#شرهانی
تلویزیون روشن بود و طبق معمول یکسال گذشته شبکه خبر نگاه میکردیم. اخبار آتشبس میان لبنان و اسرائیل را اعلام و مصاحبه خبرنگاران با مردمی که دستهدسته در حال بازگشت به مناطق بمباران شده بودند را پخش میکرد. سه ماه است که حملات هوایی و زمینی اسرائیل در لبنان پررنگتر از وحشیگریهایش در نوار غزه شده بود.
صدای بازی بچهها که بلندتر از مجری شبکه خبر شد، دل از تلویزیون بریدم و رفتم نگاهشان کردم. از سر و کول هم بالا میرفتند. اسد بزرگتر است و همیشه مراعات میکند علی آسیب نبیند یا برنده بازیشان باشد. این روزها از پیشدبستانی که برمیگردد خانه، یکراست میرود سراغ تلویزیون و شبکه پویا. «نوانو» را تماشا میکند و مثل پسربچههایی که در نماهنگها لباس نظامی به تن دارند و سرود میخوانند میایستد و زیر لب زمزمه میکند. گاهی هم میآید و تعریف میکند که معلشمان گفته باید درس بخوانند تا بتوانند موشک بسازند و اسرائیل که دشمن ماست را نابود کنند. چند وقت پیش رو کرد به دیواری که عکس داییِ شهیدِ همسرم رویش است و پرسید: «مامان، چرا دایی شهید شد؟ اسرائیل اونو کشته؟»
برای پاسخ باید برایش از جنگ میان ایران و عراق میگفتم، ولی دلم نیامد دنیای کودکانهاش که یک ایرانِ قهرمان دارد و یک اسرائیل که قرار است نابود شود را بزرگتر و بیرحمتر کنم. دلم نیامد بفهمد ایران برای بقا، برای ایران شدن حتی، چه رنجهایی کشیده، چه جانهای عزیزی نثار تاریخ کرده و در وجب به وجب مرزهایش، خاک، روضهی علیاکبر میخواند.
✍ادامه در بخش دوم؛