#فطرس_برسان_خبر_به_طوفانزدگان
#کشتی_نجات_را_به_آب_انداختند
اسماء نوزاد را پیچیده بود توی یک پارچهی سفید. محمد نوزاد را از او گرفت. در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش اقامه. اسمش را گذاشت شُبَیر.
شُبَیر به عربی میشود حسین. نوزاد، پسرِ کوچکِ علی بود و علی برای محمد مثل هارون بود برای موسی. شُبَیر پسر کوچک هارون بود...
💐صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا أباعَبداللهِ الحُسَین💐
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
#آفتاب_بر_نی
جانِ جهان ما تویی؛🌹
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_مُحَمَّدَ_بن_عَلی
امام و پسرش به جابر نزدیک شدند. زینالعابدین به محمد گفت: «پسرعمویت را ببوس.»
کودک جلو رفت و سر جابر را بوسید. جابر نابینا بود و هنوز منتظر. پرسید: «این کیست؟!»
- پسرم، محمد.
جابر چسباندش به سینه.
- محمد، حضرت محمد به تو سلام میرساند.
فقط یک کودک بود که پیامبر یکی از نزدیکترین اصحابش را مامور کرده بود سلامش را به او برساند.
◾️◾️◾️
پیرمرد میآمد، مینشست جلوی نوهی پیامبر تا او برایش حدیث بگوید.
مردم مدینه میگفتند: «کارهای جابر عجیب است! خودش از اصحاب پیامبر است؛ ولی میآید پیش این کودک تا از او درس بگیرد.»
◾️◾️◾️
از خدا که حدیث میگفت، میگفتند: «واقعا ما کسی را از ابوجعفر باجرأتتر ندیدهایم. چه ادعاهایی میکند؟!»
از پیامبر که حدیث میگفت، میگفتند: «کسی را دروغگوتر از این محمد ندیدهایم. با اینکه پیامبر را ندیده ولی از او حدیث میگوید.»
بالاخره از جابربنعبدالله حدیث گفت که از پیامبر نقل کرده، آنوقت قبول کردند.
خبر نداشتند جابر خودش از محمدباقر حدیث میگوید!
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
#آفتاب_دانش
جان و جهان؛ 🥀
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_عَلیَّ_بنَ_محمَّد
#هادی_اگر_تویی_که_کسی_گم_نمیشود
مردی از روی حسادت رفت پيش متوكل و گفت: «علی، پسر محمد، قصد شورش دارد.»
متوكل همان شب فرستاد خانه امام هادی.
دو كيسه پول پيدا كردند، با مُهر مادرش.
خبر را شنيد، عصبانی شد، از مادرش جواب خواست.
گفت: «مريض كه شدی، پزشكان عاجز شده بودند از درمانت. هزار دينار نذر علیبنمحمد كردم. خوب كه شدی، نذرم را ادا كردم. همين.»
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
#آفتاب_در_حصار
جان و جهان ما تویی؛✨
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_موسَی_بنِ_جَعفَر
نشسته بودیم دورش برایمان حرف میزد. اسبش شروع کرد به شیهه کشیدن. رفت کنارش. شنیدم به اسب چیزی گفت و خندید. افسارش را باز کرد. دهانم باز مانده بود از تعجب...
امام نگاهم کرد و گفت: «چرا تعجب کردهای؟ میخواست علف بخورد، خسته شده بود، برمیگردد. پرسیدم: «از کجا فهمیدید؟» خندید و گفت: «خدا به داوود و خاندانش نعمتهای عجیبی داده بود؛ اما در برابر نعمتهایی که به محمد و خاندانش بخشید، هیچ است. زبان اسب را فهمیدن که چیزی نیست.»
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
#آفتاب_در_محاق
جانِ جهان خوش آمدی به جهان؛💐
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_عَلیّ_بنِ_الحُسین_السَّجاد
#به_پای_این_کبوتر_نامهای_از_جنس_زنجیر_است
#که_فریاد_بلند_تشنگان_پیغامبر_میخواست
میفرمود: «در شام، هفت مصیبت بر سر ما آوردند که در مدت اسارت، مانندش را ندیدیم.»
گفتند: «چه مصیبتی؟!»
فرمود: «با شمشیرهای برهنه به ما حمله کردند.
سرهای شهدا را روبروی زنهای ما گذاشته بودند.
زنهای شامی، از بالای پشتبام، روی سرمان آب و آتش میریختند.
از صبح تا شب، در کوچه و بازار، با ساز و آواز میگرداندندمان و میگفتند بیایید اینها را بکشید که هیچ احترامی در اسلام ندارند.
ما را در خرابهای جا دادند که روزها از شدت گرما و شبها از سوز سرما آرامش نداشتیم.
میخواستند ما را در بازار بردهفروشها بفروشند...
ما را با طناب بسته بودند و از جلوی خانه یهود و نصاری میگذراندند و به آنها میگفتند اینها همانهایی هستند که پدرانشان، پدران شما را در جنگها کشتند، بیایید ازشان انتقام بگیرید.»
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
#آفتاب_در_محراب
جان و جهان؛🥀
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_حَسَن_بنِ_علی_أیُّها_المُجتَبی
پیامبر بود و علی. ابوبکر و عمر و عثمان هم با عدهای از مهاجرین و انصار نشسته بودند دور پیامبر، حرفهایش را گوش میکردند. حسن از دور میآمد. پیامبر دیدش. فرمود: «حسن را ببینید ؛ جبرئیل هدایتش میکند، میکائیل هوایش را دارد، پاره ی تن من است، پدرم فدایش شود.»
بلند شد. اصحاب هم با او به استقبال حسن رفتند. دستش را گرفت، آورد نشاند کنارش، نگاهش را از او بر نمیداشت.
فرمود: «این پسر هدیهای است از طرف خدا برای مردم، بعد از من هدایتشان میکند، متولّی کارهایم میشود، سنتم را زنده نگه میدارد.
هر کس که قدرش را بداند و گرامیاش بدارد مرا گرامی داشته، خدا او را رحمت کند.»
#آفتاب_غریب
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
جانِ جهان؛ 🥀
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan
#صَلَّی_اللهُ_عَلَیکَ_یا_جعفَرَ_بنِ_محمّد_أيُّها_الصّادِق
دمغ و بیحوصله، افسار اسب را گرفته بود تا امام برگردد. مرد مسافر حال و روزش را که دید، گفت: «به جای تو غلامیِ امام را میکنم، در عوض همهی مال و اموالم برای تو.»
غلام دوید سمت مسجد: «میدانم بدِ من را نمیخواهید؛ اگر یک شانس بزرگ برای پولدار شدن بیاورم شما میگذارید؟»
امام خندید: «اگر میخواهی برو تا به جایت آن مرد خراسانی بیاید. ولی همینقدر بگویم که در قیامت پیامبر به نور پروردگار چنگ میزند، علی به پیامبر، ما ائمه به علی، و شیعیان و خدمتگزارانمان به ما.»
سرحال و شاداب افسار اسب را گرفته بود تا امام برگردد.
#در_محضر_آفتاب
#چهارده_خورشید_و_یک_آفتاب
جانِ جهان خوش آمدی💐
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan