☀️بسم الله الرحمن الرحیم☀️
🌸امروز سه شنبه
13 آبان 1399 هجرے شمسی
17 ربیع الاول 1442 هجری قمرے
3 نوامبر 2020 ميلادى
ذکر روز سه شنبه صد مرتبه:
#یاارحم_الراحمین🌷
🍀دعای برکت روز:
امام صادق(ع):وقتى صبح دمید بگو:
(الحَمدُللهِ فالِقِ الإِصباحِ،سُبحانَ رَبِّ
المَساءِ وَالصَّباحِ،اللّهُمَّ صَبِّح آلَ مُحَمَّدٍ
بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ.اللّهُمَّ
إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل
عَلَیِّ وعَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةِالسَّماواتِ
وَالأَرضِ رِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی
بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)َ.
📘بحار الأنوارج87/ص356
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
⚘﷽⚘
#سلام_امام_زمانم❤
چه دل انگیز است...
صبحی دیگر از راه رسیده باشد
ومژده ی ظهور تو دمیده شده باشد
وبرخیزم، رو به سوی تو کنم
و دستهایم را روی سینه گذارم
و به تو سلام کنم...
سلامی از عمقِ جان...
سلامـی از روی مِهر
و سلامـی از سَرِ شوق...
🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَجْ🌤
༻﷽༺
#یارسول_الله♥
نام تو بر زبان ما جارے شد
گویے عسل از دهان ما جارے شد
با یڪ صلواٺ ،لحظہاے بوے گلاب
از روزنہ لبان ما جارے شد
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد
#وعجلفرجهم🌸
#میلادپیامبرمهربانےرحمةللعالمین
#مبارڪ_باد🎊
༻﷽༺
#یارسول_الله♥
نام تو بر زبان ما جارے شد
گویے عسل از دهان ما جارے شد
با یڪ صلواٺ ،لحظہاے بوے گلاب
از روزنہ لبان ما جارے شد
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد
#وعجلفرجهم🌸
#میلادپیامبرمهربانےرحمةللعالمین
#مبارڪ_باد🎊
@Jameeyemahdavi313
.
🎁 #میلاد_پیامبـر_مهـربانی_مبارک
✴️ فهمـیدنِ اینکه حسـابش از بقیهی انبیاء جدا بـود، کارِ سـختی نیست. کافیسـت قدری دل به آیهها بدهی که بفهمی او چقـدر برای خدا، خاص بـود. خیلی خاصتر از یک #رسـول برای ارسـالکنندهاش.
💚 شرایط سـخت که میشد، خـدا خودش دلداریاش میداد. برایش به روز و شب #قسـم میخورد که تنهایش نگذاشـته و از او ناراحت نشـده:
✨«والضُّحی، و اللّیلِ اِذا سجی، ما ودّعک ربّک و ما قَلی.»(ضحی/1-3)
🌸 نازش را میخـرید. عزیز بود برایِ خـدا. به او میگفت آنقدر به تو عطا میکنیـم که راضی بشـوی:
✨«ولسوف یُعطیک ربّک فترضی.»(ضحی/5)
💖 از اخلاقش به وَجـد میآمد:
✨«و اِنّک لعلی خلُقٍ عظیم.»(قلم/4)
❤️ به جانش قسـم میخورد:
✨«لعُمرک...»(حجر/72)
❇️ گاهی با رمـزهایی با او حرف میزد. رمزهایی که هنـوز هم فقط میانِ خدا و #رسـول مانده:
✨«الف، لام، میم. کاف. هاء، یا، عین، صاد. عین، سین، قاف...»(بقره،مریم...)
❣نگرانش میشـد:
✨«لعلّک باخعٌ نفسک اَلا یکونوا مؤمنین.»(شعراء/3)
🥀 غصّـهاش را میخورد:
✨«ما انزلنا علیکَ القرآن لتشقی.»(طه/2)
💕 میگفت که هوایش را دارد:
✨«انّا کفیناکَ...»(حجر/ 95)
💐 تعریفش را پیش مؤمنیـن میبُرد تا قدرش را بداننـد:
✨«عزیزٌ علیه ما عَنتُم حریصٌ علیکم.»(توبه/ 128)
✅ گاهی فکر میکنـم همهی اینها خیلی هم غریب نیست وقتی محمّد(ص)، فقط رسـولِ خدا نبود، #حبیب خدا بـود. همهی این نازکشـیدنها و نازخریدنها فقط از محبـّی برای حبیبش برمیآید.
