این افسار پاره کرده های ضد حجاب و عفاف و انقلاب و رهبری هم شناسایی شوند...
مترو تهران یکی از مهمترین مکان هایی است که فتنه گرانِ ضد حجاب برایش برنامه دارند و هر روز عده ای از این جماعت در دسته های چند نفره، بصورت کشف حجاب کرده، در واگنهای مختلف پراکنده می شوند و بدنبال تحریک و ایجاد تنش و درگیری می باشند!
فکر نمیکنیم شناسایی این عده و پاکسازی مترو از لوث وجود این وحوش کار سختی باشد!
آنهایی که مخالف تحصن بانوان محجبه در حرمهای شریف هستند بسم الله...
فضای شهر را از لوث وجود درندگان بی حجاب پاک کنید و محیط را برای مومنین و محجبه ها امن کنید، آنگاه هیچ بانویی دیوانه و بیکار نیست که برود در سرمای زمستان بسط نشینی کند!
#پایان_مماشات
#حجاب_خط_مقدم_است
#دختران_انقلاب
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔻چشم امید دشمن به کسانی است که در داخل هستند؛ منتها برای یارگیری و سربازگیری، دشمن روشهای گوناگونی دارد. .
مقام معظم رهبری | ۱۳۸۴/۰۳/۰۸
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو تا کارشناس نظامی خبره توی شبکه دولتی روسیه پیش بینی میکنن که بهار وارد جنگ با ناتو میشن و میگن باید به تسلیحات پیشرفته مجهز بشیم
نکته جالبش اینه که هم زمان داره تصاویر قدرت پهپادی ایران پخش میشه
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔴 نمونه ای از حماقت برعنداز رو میخواستم تماشا کنید😂
🔹 ایشون شهید علاء حسن نجمه از شهدای لبنانی هستند
🔹 همینقدر اسکل😒 و اسکل تر مخاطبین شون، والا بخدا، اونوقت میگید چرا الفاظ زشت بکار میبری 😂
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
Behrooz Bayat @Abonaeim:
تقلُب حسن ۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و هفتم
۰۰۰واسه پذیرایی دوم واسه شماآب میارن،وای خدا؟می ترسیدم خوابم درست ازآب دربیاد و بچه هاشهید بشن اون موقع من میمردم ،کمی ترسیده بودم،فکراینکه بدون این بچه هابرگردم به محل نگرانم می کرد.آخه من بااین بچه ها بزرگ شده بودم ،عین برادرام بودن ،از اول ابتدایی که هممون تُودبستان محمدفروزان شماره دوخیابون آذربایجان که بهش می گفتیم مدرسه باباثبت نام کردیم تاکلاس پنجم تُو یه کلاس بودیم ،تُو کلاسمون یه شاگردداشتیم به اسم مِهدی بخشی ،آین آقامهدی ما دوسال ازما بزرگتر بود وانطورکه خودش می گفت یه سال دیر ثبت نام کرده بود ُ ویه سال هم تُو کلاس دوم ابتدایی رفوزه شده بود عاشق کُشتی و مبارزه ُ وجنگ بود؛دائم زنگ های تفریح بازی ما جنگیدن بودمهدی همیشه بااینکه از من دوسال بزرگتربود من روبعنوان حریف انتحاب می کرد ُ ومی گفت تُوجنگجوی خوبی هستی وهمچنین حریف خوب وقوی واسه من ،همه موقع جنگ ازجلوی من فرارمی کنن ولی تو روبروی من وای میاستی ُ وفرار نمی کنی ، اکثر اوقات آقا طاهری معاون مدرسمون صداش می کرد ُ ومی گفت تومامور در اطاق معاونتی از این جاتکون نخور،اینکاررومیکردکه مهدی بخشی جنگ بازی نکنه،مهدی هم تاچشم آقاطاهری رودورمی دید، شروع میکردبا چه هایی که اومده بودن نزدیک اطاق معاونت کُشتی گرفتن بعضی وقت ها به من اشاره می کرد که حسن بیانزدیک تر تابا هم بازی کنیم ،دنیایی داشتیم تُو اون نیم ساعت زنگ تفریح ،بعدکه می رفتیم داخل کلاس چند دقیقه بعداول مهدی اجازه می خواست بره توالت وموقع رفتن لقمه نون ُ و پنیرش رو هم باخودش می بُردچون بازی نمی ذاشت نه زمانی برای خوردن باقی بمونه نه زمانی واسه توالت رفتن،وقتی مهدی برمی گشت من از خانم کریمپور معلممون اجازه می گرفتم ، خانم کریمپور خانم خیلی مهربونی بود و قضیه بازی جنگ مارو می دونست چون یه بارمن یه انشاء راجب بازی تُوزنگ تفریح مفصل واسش نوشته بودم و اوهم من رو تشویق کرد وبه من بیست داد و به بچه ها گفت واسه من دست بزنن ، خانم به بچه ها گفت : این حسن عبدی یه روزی نویسنده میشه ، و اون روز