چطوری از کپک زدن نان و مربای خونگی جلوگیری کنیم؟
کافیست به مربا کمی پودر دارچین اضافه کنید و در جعبه نان یک چوب دارچین قرار دهید، دارچین ضدعفونی کننده و دشمن کپک است
@Jameeyemahdavi313
⚛ #خواص_شکر_سرخ
🔻 ملین و روان کنندۀ شکم
🔻 مفید برای حلق و ریۀ خشک
🔻 تقویت ارواح و قوای جسمانی
🔻 تقویت کننده کبد
🔻 تحلیل برندۀ بادهای روده
🔻 تقویت کنندۀ میل جنسی
🔻 تولیدکننده خون صالح وتمیز
🔻 استحکام اعصاب و استخوان ها
🔻 جلوگیری از پیری زودرس
🔻 دفع کننده خلط سودا
🔻 مفید برای درد ناف
🔻 مفید برای دردهای شکمی
🔻 مفید برای احتباس ادراری
🔻 مسمّن(چاق کننده)
🔻 جالی(جلا دهنده و ملیّن طبع)
📚منابع الحاوی تحفه المؤمنین
مخزن الادویه-صیدنه
#طب_اسلامی
@Jameeyemahdavi313
🔴 ازدواج زوج پرستار
🔻در بیمارستان اهواز
♥️♥️ تصاویری از جشن پیوند دو پرستار بیمارستان امیرالمومنین علیهالسلام اهواز که با رنگوبوی #کرونا و با رعایت دستورالعملهای بهداشتی در سالن آمفی تئاتر این بیمارستان برگزار شد. 😊
@Jameeyemahdavi313
⭕️ دستورالعمل ستاد ملی مبارزه با #کرونا در ایام محرم
🔸 همه ما به فرموده امام امت، ملزم به رعایت دستورات ستاد مقابله با کرونا هستیم.
@Jameeyemahdavi313
Clip-Panahian-CheraBayadDarEidGhadirEtaamDad-64k.mp3
1.24M
🎵چرا باید در عید غدیر اطعام داد؟
🔻چرا به ما سفارش کردهاند در جشن حکومت امیرالمومنین(ع) غذا توزیع کنیم؟
#کلیپ_صوتی
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#پارت_سی_و_سوم_او_را 🌹 حوزه کجاست؟! -نمیدونین؟😊 -نه.نمیدونم شایدم اسمشو قبلا شنیدم ولی الان یادم ن
#پارت_سی_و_چهارم_او_را 🌹
با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم.
نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود.
سرم همچنان گیج میرفت!
میدونستم خیلی ضعیف شدم.
خبری از ساعت نداشتم.
بلند شدم و یه چرخی تو اتاقک زدم،
یه ساعت گرد آبی رنگ رو دیوارای کرمی بود
که با دیدن عقربه ی ثانیه شمارش که زور میزد جلو بره اما درجا میزد،
فهمیدم خواب رفته! 🕒😴
برگشتم سر جام!
یه چیزی به دلم چنگ مینداخت و میخواست هرچی که صبح خورده بودم بکشه بیرون
سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و بهش محل ندم!!
نمیدونم چقدر شد!
شاید یک ساعت به همون حالت اونجا نشسته بودم
داشتم کلافه میشدم😣
یعنی الان فقط میتونستم بخوابم و بیدار شم و بشینم و بخوابم و؟!
دیگه حتی خوابمم نمیومد!
دلم میخواست اتاق خودم بودم تا حداقل یه دوش میگرفتم!
اتاق خودم!
آه😢
کی باور میکرد الان من با این وضع تو چنین جایی.!!
اصلا چیشد که به اینجا رسید؟
چرا من نمیتونم عامل این بدبختی رو پیدا کنم😣
چرا زندگی من یهو اینقدر پوچ شد؟!
یا بهتره بگم از اول پوچ بود
مثل زندگی همه!
پس چرا بقیه حالیشون نیست؟
نمیدونم
نمیفهمم
فردا عیده!
و من آواره ام
دیگه هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم!
هیچی!
فکر و خیال داشت دیوونم میکرد!
کاش حداقل میدونستم ساعت چنده😭
یعنی این وضع از خونه خودمون بهتره؟
شاید اره
اینجوری حداقل میدونم هیچکسو ندارم!
هیچکسم تو کارم دخالت نمیکنه!
اینکه کلا کسی نباشه
بهتر از بودنیه که از نبودن بدتره!!