🌤الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج🌤
@Jameeyemahdavi313
85457da75f-5db456c57a1ed80f008db8a0.mp3
1.43M
🎵 چرا پیامبر(ص) هر هفته پرونده اعمال ما را نگاه میکنند؟
#کلیپ_صوتی
@Panahian_ir
رهبر انقلاب: "هر کس رئیسجمهور آمریکا بشود، بر روی سیاست ما تاثیری ندارد"
یک پارچ آب یخ، بر سرِ اعتدالیون و اصلاح طلبان😊
5575484_229.mp3
18.25M
💐 مـُحـَـمـّـد
رحـمـت للعـالـمـیـن اسـت ...
🎼 حامد زمانی
@Jameeyemahdavi313
#آیه_گرافی☘🕊
[ولَایُبدینَ زینَتَهُنَّاِلّٰالِبُعولَتِهِنَّاَوْآبائِهِنَّ]
وزینتخـودرا
آشکارنکنندمگربراۍ
محارمشان✨
#نور۳۱❣
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
@Jameeyemahdavi313
#پروفایل_دخترونه🍁
بـا همـان پاڪـی #چـادر
ڪہ تو بر سر دارے 😌😇
میتوانے غـم #مهدے(عج)
ز تنش بردارے☺️
دوره جـنگــ و جـدال استــ👊
و زمـان ناپـاڪ استـــ 👀
چادرتــ روے سرتـــ هست
تو سنگــر دارے✌️✋
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_شصت_و_سه_ناحله🌹 سکوت کرده بود و مظلوم بهم خیره شد .با صدای بغض دار گفت :دلم برات تنگ شده بود
#پارت_شصت_و_چهار_ناحله🌹
قدم هام رو تند کردم وسمت اتاق بابا رفتم.
در زدم و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابش باشم رفتم تو رو تختش دراز کشیده بود.
کنارش نشستم چشم هاش و باز کرد و
+چیه؟چی میخوای؟
سعی کردم خودم و کنترل کنم
_بابا جان!
+بله؟
_چرا بهم نگفتی که آقا محمد اینا میان اینجا؟
+گفتمکه به تو ربطی نداشت حرف های تو رو شنیددیگه. این دفعه باید حرف های منو میشنید
_خب؟
+خب که خب قرار نیست تو در جریان همه چی باشی.
_بابا!
+باز چیه؟
_واسه چی بهش گفتین از سپاه بیاد بیرون؟
چرا فکر کردین اون شغلش و به خاطر من عوض میکنه؟
+فکر نکردم مطمئن بودم
_بابا!این چه کاریه که شما کردین!
چرا انقدر مهریه رو زیاد گفتین؟
بابا شما اصلا میدونین وضعیتش رو؟
+آدمِ مثل بقیه دیگه چیزیش نیست که تازه اگه مشکلی داره چرا میره خاستگاری؟
_ این همه مهریه آخه؟مگه میخواد طلاقم بده؟اصلا مگه محتاج پول دیگرانیم؟
بابا اون پدرو مادر نداره!بابا محمد یتیمه!
+اوه!از کی تاحالا شده محمد؟
_بابا
+بابا و کوفت.گفتم که این چیزا به تو ربطی نداره.برو خداروشکر کن که فقط بخاطرتو اجازه دادم دوباره پاش رو بزاره تو خونمون. فقط در همین حد بدون اگه بخوادت واست همه کار میکنه! کلافه از روی تخت پاشدم و از اتاقش رفتم دلم میخواست گریه کنم،ولی سعی کردم آروم باشم.حالا تقی به توقی خورده پسره از من خوشش اومده شما باید از خداتون باشه.باید نماز شکر بخونین.من نمیدونم اخه چه سریه!خدا خواست شما نمیخواین!خدایا خودت به ما صبر بده به محمد کمک کن.بهش جرئت بده بهش عشق بده که جا نزنه رفتم پایین،کولم و از کنار مبل گرفتم یادِ رفتار بچگونم افتادم نکنه محمد بره دیگه پشت سرش و نگاه نکنه!
خدایا همه چیز و به خودت میسپرم. یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم که تلفنم زنگ خورد. گوشی و برداشتم ریحانه بود
_الو سلام!