خیلی ها نوشته هاشو می خونن ، امیدوارم اون روز من زنده باشم ُ و کتاباش رو بخونم واسه همین تا کلاس شروع می شد اول به مهدی بخشی می گفت تا من مشق هارو خط می زنم برو توالت ُ و زود برگرد ، وقتی مهدی می اومد به من اجازه می داد که برم ، دیگه بیچاره آقا طاهری ناظم مدرسمون هم قضیه رو فهمیده بود ُ و به ما دو نفر چیزی نمی گفت مخصوصا" به من که شاگرد اول کلاسمون بودم و تنها دانش آموز کلاس بودم که ثلث اول رو تجدید نشدم و معدلم شد هجده ُ و هفتاد و هشت صدم دیگه همه بچه ها حداقل یه تجدید ُ و داشتن حتی شاگرد دوم کلاس یعنی احمد رشیدی چون احمد تُو درس تاریخ ُ و جغرافیا تجدید شده بود ، حالا من چرا تجدید نشدم واسه اینکه من موقع امتحان نفر وسط بودم و برای امتحان دادن رفته بودم زیر میز ، آخرای امتحان خیلی کلافه بودم بیشتر سوال ها رو بلد نبودم و تازه اون هایی رو هم که بلد بودم صد در صد مطمئن جواب ندادم ، خیلی از بابام می ترسیدم ، یکی از سوالات نوشته بود اقیانوس های جهان را نام ببرید ، دو نمره داشت ، هر کاری کردم چیزی یادم نیومد ، زدم رو پای احمد و اشاره کردم احمد ؟ جوون مادرت جواب این سوال بهم بده ، بیچاره برگش رو نشون داد دیدم بیشتر سوالات جواب نداره ُ و خالیه حتی سوال اقیانوس ها ، سرم رو بلند کردم رو به آسمون گفتم خدا جون میشه کمکم کنی وگرنه کتک رو از بابام می خورم ، برگشتم به خانم کریمپور که جلوی کلاس و پشت به تخته سیاه رو صندلی نشسته بود نگاه کردم ، دیدم با دقت بچه هارو زیر نظر داره و چون من و احمد که شاگرد اول ُ و دوم کلاس بودیم تُو میز دوم نشسته بودیم زیاد نگرانی از طرف ما نداشت و فکر نمی کرد ما تقلب کنیم همینطور که سرم به سمت آسمون بود ُ و خدا خدا می کردم چشمم افتاد به نقشه بالای تخته که بچه ها نصفش رو پاره کرده بودن یه لحظه کلمه منجمد شمالی رو تُو قسمت نیمه پاره نقشه دیدم یه دفعه یادم افتاد آهان خودشه ، اقیانوس منجمد شمالی و اقیانوس منجمد جنوبی ، همین جواب باعث شد که نمره تاریخ جغرافی من ده بشه و تجدید نشم ، و تنها شاگردی باشم که تُو کلاس تجدید نداره ، بعد اینکه دوره ابتدایی مون تموم شد هممون رفتیم مدرسه راهنمایی داوود فلاح نبش میدون فلاح که بعد انقلاب اسمش شد مدرسه ابوذر ، ناصر و جمشید سال اول و سوم راهنمایی رو روفوزه شدن و دو سال از بقیه عقب افتادن ، بعد از اینکه سوم راهنمایی تموم شد ، من و احمد و علی رفتیم هنرستان فنی حرفه ایی توحید حوالی دو راه قپون ، خیابون قزوین ، و ناصر و جمشید هم دو سال بعد اومدن ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
5.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ رو یکی از اهالی خوشذوق کرجی دوماه قبل که حادثه کرج و شهید عجمیان و تیراندازی به پلیسها در اتوبان کرج اتفاق افتاد، تدوین کرده بود و برام فرستاده بود. دیدم الان بهترین وقت برای انتشارش هست
هرکس از قاتلین شهید عجمیان دفاع کرد، از این داعشیهایی که پلیس رو با شاتگان زدن دفاع کرد، این کلیپ رو نشونش بدید. خودتونم حتما ببینید. اون ناامنی که تو این روز بین کرجیها و حتی ماهاکه کرج نبودیم اتفاق افتاد رو اونایی که خارج هستن و اشک تمساح برای این اعدامیها میریزن نمیتونن درک کنن
بهشون بگید وقتی این اتفاقات افتاد چرا برای هموطنانمون دل نسوزوندید؟ برای این وحوش که به صورت قانونی دارن مجازات میشن، دل میسوزونید؟
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 واکنش امام خمینی به حسن روحانی 😂
🤣🤣🤣🤣
با ادای احترام به همه حقوقدانهای شریف و متعهد
منظور این حقوقدانهای فاسد هست.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
🔥نفرین حمیدفرخنژادها توسط امام علی علیه السلام
🔻در دوران امیرالمومنین آقایی بود به نام یزید بن حُجَیّه که در منطقه ری و دَشتَبی (بویین زهرای امروزی) عهدهدار مسئولیتی بود.
🔻وی پولی سنگینی را بالا کشید و از دست مامور حکومت علوی به نام «سعد» به سوی معاویه گریخت و با طعنه شعری سرود که آغاز آن چنین است:
🔸سعد را گول زدم و با اسبم، راندم به سوی شام و آن را که بهترین است، برگزیدم...
🔻 در آن روزها کسانی که از امام علی جدا می شدند و می خواستند برای دیدن معاویه به شام بروند، ابتدا به شهر «رقه» می رفتند تا اجازه شرفیابی به بارگاه معاویه صادر شود!!
🔻امام علی (علیهالسّلام) در حقّ ابن حُجَیّه فرمود: «خداوندا! یزید بن حُجَیّه با پول مسلمانان فرار کرد و به قومی فاسق پیوست. ما را از نیرنگ و شیطنت او محفوظ بدار و وی را به جزای #ستمکاران، کیفر بده...! ».
🔸پ.ن۱: گویا تاریخ دقیقا تکرار می شود؛ امثال #حمید_فرخنژاد، #علی_کریمی و... که تا خرتناق از پول ملت خوردهاند با فریبکاری فرار می کنند، بعد از فرار، متن طعنه آمیز منتشر می کنند و به کشور دیگری می روند و آنقدر برای شیطان بزرگ دم تکان می دهند تا به درگاه اصلی شیطان بار یابند
پ.ن۲: آیا برخی از این سلبریتی ها و سیاسیون و غربگراها اگر در زمان امیرالمومنین بودند؛ در خیانت به امام علی و اهلبیت(ع) لحظهای تردید می کردند؟ همانطور که هم اکنون در خیانت به امام عصر عج بخاطر شهوت و پول و شهرت لحظهای معطل نمی کنند.
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
⭐ #سخن_نگاشت | چشمِ دل باز کن که جان بینی
🔻 رهبر انقلاب: اینکه شما میبینید و میشنوید بعضی از این شهدای ما عاشقانه آرزوی شهادت میکردند، خدای متعال یک نوری به دل آنها انداخته بود؛ با این نور یک حقیقتی را میدیدند، این بود که عاشق شهادت بودند. ۱۴۰۱/۸/۸
🌷 #فرهنگ_شهادت
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
1_2406005287.mp3
14.15M
✳️ضرورت شناخت منافقان و هوشیاری در برابر نقشه های آنها
❇️شرحی بر خطبه ۱۹۴ نهج البلاغه - صفات #منافقان
📢سخنران: حجت الاسلام مهدوی ارفع
♦️#خطبه۱۹۴ نهج البلاغه
🔸أعدّوا لِکُلِّ حقّ باطلاً و لکُلّ قائمٍ مائلاً
♦️ضرورت هوشیاری مؤمنان و توجه به ترفندهای منافقان
♦️خطر بازی کردن در زمین و برنامه دشمن
♦️ضرورت توجه به قانون و اجرای قانون
♦️ضرورت جهاد تبیین
#فاطمیه
#مهدوی_ارفع
#مهدیه_نهج_البلاغه_ایها
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#ما_نهج_البلاغه_میخوانیم
🗓۱۴۰۱/۰۹/۲۰
🆔@mahdavi_arfae
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
داستان جذاب و آموزنده از پیشکسوت جهاد و شهادت برادر بسیجی حسن عبدی (ابوتراب) از گردان خط شکن کمیل ل ۲۷
اسکناس پنجاه تومنی۰۰۰
داستان دنباله دار من و مسجد محل
قسمت پنجاه و هشتم
