eitaa logo
🥀🕊️جــامـــانــــــــــده🕊️🥀
1.1هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
855 ویدیو
0 فایل
#اسلحه ات رابردارولباس رزم برتن کن به #مبارزه برخیزکه دشمن در#کمین تو ایستاده!وبه گروگان میگیردهرکس راکه #جامانده ازقافله یاران حسین!🕊️ عکسها و دلنوشته ها وصایای شهدا را جهت درج در کانال با ما به اشتراک بگذارید👈 @Hiranghvi
مشاهده در ایتا
دانلود
‍🥀 شهادت در سال ۹۵ در یکی از روزهای اردیبهشت ۹۵ در قرارگاه تاکتیکی ، گفت: حاج آقاحاج، میخواهم کمی باهم صحبت و درد و دل کنیم. گفتم : سیدجان بفرما (آخه بنده سیدها رو بنام صدا نمی‌کردم). ، از وضعیت منطقه و نیروها و پیگیری‌هایش گزارش داد. بنده هم گوش میکردم. از وجود نیروهای جاسوس در بین نیروها گفت (غیر ایرانی بودند). ادامه داد... از برخوردهایش با تعدادی از متخلفین (فاطمیون) گزارش داد. بنده هم چند تذکر را جهت رعایت موضوعات گفتم. متوجه برخورد و رفتارهای خشن با غیرایرانی‌ها شده بود. درد و دل و صحبت‌های اصلی اش شروع شد. فهمیدم که همه آن گزارشات مقدمه مطالب اصلی سید هست. او می‌خواست کمی از دلش بگوید و سفره دلش را باز کند. بنده و ، علاوه بر همکار و همرزم، یه طوری بچه محل سببی می‌شدیم. بعصی اوقات لفظ بچه محل را بهش می‌گفتم. از حماسه سازی رزمندگان تعریف کرد. بعد گفت، ما باید هوای همه این رزمندگان را در عقبه داشته باشیم. از مسؤل وقت رده خودش تعریف می‌کرد که خیلی هوای نفرات را داره.. بنده گوش می‌کردم و گهگداری اشاراتی داشتم و تصدیق یا رد می‌کردم. سید ادامه داد که هوای خانواده‌ام را داشته باشید. از و پسرش و زحمات اونها میگفت. سفره دل سید باز شده بود. یکطرفه صحبت می‌کرد. از مادرش گفت و خوابی که مادرش دیده بود گفت و گفت و گفت. بنده هم با آرامش گوش می‌کردم، با هم لبخند هم می‌زدیم. ادامه داد که حاج آقا، خواب خودم را دیدم. و بحث اصلی این بود که می‌خواست به بنده بگوید. گفتم سیدجان، خواب چگونه بود؟ ‌خندید و بانشاط و شادابی گفت: حاج آقا، چند شب قبل خواب دیدم که در اثر جراحت به شهادت رسیدم. اول یاد خواب مادرم افتادم که برای شهادت یکی دیگر از پسرهایش به فرزندانش گفته بود. ( همیشه می‌گفت که شهید دوم خانواده بنده هستم.) دوم اینکه بعد از شهادت، روحم به سمت آسمان بالا آمد، از بالای جنازه ام به پیکر بی جانم نگاه می‌کنم و میخندم و لذت می‌برم. ادامه داد که حتما توی این منطقه شهید خواهم شد و راضی هستم. کمی به او سفارش کردم که سیدجان برای شما که برادر شهید هستی شهادت ممنوع است. مواظب خودت باش. هم لبخندی زد. از هم خدا حافظی کردیم. چند روزی گذشت و در روز ۱۶ اردیبهشت ۹۵ در درگیری شدید با جبهه کفر، و در کنار یکدیگر در به شهادت رسیدند. 🌹 روحشان شاد و راهشان پررهرو باد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
...!! 🌷محل کارمان نطنز بود و خانه‌هایمان، اصفهان. دو_سه نفر بودیم که هیچ کدام ماشین نداشتیم، به جواد می‌گفتم بیا با اتوبوس برویم، تاکسی خیلی طول می‌کشد تا پر شود. می‌گفت: من با اتوبوس نمی‌آیم، این بی‌بندوباری‌ها را که می‌بینم حالم بهم می‌خورد. می‌گفتم: صندلی جلو می‌نشینیم. می‌گفت: آن‌جا هم یک وقت راننده آهنگ می‌گذارد و بحثمان می‌شود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم جواد محمدی 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
