eitaa logo
‌ جنـــة المــأویٰ
2.2هزار دنبال‌کننده
810 عکس
787 ویدیو
2 فایل
❞ مؤسسه بین‌المللی مطالعات دینی جنة المــأویٰ ❝ ◣ سایت موسسه janatulmawa.ir ( @mr_59233 )
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا صاحب الزمان🌿 دعای‌ فرج [برای تعجیل در ظهور امام‌زمان صلوات] ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️اَلسَّلامُ عَلَیْكَ فى آناءِ لَیْلِكَ وَاَطْرافِ نَهارِكَ.. ☀️سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز 📚فرازی از زیارت آل یاسین سلام بر تو ای مولایی که در شب تیره غیبت، همه از تو نور می جویند؛ و در روز ظهورت، همه با آفتاب تو راه بندگی را میپویند. 🥀┄┅═✧❁✧═┅┄🥀 مولای‌من 🥀تو تمام هستی مایی امید و پناه و مامن و آقای مایی تو یادمان داده‌ای که با یادت از هیچ چیز نهراسیم و در پناهت هرگز ناامید نشویم تو یادمان داده ای در اوج اضطراب و اضطرار، به پشتوانه‌ی نام زیبایت آرام شویم أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج وَ فَرَجَنا بِهِ 🕊 ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
⚜برخیزد و قدمی پیش نهد ... ✨روزی شیخ ابوسعید ابوالخیر برای سخنرانی و ارشاد و موعظه ی خلق به مجلسی وارد شد و جمعی از مریدان شیخ در مجلس انتظار وی را میکشیدند. ✨شیخ در حالی که عبای خود را زیر بغل خود گرفته بود و عبایش بر زمین کشیده میشد در مجلس وارد شد. ازدحام جمعیت جایی برای ورود تازه واردان در مجلس نگذاشته بود. ✨یکی از مریدان برخواست و بلند آواز داد که: «خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد (تا جا باز شود)» ... ✨شیخ که در حین بالا رفتن از منبر بود به سوی پایین روانه شد و از مجلس خارج شد ... مریدان را از فعل شیخ تعجب آمد و علت را پرسیدند. ✨شیخ گفت: هر آنچه امروز میخواستم بگویم را این مرد گفت. (خدا رحمت کند کسی را که برخیزد و قدمی پیش نهد ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
‍ ❇️اعجاز عددی در سوره بقره‼️ 💢ما میدانیم که تعداد ایات سوره بقره ۲۸۶ آیه می باشد. 👈حال اگر عدد ۶ را برداریم ۲۸ میماندکه جمع سوره های مدنی است. 👈امااگر عدد۲ را برداریم ۸۶میماندکه جمع سوره های مکی است. 👈الان اگر ۲۸و۸۶ را باهم جمع کنیم حاصل عدد۱۱۴ میشودکه تعداد کل سوره های قرآن کریم میشود! 👈حال اگر ۲و۶ رابرداریم عدد۸ میماند که وسط عدد۲۸۶است(۸=۶+۲) 👈میدانیم وسط عدد۲۸۶ یعنی ۱۴۳ حال اگر به خدمت آیه ۱۴۳ برویم میبینیم در موردتعادل و وسط صحبت کرده است. 🌷اشاره قران در آیه ۱۴۳ سوره بقره🔰 🌷وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً 👈وَسَطًا👉... وما شمارا امتی میانه و👈وسط👉 قرار دادیم تا بشریت گواه شما می باشد. ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
45.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسول خدا صلي الله عليه واله می فرمایند : داناترین مردم کسی است که دانش دیگران را به دانش خود بیفزاید. أعْلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ إلی عِلْمِهِ. The wisest man is he who adds other`s knowledge to his knowledge. نهج الفصاحه، صفحه 69 ، حدیث 360 ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
🔷قصر بی سقف 🍂ثروتمند بخیلی به واعظی انگشتر بی نگین داد و به او التماس دعا گفت. واعظ هنگام دعا بر بالای منبر گفت: 🍁 الهی! این شخص را که به من انگشتری داد، قصری به او بده که چهار دیوار داشته باشد و سقف نداشته باشد. وقتی واعظ از منبر پایین آمد، آن شخص گفت: من قصری را که سقف نداشته باشد، می خواهم چه کنم؟ 🍂واعظ گفت: هر وقت انگشتر من بانگین شد، چهار دیوار تو هم سقف دار خواهد شد». ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
السلام علیک یا صاحب الزمان🌿 دعای‌ فرج [برای تعجیل در ظهور امام‌زمان صلوات] ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی 🌱سلام بر تو در شب هنگامي كه مي پوشاند، و در روز وقتي كه آشكار مي شود 📚فرازی از زیارت آل یاسین ☀️سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت... 📚فرازی از زیارت آل یاسین 🥀●•═✧❁✧═•●🥀 مولای‌من برای سائلی چون من، چه مولایی کریم تر از شما؟ ... برای بیماری چون من، چه طبیبی حاذق تر از شما؟ ... برای درمانده ای چون من، چه گره گشایی مهربان تر از شما؟ ... شما آن کریم ترینی برای بینوایان و آن دلسوزترینی برای واماندگان و آن رفیق ترینی برای بی کسان ... آنکس که شما را ندارد، چه دارد!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
♨️حاتم طایی و سخاوت مرد غلام   🔘حاتم را پرسیدند که: هرگز از خود کریم تر دیده‌ای؟ گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد و مرا قطعه‌ای از آن خوش آمد، بخوردم. گفتم : والله این بسی خوش بود. غلام بیرون رفت و یک‌یک گوسفند را می‌کشت و آن موضع (قسمت) را می‌پخت و پیش من می‌آورد. و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است پرسیدم که این چیست؟ گفتند : وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سر برید). وی را ملامت کردم که : چرا چنین کردی؟ گفت : سبحان الله ترا که مهمان من بودی چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟ پس حاتم را پرسیدند که: تو در مقابله آن چه دادی؟ گفت: سیصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند. گفتند: پس تو کریم تر از او باشی! گفت: هیهات! وی هرچه داشت داده است و من آز آن چه داشتم و از بسیاری؛ اندکی بیش ندادم. 📚بهارستان جامی  
☀️☀️☀️ 🔹اميد همان زندگی است گفته اند اسبی به بيماری گرفتار آمد و پشت دروازه شهر بيفتاد . صاحب اسب او را رها کرده و به داخل شهر شد مردم به او گفتند اسبت از چه بابت به اين روزگار پرنکبت بيفتاد. مرد گفت از آنجايی که غمخواران نازنينی همچون شما نداشت و مجبور بود دایم برای من بار حمل کند. يکی گفت براستی چنين است .من هم مانند اسب تو شده ام . مردم به هيکل نحيف او نظری انداختند و او گفت زن و فرزندانم تا توان داشتم و بار می کشيدم در کنارم بودند و امروز من هم مانند اسب اين مرد تنهايم و لحظه رفتنم را انتظار می کشم . می گويند آن مرد نحيف هر روز کاسه ای آب از لب جوی برداشته و برای اسب نحيف تر از خود می برد . و در کنار اسب می نشست و راز دل می گفت . چند روز که گذشت اسب بر روی پای ايستاد و همراه پيرمرد به بازار شد. صاحب اسب و مردم متعجب شدند . او را گفتند چطور برخاست . پيرمرد خنده ای کرد و گفت از آنجايی که دوستی همچون من يافت که تنهايش نگذاشتم و در روز سختی کنارش بودم . می گويند : از آن پس پير مرد و اسب هر روز کام رهگذران تشنه را سيراب می کردند و ديگر مرگ را هم انتظار نمی کشيدند… نکته ها: ارد بزرگ می گويد : دوستی و مهر ، اميد می آفريند و اميد داشتن همان زندگی است. ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت زیبا از شیخ خرقانی 🔆شیخ خرقانی که از عرفای بزرگ اسلام است می گوید: نیمه شب دعا می کردم، ندا آمد که ای شیخ می خواهی درونت را به همه بنماییم تا همه از اطرافت پراکنده شوند ندا را گفتم: می خواهی از مهر و رحمت و بخشش تو بگویم تا دیگر کسی عبادتت هم نکند؟ ندا آمد که نه تو بگو و نه ما
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوره بروج ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
پیرمردی میگفت: پیر شی ولی نوبتی نشی! گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی وقتی دیگه قادر به انجام کارهات نیستی، بچه هات برا نگهداری ازت نوبت تعیین نکنند و باهم دعوا کنند.. ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 «شرمنده شدم»!! 🔹 ماجرای توسل به امام زمان ارواحنا فداه 🎙استاد عالی
🔸 ﺩﺭﻭﯾﺶ ﯾﮑﺪﺳﺖ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺩﺭ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﯼ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﻪ ﺫﮐﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﯿﺎﯾﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ، ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﺳﯿﺐ ﻭ ﮔﻼﺑﯽ ﻭ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﻮﻩ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﻬﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﻧﭽﯿﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﻣﯿﻮﻩﻫﺎﯾﯽ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺮ ﺍﻟﻬﯽ، ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺳﺨﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﭘﯿﺶ ‌ ﺁﻭﺭﺩ . ﺗﺎ ﭘﻨﺞ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻮﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺷﺪ، ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺍﻭ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ . ﻋﻬﺪ ﻭ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮔﻼﺑﯽ ﭼﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ . ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻼﯼ ﺳﺨﺘﯽ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩ . ﻗﺼﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﺪﻭﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﻧﻔﺮ ﺩﺯﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺩﺯﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ . ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺳﻮﺳﺎﻥ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﺰﻭ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ، ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﻖ ﺣﮑﻢ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﺩﺯﺩﺍﻥ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﺣﮑﻢ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍﯼ ﺳﮓ ﺻﻔﺖ ! ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺣﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﺮﺍ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﯼ؟ ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﻏﻪ ﺭﺳﯿﺪ، ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﭘﯿﺶ ﺷﯿﺦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﺯﺵ ﻭ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺮﻭﯾﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺷﮑﻨﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﮐﺮﺩ . ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﻟﻘﺐ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻏﻮﻏﺎﯼ ﺧﻠﻖ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻭ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ . ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﺎﻥ ﺳﺮ ﺯﺩﻩ، ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺩﺳﺖ ﺯﻧﺒﯿﻞ ﻣﯽﺑﺎﻓﺪ . ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﭼﺮﺍ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﺎﺏ ﺩﻭﺭﯼ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺷﯿﺦ ﺗﺒﺴﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺗﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﮒ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﮕﻮﯾﯽ . ﺍﻣﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻓﺎﺵ ﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺯ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪﻧﺪ . ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﺮ ﺧﻠﻖ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺯﯾﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺪ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺘﻨﺪ ﺍﻭ ﺭﯾﺎﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﺯﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩ . ﺭﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺪﮔﻤﺎﻧﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺍﻻﯼ ﺗﻮ ﭘﯽ ﺑﺒﺮﻧﺪ . 📚ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻣﻌﻨﻮﯼ ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
✨✨✨✨ ⚡️گرگی استخوانی را فرو داد و آن استخوان در حلقش گیر کرد. ⚡️مرغ ماهیخواری سر در دهان گرگ کرده و استخوان را بیرون آورد. سپس گفت: کارم تمام شد حالا مزد مرا بده! ⚡️گرگ گفت: خجالت نمی کشی که از من مزد می خواهی؟ ⚡️مزدی از این بالاتر که سرت را در دهان من کردی و سالم بیرون آوردی؟؟ 📚کشکول بهایی ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
السلام علیک یا صاحب الزمان🌿 دعای‌ فرج [برای تعجیل در ظهور امام‌زمان صلوات] ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیَاءِ الدَّوْلَةِ الشَّرِیفَةِ... 🌱سلام بر تو و بر امید فرح بخش آمدنت، آنگاه که حکومت خدا را نشانمان میدهی و خشکسال آرزوهای ما را با باران مهربانی ات سیراب میکنی؛ 🍃آنگونه که بعد از آن هیچ عطشی، هرگز بی تابمان نکند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. مولای‌من 🌾خوش آن صبحی که با یاد شما آغاز می‌گرددخوشبخت آن دلی که لبریز از هوای شماست خرم آن چشمی که اشکبارِ فراق شماست چه سربلندند منتظران امیدوار که عمری در انتظار رویت خورشید، در قلب‌ها بذر مهر شما را کاشته‌اند بیچاره آن که دری غیر از سرای مهر شما را کوبید... ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
🔆كمی فكر كن شاید خیلی هم بی ربط نباشد 🍁موش ازشكاف دیوار سرک كشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز كردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : كاش یک غذای حسابی باشد . 🍁اما همین كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد ؛ چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود .موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد . او به هركسی كه می رسید ، می گفت : توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است . . .  مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تكان داد و گفت :  آقای موش ، برایت متاسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من كاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد . 🍁میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سرداد و گفت : آقای موش من فقط می توانم دعایت كنم كه توی تله نیفتی ، چون خودت خوب می دانی كه تله موش به من ربطی ندارد. مطمئن باش كه دعای من پشت و پناه تو خواهد بود . موش كه از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تكان داد و گفت :  من كه تا حالـا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد.! او این را گفت و زیر لب خنده ای كرد ودوباره مشغول چرید شد . سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فكر بود كه اگر روزی در تله موش بیفتد ، چه می شود؟ 🍁در نیمه های همان شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلـافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را كه در تله افتاده بود ، ببیند . او در تاریكی متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلـا می كرده ، موش نبود ، بلكه یک مار خطرناكی بود كه دمش در تله گیر كرده بود . همین كه زن به تله موش نزدیک شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد. 🍁صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فورا به بیمارستان رساند. بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد. اما روزی كه به خانه برگشت ، هنوز تب داشت . زن همسایه كه به عیادت بیمار آمده بود ، گفت : برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست . 🍁مرد مزرعه دار كه زنش را خیلی دوست داشت فورا به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید. اما هرچه صبر كردند ، تب بیمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد می كردند تا جویای سلـامتی او شوند. برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی كند تا باگوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد . 🍁روزها می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این كه یک روز صبح ، در حالی كه از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شركت كردند. بنابراین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند . 🍁حالـا ، موش به تنهایی در مزرعه می گردید و به حیوانان زبان بسته ای فكر می كرد كه كاری به كار تله موش نداشتند!  💥💥نتیجه ی اخلـاقی: اگر شنیدی مشكلی برای كسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد ، كمی بیشتر فكر كن. شاید خیلی هم بی ربط نباشد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام باقر علیه السلام "مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَی ءٍ أَحَبَّ إِلَی اللَّهِ مِنْ إِدْخَالِ السُّرُورِ عَلَی الْمُؤْمِن"؛ هیچ عبادتی برای خداوند محبوب تر از شاد کردن مؤمن نیست. There is no worship more beloved to God than making a believer happy الكافى، ج 2، ص 188. ┅───┅───┅───┅─── @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
🔷بهلول و حج هارون الرشید ☘آنگاه كه هارون الرشيد به حج مى رفت ، چون به كوفه رسيد، مردم شهر به قصد ديدن او، بيرون آمدند و او در حالی عالى بود، كه بناگاه ، بهلول بانگ برداشت كه : اى هارون ! و خليفه گفت : كيست كه گستاخى مى كند، و او را گفتند: ☘ بهلول . هارون ، پرده برداشت و بهلول گفت : اى امير! به اسناد، از قدامة بن عبدالله عامرى بر ما روايت شده است ، كه گفت : ☘ پيامبر (ص ) را ديدم كه (رمى جمره ) مى كرد، بى آن كه كسى را بزنند و دور كنند و ترا در اين سفر، فروتنى ، بهتر از تكبر بود. و رشيد مى گريست . چنان كه اشكش به زمين ريخت . و گفت : احسنت ! اى بهلول ! بيش بگو! پس گفت : ☘مردى را كه خدا مال بخشد و جمال زيبا و قدرت دهد، و او، آن مال انفاق كند و عفت جمال خويش پاس دارد و در سلطنت خويش عدل ورزد، در ديوان خدا، نامش در شمار نيكان نويسند. هارون گفت : احسنت ! و فرمان داد، تا او را جايزه دهند، بهلول گفت : ☘ نياز نيست ! آن را به كسى بازده ! كه از وى گرفته اى . هارون گفت : تو را مقررى دهند، كه كارت استوار شود. بهلول ، چشم بر آسمان كرد و گفت : ☘يا امير! من و تو نانخوران خدائيم . و محالست كه ترا به ياد دارد و مرا از ياد برد ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿
السلام علیک یا صاحب الزمان🌿 دعای‌ فرج [برای تعجیل در ظهور امام‌زمان صلوات] ┅───┅───┅───┅───┅ @janatulmawa﴾جنة المأویٰ﴿