eitaa logo
جان و جهان
505 دنبال‌کننده
760 عکس
34 ویدیو
1 فایل
اینجا هر بار یکی از ما درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس.🌱 ارتباط با ما؛ @m_rngz @zahra_msh
مشاهده در ایتا
دانلود
«خاک به سرم!!! گوشواره‌هاتو دادی رفت؟!! عقل نداری تو؟» این جمله‌ را درحالی‌که ردّ نگاهش مابین دو گوشم می‌چرخید گفت. ابروهایش را به هم نزدیک کرد و همان‌طور که نفسش را با صدا بیرون می‌داد، به پدرم نگاهی انداخت و گفت: «چشمت روشن باشه مرد، دخترتو ببین! گوشواره‌هاشو به فنا داد!» پدرم صفحه گوشی‌اش‌ را خاموش کرد و با یک لنگه ابروی بالا رفته، به من نگاه کرد. لبخند ژکوندی زدم و قبل از این‌که چیزی بگویم، مادرم با ابروهای گره خورده و مشتی بسته شده نگاهم کرد و گفت: «مگه مقاومت به گوشواره‌های تو نیاز داشت؟!» تلاش می‌کردم لبخندم را جمع کنم و جدی‌تر و مصمم‌تر به نظر بیایم. گفتم: «نه، در واقع من نیاز داشتم گوشواره‌هامو بدم مقاومت؛ که فردا روزی خدا ازم پرسید تو واسه نابودی اسرائیل چیکار کردی؟ سرمو بالا بگیرم بگم از گوشواره‌هام گذشتم!» چشم‌هایش را تنگ کرد و گفت: «فک کردی حالا مثلا با این گوشواره‌های تو، اسرائیل نابود میشه؟!» یاد دوستانم و فاکتور اهدای طلاهایشان افتادم و گفتم: «خب فقط من نیستم که! من گوشواره دادم. یکی گردنبندشو داده. اون خانوم همشهریمون کلا سرویس طلای سنگینش رو داده. یکی انگشترشو داده. هرکی در حد توانش کمک می‌کنه. قطره قطره جمع می‌شه و یهو سیل می‌شه اسرائیلو آب می‌بره! با این طلاها حداقل که می‌شه یه موشک ساخت!» مادرم برگشت و نگاهی به پدرم که دستش را زیر چانه‌اش گذاشته بود و به حرف‌های ما گوش می‌داد انداخت و آهسته گفت: «این بچه عقلشو از دست داده!» و دوباره به سمت من برگشت و گفت: «مگه مملکت خودمون نیازمند نداشت که طلاتو بردی دادی به غزه؟» ✍ادامه در بخش دوم؛