#با_بشّار_یا_بدون_بشّار
توی سرم هیئت تحریریهای است، مأمور به ثبت لحظههای مهم تاریخ!
صبح امروز همگی مشغول کار بودند تا بهترین تیتر و لید خبری را برای سقوط دولت بشّار اسد بزنند.
خبر را اینطور شروع کردند:
«آذر ۱۴۰۳ هجری شمسی، بشار اسد سوار بر طیارهای که چند دقیقه بعد از شروع پرواز، از رصد همهی رادارها خارج شد، برای همیشه خاطره شد.»
بعد از بالا و پایین کردن خبرها و تحلیلهای قوی و ضعیفی که بین همهی بسترهای مجازی دنبال کردم، توی سرم هشتگ سوریه را جستجو زدم. لابهلای صفحات سیزدهسالگی عمرم، تصویر خودم را دیدم در کَفَرسوسهی دمشق؛ هر روز با خوشحالی از دربِ خانهی دوست پدرم بیرون میآمدم و به همراه خانواده به زیارت حضرت رقیه(س) یا حضرت زینب(س) میرفتیم. بعضی روزها را هم به گشتوگذار در بازار حمیدیه و حتی پاساژهای بهروزِ نزدیک خانهمان میگذراندیم.
سوریه آن موقعها جای دیدنیای بود. هر کجا که میرفتیم ردّی از توریستهای ایتالیایی را میدیدیم که برای دیدن بناهای تاریخی آمده بودند و حتی پایشان به حرم حضرت رقیه(س) هم باز شده بود.
برای رسیدن به این حرم باید بازار باریکی را رد میکردیم و توی راه، ردیف شکلاتهای عربی و عروسکها را میپاییدیم و ریههامان را پر میکردیم از عطر ادویههای قهوه و چایخانههاشان. مردهای بازارش میخندیدند و بازارشان گرم بود. آدمهای زیادی با لبخند و آرامش همهجای شهر قدم میزدند.
من اولینبار شاورما را آن جا خوردم. پیتزای عائله را قبل از اینکه توی ایران سایزهای غیرمتعارف پیتزاها مرسوم شود آنجا دیدم.
✍ادامه در بخش دوم؛