May 11
#شهید_جلال_افشار
جلال در ششم مهر 1335، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود.
پدرش محمد، کارگر بود و مادرش عذرا نام داشت.
تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم دینی درس خواند.
سال1359 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد.
به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت.
بيست و چهارم تير 1361، با سمت مربی عقیدتی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم شهيد شد.
مزار او در گلستان شهدای اصفهان است.
🇮🇷@jalaleafshar
فرازهایی از وصینامه شهید جلال افشار
خداوندا می دانی که من بسیار گناه کرده ام اما از گناه بیزارم آنگاه که نافرمانی و ناسپاسی تو را انجام دادم.
خداوندا به بندگانت چه بگویم که هرکدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند با این حال با زبان قاصرم می گویم که ای امت بپاخاسته قیام خود را حفظ کنید تا قائم دین حق فرزند امیر مؤمنین،حجت الله الاعظم بیاید و پرچم توحید را بر فراز قله های جهان به اهتزاز در آورد. نیت ها را خالص کنید که شرک ظلم است.
خودپرستی و خودمحوریها را کنار بگذارید و به اسلام و قرآن بیندیشید...
مسئولین محترم مملکت هرکس را متناسب با ظرفیتش به کارهای اجرایی بگمارند به فرهنگ جامعه بیش از هر چیز توجه شود به سپاه این بازوی امام (ره) بیش از پیش برسید و بر رشد معنوی و فرهنگی آن بیشتر تکیه کنید و بالاخره بنگرید که قرآن مکتوب و قرآن ناطق چه می گویند و برای اجرای مضامین شان آستین ها را بالا بزنید و گام هایتان را استوارتر بردارید.
بدانید تا کفر است اسلام در جنگ و ستیز با آن است و اگر روزی با وجود کفر مبارزه در انقلاب کنار گذاشته شد، انقلاب از مسیرش خارج گشته است...
خدایا تمام دوستانم عاشقانه به سوی تو پر کشیدند و من بی ثمر مانده ام !
خجالت می کشم با تو سخن بگویم ،اما راًفت ومهربانی تو مرا به اینجا کشانده است
آخر تو به من همه چیز داده ای ومن برای تو کاری نکرده ام.
خدایا نمی دانم چگونه از بندگانت عذر خواهی کنم ؟آیا آنان عذر مرا می پذیرند ؟
آخر آنان گمان می کردند من بنده صالح تو هستم و به همین منوال مرا شرمنده ساختند .
اگر حال مرا بنگرند چه می گویند؟
خدایا تو که ظاهرم را نیکو ساختی خباثت باطنم را اصلاح کن .
خدایا به بندگانت چه بگویم که هر کدامشان کتاب بزرگی هستند از اندرز و پند.
با این حال با زبان قاصر خود می گویم :ای امت بپا خواسته ،قیام خود را حفظ کنید تا قائم دین حق ،فرزند امیرالمومنین(ع)حجت الله الاعظم (عج)بیاید و پرچم توحید را بر فراز قله های جهان به اهتزاز در آورد .
به نصیحت ها ،پند هاو فریاد های نائب بر حقش ، این پیرمرد موحد که قلبش برای اسلام می تپد ،گوش فرا دهیدو مو به مو اجرا کنید تا رضایت خدا حاصل شود .
منبع: بنیاد شهید منطقه یک اصفهان
🇮🇷@jalaleafshar
دوستان عزیز
مطالب این کانال بیشتر از
#کتاب_جلوه_جلال به قلم استاد نوروز اکبری زادگان چاپ اول(زمستان۱۳۷۷) می باشد.
🇮🇷@jalaleafshar
نامه ای به پدر
پدرجان، هنگامیکه ندای حسین (ع) را لبیک گفتی و خود را در عرصه بسته این خاک نمی خواستی و آن زمان که فرشتگان بال در بال یکدیگر با سبدهای گل به استقبالت آمدند و به خوان گستردۀ الهی دعوت کردند تنها یک بهار از زندگی ام گذشته بود لكن مادرم از جانفشانی ها و از رشادتها و صبر و استقامت و از ایمان والایت برایم گفته است.
