📌 روضه و گریه بر حضرت سیدالشهدا(ع) در ترک موتور
🔹️ تا نشستیم روی موتور، گفت: روضه بخوان ...
◇ هرچه بهانه آوردم قبول نکرد. قسمم داد. می گفت: من چند شب دیگه مهمان امام حسین (ع) هستم. می خواهم به آقا بگویم که همه جا برایت گریه کرده ام ، پشت ماشین ، سنگر، حسینیه ؛ فقط مانده پشت موتور ..!
◇ با سلام به امام حسین (ع) روضه کوتاهی را شروع کردم؛ اما او گریه اش طولانی شد.
◇ رسیدیم اردوگاه شهدای تخریب
هنوز گریه می کرد ...
◇ چند شب بعد عازم مهمانی حضرت سیدالشهدا(ع) شد ...
📚 راوی: حاج حسین کاجی
کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی،
انتشارات حماسه یاران، ص ۴۳٫
#تخریب_چی
#لشکر17_علیبنابیطالب
#شهید_حسین_نیکوصحبت
#شهادت_عملیات_کربلای_چهار
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به تن ز پیش تو دورم، ولی دلم با توست
نگاه دار دلم را، که سوختی جگرم...
.
.
#امام_حسین #بین_الحرمین #دلتنگی #غم
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت نــوزدهــم
(دخـتــر من)
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت ڪمڪم ڪردن لباس ، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دڪتر با لبخند گفت …
– ماه هاے اول باردارے واقعا مهمه … باید خیلے مراقبش باشید … استرس و ناراحتے اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه باردارے بشیم… پس از این فرصت استفاده ڪنید و …
پدر و مادر متین خیلے خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولے اضافه شدن یه بچه به زندگے ما فقط شرایط رو بدتر مے ڪرد …
حدود ساعت 1 بود ڪه رسیدیم خونه … در رو ڪه باز ڪردم، متین با صداے بلند گفت …
– وقتے مودبانه میگم فاحشه اے بهت برمے خوره …
جمله اش تمام نشده بود ڪه چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش
پرید … تمام خوشحالے اون شب پدر و مادرش ڪور شد … پدرش چند لحظه مڪث ڪرد و محڪم زد توے گوشش …
– چند لحظه صبر ڪردم ڪه عذرخواهے ڪنے یا حداقل تاسف رو توے صورتت ببینم … تو ڪے اینقدر وقیح شدے ڪه من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردے ڪه به زن پاڪدامنت چنین حرفے میزنے؟ …
بعد هم رو ڪرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع ڪن … این بے غیرت عرضه نگهدارے از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود ڪه حتے پلک نمے زد …
– بچه؟ … ڪدوم بچه؟ …
و با چشم هاے مبهوتش به من نگاه ڪرد …
– نوه ے من بدبخت ڪه پسرے مثل تو رو بزرگ ڪردم … به خداوندے خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم ڪرده بود ولے به روے ما نیاورد … و لام تا ڪام حرف نزد … فڪر نڪن غریب گیر آوردے … سر به سرش بزارے نفست رو مے برم … الان هم مے برمش … آدم شدے برگرد دنبالش …
ادامه دارد...
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
📌 شهیدی که حامی کودکان بی سرپرست بود
🔹️ «هادي از نیکوکارانی بود كه هر ساله اجناس مختلفی را برای بچههای بی سرپرست تهيه ميكرد.
◇ قبل از شهادتش آن قدر هديه مناسب دختر بچهها خريده بود كه هر چه توزيع ميكردند، تمام نمی شد.»
◇ ماه ها بعد از شهادت هادی هم گلسرها، تلها،انگشترها و ساعتهای دخترانهای كه ایشان برای دختربچههای يتيم يا بی سرپرست تهيه كرده بودند با نام هدیه شهید بين آنها توزيع می شد.
◇ شهيد هادی زاهد وصيت كرده است ثلث اموالش را مصروف محصلان و دانشآموزان مستمند كنند.
🔹️ شهید هادی زاهد متولد 1357 در 16 آبان ماه 95 براثر انفجار مین در حلب به شهادت رسید.
#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_هادی_زاهد
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
خوابش را دیدم، گفتم:
_چگونه توفیق
شهادت پیدا کردی؟!
گفت: از آنچه
دلم میخواست، گذشتم!
نگذارید حب دنیا شما را فریب دهد..
#شهـــــــــید_مهدی_زینالدین
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
🔻نامه دردناک شهید رستمعلی آقا باباپور
در هشتمین روز کمین، گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو اَبروی رستمعلی و پیشانیش را شکافت.
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین، با پشت سر آرام نشست روی زمین، سریع عکس گرفتم، به سه ثانیه نکشید که شهید شد.