+به به سلام عروس خانومِ گلِ من!
از خطابش قند تو دلم آب شد.
یعنی میشه..!
_چه عجب چیشد شما یادی از ما کردین؟
+هیچی دلم تنگ شد واست بیا بریم بیرون
_بیرون؟کجا؟
+چه میدونم بریم دریا؟
_تو چقدر دریا میری.خب بیا بریم یه جای دیگه
+کجا مثلا؟
_کافه ای پارکی جایی
+خو پ بریم پارک یه ساعت دیگه پارک نزدیک دانشگاه میبینمت؟
_اره بریم
+تو با کی میای؟
_تنها میام
+اها باشه پس میبینمت عزیزم
_اوهوم حتما.
+فعلا
_خداحافظ
تلفن و قطع کردم
از اینکه دوباره مثل قبل گرم گرفته بود خوشحال شدم و خوشحال تر از اینکه منو عروس خانم خطاب کرده بود رفتم بالا پیش مامان و بهش گفتم که میخوایم با ریحانه بیرون بریم اصرار کرد که بابا چیزی نفهمه و زود برگردم لباسام و با یه مانتوی سفید کوتاه و یه شلوارلی جذب عوض کردم تو آینه به موهای لخت و روشنم خیره شدم گیسش کردم و تهش و بستم یه روسری سرمه ای گل گلی هم برداشتم سرم کردم. تو آینه به پوست سفیدم خیره شدم و یه لبخند زدم روی ابروهای کمونیم دست کشیدم و صافشون کردم.چادرم و سرمکردم.
یه کیف کوچولو برداشتم و توش گوشیم وبا یه مقدار پول گذاشتم از مامان خداحافظی کردم که آژانس رسید.
یه کفش شیک کتونی هم پوشیدم و رفتم بیرون.
زودتر از ریحانه رسیده بودم روی نیمکت منتظر نشستم تا بیاد چشمم به در ورودی پارک بود تا اگه اومد برم سمتش یه چند دقیقه گذشت،حوصلم سر رفته بود.
میخواستم بهش زنگ بزنم که دیدم یه بچه کنار سرسره ایستاده و گریه میکنه و مامانش و صدا میزنه.
اطرافش و گشتم.کسی نبود.دلم طاقت نیاورد
از جام بلندشدم و رفتم طرفش.
دست های کوچولوش وگرفتم که آروم شد و با تعجب بهم نگاه کرد بعد چند ثانیه دوباره زد زیر گریه از این کارش خندم گرفت.صدام و بچگونه کردم و
_چیشده دختر کوچولو؟چرا گریه میکنی؟
چیزی نگفت فقط شدت گریه اش بیشتر شد
_زمین خوردی؟
بازم چیزی نگفت
_گم شدی؟
به حرف اومد با گریه داد زد
+مامانم و گم کردم
به زور فهمیدم چی گفت دستش و محکم فشردم و
_بیا بریم برات پیداش میکنم
باهم راه افتادیم اطراف سرسره،کسی نبود بچه دیگه گریه نمیکرد وآروم شده بود. از پشمکیِ دم پارک یه پشمک واسش خریدم و دادم دستش.
دوباره رفتیم کنار سرسره ایستادیم تا مامانش بیاد.
_چند سالته؟
+شیش
_اسم قشنگت چیه؟
+مهسا
_به به.اسم منم فاطمه اس
+خاله!!
اطرافم و گشتم و کسی و ندیدم
_به من گفتی خاله؟
+اره
خوشحال شده بودم،تا حالا هیچکس بهم نگفته بود خاله.
_جانم؟
+تو هم بچه داری؟
از حرفش کلی خندیدم
+نه! من خودم بچم
پشمکش و بدون حرف خورد و من تا اخر مشغول تماشاش بودم یه بندی صورتی که عکس خرگوش روش داشت با شلوارک صورتی پوشیده بود.گل سری که رو موهای قهوه ایش زده بود جذاب ترش کرد.به چشمای عسلیش خیره شدم و
_تو چقدر خوشگلی خانوم کوچولو!
یه لبخند شیرین زد.
همینجور محو نگاه کردنش بودم که یه دستی رو شونم نشست.برگشتم عقب.ریحانه بود محکم بغلم کرد و گونم و بوسید.