۰۰۰ ناصروجمشید هم دوسال بعداومدن؛ هممون رشته برق روانتخاب کردیم اون هم ازنوع فشارقوی،یعنی الکتروتکنیک،اُنقدر شَرّ ُ شلوغ بودیم که عین برق آسمون آتیش میسوزوندیم رشته مون هم مثل خودمون آتیشی بود ،یکی نبودبگه بابا جان؟بچه های شَرّی مثل شما باید رشته ادبیات یارشته های عاطفی روانتخاب بکنن تایه مقدارروحیه خشن شون لطیف بشه، نه اینکه رشته ریاضی فنی،یعنی بنزین رفته شعله روانتخاب کرده ،یه روزمدرسه ،زنگ چهارم روبه خاطرجلسه شورای دبیران هنرستان تعطیل کرد،من وجمشیدواحمدوناصر وعلی تصمیم گرفتیم بریم سینماتیسفون که سرپل امامزاده معصوم بود،بلیط سینما پنج تومن بود ُوماروهم دیگه بیست تومن پول داشتیم ، یه پنج تومنی کم داشتیم ،هر کاری کردیم هرپنج تامون روبه داخل سینما راه بِدَن راه ندادن هر چی التماس کردیم فایده ایی نداشت ،تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم؛قرعه به هرکِی افتاداون پشت درب پشتی سینما تیسفون که تُوکوچه پُشتی بودوایسه و صدای فیلم روازنزدیک بشنوه ازقضا قرعه به اسم ناصرافتادهمه خندیدیم ولی من ته دلم ناراحت شدم چون بیشترین سهم پول رو ناصر گذاشته بودبیچاره ناصرهیچی نگفت ُ ورفت روپله های جلوی سینماخیلی معصومانه نشست ، گفتم بچه ها ،زشته ناصربیشترین پول رو داده ،حالا بایدخودش بیرون باشه ،من جای ناصربیرون می مونم ،شما با ناصربرید فیلم رونگاه کنید، بعدواسه من تعریف کنید ،بچه ها ناراحت شدن ُ وگفتن بدون تومزه نمی ده ،ناصر ُ وصداکردم ُ وهرچی گفتم قبول نکردگفت من همین جا می شینم آقای دربون سینماکه یه هیکل درشتی داشت ویه سبیل پرپشت به مانگاه می کرد، ولی خیلی بی رحم بودو اصلا" قبول نمی کرد، ناصر موند ُوما رفتیم داخل سینما،سینمابه خاطراینکه روزسه شنبه وسط هفته بودتقریبا " خلوت بودما رفتیم وسط سالن نشستیم ،فیلم یه فیلم کُمدی بود ُ وخیلی خنده دار ، یه نیم ساعتی ازفیلم گذشته بود ُ وداشتم به صحنه خنده دارفیلم می خندیدم ،یه هویکی زد رو شونم ، دیدم جمشیده ،گفت : حسن نمی دونم چرا صدای ناصر ُ و می شنوم ، گفتم خوب طبیعیه ، خوب ناصر پشت در پشتی وایساده و صدای فیلم رو می شنوه ُ و می خنده ، جمشید گفت : آهان راست میگی ، چند دقیقه گذشت دیدم از اون صندلی جلوی جلو ، یکی با صدای بلند و مثل ناصر رگباری ُ و مسلسلی داره می خنده ، انقدر هم صدای خنده اش بلنده که همه سینما دارن بهش می خندن به خودم گفتم این صدا چقدر شبیه صدای ناصره مثل اینکه آدم های مثل ناصر زیادن که هم خوش خنده اند ُ و هم باعث شادی دیگران میشن ، یه هو دیدم یکی باز زد روی شونم ، برگشتم دیدم احمده ، گفت : حسن به خدا من صدای خنده ناصر رو می شنوم ، گفتم بابا جان ؟ صدا از پشت درب پشتیه سینما میاد ، علی گفت : حسن ؟ منم صدای خنده ناصر رو می شنوم ، یه نگاه از دور به چند تا ردیف جلو انداختم ، ولی تُو تاریکی چیزی مشخص نبود ، جمشید گفت حسن ؟ به خدا ناصره اون جلو نشسته ، خودشه من اشتباه نمی کنم ، بیا آروم بریم جلو بشینیم ، ضرری نداره مطمئن میشیم ، آروم دولا دولا چهار تایی رفتیم ردیف جلو ، دیدم یه نفر تک ُ و تنها تُوی اون ردیف بیست نفری ردیف اول نشسته ُ و هِر ُ و هِر عین مسلسل داره می خنده ، یه هو نور چراغ قوه افتاد رومون ُ و یکی داد زدن بشین آقا سر پا واینیسا با عجله چهارتامون همون ردیف اول نشستیم ، یه هو ناصر در حال که به شددت می خندید گفت : اِ ِ حسن شما هم اومدید ، کجا بودید ، چرا دیر کردید ؟ جمشید زد تُو سر ناصر ُ و گفت : زهر مار ، تو اینجا چه غلطی می کنی ، کِی اومدی داخل ؟ چطوری اومدی داخل ، ناصر خندید ُ و گفت : اون سبیل کلفته به من گفت اگه بری دوتا نون بربری واسه ناهار من بخری می زارم بری داخل پیش دوستات ، منم رفتم واسش بربری خریدم ، اونم راهم داد داخل ، ولی هر چی دنبال شما گشتم پیداتون نکردم ، اومدم این جلو نشستم تا موقع رفتن شما رو ببینم ، من خیلی خوشحال شدم ، نشستیم ُ و فیلم رو تا آخرش دیدیم ، موقع خروج علی گفت : حسن تُو بلیط اتوبوس داری ؟ گفتم نه ، از جمشید ُ و احمد ُ و ناصرم پرسید ، اونها هم گفتن نه ما هم نداریم ، پرسید خُوب حالا چطوری برگردیم وصفنار ؟ گفتم نمی دونم ، ناصر گفت : بچه ها من یه فکری دارم ، ما چهارتا کاغذ اندازه بلیط می بُریم ، بعد موقع سوار شدن بلیط یکی از مسافرها رو می گیریم می زاریم روش و تُو شلوغی سوار شدن می دیم به راننده ، امکان نداره اون تک تک بلیط ها رو نگاه کنه ،احمد گفت اَگه نگاه کنه چی ؟ ناصر گفت هیچی خُوب از اتوبوس پیاده میشیم ، ناصر گفت بزار از تُو این اشغال های کاغذ کنار جوب کاغذ بردارم ، دولا شد که کاغذ برداره ، یه هو داد زد ، وای حسن نگاه کن ، پوله پول ، یه پنجاه تومنی ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
● حدودا ۱۰ سال پیش اولین گفتگوی تفصیلیام رو با جهانگیر الماسی گرفتم؛ تو حاشیه گفتوگو بحث رفتن گلشیفته فراهانی از ایران شد و جهانگیر الماسی با یک حس ناخوشایندی بهم گفت "تو این کشور هرچی بیشتر لگد بزنی و علیه حاکمیت حرف بزنی بیشتر تحویلت میگیرن و بهت پروژه میدن (از ترس اینکه یه روزی نذاری و نری)
اما حکومت خیالش از امثال من راحته که هیچ وقت علیه کشورم نه حرف میزنیم نه با بیبیسی و امثالهم مصاحبه میکنیم
بخاطر همین هیچ وقت کسی تحویلمون نمیگیره"
● این روزها بیشتر به جهانگیر الماسیها فکر میکنم. تو روزایی که امثال فرخنژادها که اصالت و ریشه غربی خودشون رو نشون داده بودن، بازم قراردادهای میلیاردی باهاشون میبندیم ولی کسی از امثال جهانگیر الماسیها خبر نداره.
● جالبه بدونید همین امروز هم آدمایی که دو ماه قبل لگد زده بودن، قراردادهای جدیدشون رو بستن و سر ضبط سریالهای جدیدشون هستن و چند ماه دیگه که پولاشون رو تمام و کمال گرفتن و پناهنده شدن به ریش همه ما میخندن
حالا هی به امثال فرخنژادها پروژههای میلیاردی بدین و به هنرمندان انقلابی و متعهد بیتوجه باشید!
✍️ سعید ساداتی
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee