به نام خدا
#هدیه
شب بیست و سوم ماه رمضان،
مسجد جواد الائمهی پردیسان قم، وقتی مداحی من تمام شد یک مرد جوان با چهره ی دوست داشتنی و مهربان جلو آمد لبخندی زد و گفت :خیلی قشنگ خوندی صدای خیلی خوبی داری، دوست داشتم یه هدیه خوب بهت بدم، اما الان چیزی همراهم نیست.
داشتم فکر میکردم که ایشان را کجا دیدم چقدر آشناست .آهان توی مسجد هر کاری بود انجام می داد ،از پذیرایی از مردم تا درست کردن سیستم صوتی .درسته! توی مسجد چند بار ایشان را مشغول خدمت به نماز گزاران در مراسم عزاداری ها و جشن میلاد ائمه دیده بودم . بعد از چند لحظه دوباره همان جوان که من اسمش را هم نمی دانستم جلو آمد یک انگشتر عقیق زرد شرفشمس به من داد و گفت: این انگشتر هدیهی من به تو باشه. انگشتر خودمه، ۲۰ ساله دستمه و روش نوشته شده یافاطمه الزهرا ولی امشب می خوام اونو به تو بدم چون خیلی قشنگ مداحی کردی انگشتر را گرفتم و تشکر کردم .
چند ماه بعد وارد مسجد که شدم یک قاب عکس توی مسجد گذاشته بودند
چقدر آشنا بود .جلو تر رفتم شهید امیر معصومی ؟ من ایشان را کجا دیده بودم ؟این آقا همان جوان مهربانی بود که آن شب انگشترش را به من داد .یعنی شهید شده؟
مقابل عکس نشستم بغضم شکست و اشک از چشمانم جاری شد 😭😭😭.
👦🏻 راوی : علی زاهدی کلاس پنجم ابتدایی (نوه شهید حجة الاسلام محمد زاهدی )
📝نویسنده : خانم عباسپور
#اللهمعجللولیکالفرج
#شهیدمعصومی
#مسجدجوادالائمهعلیهالسلام
شادی روحشان صلواتی عنایت کنید