نویسندگان جریان
💢 لایو استاد معماریانی 🔆 زندگی بدون پشیمانی ❓چگونه تفکری منظم و خودآگاهانه داشته باشیم؟ 🔸موضوع: ر
نویسنده ها! تا حالا حس پشیمونی داشتین؟ 🤔
تا حالا قلمتون به شما چپ چپ نگاه کرده؟ 😏
تا حالا کاغذ سفیدتون بهتون گفته: گلم چرا منو معطل نگه داشتی؟ 🙄
تا حالا با دیدن ساعت و تقویم، حس کردین که چرا زمان تند و تند می گذره و شما هنوز چیزی ننوشتین؟!😱
امیدوارم جواب تمام سوال های بالا خیر باشه. 😋
ولی اگر یک کوچولو جواب بله است، بیاید تا با هم در لایو بالا از راهنمایی های ارزشمند استاد معماریانی استفاده کنیم.🤗
منتظرتون هستیم 😍
🟠جی.کی. رولینگ:
«اگر میخواهید نویسنده شوید، باید به نوشتن خود متعهد باشید. این بدان معناست که هر روز، حتی زمانی که نمیخواهید، بنویسید.»
✨اهمیت نوشتن برای نویسندهها
واجبتر از نان شب🍞
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
۱۳ آبانماه سال ۴۳
وقتی به ترکیه تبعیدت کردند، رایزن سفارت آمریکا در ایران به «جیمز»، یکی از مقامات وزارت امور خارجه آمریکا نوشت:« بالاخره ما توانستیم از سوءرفتار پیرمردی که با سخن خود چوب در میان چرخهای ما میگذاشت، خلاص شویم».
ای اَبَرمرد!
کجایند ببینند
که سخنان تو
دارد عالمگیر میشود
و برای آمریکا یشان
دیگر چرخی نمانده!
#سالروز_تبعید_امام_به_ترکیه
#طوفان_الاقصی
#حضرت_روحالله
#آرمان_روحالله
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
🍁سلام؛
بازهم نیمهشب شنبه رسید؛
هوای سرد پاییزی، آسمان ابری شبانگاه،
و اشتیاق نوشتن... گوارای وجود🥰
🍁این روزها بیشترین مفاهیم، صداها و
تصاویری که دریافت میکنید، چه چیزهایی هستند؟
بله درسته؛ غالب این مفاهیم دربارهی
#غزه و شهدای فلسطینی هست.
با در نظر داشتن همین نکته بریم برای
بحث این هفته مون...🍀
🍂🍃🍂🍃🍂
شنبهی قبل درباره اینکه ایده و سوژه چه چیزهایی هستند، صحبت کردیم و قرار شد این جلسه دربارهی اینکه ایدهها از کجا میآیند صحبت کنیم.
گفتیم اولین و مهمترین منبع تراوش
ایدهها 👇👇
🏖سوژههای بیرونی هستند.
🖼 تصاویر؛ یکی از مهمترین و گویاترین سوژهها برای ایدههای داستانی، تصاویر هستند. بعنوان مثال، این روزها عکس های بسیاری از مقاومت و مظلومیت مردم غزه میبینیم. خیلی از این تصاویر حرف های بسیاری در دل خود دارند که میتوانند جرقهی ایدهی موردنظر را در ذهن بزنند.
🎼صداها؛
خیلی وقتها اصواتی که میشنویم، تصاویری را در ذهن ما شکل میدهند که خود میتواند جرقهی اولیه شروع یک داستان باشد.
بعنوان مثال؛
💡گفتگوی دو نفر پشت تلفن که دربارهی موضوع مهمی حرف میزنند..
💡یا صدای مردی ناآشنا و غریب که بطرز هولناکی در کوچه فریاد میزند..
💡یا صدای ریختن میوههای نورسیده داخل حوض آب وسط حیاط...
«همهی این صداها و تصاویر، در ذهن ما تصویر دارند و گاه حتی، بو، رنگ و حس دارند که اگر با تخیل ما مخلوط شوند، داستانی بینظیر را شکل میدهند.»