پدرجان قطعه زیر را به روح بلند و والایت تقدیم می کنم:
پدرجان، ای که در قامت سبز بهاران نشان از تجلی حق داشتی و در تیرگی ها و روشنایی هدایت و در خلوت همنشین تو عشق و اشک و نماز و عبودیت به درگاه معبود بود.
اکنون که خاک را رها کرده و به افلاکیان پیوستی و خدایت تو را در جنت ماوا داد، بدان که در این دنیای زبون هادی آنگونه که در وصایای خود برایم نوشتی همواره رهرو راه و حافظ خونت خواهم بود؛ با برپاداشتن ،نماز تلاوت قرآن و حفظ حجاب.
✍ تنها یادگارت دخترت فائزه
🇮🇷@jalaleafshar
جلال دومین فرزند خانواده بود.
خورشید بی امان بر زمین می تابید که به دنیا آمد.
پدر جلال مغازه دار بود.
مرد ساده دلی که بیش از هر چیز به آخرتش بها می داد و می خواست که فرزندانش نیز اینگونه باشند.
نمی گذاشت حتی یک نخود مال حرام وارد زندگی اش شود .
همه اش می گفت:
《 دنیا ارزشش را ندارد که برای به دست آوردنش آخرتمان را فدا کنیم. آخرش همه مان را در یک وجب جا می گذارند. آنجاست که باید جواب یک ارزن مال حرام را هم بدهیم.》
📗جلوه جلال -صفحه۱۷
🇮🇷
@jalaleafshar
دو مسأله روح مادری مرا آزرد
مادر همیشه می گوید از مهربانی رفتار
خوب گذشت و فداکاریش خاطرات زیادی دارم:
جلال شیرینی زندگی ما بود هرگز به من بی احترامی نکرد و همیشه شرمنده اخلاصش هستم.
در همان دوران ، چیزی از من خواست که از نظر مالی توان اجابتش را نداشتم .
دو مسأله روح مادری مرا آزرد:
یکی اینکه قدرت اجابت خواسته اش را نداشتم
و دیگر نگاه اشک آلودش که قلبم را به درد آورد.
چاره ای نداشتم جز اینکه منتظرش بمانم .
آن لحظات سخت فقط برای یک مادر قابل درک است چند ساعت بعد ، صدای زنگ در خانه آمد. برخاستم و سرآسیمه شتافتم.
در را که باز کردم جلال را دیدم که توی درگاهی ایستاده.
لحظه ای هیچ نگفت. کنار کشیدم تا بیاید تو.
آمد و کاری کرد که چهار ستون بدنم لرزید.
خم شد و قبل از اینکه بتوانم عکس العملی نشان دهم ، دستم را گرفت و بوسید.
الان هم که به یاد آن لحظه می افتم قلبم می خواهد از کار بیفتد.
حوله بزرگ سفیدی را که خریده بود ، داد به دستم .
در آن لحظه تنها کاری که توانستم بکنم این بود که در آغوشش بکشم و ببوسمش .
از آن روز آینه دل او را آنقدر سفید و نورانی یافتم که هنوز هم همه آن صفا و خلوص و پاکی را با تمام وجود حس می کنم.
جلال با آن حال عجیب و روحانی اش گفت مادر از دست من ناراحت هستی؟
چکار کنم تا راضی شوی و مرا ببخشی؟
هرگز لرزش کلامش را از یاد نمی برم.
📗جلوه جلال -صفحه۱۸
🇮🇷
@jalaleafshar
در جلسات قرآن حضور فعال داشت.
چندی نگذشت که پنجاه شصت سوره از قرآن را حفظ کرد.
یک بار در جلسه هیأت که به مناسبت شام غریبان گرفته شده بود، مقاله زیبا و پرشوری تحت عنوان " چرا امام حسین (ع) قیام کرد؟ "
را که به کمک برادرش تهیه کرده بود خواند.
مقاله جذاب و زیبایی بود که همه را تحت تأثیر قرار داد.
هنوز هم که هنوز است ، بعضی از دوستان قدیمی جلال از آن جلسه می گویند و لحن زیبای او و چهره متعجب و خیره حضار.
