#عیدتر_از_نوروز
عید قربان دوران کودکی من، یک گردهمایی سالانهی پرشور بود، حتی پرشورتر از عید نوروز.
پر از هیایو و برو و بیا و صدای خنده؛
صدای خندهی مامان و خالهها در گوشهای از خانهی پدری و در گوشهای دیگر، صدای شوخی و خنده دخترخالهها، و پدربزرگی که بین این دو حیران میشد و هر از چندگاهی میآمد و میگفت: «باباجان! یواش تررر»
مهربانی و غیرت در پس جملهها و چهره نهچندان خوشحالش موج میزد. کمی کنار دخترها و نوههایش مینشست تا مانع بیرون رفتن صدایشان شود و وقتی دوباره بیهوا، صدای خنده بلند میشد، با یک «لا اله الا الله» مجلس را ترک میکرد...
«ای وای بچهها! بابامحمود ناراحت شد، ساکت باشید دیگه»
جملهای بود که یکی از خالهها یا دخترخالهها، بعد از خروج بابا محمود از اتاق میگفت.
انگار صدای خندهها از کنترل جمع خارج بود، ناخواسته بالا میرفت و هر ارادهی پولادینی در مقابل هجومشان شکسته میشد.
بااینکه همه خستهی کار بودند و طبق روال احوالات پسا آبگوشتی باید خواب به سراغشان میآمد، اما نهتنها اثری از خوابآلودگی و چرت عصرگاهی نبود، بلکه گلولههای انرژی بهم رسیده و سرعت بیشتری گرفته بودند که دیگر هیچ چیز جلودارشان نبود.
از روز قبل بابامحمود به همراه یکی از دامادهایش، گوسفند را خریداری میکردند و در حیاط خانه میبستند برای فردایش که روز موعود بود.
بعد از نماز صبح روز عید قربان، با سرزدن سپیدهی صبحگاهی، عملیات قربانی شروع میشد.
✍ادامه در قسمت دوم؛
پادکست جان و جهان_ عیدتر از نوروز.mp3
11.77M
#روایت_شنیدنی
#عیدتر_از_نوروز
نویسنده: #محدثه_درودیان
گوینده: #محدثه_سادات_نبییان
در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan