eitaa logo
💖یاران مهدی عجل الله 💖
245 دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
85 فایل
ماییم و سینه اے کہ ماجراے عشق توست😍یامهدے❤ • • 👤|ارتباط با ادمین جهت انتقاد وپیشنهاد در راستای کیفیت و ارتقاء کانال| : 👇👇 @Mehrsa9081
مشاهده در ایتا
دانلود
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_شصت_و_یک_ناحله🌹 انقدر حس خوبی داشتم که دلم میخواست مثلِ بچه ها که با دیدن چیزی به وجد میان تو
🌹 الان از قبل دلنازک تر شده بودم در و بستم و پشت در نشستم نامه رو از پاکت در اوردم بارون چشم هام بند نمیومد کنترلی روی اشک هام‌نداشتم میترسیدم !از اینکه از این خواب شیرین بیدارم کنن وحشت داشتم از اینکه دوباره همه چیز مثل سابق شه میترسیدم از اینکه محمد مثله قبل شه وحتی نگام هم نکنه میترسیدم دلم میخواست زودتر همچی تموم شه و از این استرسی که افتاده بود به جونم راحت شم بازم باید صبر میکردم مثل همیشه به گوشه اتاقم پناه بردم و شروع کردم به خوندن نامه که با خط خوش نوشته شده بود. ( بِسـمِــ ربِ روزی که دیدَم تو را و دل سپردم به دستت! دست به قلم برده ام که روایت کنم ضمیر تُ را! تا کی توان چیزی نگفت؟ تا كِى توان به مصلحت عقل كار كرد؟ آخر در گلو می شکند ناله ام از رِقت دل قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست سخن بسیار است اما ! تُ را گفتن کم! چگونه توان تُ را گفتن چگونه توان عشق را تعریف کرد! چگونه توان تُ را جستن!؟ بآری عشق چیست!؟ یا چیست فلسفه ی دادنِ دل؟! تمنا یا خواهشیست تاابد بمآن کنارِ دلم ! مصلحت بود به بهانه ی نبودن زمانی ز حآل و هوآیتان دور بمانیم! مدتی به بهانه ی ماموریت نیستیم اما، عهدی بود میانِ ما،بینِ خودمان بماند! کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم مقبل هر دو عالمم گر تو قبول میکنی صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی به بارَم بکش مرا...! خودمآنی تر بگویم برای من بمان! التماس دعا،یاعلی! |از محمد دهقان فرد به فاطمه موحد| قبل از اینکه نامه رو بخونم از ترس و دلتنگی اشک میریختم،بعد خوندن نامه از شدت ذوق گریه میکردم.خدا صدای دلم و شنید و اتفاقی که فکر میکردم هیچ وقت نمیافته ،افتاد مهر من به دل محمد که خیلی باهام تفاوت داره افتاد.محمد کجا و من کجا ؟! با اینکه حس میکردم به مغزم شوک وارد شده و چیزی نمیفهمم،یه چیزی و خوب میدونستم اینکه واسه رسیدن بهش و تموم شدن کابوس هام حاضر بودم هر کاری کنم الان برای من صبر آسون ترین کار بود! بیست روز بیست روز و به سختی گذروندم سعی کردم خودم رو با درس و دانشگاه و کلاس های مختلف سرگرم کنم ولی هیچکدومشون فایده ای نداشت وتمام مدت فکرم پیش محمد بود. ازش هیچ خبری نداشتم و داشتم تو این بیخبری هلاک میشدم.طعنه های پدرم هم به این عذاب اضافه کرده بود به ناچار زنگ زدم به ریحانه ،با اینکه حدس میزدم جوابم رو نده .ریحانه خیلی تغییر کرده بود. از بعد فوت پدرش کلا یه آدم دیگه ای شده بود و هر چقدر که میگذشت بیشتر از قبل تغییر میکرد و رفتارش سرد تر میشد چندتا بوق خورد و قطع شد دوبار دیگه زنگ زدم داشتم از جواب دادنش نا امید میشدم که صداش رو شنیدم‌ +الو _سلام +سلاام چطوریی؟ _قربونت ریحانه جون .خوبه حالت ؟ کجایی؟کم پیدایی! بی معرفت شدی! +خوبم منم خداروشکر.