✍وصــیت زیباے شهیــد: مــادرم! انسان‌ســـازترين مكان خــاكى اســـت. آن هـــم سنگــرِے كه بر عـــليه ظلم و ستـــم باشــد.✅ اين را هم بايد بدانیـــد كه گرامے‌ترين مرگـــها در راه خــداست..... منطق شهيد منطقى است آميخته با منطق عشق الهى.....💖💕 از يك طــرف و منطـــق اصلاح و مصلــح از يك طــرف ديگر.. اما روى سخنم به شــما خواهران مسلـــمان است كه حجاب اسلامى خودراحفظ كنـــيد، كه حفظ حـــجاب شماهاكوبنده ترازســـلاح من است و در زندگى زيـــنب وارباشـــيد.... شهید •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
🔶🔸🔷🔹🔶🔸🔷🔹 دوران دبیرستانِ 🌷 🌷 . ما به اقتضای سنمون اون موقع همه چیز رو به شوخی میگرفتیم...😁 یادمه خیلی با رسول شوخی میکردیم ولی با اینکه اون با ما شوخی نمیکرد همیشه از شوخی های ما استقبال میکرد😊 و خودش بیشتر میخندید. حتی یادمه بچه ها اسمشو تو مدرسه گذاشته بودن سرزمین عجایب!! 😳 اما هیچوقت ناراحت نمیشد... کلا خیلی خوش اخلاق و گشاده رو بود.☺️ اون زمان بچه ها به دو گروه تقسیم میشدن: بچه های بسیجی و بچه های غیر بسیجی. من جزء دسته دوم بودم و با گروه اول (بسیجی ها) کاری نداشتم ولی خلیلی داستانش فرق میکرد با اینکه بسیجی بود هر دو گروه دوستش داشتن و خودشو از ماها کنار نمیکشید. اصلی ترین ویژگیش که باعث شده بود گروه دوم هم جذبش بشن و بودنش بود. بنده خدا هیچی نمیگفت و میخندید ما هم خیلی باهاش شوخی میکردیم بعضی جاها دیگه اذیتش میکردیم 😅که یه اعتراضی چیزی بکنه ولی هیچوقت اعتراض نمیکرد. . 🔺نقل از همکلاسی شهید •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
سلام قسمت پنجم شهیدی که بدون اجازه پدر و مادر شهید نشد حاج وحید قبل از رفتن به آقا مهدی سفارش کرد درصورت وقوع عملیات به هیچ وجه مستقیم وارد عملیات نشه و فقط با فاصله ارتباطات رو کنترل و نگهداری کنه چون حاج وحید معتقد بود قطع شدن ارتباطات یعنی شکست قطعی و هر کس کوتاهی کنه مدیون خون شهدا است ، چند روز بعد از رفتن حاج وحید عملیاتی انجام شد و صبح عملیات حاج وحید با تلفن اتاق آقا مهدی تماس گرفت ولی کسی جوابگو نبود ، حاج وحید بسیار نگران بود با هرکس میتونست تماس گرفت تا بالاخره فهمید آقا مهدی رفته خط ، بالاخره پیغام داد آقا مهدی به محض برگشتن حتماً با حاج وحید تماس بگیره ، حدود ساعت ده و نیم صبح آقا مهدی تماس گرفت حاج وحید در حالی که میخواست ناراحتی خودشو کنترل کنه به آقا مهدی گفت مگه نگفتم نباید بری خط و از اتاق نیروهایی که آموزش دادی رو هدایت کنی ، آقا مهدی گفت درسته ولی باید خودم میرفتم خط تا مشکلی پیش نیاد ، حاج وحید گفت آقا مهدی اگر مشکلی پیش میامد من باید چیکار میکردم و چه جوابی به پدر و مادرت باید بدم ، آقا مهدی جوابی داد که حاج وحید به یکباره آروم شد و کاملاً لحنش عوض شد ، آقا مهدی گفت حاجی من هنوز برای شهادت از پدر و مادرم اجازه نگرفتم باید برگردم ایران از پدر و مادرم اجازه بگیرم بعد بیام شهید بشم. کمال ادب و احترام به والدین حتی برای شهادت که آرزوی خیلی ها ست. مأموریت حاج وحید تموم شده بود و باید بعد از دو ماه پر خاطره و... بر میگشت ، زمانی که حاج وحید در ایران بود قرار بود بعد از یک استراحت کوتاه برگرده ولی متاسفانه اجازه رفتن بهش ندادن با ناراحتی با آقا مهدی تماس گرفت با هم صحبت کردن و آقا مهدی گفت اگر شما آمدید من میام مخابرات ولی اگر نیایید میرم تیپ پیش بچه‌های فاطمیون ، آقا مهدی رفت و با اجازه ای که از والدینش گرفته بود و شهادتی که امام رضا علیه السلام تایید فرمود آقا مهدی در ۱۳ اسفند ماه سال ۱۳۹۳ مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه به مقام شهادت رسید. التماس دعا آقا مهدی •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
22.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️خانم محترم! مصطفی صدرزاده این روزها تــویــی... ✖️خانم های ایرانی در این روزها علیه صهیونیست های آدمکش چیکار کنند؟ •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
زمانی که سید مجتبی تازه شهید شده بود، پدر یکی از شهدا آمده بود و دنبال شهید علمدار می‌گشت. گفت: «من چند وقت پیش در خواب دیدم جنازه‌ای را دارند می‌برند. گفتم: این جنازه کیه؟ یکی از تشییع ‌کنندگان گفت: این شهید علمدار ساری است که یکی از دوازده سرباز آقا امام زمان(عج) بود.امام زمان (عج) دوازده تا سرباز مخلص در مازندران داشت که یکی علمدار بود که شهید شد. یازده تای دیگرش هنوز هستند. گفت: اتفاقاً خود امام زمان هم تشریف آوردند که با دست خودشان شهید را داخل قبر بگذارند.» علاوه بر این چندین بیمار از طریق شهید شفا پیدا کرده‌اند. مثلاً دختر دانشجویی از تبریز خودش می‌گفت: من سرطان داشتم و دکترها ناامید شده بودند و ساعت مرگم را تعیین کردند. یکی از بچه‌های مازندران در خوابگاه دانشگاه تبریز بود. عکس شهید علمدار را داشت. به من گفت: این شهیدی است که جدش خیلی معجزه دارد. اگر توسل به جدش بگیری حتماً شفا می‌گیری. من آن شب و چند مدت بعد هم، پشت سر هم خواب شهید علمدار را دیدم که می‌گفت: من برای تو جور می‌کنم که با دانشجویان بیایی شلمچه. وقتی برگشتی، شفا می‌گیری و همین هم شد. خیلی از این موارد پیش آمد. یکی خانم تهرانی بود که سرطان داشت و دکترها هم جوابش کرده بودند. تعریف می‌کرد که من تازه از تهران به ساری آمده بودم. شوهرم کارمند یکی از ادارات بود. سر قبر شهید آمدم و به جدش توسل کردم. در خواب شهید را دیدم که گفت تو سه روز دیگر شفا می‌گیری و همین هم شد و او هم یکی از مریدهای خاص شهید علمدار شده و الآن هم پس از ۴ سال راحت زندگی می‌کند. 🌷🍃شهید سید مجتبی علمدار 🌺
11.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 حرمم شاید تربت کمی آرامم کند... •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•
🦋 شهید محمد بلباسی گفت: اونقدر خودمونو‌ درگیرِ القاب‌ و عناوین‌ کردیم که‌یادمون‌رفته‌همه‌باهم‌برادریم و باید‌کنارِ‌هم، باری‌ از روی دوشِ‌ مردم‌ برداریم حواسمون کجاست؟؟؟ 🔹 تا بود برای مردم کار جهادی کرد و بعد هم بچه هاشو گذاشت و رفت و سینه شو سپر بلای دفاع از حرم کرد تا با تفکر جهاد و مقاومتش نذاره آب توی دل بچه های سرزمینش تکون بخوره... 📌 در دنیایی که می‌شود حنجره ی شیطان شد و حق الناس گرفتارهای ملت گردنت بیفتد تو با لباس خدمت با خدا معامله کن تا عاقبت بخیر بشوی حتی اگر چند تکه استخوانت برگردد... مدافع حرم •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅• به قافله جاماندگان از شهادت بپیوندید👇 https://eitaa.com/jamandeh75 •┅✿❀🍃🌹 🇮🇷🌹🍃❀✿┅•