eitaa logo
کانال جانبازِ شیمیائی
593 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
28 فایل
ثواب بازنشر مطالب (بدون ذکر منبع)،هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است ادمین: جانباز شیمیایی بهروز بیات @janbaz_shimiaee
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر هوشنگ امیراحمدی، مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه در آمریکا: 🔺کشورها و سازمان‌ها پشت پرده اعتراضات و آشوب‌ها در ایران هستند، این جریان از انگلستان با هماهنگی عرب‌ها، اسرائیل و آمریکایی‌ها پشتیبانی می‌شود! 🔺تلویزیون‌ها مخصوصا شبکه اینترنشنال در لندن رسما برای تجزیه ایران فعالیت می‌کنند؛ به اسم مسأله زن می‌خواهند ایران را نابود کنند، هدفشان سوریه کردن ایران است! 🇮🇷 🔺 🔻 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حساب رسمی دولت فرانسه توی توییتر اومده از وحوش د۱عشی‌ حمایت کرده بعدش جلقیه زردها هم ریختن زیر توییت از خجالتش در اومدن 😂 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۲ ربیع‌الاول، آغاز هفته وحدت، یادآور ولادت بشارت‌دهنده وحی و پیام‌آور اخلاق گرامی باد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب المحمد المصطفی صلوات الله علیه و آله و سلم یا رسول الله جانم فدایت باد. میخواهم از تو بنویسم پیامبر مهربانی ها… چه نام زیبایی برایت برگزیدیم. پیامبر مهربانی ها یعنی پیام آورنده مهربانی…قطعا کسی که مهربانی می آورد خود نیز مهربان است. پیامبر مهربانی ها می خواهم از تو بگویم ولی نمیدانم چه بگویم… شرمنده أم پیامبرم که آنقدر تو را نمیشناسم که توصیفت کنم.پیامبرم مهربانی ها کردی در حق ما در حق امتت. پیامبرم خجلم از خود که تنها با چند تن یار و یک مسجد کوچک پیامت را به دنیای زمان رساندی و من مسلمان و میلیونها امثال من با هزاران مسجد و ابزار و ادعا چه کردیم برای رساندن پیامت و شناساندن رسالتت… خجلم پیامبرم ولی دوستت دارم.همه امتت دوستت دارند ولی راه گم کرده ایم پیامبر مهربانی ها… در ظلمت حجمه دشمن گرفتاریم و سردرگم… پیامبر مهربانی ها به بیراهه رفته ایم ولی دوستت داریم… پیامبر مهربانی ها ما تورا راهت را دینت را کتابت را گم کرده ایم ولی تو امتت را گم نکرده ای و برکتت برای امتت همچنان پایدار است… خجلم پیامبرم ولی… دوستت دارم . 🍃❤️💐❤️🍃 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🔴 این تصویر محدودیت نمایش به کودکان دارد دیشب در محله فلاح اغتشاشگران اینگونه با سلاح به جان یک بسیجی افتادند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
