eitaa logo
آکادمی جریان
580 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ــ آروم خانمی الان همه بیدار میشن . ــ وای شهاب، باورم نمیشه همچین آدمی باشه ــ ولی مهران اعتراف کرد و گفت که زهرا اولین بارشه و به اصرار اونا اومده و خبری از موضوع پارتی نداشته . ــ مهران گفت؟؟ ــ آره ــ خدای من اصلا باورم نمیشه همچین اتفاقی افتاده ،اصلا تو این پارتی های شیطان پرستی چیکار میکنن مگه؟؟ شهاب ضربه ای به بینی مهیا زد و گفت: ــ زیاد فضولی نکن . ــ اِ شهاب بگو دوست دارم بدونم ــ نمیشه تا اینجا هم زیادی بهت گفتم،الان که تخلیه اطلاعاتیم کردی اجازه میدی برم بخوابم خستم بانو. مهیا نگاهی به چشمان سرخ شهاب انداخت و گفت : ــ شانس آوردی خودمم خوابم میاد و الا عمرا میزاشتمت بخوابی. شهاب خندید 😀 ــ اینقدر گریه نکن دختر . مهیا لبخندی زد و گفت ــ فردا کی میری ــ ظهر ساعت یک ــ پس برو درست استراحت کن که فردا صبح از ساعت هفت میام خونتون. ــ جان من دوازده بیا مهیا پایش را روی زمین کوبید و اعتراض گونه گفت: ــ اِ شهاب شهاب خندید و گفت : ــ شوخی کردم عزیز دلم تو اصلا بعد نمازصبح بیا باهم کله پاچه بزنیم خوبه؟؟ مهیا صورتش را جمع کرد و "ایشی" گفت که دوباره خنده شهاب در گوشش پیچید 😀 ....