☕️ ادامه دارد...
✍ انصاری زاده
#داستان_نویسی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
نویسندگان جریان
شنبهی قبل درباره اینکه ایده و سوژه چه چیزهایی هستند، صحبت کردیم و قرار شد این جلسه دربارهی اینکه ا
پس همین امروز، قلم بردارید و از بین تمام گزینههایی که این روزها دربارهی غزه و مردمانش، میبینید و میشنوید، بنویسید.👌
از آغوش درخت رها گشت... .
از رنج عشق سوخت و ترک برداشت.
✍️انسیه سادات یعقوبی
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
برشی از یک داستان
(توضیحی کوتاه از روایتِ نقاشی)
یک مبارزِ بهتمامعیار بود. کودکیاش را زیر پا گذاشته بود تا کودکانی که در آینده میزیستند مبتلا به این خاموشی و خفقانِ دنیایِ پاک کودکی نشوند.
اما بیامان اشک میریخت.
گفتم:«همهیِ آدمها با جنگیدن زندهاند؛ با مبارزه کردن.»
نگاهش را به چشمانم دوخت. چشمانش درد داشت؛ دردی که بدون اغراق وجودم را درهم شکست. انگار خستگی و نرسیدن عضوی جداناپذیر از زندگیشان شده بود.
گفت:«درست است. همهی حرفهایت درست است. اما تا کِی؟»
ناخودآگاه و بیاختیار گفتم:«تا همیشه.»
سرم را بالا گرفتم؛ اشک در چشمانم به جوشش درآمد. دستانم را بر دستانش حائل کردم و بیدرنگ آنها را فشردم،
و در ادامه بر زبان قفل نهادم و حرفهایِ قلب را بر زبان روانه ساختم:«هیمایِ من! تا زندهایم باید بجنگیم؛ برایِ تحقق آرزوها و آرمانهایمان، برایِ آزادی.
و یقین داشته باش بعد از این پیروزی زندگی هنوز هم جریان دارد؛ پس باید جنگید. نباید راکد بود؛ عمیقا باور داشته باش که آدم خلق شد برای سائر بودن، برای مبارزه.»
امید را از میانِ انگشتانش و گر گرفتن آنها دریافتم.
گفت:«پیروز میشویم؟»
گفتم:«تو قطعا از من بهتر میدانی پایانِ شبهای سیاه، روشنایی است و بالعکس. رژیم صهیونیستی جانش و توانش همه از آنِ آمریکاست. این دو بههم پیوستهاند. باید آنها را از هم گسست؛ باید شکستشان.»
ایستاد؛ مشتهایش را گره کرد و گفت:«ما آنها را از هم میشکنیم:)))»
🎨 زینب ناطق
✍🏻 مطهره ناطق
#فلسطین
#جوانه
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
آه از ظلمی که به پایان نمیرسد
آه از فریاد بی صدایی که به گوشَت نمیرسد
آه از قلب ترک خورده ام که به او مرهم نمیرسد
آه از مسیری که هرچه میدوی به پایان نمیرسد
آه از دلم که هیچ شبی به آغوش گرمت نمیرسد
آه از جهان که هیچگاه به آرامش نمیرسد
آه از سَرَم که واژههایش به آخر نمیرسد
آه از مبداء ای که به مقصد نمیرسد
آه از نمازی که به سلامش نمیرسد
آه از زمستانی که به بهارش نمیرسد
آه از منی که به خدایم نمیرسم
آه ای زمینِ ظالم بگو با منِ بینوا
کی این تکرار در تکرار به حقش مرگ میرسد؟
✍مریم جنگجو
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
📚چگونه دایره لغات خود را افزایش دهیم؟
در خبر است از سَرور کاینات و مَفخرِ موجودات و رحمت عالمیان و صَفوَت آدمیان و تَتمهٔ دَورِ زمان محمّد مصطفی، صَلَّی الله علیهِ و آلهِ و سَلَّم،
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم
چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله.
