت سمت من ... - كار پرونده به كجا رسيد؟ ... موفق شديد ردي از قاتل پيدا كنيد؟... دستم رو كردم توي جيبم و گوشي موبايلم رو در آوردم ... - در واقع براي چيز ديگه اي اينجام ... مي خواستم ببينم مي تونيد اين فايل رو شناسايي كنيد و بهم بگيد چيه؟ ... و فايل صوتي رو اجرا كردم ... لبخند عميقي صورتش رو پر كرد ... لبخندي كه ناگهان روي چهره اش خشك شد ... و در هم فرو رفت ... - فكر مي كنيد اين به مرگ كريس مربوطه؟ ... تغيير ناگهاني حالتش، تعجب عميقم رو برانگيخت . .. - هنوز نمي تونم در اين مورد با قاطعيت حرف بزنم ... با همون حالت گرفته روي دسته مبل نشست ... و چشمان كنجكاو من، همچنان در انتظار پاسخ اين سوال بود ... لبخند دردناكي چهره اش رو پر كرد ... لبخندي كه سعي داشت اون تبسم زيباي اول رو زنده كنه ... - چيزي كه شنيديد ... آيات اول قرآنه ... سوره حمد ... آيات ستايش خدا ... حمد و ستايش از آنِ خداوندي است كه پرورش دهنده مردم عالم است ... چپترها به مفهوم بخش يا قسمت نيست ... هر كدوم از اون چپترها يكي از سوره هاي قرآنه ... چهره من غرق در تحير بود ... تحيري كه اون به معناي ديگه اي برداشت كرد ... - قرآن كتاب الهي آخرين فرستاده و پيامبر خدا ... حضرت محمده ... كتابي كه براي هدايت انسان ها به سمت درستي و كمال نازل شده ... ناخودآگاه هي قدم برگشتم عقب ... - اسم قرآن رو شنيده بودم ... اما ... اين يعني؟ ... تو ... يك ... و همزمان گفتیم ... - مسلمان ... - عربي ...؟ .. *نویسنده شهید سید طاها ایمانی* ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://chat.whatsapp.com/GVVQtmpxbT78Crck2nESrO
🔶 دوره مشترک هسته‌های بین الملل کشور با همکاری مجموعه اتان(شبکه باز کنشگران توییتری): 🔹 دوره مذکور به صورت غیر متمرکز و توسط هر استان به صورت جداگانه اجرا خواهد شد. ✅ سرفصل‌های دوره: 1⃣ نصب نرم‌افزار توییتر بر روی تلفن همراه 2⃣ ساخت حساب کاربری 3⃣ آشنایی اولیه با محیط نرم‌افزار 4⃣ آشنایی با برخی جزئیات محیط توییتر 5⃣ تنظیمات اصلی حساب و آی‌دی 6⃣ ترندینگ هشتگ‌ها و نکات مربوط به آن‌ها 7⃣ جستجو در توییتر 8⃣ کمپین‌سازی و گفتمان‌سازی 9⃣ افزایش فالور 🔟 ارائه جزوات آموزشی متعدد 💯 در کمتر از ۸ ساعت از ابتدای نصب نرم‌افزار با آموزش کوتاه و پربازده به ۱۰۰ دنبال کننده توییتری برسید. 🔻 لینک ثبت‌نام: 🔗 Lk5.ir 💳 هزینه ثبت‌نام: 📲 اپلیکیشن: ۶ هزارتومان 💻 سایت با قابلیت دانلود فیلم‌های آموزشی: ۲۳ هزار تومان
🔶 توضیحات تکمیلی دوره آموزشی کنشگری توییتر 🔹 آخرین مهلت ثبت نام در دوره: ۸ دی ۱۴۰۰ ⏰ زمان آغاز دوره: ۷ دی‌ماه، دوره با انتشار لینک دانلود اپلیکیشن و لینک سایت جهت دریافت محتوای دوره آغاز خواهد شد. 💢 آخرین مهلت مشاهده فیلم‌های آموزشی و آمادگی برای شرکت در عملیات اول: ۱۰ دی‌ماه ✅ جزییات بیشتر و راهنمایی‌های لازم درخصوص نحوه دریافت محتوا‌ طی ۶ روز آینده در همین کانال منتشر خواهد شد. 🔹 کلیه اطلاعیه‌های مربوط به دوره توییتر در کانال‌های هسته‌های بین‌الملل استانی(همین کانال) منتشر خواهد شد. ✅ این دوره به صورت مشترک با همکاری هسته‌های بین‌الملل نواحی بسیج دانشجویی استان‌ها و مجموعه اتان(شبکه باز کنشگران توییتری) به صورت مجازی و آفلاین برگزار خواهد شد، اما ممکن است برخی محتوا‌های آموزشی به صورت آنلاین به دوره اضافه شود، و بهتر است کانال را به صورت مرتب چک شود. 🔻 برخی سوالات متداول: 🔹 دوره به صورت مشترک اما غیرمتمرکز خواهد بود یعنی چه؟ محتوای آموزشی از سوی مجموعه بازکنشگران توییتری(اُتان) منتشر می‌شود اما انجام مراحل عملیاتی، ارزیابی و دیگر مراحل زیر نظر استان‌ها خواهد بود. 🔹 چرا باید عضو کانال‌های مربوط به استان‌های خود شویم؟ اُتان(Open Twitter Activists Network) صرفا مسئولیت آموزش را به عهده خواهد داشت و سایر مراحل و عملیات‌ها از جمله شبکه‌سازی‌ و تیم‌سازی‌ها، عملیات‌ها و ارزیابی‌ها و دیگر مراحل مربوط به دوره زیر نظر هسته‌های بین‌الملل استان‌ها خواهد بود و اطلاع‌رسانی‌ها از طریق همین کانال خواهد بود. 💢 کانال فعالین توییتری بین‌الملل(اتان) پس از دوره هماهنگی‌ها و عملیات‌های کشوری را برعهده خواهد داشت و عضو بودن در هر دو کانال ضروری خواهد بود. 🔻 لینک‌های عضویت در کانال‌ها و صفحات فعالین توییتری بین‌الملل: بله: b2n.ir/Otan.ble ایتا: b2n.ir/Otan.eitta تلگرام: b2n.ir/Otan.t.me اینستاگرام: instagram.com/otan_info توییتر: b2n.ir/Otan.twi 👤 جهت کسب اطلاعات بیشتر با آیدی زیر ارتباط بگیرید: 🆔 @husseinis 🔻 لینک ثبت‌نام: 🔗 Lk5.ir
🔴 تذکر: مطالعه با دقت کلیه اطلاعیه های دوره برای همه شرکت کنندگان الزامیست. 🔹 این اطلاعیه‌ها در حوزه آموزش مقدماتی و عملیات تمرینی در کانال فعالین توییتری بین‌الملل و در حوزه ارزیابی، تیم‌سازی، تداوم آموزش‌ها و عملیات‌ها در کانال هسته‌های بین الملل استانی و تحت نظر مسئولان خواهر و برادر هسته بین‌الملل استان منتشر خواهد شد و تصمیم بر آن است تا نفرات برتر هر استان از طریق هسته بین‌الملل همان استان مصاحبه حضوری و جذب تشکیلاتی شوند. 🔹 بنابراین عضویت در یکی از کانال‌های بله، ایتا یا تلگرام هسته‌های بین‌الملل استانی و همچنین عضویت در یکی از کانال‌های بله، ایتا یا تلگرام فعالین توییتری بین‌الملل و دنبال کردن پیام‌ها برای تمام اعضای دوره الزامیست. 🔹 لینک کانال‌های فعالین توییتری بین‌الملل در انتهای همین پیام موجود است. 🔹 لینک عضویت در کانال‌های هسته‌های بین‌الملل استانی نیز در پیامی جداگانه ارسال خواهد شد تا در یکی از شبکه‌های اجتماعی استان خویش عضو شوید. 🔹از آنجا که برگزار کنندگان دوره تمایلی به برگردن داشتن دیون اخروی ندارند، تمامی افرادی که پس از دوره شکایتی از دوره داشته باشند و شرعا از محتواهای ارائه شده راضی نباشند، می‌توانند در تاریخ 20 دی‌ماه به آیدی @husseinis در پیامرسان‌های بله، ایتا و تلگرام پیام داده و عودت وجه پرداختی خویش را درخواست نمایند. 🔹 مطالعه و تعهد به ملاحظات شرعی و اخلاقی مندرج در صفحه lk5.ir برای همه شرکت کنندگان الزامیست و بدیهی است شرکت در دوره و آشنایی و استفاده از ابزارهای عبور از فیلترینگ اگر باعث کوچترین لغزشی، نه صرفاً در عمل بلکه حتی در قلب هر یک از شرکت کنندگان شود، نه تنها شرعاً ادامه این مسیر برای وی جایز نیست، بلکه اساسا در خلاف مسیر نزدیکی و قرب به خدا و حضرت ولی عصر ارواحنا فداه خواهد بود و مسئولیت این غفلت، تخلف و بی‌توجهی بر عده شخص فراگیر است. ایتا | بله | تلگرام | اینستا | توییتر @otan_info
🔶 لیست کانال‌ها و صفحات هسته‌های بین‌الملل بسیج دانشجویی ✅ کانال‌ها و صفحات هسته مرکزی بین‌الملل بسیج دانشجویی(سازمان): سایت(تارنما) | ایتا | بله | تلگرام | اینستا | توییتر ❇️ کانال‌ها و صفحات هسته‌های بین‌الملل استان‌ها: 🔹آذربایجان شرقی: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹آذربایجان غربی: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 اردبیل: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 اصفهان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 البرز: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 ایلام: سایت | ایتا | بله | تلگرام | واتساپ 🔹 بوشهر: سایت | ایتا | بله | تلگرام | واتساپ 🔹 تهران: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 تهران بزرگ: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 چهارمحال و بختیاری: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 خراسان جنوبی: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 خراسان رضوی: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 خراسان شمالی: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 خوزستان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 زنجان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 سمنان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 سیستان و بلوچستان: سایت | ایتا | بله | تلگرام | اینستا 🔹 فارس: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 قزوین: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 قم: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 کردستان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 کرمان: سایت | ایتا | بله | تلگرام | اینستا | آپارات 🔹 کرمانشاه: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 کهگیلویه و بویراحمد: سایت | ایتا | بله | تلگرام | واتساپ 🔹 گلستان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 گیلان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 لرستان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 مازندران: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 مرکزی: سایت | ایتا | بله | تلگرام | اینستا 🔹 هرمزگان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 همدان: سایت | ایتا | بله | تلگرام 🔹 یزد: سایت | ایتا | بله | تلگرام ایتا | بله | تلگرام | اینستا | توییتر @otan_info