ناگهان از توی کانال یک نفر داد زد که رستمعلی نامه داری
فرمانده نامه را گرفت و باز کرد، از طرف همسرش بود، نوشته بود :
رستمعلی جان، امروز پدر شدی،
وای ببخشید من هول شدم، سلام
عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا ابوالقاسم اسم پسرت رو گذاشته مهدی، عین خودته، کشیده و سبزه، کی میای عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن دنبالت، می خوان اخراجت کنن،
خندم گرفته بود.
مگه بهشون نگفتی که جبهه ای ؟ گفتن بخاطر غیبت اخراج شدی،
مهم نیست، وقتی آمدی دوباره سر زمین ، کار می کنی، این یه ذره حقوق کفاف زندگیمون نمیده،
همون بهتر که اخراجت کنن.
عزیزم زود برگرد، دلم واست تنگ شده..
🕊🕊🕊💔🥀🥀🥀
شادی روح شهدا صلوات
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید👌👌👌
معجزهی توسل به شهدا 🥺❤️
#یادشهداباصلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت بــیـسـتــم
(مــرگ خـامـوش یـک زنـدگــے)
ےڪ ماه و نیم طول ڪشید تا اومد دنبالم … در ظاهر ڪلے به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه اے بود …
دیگه رسما به روے من مے آورد ڪه ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر ڪرده … حق رو به خودش مے داد و حتے یه بار هم به این فڪر نڪرد ڪه چطور من رو بازے داده … چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده …
اون تظاهر مے ڪرد ڪه یه مسلمان با اخلاقه … و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم… و همه چیز رو به خاطرش تحمل ڪردم …
اون روزها، تمام حرف هاے پدرم جلوے چشمم مے اومد … روزے ڪه به من گفت …
– اگر با این پسر ازدواج ڪردے، دیگه هرگز پیش من برنگرد …
هر لحظه ڪه مے گذشت، همه چیز بدتر مے شد … دیگه تلاش من هم فایده اے نداشت …
قبلا روابط مشڪوڪش رو حس ڪرده بودم ولے هر بار خودم رو سرزنش مے ڪردم ڪه چرا به شوهرم بدگمانم … اما حالا دیگه رسما جلوے من با اونها حرف مے زد … مے گفت و مے خندید و صداے قهقهه اون دخترها از پاے تلفن شنیده مے شد ...
اون شب سر شام، بعد از مدت ها برگشت بهم گفت …
– یه چیزے رو مے دونے آنیتا … تو از همه اونها برام عزیزتری… واقعا نمے تونے مثل اونها باشے؟ …
خنده ام گرفت … از شدت غم و اندوه، بلند مے خندیدم …
– عزیزترم؟ … خوبه پس من هنوز ملڪه این حرم سرام … چیه؟ … دوباره ڪجا مے خواے پز همسر اروپاییت رو بدے؟ …
به ڪے مے خواے زن خوشگل بورت رو پز بدے؟ …
منتظر جوابش نشدم و از سر میز بلند شدم … ڪمتر از 48 ساعت بعد، پسرم توے هفت ماهگے به دنیا اومد …
ادامه دارد...
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
💠خیلی پسرش, محسن را دوست داشت. او را محکم در آغوش گرفته بود, می بوسید و می گفت بیین پسرم چه خوشکله!
ناگهان محسن را انداخت در آغوش پدرش و رویش را چرخواند.
دلم ریخت.
تا زمانی که از خانه خارج شد دیگر نگاهش نکرد. هر دو پسر دیگرمان اصرار داشتند برای پدرشان قرآن بگیرند .
هر دو را در آغوش کشیدم و قرآن را به دستشان دادم.
حاج جواد از زیر قرآن رد شد.
چند قدم رفت و برگشت و در گوشم گفت:
هیچ وقت جلو بچه ها گریه نکن، دور اندیش باش و جنبه های مثبت اتفاقات را ببین، قرآن زیاد بخوان تا تحمل سختی ها را برایت آسان کند.
این را گفت و رفت، دیگر او را ندیدم تا روزی که پیکرش را اوردند، در شب شهادت حضرت زهرا، ترکش پهلویش را شکافته بود...
🌱🌷🍃
#شهید_حاج_محمد_جواد_روزی_طلب
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
💠 قرار شبانه
#حضرت_مهدي_عج
اَكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجِيل الفَرَجِ فَاِنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
براي تعجيل در ظهور من زياد دعا کنيد که خود ، فَرَج و نجات شما است.
کمالالدين، جلد ٢، صفحه ٤٨٥
پس زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام #شهدا
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹
🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸
🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ
🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ
🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ
🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ
🌸وضاقَتِ الاْرْضُ
🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ
🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى
🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ
🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ
🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ
🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني
🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ
🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇
https://eitaa.com/jamandeh75
•┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•