eitaa logo
متی ترانا و نراک
341 دنبال‌کننده
43.7هزار عکس
16.4هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند و خدا نخواهد، " نمی توانند " پس به "تدبیرش" اعتماد کن به "حکمتش" دل بسپار به او "توکل" کن
🔆 سلام علیکم با قرائت يك آيه از قرآن در هر صبحگاه با ما همراباشیدو با دعوت دوستان خود به این کانال در اجر آن سهیم شوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻣﺮﺍ ﻭ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭم ﺭﺍ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ، ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺮﭘﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ، ﺑﺒﺨﺸﺎﻱ!» (ابراهیم ٤١)
سلام امام زمانم❣سلام پدر مهربان ما صبحت بخير😊 راحت از خاطرمان رفتی و خاموش شدی پسر فاطمه! شرمنده...فراموش شدی چقدَر پیش نگاه تو خطا کردم و تو گریه کردی سر سجاده و بیهوش شدی #نوای_دلتنگی😭 ♦️ اللهم عجل الولیک الفرج
🌸 #یا_قاضی_الحاجات هر دوشنبه ازسوى خویش دو نعمت بر ما عطا فرما خوشبختى بندگیت را درآغاز روزمان و نعمت آمرزشت را در پايان ، روزیمان قرار بده ... 🌸 #آمین_ای_برآورنده_حاجات
حســــــــــین جان اشک من احرام من لبیک من خندیدن است حج من دور حسین بن علی گردیدن است.. #دلتنگ_کربلا 😔 #لبیک_یا_حسین ✋
4_265388460171329759.mp3
1.95M
#زیارت عاشورا استاد فرهمند
4_6035231299231285335.mp3
1.71M
🌼تحدیر سوره مبارکه یس
امام رضاعلیه السلام اگر چیزی از پیش خود آوردم، یا در حکم خدا تغییر و دگرگونی در انداختم،شایسته این مقام نبوده و خود را مستحق کیفر ساخته ام شیخ صدوق #تخصص_و_تعهد ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─    
#شهادت یک واژه و راهِ ... #تمام_نشدنی است ... و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل، که حتما به آن دست خواهد یافت ... و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ... بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند و ما با #جان ... و جان دادن، #آدم_شدن می‌خواهد خالص و مخلص شدن می‌خواهد ... سختی و درد کشیدن می خواهد! و همه ی اینها ... خلاصه می شود در شهیدانه زندگی کردن... شهیدانه زندگی کنیم تا شهید شویم... و شهدا این گونه زیستند... #صبحتون _شهدایی 🍃🌹صلوات
در سرم نیست  بجز حال و هوای #تو و یادت... شادم از اینکه همه حال و هوایم #تو شدی.... #رفیق_شهیدم #شهید_محسن_حججی🌷 🍃🌹صلوات
▪️ 🌷 🔻‌برشی از کتاب سربلند 💠به روایت همسر شهید حججی: ‌ ❣یک روز که از سر کار آمد، مثل همیشه رفتم دم در . دیدم سازش کوک نیست. مدام از جلوی چشمم فرار می کرد. رفتم دنبالش. وسط هال دستش را گرفتم و برگرداندمش سمت خودم: «چه‌ت شده؟ قلبم اومد تو حلقم!» ❣نشست رو گل فرش و زد زیر : «من رو نمی برن. فرمانده اجازه نمیده، لیستشونم بستند. زهرا! تموم شد و رفت.» پرسیدم: «مطمئنی که دیگه هیچ راهی نداره؟» سرش را به نشانه تایید تکان داد. ‌ ❣کاری از دست من برنمیاد؟ نه تو که دعا کردی، نمی دونم چرا خدا من رو قبول نمیکنه. ‌ بالشتی آوردم که کمی بخوابد. صورتش خیس گریه بود. در همان حال خوابش برد. رفتم توی اتاق. با عز و ناله به خدا گفتم: «نکنه به خاطر دل دل کردن منه؟ نکنه چون هی میگم بره نره، بشه نشه محسنم رو نخریدی؟« ❣عکس حاج احمد(شهید احمد ناصری) را گرفتم توی دستم: «ببین چه حال نا آرومی داره! خودت سپاهش رو ردیف کردی، میشه سوریه‌ش رو هم حل کنی؟» ‌ ‌ ❣مادرم منتظرمان بود. رفتم و بیدارش کردم. بین راه هنوز بود. جلوی پادگان که رسیدیم، شروع کرد به اشک ریختن. با سوز و گداز گفت: «زهرا! اینا دارن میرن و من جا موندم.» ❣دلداری‌اش دادم: «میشه دیگه حسرتشون رو نخوری اگه صلاحت باشه...» صدای گوشی اش بلند شد. یکی از لشکر زنگ زده بود که اسم تو را هم در لیست نوشته‌اند، آماده باش. زمان دقیق رفتن مشخص نبود؛ فردا یا دو هفته یا سه هفته بعد. ‌ ‌ 🌷 🍃🌹صلوات