مشهدم _مشهدد؟کی رفتی؟ +دیروز رسیدیم . با روح الله و مامان و باباش اومدیم _آها به سلامتی واس منم دعا کن +حتما .چه خبر از داداشم ؟ _داداشت ؟ +اره آقا محمدتون کاملا مشخص بود با کنایه این سوال و پرسیده. دیگه فهمیدم علت تغییر رفتار ریحانه چیه! _ریحانه جون ،شما خواهرشونی من چطور ازشون خبر داشته باشم؟تازه میخواستم از تو بپرسم ! +پنج یا شش روز دیگه بر میگرده شمال ،نگران نباش .میگم دارن صدام میکنن .کاری نداری ؟ _نه عزیزم ممنونم +خواهش میکنم جان.خداحافظ خواستم جواب بدم که با صدای بوق با تعجب به صفحه گوشیم زل زدم. یعنی از اینکه داداشش از من خاستگاری کرد اینطور کفری بود ؟چرا آخه؟مگه من چمه؟ بهم برخورده بود ولی از خوشحالی خبرش خیلی زود دلخوریم و یادم رفت. شش روز دیگه این انتظار نفس گیرتموم میشد محمد محسن من و دم خونمون رسوند وسایلم رو از ماشین برداشتم .بغلش کردم و بعد از اینکه ازش تشکر کردم رفتم تو خونه. دلتنگ ریحانه بودم با شوق داد زدم :کسی خونه نیست؟محمد برگشت!! جوابی نشنیدم.وسایلم و گذاشتم زمین و خونه رو گشتم .کسی نبود. حدس زدم ریحانه خونه داداش علی باشه رفتم حموم ونیم ساعت بعد اومدم بیرون. گرمای آب باعث شد خوابم بگیره . نشستم رو زمین و شماره خونه داداش علی و توگوشیم گرفتم چند لحظه بعدجواب داد +سلام محمد کجایی؟ _به سلام .چطورییی داداش؟من خونم +کی رسیدی؟ _۴۵ دقیقه ای میشه +عهه چرا نگفتی داری میای؟میگفتی میومدم دنبالت _هیچی دیگه گفتم بهت زحمت ندم.با محسن برگشتم. +چه زحمتی؟ناهار خوردی؟ _نه گشنم نیست میخوام بخوابم +خب شب بیا خونمون _چشم ریحانه ام اونجاست؟ +نهه مگه نگفته بهت ؟ _چی رو؟ چیشده؟ +ریحانه مشهده.چطوربه تو نگفت؟ چند لحظه مکث کردم:با کی رفت؟ +روح الله و خانوادش ناخودآگاه صورتم جمع شد ریحانه به من نگفته بود میخواد بره سفر ؟مگه همچین چیزی ممکنه؟ +محمد یادت نره امشب بیای. _چشم داداش.فعلا یاعلی +یاعلی
از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق ریحانه.قاب عکسش و از روی میز برداشتم. به قیافه خندون و شیطونش تو چهارچوب قاب عکس خیره شدم. از لبخندش لبخندی زدم و عکس و سرجاش گذاشتم.تصمیمم و گرفته بودم .اینطوری نمیشد .باید یکاری میکردم تا ریحانه متوجه اشتباهاش بشه. بالشتم انداختم روی زمین وتو هال خوابیدم. چند روزی از برگشتم گذشته بود ولی فرصت نشد که برم پیش پدر فاطمه. سرگرم کارام بودم . با دقت نگاهم به لپ تاب بود که از سر و صداهایی که اومد فهمیدم طبق گفته علی، ریحانه برگشته. از جام تکون نخوردم. به داداش علی و زنداداش سپرده بودم که به ریحانه چیزی راجب برگشتم نگن .خودم هم به تماس هاش جوابی ندادم با اینکه خیلی دلتنگش بودم. در باز شد و ریحانه اومد داخل. به روح الله که تو حیاط بود گفت : نه تنها نمیمونم .میرم خونه داداش علی ...قربونت برم...مراقب مامان باش .خداحافظ در و بست ویخورده ازش فاصله گرفت که نگاهش بهم افتاد . با تعجب گفت :داداش محمد.برگشتییی؟ یه نگاه کوتاه بهش انداختم و آروم سلام کردم دوباره مشغول کارم شدم و به ریحانه توجهی نکردم. با اینکه نگاهم بهش نبود،حس میکردم خیلی تعجب کرده. بعدچند لحظه ساکن ایستادن به اتاقش رفت. نمیخواستم اذیتش کنم .ولی اگه کاری نمی کردم این رفتارش ادامه پیدا میکرد و عواقب بدی داشت. چند دقیقه بعد از اتاقش بیرون اومد وگفت:کی اومدی ؟ بدون اینکه بهش نگاهی بندازم گفتم :برای توچه فرقی میکنه ؟ صداش رو بالا برد و گفت :یعنی چی برام فرقی میکنه؟محمد هیچ معلومه تو چی میگی؟چرا بچه شدی؟ بابا یه زن گرفتی دیگه چرا همچین میکنی؟ فکر کردی فقط برای اون مهمی؟اصلا یه زنگ زد بهت؟ با عصبانیت لپ تابم رو بستم و به چشم هاش زل زدم :صدات و بیار پایین چشمش و چند لحظه بست و +ببخشید .آخه عصبیم کردی . میدونی چقدر نگرانت شدم ؟خوشم میاد میدونی چقدر برام مهمی ولی بازم با این سوال حرصم میدی وسایلم و جمع کردم و رفتم تو اتاقم نشستم و دوباره لپ تاب و باز کردم ریحانه اومد داخل با همون اخم روی صورتم گفتم :صدای درو نشنیدم! +محمد _میگمم صدای درو نشنیدم بیرون رفت. دلم براش کباب شده بودم،ولی سعی کردم خودم و کنترل کنم. در زد و گفت :میتونم بیام تو؟ _بفرما نشست کنارم و پاهاش و وتو بغلش جمع کرد سرش و گذاشت رو زانوش و زل زد بهم و گفت :الان داری تنبیه ام میکنی ؟ جوابی ندادم +آخه واسه چی؟مگه من‌چیکار کردم؟ چیزی نگفتم +محمد تو چرا انقدر عوض شدی؟ تا این و گفت برگشتم سمتش و گفتم :ببین ریحانه کفرم و در نیار دیگه.من عوض شدم؟یه نگاه به خودت بنداز ؟شده به رفتار چند ماهه اخیرت فکر کنی؟ میگم حالت بد بود ناراحت بودی از رفتن بابا! ولی دلیل نمیشه این رو واسه رفتار زشتت بهانه کنی. تو فرق کردی با دختر پاک و معصومی که بابا تربیتش کرده بود.چرا دختری که با سن کمش اشتباهاتم و بهم تذکر میداد به رفتارهای بچگانه اش فکر نمیکنه ؟یخورده فکر کن!من فقط همین و ازت میخوام. 👇🔔 این داستان ادامه دارد 🔔👇 ⏰ ادامه رمان ، هر شب ساعت ۲۱:۰۰ ⛔ کپی با ذکر منبع بلامانع است ✍نویسنده : فاطمه زهرادرزی و غزاله میرزاپور @Jameeyemahdavi313
باهم بخوانیم 😇 برای سلامتی و ظهور آقا ❤️💚 289 @Jameeyemahdavi313
‍☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️ 🌸امروز دوشنبه 12 آبان 1399 هجرے شمسی 16 ربیع الاول 1442 هجری قمرے 2 نوامبر 2020 ميلادى ذکر روز دوشنبه صد مرتبه: 🌷 🍀دعای برکت روز: امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو: (الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ وعَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِالسَّماواتِ وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ. 📘بحار الأنوارج87/ص356 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
♥ 🌼هزاران جان عاشق، 🌼هزاران قلب مشتاق 🌼هزاران چشم امید، 🌼هزاران دست دعا 🌼هزاران بغض در گلو مانده، 🌼هزاران روح حسرت زده 🌼تمامی عالم در انتظار روز سپیدی که طنین قدمهای مقدست در گوش آسمان بپیچد و نوای دلنشینت،جهان را پر کند... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
💛پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله : أسبِغِ الوُضوءَ تَمُرَّعَلَی الصِّراطِ مَرَّ السَّحابِ أفشِ السَّلامَ یَکثُر خَیرُ بَیتِکَ أکثِر مِن صَدَقَةِ السِّرّ فانَّها تُطفِئُ غَضَبَ الرَّبِ. را کامل بگیر تا همچون ابر از صراط عبور کنے، با صداے آشکار کن تا خیر و برکت خانه ات افزون شود و زیاد ے پنهانے بده که این کار خشم پروردگار را فرو مے نشاند. 📚وسائل الشیعه ج1 ص489 @Jameeyemahdavi313 🌟🌹🌟🌹🌟🌹🌟
💕 حجاب یک کار مودبانه @Jameeyemahdavi313