🍃🌺🍃🌺🍃
💖 بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان #دعای_توسل بخوان قبول نکرد، او با ناراحتی میگفت: من دعای خودم را خواندم
🌸 جلسه به پایان رسید و همه آماده #بازگشت به محل قرارگاه و لشکر ها شدند.🏃
❤️حاج حسین میگفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت #نان_و_کباب آوردم.🍖🍗🍴
💖 ابراهیم همینطور که پشت فرمان🚗 نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از #شیشه ماشین به بیرون #پرت کرد!😱😦
🌸 بعد هم گفت: من با #بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم. بگذار این غذا را #حیوانات بیابان بخورند.😢👌
👌❤️ چیزی نگفتم ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما #بسیجی هستیم، وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده #تفاوت داشته باشد، آن موقع کار #مشکل می شود ...✌👌
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
🍃صلوات
🔹شب بود🌝 که به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بودیم، #دعای_توسل شهید تورجی زاده در حال پخش بود🎶، هر کس در حال خودش بود، صدای در🚪 آمد بلند شدم و در را باز کردم، در نهایت تعجب دیدم #استاد گرامی ما حضرت آیت الله #جوادی_آملی پشت در است؛ با خوشحالی گفتم بفرمایید😍
🔹ایشان هم در نهایت #ادب قبول کردند✅ و وارد شدند، البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هایشان سر میزدند☺️، سریع ضبط📻 را خاموش کردیم، استاد در گوشه ای از اتاق #نشستند.
🔹بعد گفتند: "اگر مشکلی نیست #ضبط را روشن کنید." صدای سوزناک و نوای #ملکوتی او در حال پخش بود🎵 استاد پرسیدند: "اسم ایشان چیست⁉️"
🔹گفتم: "محمد رضا تورجی زاده."
استاد پس از کمی مکث فرمودند:
"ایشان (در عشقـ❤️خدا) سوخته است." گفتم: "ایشان #شهید شده. فرمانده گردان #یا_زهرا(سلام الله علیها) هم بوده. استاد ادامه داد: "ایشان قبل از #شهادت سوخته بوده."
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🌹🍃صلوات