پدر شهید مدافع حرم محمدرضادهقان: ◼ نگران آقای خامنه ای نباش! عزیزی نقل میکرد: در بهشت زهرا تهران بودم، پیرمرد با صفایی دیدم که با ادب خاصی بالای این مزار ایستاده و دعا میخونه، نگاهم بهش بود و مدتها که دور زدم دیدم دست به سینه هنوز بالای مزار هست، بعد پایان دعا و ذکر متوجه من شد. صدام کرد و گفت: پسرم ازت میخوام هروقت اومدی برای این شهید فاتحه بخونی. گفتم چشم، میشه خواهش کنم دلیلش رو بگید. گفت من سالها بود بعد از فتنه۸۸ برای حضرت آقا و سلامتی جسمی و تعرض احتمالی به جانشان خیلی نگران بودم و اضطراب درونی داشتم، روزی شهیدی با همین شمایل به خوابم اومد و شماره ردیف و قطعه هم بهم گفت. ازم پرسید چرا نگران آقای خامنه‌ای هستی؟! نگران نباش من خودم محافظش هستم. بار اول توجهی به خواب نکردم تا اینکه دوباره همان خواب تکرار شد، همان هفته پنجشنبه با حفظ کردن شماره ردیف و قطعه اومدم بهشت زهرا و دقیقا همان چهره رو روی قبر دیدم، دیدم تو توضیحات شهید نوشته «محافظ رئیس جمهور محترم حجت الاسلام سید علی خامنه‌ای». از اون موقع به بعد دیگه خوفی از تعرض به جان آقا ندارم و‌ در عوض مدام به این شهید سر میزنم و دعاگوش هستم، به هرکسی هم که بتونم میگم. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
"هر شهیدے‌ڪربلایے دارد ، خاڪ آن‌ڪربلا تشنہ‌ے اوست و زمان انتظار میڪشد تا پاے‌آن شهید به آن ڪربلا برسد ، و آنگاه خون شهید جاذبہ‌ےِ خاڪ را خواهد شڪست وظلمت را خواهد دریدو معبرےاز نور خواهد گشود ✨ و روحش را از آن بہ سفرے خواهد برد که براے پیمودن آن هیچ راهے بہ جز شہادت وجود ندارد ••|🕊|••" •♥️• •♥️• انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ شاخ شِمران ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت پانزدهم ۰۰۰ اب رو که خوردم ،گفتم :همه شما اینجائید، بابامن آلان خونمون بودم پیش زنم ،ناصر یه دفعه پُوکید ،بلند داد زد ،زَنت؟چشممون روشن تُودانش آموزی ُ و زن گرفتی؟پسر ازما خجالت نمی کِشی،ازدبیربینش دینی مون آقاقلعه قوند خجالت بِکش ،بعد به ترکی شاهسونی گفت: آیبدِی کیشی ،آیبدِی(زشته مرد ،زشته) ،یه نگاه به آقای قلعه قوند انداختم ، داشت آروم ُ و قشنگ می خندید یه لبخند زیبا که ما بچه ها عاشق خنده اش بودیم یه تَبسم خوشگل ، سرم رو از خجالت انداختم پائین ،یه هو احمد رو کرد به آقای قلعه قوند ُ و گفت : آقا ممکنه واسه موج انفجار باشه ، علی شاهرخی گفت : انفجار ، کدوم انفجار ؟ احمد گفت تو نبودی ، رفته بودی ناهار رو بگیری بیاری ، موقع اموزش جمشید اومد خمپاره رو شلیک کنه ، یادش رفت اطلاع بده حسن پشتش به قبضه بود داشت گوله های خمپاره روجابجا می کرد گوشش رو نگرفته بود ، موج ُ و صدای انفجار گِرفتش ، آقا ؟ ممکنه مال اون باشه ، ناصر خندید ُ و گفت : بیا میون ما چند نفر ، یه حسن به نظر سالم بود اونم که دیوونه شد ، یه هو داد زد آقای راننده ، بزن تُو دنده ُ و فرمون بچرخون برگردیم کرمانشاه ، راستی بیمارستان دیوونه خونه رو می شناسی ، باید آقای قلعه قوند پنج تا دیوونه رو تحویل بده ، یه دفعه اتوبوس از شدت خنده منفجر شد ، راننده وسط جاده خاکی زدروی ترمز ، گرد وخاک بلند شد ،اومدم بیرون رونگاه کنم دیدم شیشه ها رو با گِل پوشوندن ، راننده بایه صدای کُلفتی داد زد کِی بود گفت نگهدار ؟ناصر خودش کشید پائین وپشت صندلی ما قایم شد ، وقتی کسی جواب نداد ، راننده با عصبانیت تا اومد بِگه بر خر مگس مرکه ۰۰۰۰ ، یه صدای انفجار شدیدیه کمی دور تر از ما ،اتوبوس رو لرزوند ، راننده دستپاچه شد ،فوری گاز ماشین رو گرفت و حرکت کرد ،جمشید پرسید مگه وارد کردستان عراق شدیم ، به این زودی ؟ علی شاهرخی که بچه دقیقی بودگفت :همچین زود هم نیست سه چهار ساعته حرکت کردیم ، خیلی وقته کرنت غرب و جوانرود رو رد کردیم ، جمشید پرسید ، پس این انفجار چی بود ، نکنه منافقا باشن ، کنار جاده مین نزاشته باشن ، ناصر گفت : چه بهتر ، بدم نمی یاد چند تا منافق عوضی رو بُکُشم ، انتقام اون هفده هزار شهید رو بگیرم ، حاج آقا قلعه قوند که تا اون لحظه ساکت مونده بود ، گفت : نه انفجار گوله تُوپ بود ، احمد با تعجب پرسید ، آخه این کدوم تُوپه که گوله اش به اینجا برسه ؟ آقا قلعه قوند گفت : دیروز تو جلسه حاج اکبر تنهایی ، از بچه های اطلاعات و عملیات می گفت ، بعثی ها یه سری تجهیزات وارد کردن ، یکیش ، یه تُوپ خود کِششی یه که صد و سی کیلو متر بُرد داره ، بِهش میگن تُوپ فرانسوی ، بالاترین بُرد ُ و میون بقیه داره ، یه هو ناصر پرید وسط حرف آقا و گفت ، پس خمپاره تامپلای ما پَشم ، جمشید زد تو سر ناصر ُ و گفت : ساکت ، زشته ، با نگرانی پرسیدم ، آقا کجا داریم میریم ، آقای قلعه قوند بدون اینکه از سوال من تعجب کرده باشه ، گفت : داریم می ریم ، دربندی خان عراق ، کوه شاخ شِمران ، کنار سد ُ و شهر دربندی خان عراق ، به خاطر این تُوپ های فرانسوی باید اونجا دو تا قبضه سوار کنیم ، تا گوله خمپارمون به تُوپ خونه بعثی ها برسه ، شاید بتونیم آتیش اونارو رو عقبه اول و دوم خودمون و مرز خاموش کنیم ، حتما" این دور و ور دیده بان دارن که اتوبوس ما رو دیدن ، ناصر گفت حتما" دیده بانشون از این منافقای نامرد ِ خودفروشه ، احمد رفت جلو ُ و از شاگرد راننده یه چیزی پرسید و اومد ، آقا قلعه قوند پرسید چه خبر ؟ گفت : شاگرد راننده میگه ، دو ساعت دیگه می رسیم ، خیلی وقته مرز رو رَد کردیم ، آقا قلعه قوند رو کرد به بچه ها گفت ، بهتره یه کم استراحت کنید ، تابرسیم خیلی کار داریم ،باید شبونه قبضه ها رو سوار کنیم ،ناصر خندید گفت حاج حسن آقا تو به اندازه کافی خوابیدی ، پس باید نگهبانی بدی ، مراقب این مگس ها هم باش از کرمانشاه تا اینجا نزاشتن ما استراحت کنیم ،مخصوصا" این یه دونه که رو پُشتش قرمزه چندبار نشسته رو دماغ من ، یه بار هم گازم گرفته ،تازه بچه ها میگن مگس های عراق گوشت خوارن ،گوشت ما ایرانی ها رو هم خیلی دوست دارن ،مخصوصا" گوشت منو که شیرین و تُرده ، همه خندیدیم ، یه هو ناصر یه قیافه جدی به خودش گرفت وگفت داش حسن ؟حالا که موجی هم شدی ، یه ریزه عقل داشتی اونم که پرید ،یه هو مثل قضیه داستان خاله خرسه ، اَکه مگسه رو دماغ من نشست ،نزنی دماغم رو لِه کنی ،با ناز ونوازش مگس رو کیش بِده ، ولی اُگه به جزء آقای قلعه قوند رودماغ بقیه نشست از طرف من اجازه داری بِزنی دماغشون لِه کنی ،نترس بَبَم ،خودم دیه شون میدم؛آخه به من میگن ناصرجاپونی، شیرینی شوخی های ناصر هممون شاد می کرد ۰۰۰ ادامه دارد ؛ حسن عبدی
❤️❤️ *سلام صبح بخیر* ❤️❤️ امروزوهرروزتان همراه بانگاه خدا ان شاءالله 🌺☘️🌺☘️🌺☘️🌺 🇮🇷بسم الله الرحمن الرحیم🇮🇷 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ ؛ذكرروز دوشنبه صدمرتبه 🌺"ياقاضی الحاجات🌺 ❤️❤️التماس دعا❤️❤️ با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌷 اللهم اشف‌کل مرضانابحق الحسین علیه السلام🌸 ❤️ *صدقه صبح‌فراموش‌نشود* ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درود خداوند بر تو باد آنگاه که پیشانی ارادت بر خاک نهادی. تا شکوه بندگی را به جای آوری درود خداوند بر تو باد آنگاه که مادر را سلام گفت و فرشتگان تحسین جمال بیمثالت پرداختند خداوند بر تو باد آنگاه که زمین از نعمتت در کائنات وجود دارد درود خداوند بر تو باد آنگاه که خانه دوست آکنده است. از عطر عاشقی‌ها شد و نجوای نمازت دل از آسمان ربود درود خداوند بر تو باد آنگاه که به حمد و یگانگی خداوند گشودی و عطر توحید کوچه‌های مکه را فرا گرفت درود خداوند بر تو باد آن‌گاهی که بی‌شمارت عشق را به تماشای فراخوان و عاشقانگی می‌برد. از افسانه به حقیقت پیوست خجسته میلاد پیامبر اکرم مبارک باد. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ عقاب کوهستان۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت شانزدهم ۰۰۰ آخه به من میگن ناصرجاپونی ،شیرینی و خوشمزه گی شوخی های ناصرهممون رو شاد می کرد ، یکی دو ساعت بعدرسیدیم به مقعر و عَقبه ی دوم که بیست کیلومتری باکوه شاخ شِمران و سددربندی خوان فاصله داشت، هوا تاریک شده بود از دور چادرها و سنگرهای موقعیت شهیدبروجردی دیده می شد ، اتوبوس چراغ خاموش حرکت می کرد ، از اتوبوس که پیاده شدیم نَم بارونی زده بود و یه نیم ساعتی از اَذان مغرب گذشته بود ،آقای قلعه قوندگفت بچه هابهتر اینجانماز روبخونیم وشام رو بخوریم ُ و راه بیفتیم ،تا عَقبه اول و موقعیت شهیدکاوه ده کیلومتر راهه، از اونجام تادامنه کوه شاخ شِمران ده کیلومتر ،به بالای کوه های اطراف نگاه کردم ، دیدم رو همه ی کوهها آتیش رُوشنه ، از یکی ازبچه های مقعر پرسیدم ، این آتیش هاواسه چیه عراقیا زدن، گفت :نه با اومدن تُوپ های فرانسوی ، بُرد توپخونه بعثی هابیشتر شده ، منافقین نزدیک مقعر آتیش روشن می کنن تادیده بان های عراقی بتونن تُو شب راحت تر گِرای ما رو بگیرن ،بچه های ما هم برای اینکه تیر اونا به سنگ بخوره ،کوه های اطراف رو آتیش می زنن تادیده بان های عراقی روبه اشتباه بندازن ، نماز خوندیم ُ وشام خوردیم ُ و خواستیم راه بیفتیم ، یه گوله توپ فرانسوی اومد خوردسینه کِش کوه ، همه خیز برداشتیم صدای صوتش ده برابر صدای تامپلای مابود ، خدارحم کرد ، صدای تَرکش ها تو هوا پیچید، مخصوصا " صدای ترکش های هل کوپتری که خیلی واضح بود چندتا شون ازفاصله پنجاه شصت متری به ما وبه اتوبوس رسیده بود ، متوجه شدم که واقعا" قدرت انفجاریش چند برابر خمپاره صدو بیست ماست ، خواستیم سوار بشیم ، یه دفعه شاگرد راننده داد زد : اوستا بیچاره شدیم ،راننده با اون هیکل درشت ُ وسبیل کُلفتش از پشت فرمون داد زد، چی شده بچه؟ عین قرقی پریدپائین ، یه ترکش هل کوپتری فرورفته تُو لاستیک ، ولی به خاطر فاصله زیادهنوز لاستیک رو پنجر نکرده بود و تُوش گِیر کرده بود ، راننده یه نگاه به حاجی انداخت و گفت ،موندگار شدیم ، حاجی پرسید ، چرا؟ گفت ، اگه حرکت کنیم لاستیک گرم که بشه می ترکه چون لاستیک جِلوه ممکنه چپ کنیم ،ناصر گفت خوب عوضش می کنیم ، یه هو راننده پرسید؟ صدای توچقدر آشناست ، تو همون کسی نیستی که وسط راه داد کشیدی ُ وگفتی نِگه دار ،یه هوجمشید پریدوسط و گفت نه حاجی، اون موقع این خواب بود ، یه چش غوره به جمشید رفتم ، قضیه به خیر گذشت ،راننده گفت تُو تاریکی نمیشه لاستیک عوض کرد ، خطرناکه باید تاصبح صبر کنیم ، آقای قلعه قوند ، گفت نمیشه ماباید حتما" امشب قبضه سوار کنیم ، اونم نه یکی ، بلکه دو تا ،حاجی بچه ها زیرآتیشن ، توپخونه صد وسی بعثی ها بدجوری داره جُولون میده ، حاجی یه آهی کشید ُ وپیشونیش خاروند گفت : بزار ببینم میتونم شمارو با تویوتا بفرستم ،فرمانده مقعر گفت : نمیشه ،اون موقع اینا تبدیل میشن به یه هدف متحرک واسه تک تیراندازهای عراقی ،حاج آقا قلعه قوند پرسید ؟راه سومی وجود نداره ، فرمانده گفت :چرا ولی ریسکش بالاست ، حاجی پرسید چیه ؟ فرمانده گفت ما می تونیم دو نفر ازشما رو به همراه یه بَلَد با قاطر از بیراهه بفرستیم ،حاجی پرسید ،خیلی طول می کشه ،فرمانده گفت اتفاقا " چون راه فرعیه ُ و از میون کوه ُ ودره می گذره از نظر زمانی یک سومم زمان باماشین وقت می بره ، حاجی گفت ، دسته برادرقلعه قوند شش نفره تازه دو نفرهم باید تُو موقعیت شهید کاوه بهشون مُلحق بشه تاهشت نفر بشن ، دو تا چهار نفر ، هر چهار نفر واسه یه قبضه ، برادر قلعه قوند یه کمی فکر کرد وگفت : کاچی بهتر از هیچی ، حاجی اجازه بده من وبرادر عبدی ، باقاطر به همراه بَلد حرکت کنیم ، بقیه بچه ها صبح بیان،حاجی دوباره یه کمی فکرکرد چونش خاروند ُ و گفت بزار یه بیسیم بزنم ، از برادر سلیمانی کسب تکلیف کنم ، اونجا اولین باری بود که اسم برادرسلیمانی رو می شنیدم ، حاجی بیسیمچی شوصدا کرد ، جاسم ،جاسم ؟ قاسم ، جاسم جان ما مجبوریم دوتا ازجوجه کفترا رو بپرونیم ، بال وپرشون در اومده موقع پروازشونه ، اجازه میدید ، یه صدای مهربونی ازاونور بیسیم جواب داد ،قاسم جان هر طورصلاح میدونی عمل کن ،حاجی خندید، فهمیدم صدای خود ِ برادر سلیمانی ، فرمانده لشگره ، حاجی گفت :پس زود آماده بشید وراه بیفتید ، بعد پرسید برادر قلعه قوند سه تایی می تونید قبضه ها رو راه بندازید ، حاج آقا قلعه قوند گفت : اگه بلده مون که همراه ما می یاد آدم توانمندی باشه حتما" می تونیم ، حاجی از فرمانده مقعر پرسید چه کسی رو پیشنهاد می کنی ؟ فرمانده گفت : یه شکارچی دارم ، عراقیا اسمش رو گذاشتن عقاب کوهستان ، تا حالا پنجاه تا روباه منافق رو که گِرای ما رو به بعثی ها میدادن شکار کرده ، کار ، کار اونه ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