🍂 کاینات: موجودات جهان
🍁 مفخر: آنچه بدان فخر کنند و بنازند؛ مایهٔ افتخار
🍂 صفوت: برگزیده
🍁 تتمه: باقی مانده؛ تتمه دور زمان: مایهٔ تمامی و کمال گردش روزگار
🍂 مطاع: فرمانروا
🍁 قسیم: صاحب جمال
🍂 جسیم: خوش اندام
🍁 نسیم: خوش بو
🍂 وسیم: دارای نشان پیامبری
🍁 باک: ترس
🍂 بلغ: رسید
🍁 دُجی: تاریکی ها
🍂 خصال: ویژگی ها
«گلستان سعدی»
✍کریمزاده
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید!
#لحظه_نگاشت
«یک روز پشت این نیمکت ها بودم. نیمکت های فلزی، سرد و گاه ناصاف. کمر صاف میکردم و به تختهی گچی روبرویم چشم میدوختم. با خودم فکر میکردم کی تمام میشود؟!
زمان زیادی گذشته و خاطرههای فراموش شده فراوان دارم. فقط تصاویری مبهم، مهالود و کهنه در خاطرم مانده بدون رنگ و ذرهای احساس...
امروز اما نشستهام پشت میز، روی صندلی معلم و به پنجرهی روبرو خیرهام.
به این میاندیشم که روزگاری نه چندان دور همین روزها تصاویری میشوند، در قابهایی متفاوت که غبار گذر زمان، روی آن مینشیند.
پس در لحظه میمانم...
و هوای پاییزی این لحظه را نفس میکشم، تا در قاب خاطره جابگیرد، برای همیشه..»
✍ انصاری زاده
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید!
بسم الله و بالله...
#ادبیات_کودک
🧕سلام
اگر شما هم مانند من و دیگر نویسندگان کتاب کودک در پی خلق داستان های مسحور کننده هستید، یقیناً با الفبای داستان نویسی آشنایی هر چند ابتدایی و مختصر دارید .
📌یکی از مسائلی که در نویسندگی کودک با آن مواجه می شویم فضاسازی صحنه است که برای برخی از نویسندگان تازه کار می تواند کمی سخت باشد .
📌اما نگران نباشید ، با انجام برخی از تمرین های آزاد و سیّال ذهنی به راحتی می توانید از پس این کار بربیاید .
برای فضاسازی صحنه ها شما باید کاری کنید که خواننده مکانی را که در حال آفریدند هستید را حس کند، ببوید، بچشد بشنود و تجربه کند .
حس بویایی یکی از حواسی است که درگیر کردنش دشوار نیست .
آیا تا به حال عطری با رایحه ی دل پسند گل را دیده اید که به واسطه ی آن دقیقاً به سال ها و شاید ده ها قبل ، و به آن اولین لحظه ای رفته باشید که عطری به مشام تان خورده باشد❓
📌بوها اغلب به خاطره ها و احساساتی می انجامد که می توانید آن ها را در قالب ایده های عالی و نوشتاری تأثیر گذار استفاده کنید .
🔰و اما برای کشف دوباره ی این خاطرات باید کمی تمرین کنید،تمریناتی که می تواند به شما در جهت افزایش مهارت های بستر ساز کمک قابل توجه ای کند .
▪️اولین تمرین :
زمان سنجی را روی ۱۵ دقیقه تنظیم کنید؛ به اولین بویی که به یاد می آورید فکر کنید و شروع کنید به نوشتن یک متن بوشناختی ساده- سابقهی خاطرات مربوط به بویی که به یاد می آورید- و تا جایی که می توانید به خاطراتی اشاره کنید که بوها در آن نقش دارند، تا این که به زمان حال برسید .
▪️تمرین دوم :
یک یا چند خاطره ی مربوط به بو را انتخاب کنید و داستان کوتاهی در باره ی آن ها بنویسید .
✅ اگر مشغول نوشتن شوید، این تمرین جزئی از تمرینات کارساز است.
الان لازم نیست نگران شکل نوشتار یا نحوه ی برملا شدن داستان یا واژه های خاصی که انتخاب می کنید باشید، همانطور که گفته شد این تمارین فقط برای سیّالیت ذهن است، پس فقط بنویسید و بنویسید و بنویسید.
