eitaa logo
جهاد تبیین جمعیت
7.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
830 ویدیو
384 فایل
تبلیغات: @HOSSIN2012 مدیر: @aligood62
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز و فردا یه هیئت مادرانه برای همه مامانها مخصوصا اونایی که به خاطر بچه کوچک و مسائلش قسمتشون نشد برن مراسم عزاداری در تهران برگزار شده و میشه. اگر تهران هستین فرصت خوبیه. منم دعا کنید🖤🖤 مطلب از کانال خانم دکتر موحدی نیا @hejrat_kon
https://telewebion.com/episode/0x72c200e مستند «مثبت فرزند» ۱۴۰۲/۰۴/۰۱ شبکه استانی قزوین 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
مسابقه ملی دوجان تا ۳۱ شهریور ۱۴۰۲ تمدید شد خریدکتاب:https://b2n.ir/j57901 شرکت در مسابقه :www.mketab.ir 📚مرکز مجازی مسابقات کتابخوانی را در ایتا دنبال کنید https://eitaa.com/joinchat/2280390814C76920f20d3
انتقاد هم آدابی دارد! شما انتقاد می کنید یا انتقام می گیرید؟! یادداشت مستند توییت دوم در حوزه نیوز: https://hawzahnews.com/xbM3T 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
‏در حاشیه جلسه اجلاسیه مردمی سازی دولت زنی رو میبینیم که با کودک شیرخوار اومده این صحنه اگر در یک اجلاس غربی بود رسانه ها به خط میشدن و کلی حس خوب به مخاطب منتقل میکردن. موضوع بحران جمعیت نه فقط برای ما برای دنیا نگران کنندس . نورا براتی 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
‏در حاشیه جلسه اجلاسیه مردمی سازی دولت 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
‏در حاشیه جلسه اجلاسیه مردمی سازی دولت 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
‏در حاشیه جلسه اجلاسیه مردمی سازی دولت 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat
هدایت شده از 
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل لایه باز بنر ۲ در ۱/۵ متر ویژه هدیه ناجی شو به موکب های اربعینی https://eitaa.com/joinchat/2781282479C77ef210f1e
📍تجربه تکراری های غیراستانداردی که موجب از بین رفتن بسیاری از جنین های سالم می شود.😔 داستان کوچولوی حافظ قرآن یعنی آقاجواد😍، از زبان مادرش👇 📍قلبم داشت می آمد توی دهانم از شدت ترس و ناراحتی داشتم سکته می کردم پاهایم سست شده بود، رمقی برای تکان خوردن نداشتند، چشم هایم سیاهی می رفت و همه جا را تار می دیدم... خانم پرستار بلند صدا کرد همراه خانم زارع کجاست لطفا تخت را خالی کنید بیماران منتظرند .... من که از شدت استرس و ناراحتی بی تاب شده بودم فقط احساس کردم چند نفر دارند دست و پایم را می گیرند تا کمک کنند از روی تخت بلند شوم صدای همهمه و زمزمه ها سالن را پر کرده بود ای جان چقدر هم خودش خوشگل و نازه .... ای بابا دیگه دوره ی آخر الزمانه ... حرفها پشت هم می آمد و صدای پچ پچ ها روانم را بیشتر به هم می ریخت اشک ها امانم را بریده بودند و هق هق گریه ها فرصت نمی داد تا بتوانم حرف بزنم ... نمی دانم فرشته ی نجاتی از کجا پیدایش شد و شربت شیرینی که با گلاب معطر شده بود را به زور به من خوراند ... کنار آن هیاهوها و صداها ناگهان یاد افتادم چقدر شوق و ذوق داشت برای آمدنش همین دیروز بود که از من پرسید فاطمه به نظرت چشم هایش چه شکلی می شود؟ به خانواده ی ما شبیه تر است یا شما ؟ دوست دارم مثل خودم مهندس بشود با هم شرکت بزنیم و برج بسازیم .... تحمل دیدن او با آن همه هیجان حالم را خرابتر می کرد ... انگار همین دیروز بود که جواب آزمایشم را گرفتم اینقدر خوشحال بود که فکر میکرد بچه دنیا آمده است دوست داشت همه ی اهل محل را شیرینی بدهد خدایا جواب این همه شوق و ذوق محمد را چه بدهم او نابود می شود ... همه ی این افکار جلوی چشمم رژه می رفتند که ناگهان صدای تیز خانم دکتر برق را از چشمانم ربود ... نگه داشتن این طور بچه ها هم ظلم به خودتان است هم جامعه ...یک عده انسان که هیچ توانایی ندارند به چه درد جامعه می خورند تنها چاق می شوند و هیچ منفعتی ندارند مطمئن باشید که خودشان هم از این تصمیم عاقلانه ی شما تشکر می کنند ... من روزانه چند مدل از مادرها را می بینم هیچ کس مثل شما این قدر اشک نمی ریزد و بی تاب نمی شود خلاصه گفته باشم من هیچ مسیولیت به گردن نمی گیرم تست غربالگری شما نشان می دهد که به احتمال ۹۰ درصد جنین شما سندروم داون است حالا خود دانید شما نازا که نیستی این نشد یک جنین سالم و عاقل دیگر ... این هم مهر و امضای دستور سقط جنین شما به سلامت ... جمله ی آخر خانم دکتر مثل پتک خورد توی سرم ... من که همه ی روزها با جنین صحبت کرده بودم و هرروز با سلامی عاشقانه به او روزهایی را به انتها می رساندم چطور ممکن است که همه ی آن خاطرات را به دست باد بسپارم ... چطور نعمت لمس تکان خوردن های زیبای او را از خودم بگیرم با زبان بی زبانی از خواهرم خواستم که من را از این مهلکه نجات دهد .... به سختی پاهایم را تکان دادم و خودم را برای آغازی دوباره آماده کردم ... الان هفت سال از آن ماجرا می گذرد و پسرم جواد کلاس اول درس می خواند و بسیار باهوش است و توانسته سه جز قرآن را حفظ کند .. 🔲جهت دریافت اطلاعات، اخبار و محتواهای جمعیتی به کانال جهاد تبیین بپیوندید: http://eitaa.com/jamiyat