eitaa logo
جان و جهان
512 دنبال‌کننده
741 عکس
33 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
صفحه‌ی اینستاگرام را باز کردم و در قسمت جستجو اسم و فامیل‌ش را به لاتین نوشتم. شش سالی بود که خبری از او نداشتم چون سارا هم مثل خیلی از هم‌دانشگاهی‌های دیگر عاشق صدای کش‌و قوس‌دار خانمی بود که می‌گفت: «مسافران عزیز تا چند دقیقه‌ی دیگر فرودگاه امام‌خمینی را ترک خواهیم کرد.» ادامه‌ی جمله اهمیت چندانی نداشت چون «اپلای» مهم‌ترین رؤیای زندگی‌اش بود. از بین عکس‌های پروفایل یکی به چشمم آشناتر آمد. چهار سالِ سخت را شانه به شانه‌ی هم معادله حل کرده‌ بودیم و در اشک و خنده‌ی هم شریک بودیم. ناسلامتی دوست صمیمی بودیم. مگر می‌شود چهره‌‌ی سارا از یادم رفته باشد. روی عکسش ضربه زدم.‌ صفحه‌ای پیش چشمانم باز شد. با دیدن عکس‌ها و خواندن کپشن‌ها احساس کردم به جای گوشی، یک لیوانِ استیل یخ به انگشتانم چسبیده است. هرچه بیشتر می‌خواندم و عکس‌های مفتضحش در کنار بطری‌های رنگارنگ و آدم‌های جورواجور به چشم‌هایم اصابت می‌کرد اعضا و جوارحم بیشتر مثل قطب‌های هم‌نام یک آهنربای قطعه‌قطعه شده از هم فاصله می‌گرفت. قلبم دیگر در سینه جا نمی‌شد. زیر لب گفتم: «سارا این تویی؟» باور کردنِ واقعی بودن عکس‌ها از امتحانات برگزار شده در ساختمان ابن‌سینا هم سخت‌تر بود. - بالاخره به آرزوت رسیدی. بغل کردن کتابهای کَت و کلفت هوافضا توی دانشگاه اشتوتگارت به نظرت باکلاس‌تره، نه؟ باکلاسی برایش خیلی مهم بود. این را چهارده سال پیش که کتاب استاتیک را توی مترو در دستانش چرخاند تا نوشته‌ی لاتین کتاب دیده شود فهمیدم. وقتی با هیجان می‌گفت که بارانی‌اش را از مغازه‌ی بی‌بی خریده و برند کفش‌ش نایک است. ✍ادامه در بخش دوم؛