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
✍ سمیرا خسروپور
💠 @jaryaniha
در جریان باشید!
بسم الله. 🌱
✨او آمده است.
نه امروز!
هزاران هزار جمعه از آمدنش گذشته است.
🌏 چراغ به دست در محور زمان و مکان ایستاده. منتظر ماست .
❇️ این ماییم که باید برویم.
با اراده خویش .
نه اینکه زمان ما را با خود ببرد.
و مکان بار بدنمان را به دوش کشد بی هیچ ثمری.
باید این دو بُعد دنیا را خودمان در کف بگیریم تا رسیدن به صدر نشین مخلوقات.
🤲بیایید برای هم حرکت آرزو کنیم و مقصد را.
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.
چند روز پیش با دوستمان در غزه صحبت کردیم.
ایشون چند وقت پیش مشهد بودن و ایتا نصب کردن.
با اینکه خیلی دیر به دیر ایتا وصل می شه اما بازهم تونستیم در حد همین چند جمله احوالشون رو بپرسیم.
خانم یل پور از اعضای جریان، قراره روایت آشنایی شون با ام غسان را بنویسن.
منتظر روایت های ایشون باشید.
و برای ام غسان و خانواده و هم وطنانش دعا کنید.
#فلسطین
🌊جریان؛ تربیت نویسندهٔ جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
در جریان باشید! 🌱
"عمق قلب"
📜 روایت واقعی دوستی با زنی از اهالی غزه
قسمت اول
برای من که آن روز از صبح تا شبش این ور و آن ور بودم، استقبال از مهمان ها آن هم ساعت ۱۲ شب کار سختی بود. برای همین این پا و آن پا می کردم همسرم را راضی کنم بی خیال من بشود. اما آخرش حرف همسرم به کرسی نشست و راهی شدم.
" ام غَسّان " ما را نمیشناخت. کل آشنایی ما در همین ایتا بود. پیام دادیم و به مشهد دعوتشان کردیم. قبول کرد و آمد.
- آخه خانوم، تو خودت اگه تو مملکت غریب یه نفر بهت پیام بده بگهبیا شهرما، تک و تنها، نصفه شب برسی ببینی یه مرد اومده دنبالت، باهاش می ری هتل؟ والا که نمیری...
حرف حساب جواب ندارد. این شد که راضی شدم بروم راه آهن. فاطمه دخترم را هم بردیم.
بعد از یک ساعت منتظر ماندن، مهمان ها از گیت بیرون آمدند.
"ام غسان" و پسرش "غسان".
ام غسان شبیه چیزی بود که فکرش را می کردم. همان قیافه ای که با خواندن زندگی اش تصور کرده بودم. اما رفتارش برایم غافل گیر کننده بود.
من تا به حال دوست های خارجی زیادی داشته ام. از عراق و بحرین و لبنان و سوریه بگیر تا افغانستان وژاپن و هند. بعضی ها گرمند اما خجالتی، بعضی ها سرد و ساکتند. بعضی ها نمی دانند از کجا شروع کنند اما ام غسان هیچ کدام از این ها نبود. همان اول کار با جسارت و اعتماد به نفس با من شوخی کرد. در چشم هایم زل زد و خندید. شبیه کسانی که خیلی وقت است با هم دوستیم. شبیه خنده خواهرانم صمیمی. از نمکش خوشم آمد. یخ بین ما چه زود آب شد. در پیاده رو بیرون راه آهن کنار درخت ها و گل ها به سمت ماشین می رفتیم. بوی آب پاشی چمن ها در خنکی دوست داشتنی نیمه شب تابستان آن هم کنار زنی که حس می کردم قرار است دوست های خوبی برای هم باشیم به من انرژی می داد. خبر نداشتم قرار است دلم برای این مادر و پسر خون شود. قرار است فشارم را از یازده به چهارده برسانند.
ادامه دارد...
✍ نفیسه یلپور
#ام_غسان
#فلسطین
#تاوان_عاشقی
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠 @jaryaniha
🌱 در جریان باشید.