خواندنش که به پایان رسید ، فریاد احسنت و مرحبا از هر طرف بلند شد.
آن شب جایزه نفیسی به پسرک سخنران دادند. جلال همه را مجبور کرد که او را باور کنند.
📗جلوه جلال -صفحه۱۹
🇮🇷
@jalaleafshar
شروع به کار کرد. زندگی خرج داشت و چشم امید همه به او بود .
خرجی خانواده را از راه نصب پرده کرکره و اجرای تزئینات تأمین می کرد.
پس از مدتی که به مبارزه با رژیم روی آورد قسمتی از درآمد ناچیزش را نیز برای
مبارزه با رژیم طاغوت اختصاص می داد.
همه رفتار و اخلاق جلال به مانند پدر بود علی رغم مشکلات عظیم مادی که داشت قلبش همواره در میدان مبارزه با رژیم ستم شاهی می تپید. در کار به کمترین درآمد قانع بود.
تنها خدا اسلام و دین را در نظر می گرفت و بس.
📗جلوه جلال -صفحه۱۹
🇮🇷
@jalaleafshar
جلال برای اینکه از خودسازی و تهذیب نفس غافل نباشد در خانه ای قدیمی - در خیابان ابن سینا زندگی می کرد.
منزل متعلق به یکی از دوستان نزدیکش بود اتاق را با مختصر امکاناتی همانند یک پتو ، یک زیرانداز کوچک ، ظرف آب و تعدادی کتاب آماده کرده بود.
ساعت هایی که غایب بود می دانستیم که به غار حرایش پناه برده است به دور از هیاهوی دنیا ، مشغول مطالعه و دعا و مناجات می شد.
او به درستی دریافته بود که طی مسیر دشوار آینده دلی پاک و قلبی مصفا می طلبد که جز با خلوت انس با معبود ممکن نیست.
جلال اقتدا به مردی کرده بود که آمدنش طاق کسری را فرو ریخت.
📗جلوه جلال -صفحه۲۰
🇮🇷
@jalaleafshar
جلال مقید به نماز جماعت و نماز اول وقت بود و هیچ گاه نمازش به تأخیر نمی افتاد.
در مورد ادای خمس نیز حساس بود.
با اینکه از مال دنیا چیزی نداشت در پایان هر سال خمس خود را می پرداخت؛ حتی اگر یک ریال می شد و چه خوشحال می شد پس از دادن دین خود.
انگار کوهی از مسؤولیت روی دوشش بوده و او توانسته با تلاش و کوشش از گرده خود بردارد.
📗جلوه جلال -صفحه۲۱
🇮🇷
@jalaleafshar
روحانیون درباری
در یکی از آن روزها به همراه تعدادی از دوستانش از جمله حجازی تصمیم گرفتند با برخی از روحانی نمایان و آخوندهای سرسپرده درباری مبارزه کنند.
قرارشان بر این بود که پس از شناسایی آنان به ترتیبی خلع لباسشان کنند .
جلال می گفت: اینها حرمت لباس پیامبر را از بین می برند.
در ابتدای کار شخصی که به رئیس الواعظین مشهور بود شناسایی شد.
با دو دستگاه موتور گازی تعقیبش کردند تا اینکه در کوچه ای باریک با هم روبه رو شدند از موتورهایشان پیاده می شوند و آن آخوند درباری تا نگاه های خشمگین اینان را می بیند پی به ماجرا می برد.
با اینکه هیکل درشت و ورزیده ای داشته مرتب فریاد می کشد به دادم برسید... آهای مردم کمک
کنید.
کارشان با موفقیت به پایان می رسد پس از بازگشت جلال نکته ای را بازگو کرد که همه مان پی به نکته بینی و تیز هوشیاش بردیم.
او گفت:
«اگر این آدم بنده خدا و مسلمان بود چرا وقتی احساس خطر کرد خدا را صدا نزد و از او کمک نخواست؟
او حتی در آن حال هم نکته سنج بود و ملاکش برای ارزیابی افراد یاد خدا بود و نه چیزی دیگر.
📗جلوه جلال -صفحه۲۲
🇮🇷
@jalaleafshar