سرم درد میکرد.
از گرسنگی شدیدم فهمیدم احتمالا نزدیکای عصر باشه!
تاکی باید اینجا میموندم؟!
دستمو از دیوار گرفتم و بلند شدم!
رفتم سمت در
این اطراف کسی نبود،
با احتیاط رفتم بیرون
حداقل هوای اینجا بهتر از اون تو بود!
به زندگیم فکر میکردم و قدم میزدم و اشک میریختم
اونقدر غرق تو بدبختیام بودم که حواسم به هیچی نبود!
-چیشده خوشگل خانوم؟😉
با صدایی که اومد از ترس جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم😰
-کسی اذیتت کرده؟
دو تا پسر هم سن و سال خودم در حالی که لبخند مسخره ای رو لباشون بود داشتن نگام میکردن!!😥
-نترس عزیزم
ما که کاریت نداریم😈
-آره خوشگل خانوم!
فقط میخوایم کمکت کنیم😜
با ترس یه قدم به عقب رفتم
-آخ آخ صورتت چیشده؟
-بنظرمیرسه از جایی در رفتی!
بیمارستانی،تیمارستانی،نمیدونم!
هر مقدار که عقب میرفتم،میومدن جلو!
داشتم سکته میکردم😭
-زبونتو موش خورده؟
چرا ترسیدی؟😈
-فردا عیده،
حیفه هم یه دختر به این نازی تنها باشه
هم دوتا پسر به این آقایی😆
تو یه لحظه تمام نیرومو جمع کردم و فقط دویدم!
اونا هم با سرعت دنبالم میکردن!
دویدم سمت خیابون تا شاید کسی رو ببینم و کمک بخوام😰
خیلی سریع میدویدن
اینقدر ترسیده بودم که صدام درنمیومد😭
نفس نفس میزدم و میدویدم
اما
پام پیچ خورد و رو چمنا افتادم زمین😰😭
تو یه لحظه هر دو شون رسیدن بهم شروع کردن به خندیدن
تمام وجودم از وحشت میلرزید!
-کجا داشتی میرفتی شیطون😂
هرکی این بلا رو سر صورتت آورده حق داشته!
اصلا دختر مؤدبی نیستی!
-ولی سرعتت خوبه ها!
خودتم خوشگلی!
فقط حیف که لالی😂
به گریه افتاده بودم و هق هق میکردم.
اما هیچی نمیتونستم بگم!😣
یکیشون اومد سمتم و دستمو گرفت تا بلندم کنه
قلبم میخواست از سینم بیرون بپره.
هلش دادم و با تمام وجود جیغ زدم!
ترسیدن و اومدن سمتم.
میخواستن جلوی دهنمو بگیرن
اما صورتمو میچرخوندم و فقط جیغ میزدم
امیدوار بودم یکی بیاد به دادم برسه😭
بالاخره با صدای دادی که داشت هرلحظه نزدیکتر میشد ،
منو ول کردن و با سرعت برق فرار کردن!
همونجا رو چمنا افتاده بودم و زار میزدم😭
باورم نمیشد این ترنم همون ترنمیه که ماشین سیصد میلیونی زیر پاش بود!
همون دانشجوی پزشکی
و همون دختر پولدار مغروری که هیچکسی جرأت مزاحمتشو نداشت😭
-دخترم اذیتت کردن؟
دستامو از صورتم برداشتم و نگاهش کردم!
نمیتونستم جلوی گریمو بگیرم
مرد با همون لهجه ی شیرین ترکی ادامه داد
-آخه اینجا چیکار میکنی باباجان!
قیافتم که آشنا نیست،
فکرنکنم مال این محل باشی!
بلند شدم و نشستم،
سرمو انداختم پایین و به گریه هام ادامه دادم😭
-ببینمت عزیزم!
دختر قشنگم!
نکنه از خونه فرار کردی؟!
آخه اگر من نمیرسیدم که
لا اله الا الله
جوونای این زمونه گرگ شدن باباجان!
خطر داره یه دختر تنها اونم تو این جای خلوت!
ترسیدی حتما؟
بشین برم برات یه آب میوه ای چیزی بیارم،
رنگ به روت نمونده!
-نه
خواهش میکنم نرید😭
من میترسم😭
نشست کنارم
-ببین عزیزم!
این کار که تو کردی اصلا درست نیست!
حتما خانوادت الان دارن دنبالت میگردن!
نگرانتن!
این بیرون خطرناکه باباجان!