#جوجه_بسیجی!
دو دل، ایستادهام آن طرف خیابان، کنار ستاد انتخاباتی و دقیقا روبروی سوپری محله. دقیقترش میشود «ارزانسرای بزرگ گلستان با مدیریت خانم حیدری»؛ یک فروشگاه بزرگ و لاکچری که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود. بومیهای محل از او خرید نمیکنند. خوششان نمیآید پول تو جیب ضد انقلاب بگذارند. من ولی از او خرید میکردم و دروغ چرا؟! کمی هم با او دوست شده بودم. بنظرم میآمد حرفهایش از سر جهل و دلش مثل گنجشک است. البته تا قبل از آن اتفاق؛
دو سه تا چیپس و پفک از قفسهی سمت چپش برداشت و با شتاب به سمتم پرتاب کرد: «گمشو بیرون! فاطْمه کماندوی نفهم! رأی و کوفت، مجلس و درد! همین شماها رأی دادین که گوشت شده خدا تومن. اصلا بهت نمیاومد خرفت باشی...»
✍ادامه در بخش دوم؛