♨️حمله به ستاد امر به معروف، مخرج مشترک با دشمن است 🔹اگر سیر کلی بیانات امام خامنه ای در مورد حجاب رصد کنیم و به خصوص بیانات و اظهارنظرهای ایشان را در طول فتنه گری دولت روحانی ببینیم و حتی موضع گیری های معظم له را در موضوع حجاب در چندماه گذشته رصد کنیم(بویژه دیدار با ائمه جمعه در سال جاری) خواهیم دید ایشان نه تنها یک قدم در موضوع عفاف و حجاب عقب نشینی نکردند، بلکه از سال ۹۷ تاکنون مواضع ایشان رو به جلو و صریح تر بوده است. 🔸بنابراین حمله یک مداح محترم و چند مقام مسئول به ستاد امربه معروف و نهی از منکر که خط مقدم مقابله با طراحی یهود در موضوع حجاب بوده نشان از عدم انطباق نگاه ها با نگاه ولی خداست. 🔹هجمه به ستاد امر به معروف و نهی از منکر مخرج مشترک گرفتن با دشمن است. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
🔴 سفر مشکوک دیپلمات انگلیسی به ایران پیش از آشوب‌ها 🔹یکی از مسئولین میز ایران در وزارت خارجه انگلیس چند روز قبل از آشوب‌های اخیر با سفر به تهران، اقداماتی برای هماهنگی اغتشاشگران انجام داده بود. 🔹در جریان اغتشاشات اخیر در کشور برخی سفارتخانه‌های خارجی و بطور خاص اروپایی و با محوریت سفارت آلمان نقش موثری در هدایت و سازماندهی آشوب‌ها در کشور داشته و اقداماتی نیز برای تحریک اوباش به اقدام علیه ایران انجام داده‌اند. 🔹مطابق گزارشات بدست آمده از منابع امنیتی، علاوه بر سفارت آلمان، انگلیسی‌ها نیز در غائله اخیر نقش زیادی داشته و به افزایش بحران در ایران دامن زده‌اند. مطابق این خبر یکی از مصادیق ورود و دخالت انگلیس در حوادث اخیر، ورود پرحجم دیپلمات‌های بریتانیایی به ایران در ماه گذشته است. 🔹براساس اطلاعات دریافتی در میان چهره‌های وارد شده به ایران در مدت اخیر، نام خانم استفانی القاق نماینده ارشد انگلیس در مذاکرات وین و از مسئولین میز ایران در وزارت خارجه انگلیس نیز وجود دارد که ایشان چند روز قبل از آغاز آشوب‌ها وارد کشور می‌شود و از نزدیک بر روند مدیریت اوضاع در ایران نظارت می‌کند. 🔹مطابق برخی گزارشات بدست آمده از علت حضور این خانم در ایران، وی به عنوان سرپل و یکی از کانون‌های اصلی ارتباطات با جریانات معارض در داخل کشور عمل کرده و نقش موثری در هدایت و عملیات رسانه‌ای-میدانی اغتشاشات اخیر داشته است. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
عکس را با دقت ببینید ایستاده در حال گفتگو و پاسخ به هزار و یک شبهه ای است که موسسات و سازمان ها و مراکزی ، قرار بوده کارفرهنگی کرده و به آن پاسخ دهند این روایتی از پلیس ایران است که هیچ وقت نگذاشتند دیده شود پلیسی که با چهار عکس و فیلم، بیرحمانه در مجازی ذبح شد انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بدنِ خودته،لباس خودته اما خیابون خودت نیست... انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پــنــــاهـــم بـــده..:)🕊 انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆این کلیپ خطاب به آقای ضرغامی و همه ی اونایی که دنباله رو چنین مواضعی هستند. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
به قول فامیلتون : علی مطهری 😁👍: تو خفه شو بتمرگ سرجات ؛ پوفیوز 😜😜😜 ❌افاضات جدید علی لاریجانی درباره‌ی حجاب 🔻به زمان شاه نگاه کنید؛ مردم حجاب داشتند، علما راه درستی می‌رفتند 🔺 علی لاریجانی، رئیس سابق مجلس شورای اسلامی با اشاره به اینکه اگر جوانان یکی از احکام شرعی را به درستی اجرا نکنند، ۱۰۰ درصد خلاف نیست، گفت:‌«به زمان شاه نگاه کنید، ترویج بی‌حجابی‌ می‌شد اما چقدر از مردم حجاب داشتند، آن زمان علمای ما مسیر درستی را طی می‌کردند. 🔺افرادی و جوانانی که به خیابان آمدند، فرزندان خودمان هستند. 🔺بیش از حد درباره حجاب حرف زده می‌شود؛ آیا اهمیت این موضوع به اندازه توحید یا نبوت است؟ 🏷روزنامه اطلاعات انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
ما برای آن که ایران سربلند شود ؛ خون‌دلها خورده ایم 🇮🇷 سرو می ماند ولی طوفان به پایان می رسد اثر هنرمند: حسین براتی انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷ غلام مرتضی' علی(علیه السلام) داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هفدهم ۰۰۰ عراقیا اسمش روگذاشتن عقاب کوهستان، تاحالا پنجاه تا روباه منافق روکه گِرای ما رو به بعثی هامیدادن روشکار کرده حاجی گفت: پس صداش کن زودبیاد،فرمانده ازهمون جا داد زد ، میثم ؟برادر میثم ، بعدیه نگاه به ما انداخت ُ و گفت ،حتما " تُو چادر نمازخونه داره قرآن می خونه ، مدتی گذشت وخبری نشد ،گفتم حاجی بذارخودم بِرم صداش کنم ، وقتی وارد چادر نمازخونه شدم ، ظلمات بودانقدر تاریک بود که چشم ،چشمو نمی دید ،سکوت کامل حاکم بود، به خودم گفتم ، اینجا که کَسی نیست ، همه نمازشون رو خوندن ُ و رفتن ، آروم آروم جلو می رفتم ،نصف چادر به طرف محراب رفتم ، نا امید شدم ،خودم رو کشیدم به کنار چادر و دستم گرفتم به طناب بدنه چادر که روش بیرق وپرچم نصب شده بود ، یه دفعه از درد جیغ کشیدم ،سر یکی ازسنجاق ها که در اومده بودرفت تُو انگشتم ُ وخیلی دردم گرفت ، انگشتم کردم تُو دهنم ُ ومکیدم شاید دردش کم بشه ،خواستم تا سرعتم رو زیاد کنم و از چادر خارج بشم ،پام گِیر کرد به یه چیزی ُ و افتادم روموکت کبریتی کف نماز خونه و یه داد بلند دیگه کشیدم ، با درد از جا بلند شدم سرعتم رو تُو تاریکی تندکردم ، دوباره پام گرفت به یه چیزدیگه دوباره افتادم ، ایندفعه حسابی کلافه شده بودم یه هو احساس کردم یه دستی ،دستم رو گرفت ،آروم تُو گوشم گفت باباچه خبره اَخوی ؟چرا انقدر داد می زنی؟ نور یه چراغ قوه کوچولو افتاد روصورتم ، اول چشممو زدولی کمی که گذَشت ، اطرافم دیدم کنارهای چادر نماز خونه هرچند متر به چند متر، یه بسیجی سرش رو سجده بود ُ و داشت دعا میکرد ،بعضی ها آروم گریه می کردند ،من وباش که فکر کردم چادرخالیه ، آروم پرسیدم اومدم دنبال برادرمیثم ، آروم ومثل صدای من پرسید چی کارش داری ،از اینکه اَدای منو درآورده بودخنده ام گرفت ،گفتم بیرون کارش دارن ، دوباره باتقلید از صدای من ،صداش ُ و کشید ُ وگفت چی ی ی ی کارش دارن ؟یه هو با صدای بلند داد زدم : گِرفتی مارو اَخوی ؟ دست گذاشت رودهنم ُ و گفت : هِیس ، چرا داد می زنی من میثم هستم، بگو ، خوشحال شدم ُ وگفتم :چه خوب شد؛برادر ؟ شما رو بیرون فرمانده مقعرکار داره ،یه هو نه ورداشت ُ ونه گذاشت ُ وگفت دُمت نره لای در ، شوکه شدم ُ و خندیدم ،به خودم گفتم شانش مارو ببین ،یه دونه ناصر کم بود؛حالا شد دوتا ، هنوزنتونسته بودم صورت برادر میثم روخوب ببینم ، گفت شما برو من سجاده رو جمع کنم ، الان می یام ، بیرون چادر کنار فرمانده ُ و حاجی ُ و برادر قلعه قوند ایستاده بودم یه هو دیدم یه نفر با لباس کُردی که یه اسلحه قناسه رو دوشِشِه ُ ویه ریل فشنگ به کمرش از چادر اومد بیرون ، ز دور سلام کرد ُ وگفت : (حالک َ خُوسَه َ، چُوونی ِ ،سِیلامتی ، ایی شا ء الله) سلام ،حالتون خوبه ،چطوریت ، سلامتیت ان شاء الله ،آقا میثم یه جوری که انگارما رو سالهاست می شناسه تک تکمون رو به گرمی بغل کر وبوسید ،راستش رو خواید لذت بردم ، اصلا" پیشش احساس غریبی نکردم ،بوی عطر گل محمدی وگلاب می داد یه شال قهوه ایی کُردی رو سرش بود ُو یه شال قهوه ایی هم به کمرش ، چشمم افتاد به گردنش یه چفیه به گردنش اویزون بود ،قناسه رو از رو دُوشش زمین گذاشت ، یه اسلحه با یه دوربین عجیب غریب که اصلا"شبیه دوربین های اسلحه هایی نبود که تاحالا دیده بودم ،خوب که نگاه کردم ، تعجببم بیشترشد دیدم یه دستمال یزدی دور قُنداقه اسلحه سیمینوف یاهمون قناسه پیچیده شده ،یه خشاب هم وارونه چسبوند شده به بدنه خشاب اصلی ،روی جیب سمت راست پیرهن کُردیش نوشته بودمیثم غلام مولاعلی(ع) ، روی جیب سمت چپ پیرهن کُردیش که روی قلبش بودبا خودکار یه قلب کشیده بود ُ و زیرش نوشته بود عاشق گلوله ها که سفیر شهادتند ،خوش اومدی رِفیق ، واسم عجیب بود ، یه کُرد که نمیدونم کرد عراقیه یا کُرد ایرانی و انقدر فارسی رو مثل ما تهرونی ها داش مشدی حرف می زنه ُ و اصلا" لهجه کُردی نداره ، این کیه ، فرمانده گفت : میثم جان یه ماموریت خیلی واجب برات دارم ، این دوتا برادر رو از مسیر شهید باقری باید برسونی نوک تک شاخ ، چقدر طول می کشه ، آقای میثم گفت اَگه قاطرهای سالم همراه ببریم یک یا یک ونیم ساعت ، فرمانده گفت : پس سریع این دوتا برادر و آماده کن ُ و راه بیفت ، همراه برادر میثم سریع اومدیم چادر تدارکات ، میثم خیلی خودمونی رو کرد به من وحاج آقا قلعه قوند گفت :بچه ها باید لباس کردی بپوشید ،به جای این کتونی های بسیجی هم باید پوتین پا کنید ،یه جاهایی مجبوریم از شیارها ُ و دره ها رد بشیم ، یه جاهایی هم باید از لبه پرتگاه ُ وسینه کش کوه ، شما که نمی ترسید ؟ ما دوتا به هم نگاه کردیم ُ و من سریع گفتم نه که نمی ترسیم ، آقا قلعه قوند یه کمی مکث کردو گفت : ۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علی علیزاده معروف به "علیز " سال۹۳ در پاریس در جمع منافقین میگه باید روش کار عوض بشه و باید تو دل جامعه نفوذ کنیم برای پیروز شدن بر جمهوری اسلامی باید خودمون رو احیا کنیم، روش مبارزه رو باید تغییر داد! 🔹نفوذ به جریانات انقلابی را جدی بگیریم. اینگونه به اشخاص انقلابی خودشان را نزدیک می‌کنند. با مواضعی ظاهراََ انقلابی. پس راحت اعتماد نکنیم و بصیرت داشته باشیم. انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است @janbaz_shimiaee